واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطراتی از آزادگان سرافراز

دعای وحدتیك روز یك روحانی درباری آوردند كه قبلاً هم او را آورده بودند به آسایشگاه ما. او شروع كرد به سخنرانی كردن. بعد از مدتی، موقع اذان شد و یكی از بچهها بلند شد و گفت: «حاج آقا! ببخشید. موقع نماز است. آیا میشود به امامت شما نماز جماعت بخوانیم.» او قبول كرد و جلوی ما ایستاد و بچهها كه حدود 1200 نفر میشدند، پشت سر او ایستادند، بدون اینكه به او اقتدا كنند. بلكه هر كس، نماز خودش را خودش میخواند و فقط در ظاهر به او اقتدا كرده بودند. وقتی «سلام نماز» داده شد، ناگهان تمام آن 1200 نفر دست در دست هم گذاشتند و با هم دعای وحدت را با صدای بلند خواندند. آن روحانی درباری، وقتی وضع را آن گونه دید، طاقت نیاورد و از آنجا فرار كرد. آن روز از روزهای خوب و شادی بخش اسارت بود.***یاد خدازمانی كه وحشیگری دژخیمان عراقی به اوج خود، و سختیها به آستانه شكستن صبر و مقاومت بچهها میرسید، تنها یك ملجأ و پناهگاه برای همه باقی میماند و آن ذكر و یاد خدا بود. در آن شرایط آیه «الا بذكر الله تطمئن القلوب» با تمام معنا در دل مینشست. از زمانی كه یكی از بچهها را به بیرون از اردوگاه میبردند، همه آسایشگاه به نماز و دعا میایستاد. این مناجات فقط اختصاص به چنین مواقعی نداشت. در نیمههای شب كه اكثر انسانها در خوابند، اسرا به نجوای الهی مشغول بودند.***سفره وحدتبنهایی را كه در دوران اسارت به ما میدادند، با هم یكی كردیم. مسوول كمپ میگفت: «بچهها شبهای جمعه بایستی سفره غذا را به طور دسته جمعی پهن كنید» برای هر چه بیشتر صمیمی شدن شبهای جمعه هم سفره دسته جمعی داشتیم كه عراقیها باز به این برنامه ما ایراد میگرفتند ولی ما بعد از این كه درها را میبستند سفره را پهن میكردیم كه این كار برای همبستگی و صمیمی شدن بچهها و راحتی خودمان بود.***درود بر جنگچند نفر شیك پوش با یك ماشین نیسان پاترول به اردوگاه آمدند. با ورود آنها همه ما را در یك جا جمع كردند و بعد وسایل فیلمبرداری و پروژكتور و غیره آوردند تا از ما فیلمبرداری كنند. ابتدا تصور میكردیم كه آنها از طرف صلیب آمدهاند. اما با دیدن دوربین و ... فهمیدیم كه مسئله فقط تبلیغات است. آنها دوربین را روی ماشین نصب كردند و در این خلال به نگهبانها و فرمانده اردوگاه فهماندند كه به اسرای دیپلم به بالا نیاز دارند. نگهبانها به ما اعلام كردند و تعدادی از بچهها بیرون رفتند. آنها قصد مصاحبه داشتند و بچهها نیز خود را به نحو احسن آماده كرده بودند و هر كدام، اولین حرفشان درود به شهدای اسلام و جمهوری اسلامی بود. عراقیها ناراحت شده و از بچهها خواستند كه همگی شعار «مرگ بر جنگ، درود بر صلح» بدهند. نگهبانها با نگاه خشمگین خود به بچهها نگاه میكردند. تا شاید آنها را از ترس تنبیه وادار به دادن شعار كنند. اما بچهها بیاعتنا به همه چیز فریاد زدند:«مرگ بر صلح، درود بر جنگ» عراقیها كه این وضع را دیدند، با تشویش خاطر بسیار، وسایل فیلمبرداری خود را جمع كردند و ما را دوباره به آسایشگاه برگرداندند. ***كاتبینما از مسایل كشورمان ایران به وسیله روزنامههای دشمن كه در دسترس ما بود و به زبان عربی چاپ میشد مطلع میشدیم اسم این روزنامهها الجمهوری و الثوره بود. یك روزنامه انگلیسی زبان هم بود چاپ میشد. كسانی كه نسبت به زبان عربی تسلط داشتند، به ترجمه و تفسیر روزنامههای عربی دست میزدند و اخباری را كه از ایران در داخل این روزنامهها بود ترجمه میكردند و آنهایی هم كه نسبت به زبان انگلیسی تسلط داشتند، اخبار روزنامه انگلیسی زبان را ترجمه میكردند و اینها هفتهای یك بار در داخل آسایشگاه جمع آوری میشد و خوانده میشد.وسیله دیگر این بود كه از نگهبانهای عراقی رادیویی به عنوان «غنیمت» و بهتر بگویم «بركتی» به دست بچهها میافتاد. این رادیو را به دست مسوولی میدادند كه توانایی حفاظت و حفظ آن را داشت. آن هم تمام اخبار كشور و سخنان مسوولین مملكتیمان را كه مهم و مورد احتیاج و نیاز بچهها بود، مینوشت كه البته نوشتن آن هم با سختی بود. ابتدا خودش تسلطی در نوشتن داشت و به صورت رمز مینوشت مثلاً به جای لفظ جمهوری اسلامی ایران، ج، الف، الف میگذاشت. تمام اخبار را بدین شكل مینوشت و تا بعد كه تمام میشد. این را خودش از رمز در میآورد و به حرف مینوشت. و در آنجا هر آسایشگاهی سه تا كاتب داشت كه یكی اخبار را مینوشت و یكی خطبهها و سخنان مسوولین مملكتی را و همچنین سخنان روحانیون و یا فرمانده اردوگاه را در صورت نیاز مینوشتند. فردا كه در باز میشد، كاتبین آسایشگاهها میرفتند و آن برگه خبر نوشته شده را به دست یك قاری میدادند تا بخواند. بچهها از اخبار و مسایل داخل كشورشان بدین وسیله مطلع میشدند.***تخته سیاهچون بچهها هیچ نوشت افزاری برای درس خواندن نداشتند. تابلوهایی كه دست ساز خودشان بود تهیه كرده، اموراتشان را با آن میگذراندند. این تابلوها از یك مقوا كه روی آن پارچهای میكشیدند درست میشد. بچهها این پارچهها را به روغن آغشته میكردند و یك مقدار صابون تراشیده، در آن حل میكردند و پلاستیكی روی این تابلو میكشیدند كه اثر قلم روی آن پلاستیك میماند. وقتی پلاستیك را بلند میكردند اثر قلم از بین میرفت. یكی از این تابلوها را در اندازه خیلی بزرگ درست كردند كه معلم پای این تابلو میایستاد و درس میداد. محصلین و دانش آموزان هم نمونه كوچكی از آن را برای خود درست كرده بودند، كه تمریناتشان را روی این تابلو مینوشتند.***وقت بیكاریدر اوقات بیكاری اگر كسی چیزی میدانست. آن را برای بقیه میگفت. كلاً اوقات فراغت ما را این چیزها پر میكرد. ما هم میدیدیم كه بچهها بیكار هستند، آنها را وادار به جنب و جوش میكردیم. برای مثال اگر شخصی سیگاری بود. سیگار او را از روی لبش بر میداشتیم و فرار میكردیم و داخل آسایشگاه میدویدیم یا اگر كسی خرما یا چیز دیگری داشت، به شوخی از او میدزدیدیم و میخوردیم. كاری میكردیم تا بچهها بیشتر با یكدیگر بجوشند.***آزادی از قفسبا شنیدن خبر تبادل اسرا ما دیگر در پوست خود نمیگنجیدیم. نماز شكر به جا آوردیم. خداوند را سپاس گفتیم. زیرا عزت را به مسلمانان باز گردانید. محوطه ملحق و داخل آسایشگاه، هر جا كه همدیگر را میدیدیم، با چهرههای باز به هم مینگریستیم. اوضاع محوطه عوض شده بود. دیگر سرباز عراقی با ما كاری نداشت. احساس میكردیم كه از قفس آزاد شدهایم. هر صبح، برنامه صبحگاهی داشتیم كه شامل قرائت قرآن با صدای بلند و ترجمه آن، سرود جمهوری اسلامی ایران و اخبار فارسی بود.