واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: باک خالی و مسکن مهر حکایت های دایی فتاح - 4 *محمد خسروی راد
گفتیم که: قرار نیست "دایی فتاح" را برایتان معرفی کنم. خودش هر از گاه از این پنجره اختصاصی سرک خواهد کشید و من و شما را با گوشه ای از منویات ویژه خویش آشنا می کند. ظرایف کردار و منش او، نماینده و نمادی از همه آدم هایی است که در سطوح مختلف کشور زندگی می کنند. حکایت های دایی فتاح، حکایت هر روزه ما و آن هایی است که برای اداره مملکت با همه توان تلاش می کنند و حماسه و احیانا حکایت می آفرینند و احتمالا به مانند دایی فتاح ضرب المثل می شوند. ...و حالا قسمت چهارم: می گویم: "دایی فتاح! این چه کاری بود که کردی؟"می گوید: "بهتر از آن بود که نوبت را از دست بدهم. راه دیگری نداشتم"می گویم: " آخر آدم برای چه توی صف می ایستد؟ مگر غیر از این است که نوبتش برسد و کارش را انجام بدهد؟"سرش را انداخته پایین و لام تا کام حرف نمی زند. حالا من مانده ام و یک چهارلیتری خالی در دست و این شلوغی سر شب... ماجرا از آنجا شروع شد که از دایی خواهش کردم خودروی من را ببرد پمپ بنزین و باکش را پر کند. قرار بود آخر وقت از شرکت مستقیمآ برای اعزام به ماموریت کاری، راهی شوم. باید تمام شب را رانندگی می کردم تا اول صبح به شهر مورد نظر می رسیدم تا به کارها برسم. مثل همیشه "چشم" گفت و بعد هم تاکید کرد که "خیالتان راحت باشد. می روم یک پمپ بنزین خلوت و زود با باک پر برمی گردم." سوئیچ خودرو و کارت بنزین را گرفت و راه افتاد . اما حالا آخر وقت، آمده است بدون بنزین و خودرو! دست خالی با خیالی آسوده! تا چند ساعت پیش از این یک خودرو داشتم با حدود ده – پانزده لیتر بنزین که قرار بود باکش پر شود تا برای اعزام به ماموریت آماده باشد. اما حالا نه بنزین دارم نه خودرو و چهار لیتری در دست مبهوت و سرگردان مانده ام. تمام وجودم شده عصبانیت و خستگی، می گویم: "دایی تو یک نابغه ای!" می گوید: "من چه می دانستم این جوری می شود؟ کار بدی کردم از ظهر تا الآن توی صف بنزین ایستاده ام؟"درست می گوید این نابغه! ظهر کارت بنزین را از من گرفته و خودرو را برداشته و راه افتاده طرف پمپ بنزین، بی آنکه دست توی جیبش کند و ببیند پول همراهش هست یا نه رفته توی صف طولانی بنزین بعد از انکه نوبتش رسیده تازه یادش آمده که کیف پولش همراهش نیست.تا اینجا قابل اغماض است. اما مساله این است که ایشان با نبوغ سرشارش، انگار که منتظر امداد و معجزه و اتفاق و احیانا تصادفی باشد به جای آنکه برگردد شرکت و پول بردارد، دوباره رفته ته صف و مجددا نوبت گرفته! می گویم: "آن لحظه حواست به همه چیز بود غیر از اینکه پول خودش از راه نمی رسد و باید برایش فکری کرد." کاش یک بار این اتفاق افتاده بود و ضمن فراهم کردن اسباب خنده من و شما بالاخره بعد از ساعت ها ما به بنزین نائل می شدیم. نه! این انتظار زیادی است که از دایی فتاح دارید. او یک نابغه است و بنابراین تا نوبتش فرامی رسیده و می دیده که پولی از آسمان نرسید، دوباره می رفته ته صف و این کار را به روایت