واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - تهران امروز نوشت: اسماعیل جمشیدی تنها خبرنگاری است که توانست با ذبیح الله منصوری مصاحبه کند. البته بیش از پنج بار. مصاحبه با مترجمی که هرگز نگذاشت از او عکسی بگیرند برای خودش شاهکاری بوده است. او گردآورنده کتابی است به نام دیدار با ذبیح الله منصوری. تنها کتابی که میتوان به عنوان مرجع برای رسوخ به زندگی مترجم منزوی به آن مراجعه کند.جمشیدی تنها کسی است که کمک میکند تا رد منصوری را در ابر شهر تهران پیدا کنیم. او در کتابش با نزدیکان و همکاران او مصاحبه کرده و به گوشهای از اطلاعات این نوشتارها اشاره میکند. در مصاحبههایش جایی اشاره دارد به خوابهایش؟ بله میگفت که ماژلان قهرمان کتاب بزرگترین جهانگردی بشر چندین بار به خوابم آمده با او حرف زده و بگو مگو کردهام.همین قهرمانهای کتابهایی که ترجمه کردهام حتی در عالم خواب هم تنهایم نمیگذارند. و جایی هم اشاره به اینکه دوست صمیمی نیما بوده؟ بله. در نوشتار یکی از کسانی که در کتابم برای او یادداشتی نوشته به این موضوع تاکید شده: «خدا مرا ببخشد که شعر نو را توی دهن نیما انداختم. یکشب ترجمه یک شعر فرانسوی را برایش خواندم.آنقدر با هوش و زرنگ بود که فکر را گرفت، حالا نام نیما تمام ایران را گرفته. ظاهرا هیچوقت به اندازهای که شایستهاش بود حقالتالیف دریافت نکرد؟ یکی از دوستانش میگوید یک روز او را عصبانی و ناراحت دیدم. او را به حرف کشاندم.گفت پیش ناشر بودم. آقای علمی خودش گفته بود ساعت 9 صبح برای گرفتن پول مراجعه کنم.امروز که رفتم سرم داد کشید که اقا مگر اینجا دکان کلهپزیه که صبح به این زودی آمدی. با خانم زبیده جهانگیری که همکار قدیمی ایشان هم بود گفتوگو کردهاید. خانم جهانگیری چون فرصت کافی نداشت گفتوگو با ما را رد کرد. اما او از همکاران نزدیک او بوده؟ در مصاحبهاش هم کاملا مشخص است و این خانم بزرگوار ناگفتههای بسیاری دارد.مثلا میگفت که:«یادم هست که اولین کنجکاوی که در زندگی او کردم و به من جواب داد،نظافت و پاکیزگی او بود. کفش واکس زده پیراهن تمیز. علت را که پرسیدم، گفت در اوایل دوره رضا خان که بنده خیلی جوان بودم ودر جمع خبرنگاران مطبوعات تهران به بوشهر رفتم تا از جریان بازدید گزارش تهیه کنم روزی که شاه از جمع حاضرین بازدید میکرد وقتی از مقابل صف خبرنگاران رد شد به قیافه ژولیده خبرنگاری اعتراض کرد و که معلوم است در کارت هم نامنظمی. ماجرای کاسه پر از پول خرد چه بود؟ خانم جهانگیری میگفت ایشان در کمد خانهاش یک کاسه خیلی بزرگ پول خرد داشت که در آن سکههای ناصرالدین شاهی مظفرالدین شاهی و احمد شاهی و سکههای کنونی را در آن میریخت. محتوای کاسه به مرور زمان شاید در طول 60 یا 70 سال گذشته چند کیلو شده بود. منصوری عادت داشت که از خرید که بر میگشت پولخردهای خود را داخل کاسه بزرگ بریزد. شاید به خاطر سنگینیاش بود و آستر کتش را که پاره میکرد. این کاسه را یک ماه بعد از مرگ منصوری با شکستن در اتاقش به سرقت بردند. ماجرای پیشگویی مرگش چه بود ظاهرا در مصاحبه با شما گفته بود که تا چهار روز دیگر و در سن هشتاد سالگی خواهد مرد که البته درست از آب در نیامد شما چرا چنین سئوالی از او کردید؟ ذبیح الله منصوری در مجله سپید و سیاه در سال 1350 سلسله مقالاتی نوشت تحت عنوان دنیای ناشناخته سحر و جادو که بیش از سایر نوشتههایش خواننده داشت. استقبال مردم از این مطالب آنقدر زیاد بود که خوانندگان نامه مینوشتند و منصوری پاسخ میداد. در همین مجله بود که ایشان زیر پوشش متخصص جهان دیده عنوانی که سردبیر مجله به او داده بود، برای آینده مخاطبان جواب مینوشت که در مجله چاپ میشد. کار پیشگویی به آنجا رسید که زنان صاحبنام و سرشناس مقامات دولتی هم بدون اینکه او را بشناسند تقاضای پیشگویی میکردند. بنده از این بخش از فعالیتهای نوشتاری ایشان اطلاع داشتم و میخواستم نظرش را در مورد آینده خودش هم سئوال کنم. 58301
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]