***صبر در مقابل خشونتدر آن شرایط سخت برادران عزیزی كه در عملیات خیبر اسیر شده بودند موفق شدند دو شورا برای اداره اردوگاه تشكیل بدهند و نظام بخش رزمندگان اسیر و آزادگان بزرگوار بشوند. یك شورای فرماندهی كه متشكل از فرماندهان و برادران روحانی بودند و دیگر شورای فرهنگی كه متشكل از برادران روحانی و همچنین برادران معلم و برادرانی كه كار تبلیغاتی در جبههها و در میان نیروها داشتند. و یك فرد به عنوان روحانی سرشناس و بزرگ اردوگاه حق نظر، حق دخالت و حق تعدیل نظرات در هر دو شورا را داشت. در شورای فرماندهی تصمیم گیری میشد كه چگونه بچهها حفظ شوند و چگونه با عراقیها برخورد شود. وظایف ما در اردوگاه چیست و با بچههایی كه خدای نكرده ممكن است، در اثر ضعف و یا در اثر فشار عراقی و یا در اثر تطمیع عراقی بلغزند چگونه برخورد كنند. آیا با سرباز عراقی با خشونت برخورد كنند؟ آیا اگر یك سرباز عراقی با یك سیلی یا یك كابل به یك اسیر زد او هم در قبالش پاسخ بدهد یا این كه در مقابل او صبر كند و هرگز پاسخ ندهد؟ این روش وظیفه ما در زمان اسارت بود، یعنی اسیر خیبری كابل میخورد،سیلی میخورد، توهین میشنید ولی هرگز با فرماندهان و افسران عراقی با خشونت برخورد نمیكرد. برای این كه ما دریافتیم كه افسران عراقی و سربازان عراقی جرثومههایی از تكبر و خودخواهی و خودبینی هستند. رفته رفته به تمام بچهها و اسرای خیبر این آموزش داده شد. كه هرگز نباید در مقابل سرباز عراقی بایستند. سرباز عراقی هر چه به شما توهین كرد و یا شما را زیر ضربات سیلی یا كابل گرفت شما حق ندارید در مقابل او بایستید. این وظیفه شرعی شما نیست كه مقابل او بایستید. هر وقت وظیفه شرعی شما باشد به شما خواهند گفت.***فریادهای دردآوریك شب بعد از خوردن شام تا پاسی از شب گذشته، صدای فریادهای دردآوری را شنیدم. فردی را شكنجه میكردند، شكنجهای در نهایت سختی. سختی آن را من از شدت فریادها و حالاتی را كه این فریادها از شدت درد نشان میداد تشخیص میدادم. مدتی این نالهها ادامه داشت و من گوش ایستاده بودم كه ناگهان صدایی ایرانی برخاست و به فارسی گفت: «من یك پاسدار انقلابم!»صدا طوری بود كه گویی توی راهرو و نزدیكیهای سلول من شكنجه انجام میگرفت. چند بار این معرفی به عمل آمد. من فریاد زدم:« ای پاسدار قرآن خدا نگهدار تو» و تكرار كردم. بعد از چند لحظه، نگهبان پنجره را باز كرد، از پنجره توی راهرو را دیدم. انتظار داشتم كه شكنجهگر و پاسدار در حال شكنجه در آنجا باشند، ولی هیچ اثری از آنها ندیدم، راهرو كاملاً خلوت و بیسر و صدا بود.با دیدن این كه توی راهرو خلوت است. حدس زدم كه ممكن است اینها نوارهای پر كردهای دارند و برای شكنجه روحی من این نوارها را پخش میكنند. این صداها و فریادها تا صبح ادامه داشت و اصلاً امكان چشم بر هم گذاشتن وجود نداشت. صبح با برخاستن صدای تقسیم كنندگان غذا در راهرو، صداها متوقف شد. من تمام شب را نخوابیده بودم. خاطرات از كتاب فرهنگ آزادگان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 704]