خودش یازده بار تکرار کرده تا اینکه بالاخره ته مانده باک خودرو تمام شده و دیگر روشن نشده. بنابراین می توان نتیجه گرفت که اگر ته باک بالا نمی آمد و دایی مجبور نمی شد خودرو را همانجا کنار خیابان بگذارد و برگردد شرکت، معلوم نبود این عدد یازده اکنون به چند رسیده بود. می گویم: "هنوز هم باور نداری که بهتر بود همان اولین باری که نوبت به تو رسید و یادت آمد که پول همراهت نیست، می آمدی شرکت و با پول برمی گشتی؟"هنوز انگار گیح و ویج است و احتمالا ستاره های انبوهی دور سرش در حال دوران است. کمی فکر می کند و می گوید: "آخر حیف بود که نوبت نگیرم..."***...قبل از رسیدن به پمپ بنزین از تلویزیون یک سلمانی مردانه، تصویر وزیر مسکن را می بینم. از آنجایی که منتظر خبر جدید از طرح مسکن مهر هستم، چهارلیتری و بقیه ماجرا را برای دقایقی بی خیال می شوم و از استاد سلمانی اجازه می خواهم که برای چند دقیقه وارد مغازه شده و مصاحبه جناب وزیر را تماشا کنم. شاید خبر تازه ای در کار باشد. وزیر مسکن در پاسخ به این سوال مجری تلوزیون که با توجه به گران شدن مسکن و تورم احتمالی، درباره افرادی که در نیمه راه تکمیل ساختمان های مسکن مهر، موجودی شان تمام می شود چه فکری کرده اید، می گوید: ما برای این افراد دو راه پیشنهادی داریم. یکی اینکه بروند ته صف و دوباره یک دوره دیگر منتظر بمانند تا شرایط مالی آنها بهتر شود. راه دومی هم وجود دارد و آن اینکه ما مسکن آنها را مطابق با بودجه آنها به اضافه وام چهارده میلیونی مثلا تا مرحله سفت کاری آماده می کنیم و به آنها تحویل می دهیم و هر وقت که شرایط مالی آنها اجازه داد به تکمیل واحد خود اقدام کنند. خب. خدا را شکر که این راه حل امروزی دایی فتاح ما در ارتباط با نوبت گرفتن برای بنزین یک جایی به درد خورد. ظاهرا پیشنهاد اول جناب وزیر برگرفته از همین ایده قریب به نبوغ دایی فتاح است که ترجیح می دهند هر بار بروند اول صف تا بعد چه پیش آید. احتمالا بعد از چند نوبت ته صف رفتن و دوباره نوبت گرفتن تورم آنقدر پایین می آید که طرف صاحب خانه می شود. درست مثل باک ماشین ما. اما راه حل دوم جناب وزیر انگار عملی تر از راه حل اول است. اینکه واحد مسکونی افرادی که بودجه آنها ته می کشد، تا مرحله سفت کاری تمام شده و به آنها واگذار شود و صاحبان مساکن(!) هر وقت که شرایط مالی شان اجازه داد به نازک کاری و سفید کاری و سایر موارد اقدام کنند. الان دارم توی ذهنم ده ها دایی فتاح را می بینم. در حالی که سال ها از تحویل گرفتن مسکن مهر گذشته و سایر واحد ها و طبقات مستقر شده اند، این دایی فتاح های عزیز در مجموعه های مسکونی دارای سکنه یک روز یک پاکت گچ و روزی یک کارتن کاشی و سرامیک و دیگر روز هم شیرآلات و سیم و هزار چیز دیگر را از آسانسور یا پله های واحدها بالا و پایین می برند تا واحد نیمه تمام خود را کامل کنند و زندگی سایر ساکنین را به زیور گچ و سیمان و گرد و خاک و سرو صدای کارگران آراسته اند و ...حکایت دایی فتاح است دیگر. چه می شود کرد؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]