تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه ويژگى است كه در هر كس يافت شود، ويژگى هاى ايمان كامل مى گردد: آن كه وقتى خشنود گر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815638986




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روایت یك توسل از زبان آیت الله بهجت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روایت یك توسل از زبان آیت الله بهجت
آیت الله بهجت
كار به جایى رسیده كه در ابتلائات هم حال دعا كردن نداریم. در حدود سى چهل سال پیش جوان شكسته بندى در قم نقل كرد كه روزى زن مُحَجَّبِه اى به درِ مغازه ى من آمد و اظهار داشت كه استخوان پایم از جا در رفته و مى خواهم آن را جا بیندازى، ولى در بازار نمى شود. چون مى ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مى دهى به منزل برویم. قبول كردم و حدود سیصد تومانى را كه در دخل داشتم با خود برداشتم و درِ مغازه را بستم و به دنبال آن زن روانه شدم، تا این كه به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم كه قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مى كرد كه در صورت مخالفت، به جوان هاى بیرون منزل خبر مى دهم تا به خدمتت برسند! به او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مى دهم، دست بردار. فایده نداشت، پیوسته اصرار مى نمود و تهدید مى كرد. از سوى دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیك بود كه حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونه اى كه گویا بین من و دعا حایل و مانعى ایجاد شده بود. سرانجام، به حسب ظاهر به خواسته ى او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور كردم و براى تهیّه ى چیزى فرستادم. در این هنگام دیدم حال دعا پیدا كرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم كه اگر عنایتى نفرمایى و مرا نجات ندهى و این بلا را رفع نكنى، دست از شغلم بر مى دارم. گویا آن جوان به قصد تقرّب و قضاى حوایج مؤمنین این را از آن حضرت تقاضا كرده بوده و آن شغل هم به نظر و توجه آن حضرت بوده است. مى گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شكافته شد و پیرزنى از سقف به زیر آمد! فهمیدم توسّلم مستجاب شد. بعد از این قضیّه، از كرامت و عنایت خداوند متعال به او این بود كه آتش دنیایى به آن دستش كه آن را به پاى آن زن گذاشته بود، اثر نمى كرد به گونه اى كه حتّى مى توانست ذغال گداخته را با آن دست مانند انبر بگیرد و بردارد! چه مقامات، چه كرامات، با چه ریاضات و گرفتارى ها!در این حین زن صاحب خانه هم آمد، به پیر زن گفت: چه مى خواهى و براى چه آمده اى؟ گفت: در این همسایگى نزدیك شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارى پارچه ببرم، گفت: از كجا آمده اى؟ گفت: از درِ خانه، با این كه من دیدم از سقف خانه وارد شد!در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا به فرار گذاشتم. زن به دنبالم آمد و گفت: كجا مى روى؟! گفتم: مى روم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بسته ام. گفتم: آرى! به همین دلیل كه پیرزن از آن وارد خانه شد! به سرعت به سوى در رفتم و از خانه و از دست او نجات یافتم. وقتى مطلّع شد كه فرار مى كنم، از پشت سر یك فحش به من داد و آب دهان به رویم انداخت، كه در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود.آقاى یاد شده مى گوید: بعد به خدمت مرحوم آقا سیّد محمّد تقى خوانسارى ـ رحمه اللّه  ـ جریان فحش و ناسزا و آب دهان انداختن به رویم را براى ایشان نقل كردم، ایشان فرمودند: اى كاش آن فحش ها و اذیت ها را به من مى كردند، اى كاش آن آب دهان را به صورت من مى انداختند. وقتى كه آقا چنین فرمودند: حالت آرامش در من پیدا شد، ولى بعد از آن دیگر آن اذیت ها و وقایع تكرار نشد. آقایى كه این جریان را نقل كرد اهل علم نبود، به حسب ظاهر جوانى از عوام و با ظاهری موجه  بود. در هر حال این گونه از حرام فرار كرده بود، در آن زمان كه بى دینى رواج داشت و در میان جوان ها افراد متدیّن كم پیدا مى شدند! بعد از این قضیّه، از كرامت و عنایت خداوند متعال به او این بود كه آتش دنیایى به آن دستش كه آن را به پاى آن زن گذاشته بود، اثر نمى كرد به گونه اى كه حتّى مى توانست ذغال گداخته را با آن دست مانند انبر بگیرد و بردارد! چه مقامات، چه كرامات، با چه ریاضات و گرفتارى ها!منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بهجت





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 790]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن