واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خدای فوق العاده من
یک قلب، یک اتاق، چند تا کتاب، یک عالمه شماره تلفن، یک دوست صمیمی، چند تا نامه یادگاری، دو تا راز (یکی کوچک و یکی بزرگ)، یک گلدان، سه تا آواز، یک دفترچه یادداشت های شخصی و یک خدا. این دارایی من است.من آدم ثروتمندی نیستم. یک بار خواب دیدم توی یک جزیره زندگی می کنم و تمام آن جزیره برای من است. خواب خوبی بود، چون آن جزیره سفید بود و همه چیز داشت. اما من توی آن جزیره تنها بودم. برای همین از خواب بیدار شدم و به زندگی واقعی برگشتم. توی زندگی واقعی، ما یک تخت دو طبقه داریم که من باید طبقه بالا بخوابم و تخت پایینی مال برادرم است. دیروز نوشته روی یک دیوار را برای خودم خواندم. نوشته بود هر چیز که نزد خداوند است برای همیشه باقی می ماند. این طور شد که به دارایی هایم فکر کردم.من آدم ثروتمندی نیستم، اما از فکر این که هر چیز که پیش من است از بین برود، دلم گرفت. بعد پیش خودم حساب کردم که از دست دادن چه چیزی مرا بیشتر از همه غمگین می کند: دوستانم؟ خاطراتم؟ یادگاری هایم یا آینده ام؟!
دیدم آنچه مرا غمگین می کند از دست دادن نیست، چون من هیچ چیز را از دست نمی دهم. هر چیزی که از من گرفته می شود می رود توی حساب خدا و برای همیشه باقی می ماند. خودم هم یک روز می روم. خودم هم برای همیشه باقی می مانم. من از فکر این که باقی می مانم خوشحالم. از فکر این که تمام نمی شوم خوشحالم. از این که جاودانه ام خوشحالم و فکر می کنم اگر من جاودانه باشم، پس تمام حس های خوبم هم جاودانه خواهد بود. دوست داشتن هایم جاودانه می شود. آوازهایی که با شادی خوانده ام جاودانه می شود و من هیچ دوستی را از دست نخواهم داد.اگر قرار است یک روز بدی ها و خودخواهی ها و ناراحتی هایم از زندگی حذف شود، اگر من بابت ندانم کاری ها و اشتباه هایم بخشیده شوم و یا جریمه بعضی از آنها را بدهم. پس آنچه که از زندگی من باقی می ماند خوبی است. حتی اگر شده آن خوبی فقط یک «مهربانی» یک «سیب»، یک «آواز» باشد! مهم نیست. مهم این است که من به سمتی می روم که در آن چیزی جز نور و روشنی باقی نخواهد ماند!من آدم ثروتمندی هستم! با این حساب، من آدم ثروتمندی هستم که می توانم چیزی مثل «جاودانگی» را با خودم داشته باشم. خب، معلوم است که کتاب هایم پودر می شوند، گردنبندم از بین می رود، نامه های یادگاری ام خاکستر می شوند، شماره تلفن دوست هایم عوض می شوند. معلوم است همین چیزهای کمی هم که دارم از من گرفته می شوند،
...اما عشق ها و رؤیاها و فکرهای خوبی که داشته ام چی؟ حس فوق العاده ای که از دانه کردن انار توی شب یلدا داشته ام؟ وقتی مادرم را بوسیده ام؟ وقتی به ماه نگاه کرده ام؟ وقتی خدا را صدا کرده ام؟ و وقتی با شادی جیغ کشیده ام؟ آیا این ها مرا ثروتمند نکرده است؟ آیا اینها دارایی های حقیقی من نیستند که یک روز به خاطر داشتنشان افتخار می کنم؟ آیا من از این که زندگی ام پر است از تیله های رنگی، کلم های بنفش، هویج های نارنجی شاداب، خنده های بلند، یک مادر زیادی مهربان، یک پدر سختگیر عجیب بامزه، یک دوست قهرقهرو، یک بازیگر محبوب، یک راز بزرگ و یک راز کوچک، یک خورشید که هیچ وقت زیر قولش نمی زند و هر روز صبح متولد می شود، و روزهایی که هنوز وقت دارم در آنها مهربان تر باشم، نباید آن قدر شاد باشم که احساس خوشبختی کنم؟! من یک خدای فوق العاده دارم که قول داده است همه چیز پیش او تا همیشه بماند و همین برای من کافی است.منبع:ویژه نامه دوچرخه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]