واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: جام جم آنلاين: مهمانداري كه هنگام ورود حضرت امام دست ايشان را گرفته بود و پله ها را پايين ميآمدند سالهاست كه در تهران است و پس از گذشت 31 سال از آن روز مشخص شده است كه وي در تهران زندگي ميكند و زنده است. مرکز اسناد انقلاب اسلامي براي نخستين بار پس از31 سال هويت فردي را که در پلکان هواپيماي ايرفرانس در فرودگاه مهرآباد را گرفته است فاش کرد. اين مركز گفتگويي را با مهماندار هواپيماي فرانسوي منتشر کرده است که مي خوانيد. در اوّل آبان 1388 دوستي به نام آقاي ميرغضنفري تلفن زد و گفت: آيا شما از مهمانداري که همراه امام در روز 12 بهمن از پلههاي هواپيما پايين ميآيند خبر داري؟ گفتم:چطور؟ گفت: ايشان در تهران هستند و سرگردان. خيلي تعجب کردم و گفتم: مشتاقانه منتظر ديدار اين عزيز و شما در مرکز اسناد انقلاب هستم. بنابراين در تاريخ 10/8/88 آقاي ميرغضنفري به همراه ژرژان فابين باتااوش محافظ مخصوص حضرت امام به مرکز تشريف آوردند.البته آقاي باتااوش بدون لباس يونيفرم که در 12 بهمن بر تن داشت،آمده بود. آقاي باتااوش خيلي روان فارسي صحبت ميکرد و خيلي هم پير شده و با آن چهره معروف متفاوت است. به آقاي باتااوش گفتم؛ چطور در ايران ماندگار شدي؟ و سپس به ياد فيلمي افتادم که چندين سال پيش آقاي داود رشيدي پيرامون اقامت امام در پاريس تهيه کرده و در آن فيلم با افراد بسياري صحبت شده بود و گفته شد که فردي که همراه امام از پلههاي هواپيما پايين ميآيد نيز مرحوم شده است؟! «يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم.»سپس آقاي باتااوش ادامه داد و گفت: 64 سال دارم و اصالتاً اهل الجزاير هستم و به فرانسه مهاجرت کردم و در يک خانواده مسيحي بزرگ شدهام. بعد از تحصيلات دانشگاهي جذب پليس فرانسه شدم و به هنگام ازدواج قسمتم يک خانم ايراني به نام «بيتا آهي» شد و ثمره اين ازدواج هم دو فرزند است. يک دختر و يک پسر که الان بين آمريکا و ايران تردد ميکنند. از آقاي باتااوش پرسيدم چگونه به پير و مرشد و مراد ما روحالله الموسوي خميني وصل شدي؟ گفت: وقتي آقاي [امام] خميني به پاريس آمد. پليس فرانسه چند نفر را براي محافظت نزد امام فرستاد اما آقاي خميني هيچ کدام را نپذيرفت تا اين که قسمت من شد و در همان ديدار اوّل علقهاي ميان من و آقاي خميني برقرار شد و چون فارسي هم صحبت ميکردم مزيد بر علت شد. و در مدت 116 روز اقامت امام در نوفل لوشاتو همواره با امام بودم: آقاي باتااوش خاطرات شنيدني زيادي از نوفل لوشاتو داشت و سپس ادامه داد و گفت: وقتي که قرار شد آقاي خميني به ايران بيايد من هم همراه ايشان در آن پرواز تاريخي بودم و زماني که هواپيما ميخواست در فرودگاه مهرآباد به زمين بنشيند. يونيفرم مخصوص پوشيدم و به هنگام تشريففرمايي امام از پلههاي هواپيما دست امام را گرفتم و امام هم دست مرا گرفت و از پلهها پايين آمديم روز عجيبي بود. انگار مسيح(ع) ظهور کرده بود. ايشان ادامه داد و گفت:به علت علاقهاي که به امام پيدا کرده بودم به احمد آقا گفتم ميخواهم در ايران بمانم. احمد آقا گفت دولت فرانسه براي شما مشکل درست نميکند گفتم خير. خودم را بازنشسته ميکنم. بعد از موافقت امام و احمد آقا و گرفتن حکم بازنشستگي به ايران آمدم و با نظر احمد آقا با شهيد چمران و سپس مرحوم نظران همکاريهاي متعدد داشتم... در کارهاي مختلف کمک ميکردم. حال هم که پير شدهام و همسرم نيز از من جدا شده است و در غربت و بيکسي و آوارگي در تهران به سر ميبرم تا اين که بميرم و جنازهام را آتش بزنند و در دريا بريزند تا به وسيله گردش آب به طبيعت برگردم. قصه پرغصه آقاي باتااوش خيلي مرا متأثر کرد و گفتم چگونه کسي که به عشق امام جلاي وطن نموده به ايران هجرت کرده،بايد چنين آواره و بيخانمان و هر چند شب مهمان کسي باشد،به چند نفر از مسئولين هم مشکلات و گرفتاريهاي آقاي باتااوش را منتقل کردم. آنها هم پاسخي که دادند؛ هم تعجب ميکردند که اين آقا چطور تا به حال در ايران بوده و هيچ کس خبر ندارد و دوم آن که شايد... گفتم ما که از غيب خبر نداريم ميتوانيد با چند سؤال مشکل اين شيدايي امام را حل کنيد و لااقل ايشان را از آوارگي نجات دهيد تا مبادا رسانههاي ضد انقلاب که کم هم نيستند از آقاي باتااوش بهرهبرداري سياسي نمايند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 555]