واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: رفاقت و دگرنوازي
انديشه > انديشهسياسي - گروه انديشه:
ژاك دريدا، فيلسوف معاصر فرانسوي به مناسبت انتشار يكي از كتابهايش با عنوان «سياست رفاقت» در يكي از مراكز دانشگاهي فرانسه به ايراد سخن پرداخت.
مسئولان برگزاري اين سخنراني با طرح 4پرسش مرتبط با كتاب يادشده، از دريدا خواسته بودند تا ديدگاهش را در باب اين مسائل بيان كند. اين چهار پرسش از اين قرار بودند: نظر وي در باب سياست چيست؟ درباره دمكراسي چگونه ميانديشد؟ رفاقت چه نقشي در سياست و دمكراسي داشته است؟ و چرا مفهوم «دگرنوازي» يا «دگرپذيري» را در اين ارتباط مطرح كرده است؟ دريدا ابتدا به اعتراضهايي كه نسبت به سياستگريزي وي مطرح شده، پاسخ ميگويد و آنگاه بر اين نكته پاميفشارد كه هيچگاه بهدنبال مكتب يا نظريه خاص سياسي نبوده است.
او در بخش دوم به پيوند ميان سياست و رفاقت ميپردازد و به برداشتهايي كه در طول تاريخ فلسفه سياسي از رفاقت شده، اشاره ميكند. به نظر وي رفاقت با مردانگي و برادري پيوند خورده و از آن مفهومي تك محور ساخته است. دريدا در بخش سوم به موضوع چالشبرانگيز دمكراسي و ارتباط آن با نكاتي كه قبلا در باب سياست و رفاقت گفته بود، ميپردازد. از نظر دريدا دمكراسي، امري نامتعين و غيراستعلايي است و لذا نميتوان آن را در زمان يا مكان خاصي سراغ گرفت. نكته آخر سخنان دريدا در باب دگرنوازي است. از نظر دريدا ما بايد در سياست و مآلاً دمكراسي مفهوم دگرنوازي را وارد كنيم؛ دگرنوازي، بيهيچ قيد و شرطي با آغوش باز و روي خوش به استقبال ديگري شتافتن است. آنچه از پي ميآيد، بخشي از اين سخنراني است.
از زماني كه به نگارش و آموزش رو آوردم، عده بسياري از اينكه مستقيماً به مسائل سياسي نميپرداختم، دوستانه و خصمانه مرا سرزنش كردند. اين، بهنظرم همزمان يك اعتراض منصفانه و غيرمنصفانه آمد. غيرمنصفانه به اين خاطر كه بهنظرم هر چيزي كه نوشتهام به طورمستقيم يا غيرمستقيم با مسائل سياسي ارتباط داشته است و من ميتوانم اين را به روشني نشان دهم. اما اين اعتراض تا آن حد كه اين ارتباط با سياست بسيار غيرمستقيم و مبهم بوده، منصفانه هم هست. آنچه تا به حال در انجام آن كوشيدهام، بهويژه در كتابهايي چون «شبحهاي ماركس» يا «سياست رفاقت»، فهم يا بازانديشي- البته من تنها كسي نيستم كه اين كار را ميكنم- يا بلكه همكوشي با ديگران در بازانديشي مفهوم سياست است و يا همان چيزي كه دقيقا در افشانش (انتشار) حوزه سياسي، دخيل بوده است. بنابراين من هيچ محتواي جديد سياسي را در چارچوب گذشته مطرح نميسازم بلكه تنها تلاش ميورزم آنچه را كه در امر سياسي دخيل است، بازتعريف كنم، يا به نحوي متفاوت بهآن بينديشم، به همين دليل نظريه سياسي خاصي را پيشنهاد نميكنم زيرا آنچه را كه درصدد بيان آن هستم، بهويژه در باب چيستي رفاقت و دگرنوازي، دقيقا وراي شناخت است. اين امر بايد در نهايي ترين و اساسيترين شكلش با چيزي كه نميتواند به يك فرمول مبدل شود، ساختوپاخت كند.اين چيزي است كه صرفا بايد بدان آگاهي يافت. نوعي تجربه است، تجربه سياسي در رفاقت و دگرنوازي كه نميتواند اسباب نظريهپردازي قرار گيرد. البته اين امر يك حركت ضدنظري هم نيست، به گمانم نظريهپردازي سياسي ضرورت دارد اما درصددم تا لزوم يك نظريه سياسي را توأم با چيزي در سياست، در رفاقت و در دگرنوازي بيان كنم؛ امري كه به دلايل ساختاري نميتواند موضوع شناخت، نظريهپردازي يا يك فرمولبندي قرار گيرد. آنچه را كه من تلاش دارم در اين كتابها به بحث بگذارم، بخشي از نظريهاي در باب سياستشناسي يا نظريه سياسي و نيز يك سياست مبتني بر ساختارشكني نيست.
اگر از عنوان «سياست»، يك برنامه، يك دستور كار و يا حتي نام يك رژيم را مراد كنيم، چيزي تحت عنوان سياست ساختارشكنانه وجود ندارد. خواهيم ديد كه حتي واژه دمكراسي كه درصدد تعيين جايگاه آن هستم، ابدا نام يك رژيم سياسي يا نظامي مبتني بر ملت- دولت نيست، پس فكر نميكنم آنچه را كه بدان مشغولم- آن چيزي را كه مدت مديدي كوشيدهام تا به نحوه مبهمي انجام دهم- بتوان نظريه سياسي يا سياست ساختارشكنانه ناميد. وانگهي، خواستهام تا در باب سياست چيزي بگويم كه اصلا حالت نظريهپردازي نداشته باشد؛ در واقع يك تعهد انضمامي و فردي است و اين تعهد اجرايي، بخشي است از آنچه بدان ميپردازم. كتاب شبحهاي ماركس پيش از آنكه متني درباره نظريه سياسي ماركس يا مردهريگ ماركس باشد، تعهدي فردي به يك هنگامه معين و يك شيوه خاص [فكري و سياسي] است.
رفاقت در سياست
پس چرا- دومين پرسش- اين امتياز، در چارچوب محدودهاي (سياست) كه هم اكنون شرح دادم، به رفاقت تخصيص داده ميشود؟ بهدرستي گفته شده كه طي قرنها، رفاقت در حوزه سياسي و فلسفه سياسي مفهومي حاشيهاي پنداشته ميشده است؛ اين درست است، اما خيلي هم درست نيست. «رفاقت» در طبقه بندي مفاهيم سياسي، امري فرعي است و نميتوان مفهوم رفاقت را در آنجا يافت. رفاقت معمولاً به علم اخلاق، روانشناسي يا اصول اخلاقي محول شده است. «رفاقت» مفهومي سياسي همچون دولت، حاكميت يا شهروندي به حساب نميآمد. اما همين كه خواندن متون اصلي در نظريه سياست را با آثار افلاطون يا ارسطو آغاز ميكنيد، درمييابيد كه رفاقت نقش سازماندهندهاي در تعريف عدالت و حتي دمكراسي داشته است. در كتاب سياست رفاقت متنهاي زيادي را از افلاطون و ارسطو نقل كردم كه در آنها «رفاقت» در حكم فضيلتي بنيادين تعريف ميشود. به بيان ارسطو، 3نوع رفاقت وجود دارد: نخست؛ رفاقت والا كه مبتني بر فضيلت است و هيچ ربطي به سياست ندارد و صرفاً دوستي بين دو فرد با فضيلت به شمار ميرود. دوم؛ رفاقت مبتني بر سودمندي و افادت كه يك دوستي سياسي است.
سوم و در سطحي پايين، رفاقت مبتني بر لذت، يا به بيان ارسطو، لذتجويي بين افراد جوان است. همانگونه كه ملاحظه ميكنيد، مفهوم رفاقت، هم سياسي است و هم نيست.رفاقت سياسي گونهاي از انواع رفاقت است. يكي از پرسشهايي كه بايد روزانه مطرح شود، اين است كه آيا بايد دوستانمان را از ميان همپيمانان سياسيمان برگزينيم؟ آيا لازم است با فردي كه دست دوستي به سوي ما دراز ميكند، به لحاظ سياسي موافق باشيم؟ آيا سياست و رفاقت، مفاهيمي همنوعند؟ آيا ميتوان با كسي دوست بود كه از نظر سياسي دشمن محسوب ميشود و برعكس؟ در آراي ارسطو جستوجوي عدالت ربطي به سياست ندارد، ميتوان فراتر از مرزهاي رفاقت رفت يا گاهي وقتها ميتوان بهنام عدالت به رفاقت خيانت ورزيد. پس، ميبينيد كه فيليا(Philia) يا رفاقت نقش سازماندهندهاي در تعريف تجربه سياسي ايفا ميكند.
بنابراين، آنچه را كه در انجام آن ميكوشم، پيجويي تناقضهاي مابين رفاقت و سياست و جستوجوي الگوي متداولي از رفاقت است كه در فرهنگهاي يوناني، رومي، يهودي، مسيحي و اسلامي شايع و مسلط بوده است. شاخصههاي اين مفهوم كه ميتواند به لحاظ سياسي با معنا و مهم تلقي شود، چيست؟ البته اين يك مفهوم متجانس نيست و دقيقاً با آنچه زماني در يونان و در سدههاي ميانه و يا حتي امروز شايع بوده، متفاوت است، اما شاخصههاي پايداري دارد كه من كوشيدم تا آنها را بازيابي، تحليل و از نظرگاهي سياسي فرمولبندي كنم. خب، آنها كدامند؟ خيلي خيلي سردستي عرض ميكنم: اول از همه، الگوي اين رفاقت مبتني است بر دوستي مابين مردان جواني كه پيمان بستهاند كه مطابق با آن يكي بيشتر از ديگري زنده بماند و يكي وارث ديگري باشد. آنها به لحاظ سياسي به توافقي دست يافتهاند كه در وهله اول، رفاقتهاي ديگر را ناديده ميانگارد. بنابراين زنان تماماً از اين الگوي رفاقت طرد شدهاند؛ پس چهره برادر يا برادري نيز در هسته اين الگوي رسمي جاي دارد. برادري يا اخوت نشان اين رفاقت رسمي است. البته مفهوم برادري مقدمات فرهنگي و تاريخي عديدهاي دارد. خاستگاه آن يونان است، نيز الگوي مسيحي رفاقت كه در آن برادري و اخوت اساسي تلقي ميشود، از آن نشأت گرفته است: انسانها همه برادرند. ميتوان اصول اخلاقي اين مفهوم را حتي در مفهوم رفاقت و سياست هم يافت. اين مفهوم در انقلاب فرانسه، شالوده اعلاميه حقوق بشر را پي ميريزد.
در فرانسه آن زمان مفهوم اخوت به مباحثات عظيمي دامن زد. مفهوم برادري يا اخوت بهعنوان يكي از شالودههاي جمهوري بين 2مفهوم برابري و آزادي قرار دارد. در اينجا با آنچه من از آن به يك مفهوم نرينه محور يا نرينه كلام محور تعبير ميكنم، سروكار پيدا ميكنيم. البته مقصودم اين نيست كه سلطه اين مفهوم به قدري قوي بوده كه آنچه را كه مردود شمرده، تماماً مطرود واقع شده بود بلكه بدان معناست كه در چارچوب اين فرهنگ و جامعه كه از طريق آن اين سنت مجاز شمرده و معتبر شناخته ميشد، هيچ صدا، هيچ گفتمان و هيچ امكاني براي به رسميت شناختن اين امكانات مطرود وجود نداشت. خب، همه مفاهيمي كه در سياست اساسي تلقي ميشوند، از قبيل: حاكميت، قدرت، نمايندگي و... بهطور مستقيم و غيرمستقيم داغ اين مفهوم رسمي(از رفاقت) را بر پيشاني دارند. بنابراين حتي ايده دمكراسي نيز بايد با پيشفرضهاي اين مفهوم، يعني با تخصيص امتياز به مرد و به برادري همخواني داشته باشد.
معناي برادري چيست؟ (يعني): خانواده، چارچوب خانوادگي، رابطه فرزندي كه مقصود از آن برادر به جاي خواهر است. متون زيادي وجود دارد كه در آنها خواهر به روشني صورتي از برادر است، نه متفاوت از آن و در واقع هيچ اهميتي ندارد. پس، مفاهيمي از قبيل: ملت- دولت، رابطه فرزندي، نمايندگي، پيوندهاي سرزميني، حاكميت و... در اين مفهوم نرينهمحور پيوند اجتماعي بهعنوان رفاقت سهيم هستند، به همين خاطر فكر ميكردم كه اين رشته اصلي يا امر مشكلآفرين رفاقت ميتواند در جهت ساختارشكني نظريه سنتي سياسي سودمند افتد و در عين اينكه به شيوه مؤثرتري وارد حوزه سياست ميشوم، براي من اهرم استراتژيكي باشد جهت ادامه كاري كه انجام دادهام.
شنبه|ا|29|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]