واضح آرشیو وب فارسی:فارس پاتوق:
یک روز داغ تابستانی در پشت صحنه سریال «زیرهشت»
انتقام زیر سایه جعبه میوه تلویزیون سرعهدش ماند و از این هفته، هرشب ساعت ۱۰، «زیر هشت» روی آنتن است. آخرین سریال سیروس مقدم که قرار است شبکه اول آن را پخش کند. سیروس مقدم را همه تلویزیونبینها میشناسند. کمتر کسی است که سریالهایی مثل نرگس، چاردیواری، پلیس جوان، اغما، پیامک از دیار باقی، مسافر و… را ندیده باشد. مقدم که قالب تلویزیون را میشناسد بعد از چار دیواری در دومین سریالی که همسرش الهام غفوری، تهیهکنندهاش شده، کارگردان «زیر هشت» است. بقیه در ادامه ی مطلب…
به شهر جعبهها خوش آمدید «زایران حرم رضوی، سفرخوشی را برایتان آرزومندیم. التماس دعا.» این عبارت روی بیلبورد یعنی اینکه اینجا آخرهای تهران است و جاده خاوران کمکم باید از نشانههای شهرنشینی خالی شود. واقعا سیروس مقدم چه ویژگیای در این نقطه دورافتاده پیداکرده که در این گرمای بالای ۴۰ درجه تیر ماه، خودش و تیم سازنده زیر هشت را به اینجا آورده. کامیونها و تریلرها که حالا جاده را قرق کردهاند با سرعت ویراژ میدهند و این برای کسانی که سلانه سلانه دنبال آدرس: «جاده خاوران، تپه تنباکویی، نرسیده به میدان گل امام رضا، کوچه جنب تعمیرگاه ترانسپورت» میگردند. خیلی به چشم میآید. «همین جاست!» جواب کوتاه صاحب تعمیرگاه نشان میدهد که آدرس وجود خارجی دارد. یک جاده خاکی از کنار تعمیرگاه و عمود بر جاده خاوران، سرازیر میشود سمت جایی که نمای آن از بالا هم نمای عجیبی است. مقدار زیادی جعبه چوبی خیلی مرتب و منظم روهم قرار داده شده. فضا شبیه ماکتی از چند برج است که با جعبههای چوبی و مقوایی میوه ساخته شدهاند. گهگاهی یک وانت آبی با بار جعبه لابهلای برجهای جعبهای دیده میشود و گرد و خاکش محوطه را میپوشاند. درانتهای محوطه، اجتماع چند ماشین و تعدادی آدم نشان میدهد آنجا خبرهایی است. آدمهایی که مثل تک و توک آدمهایی که بین جعبهها میلولند صورت سوخته و تکیدهای ندارند و تافتهای جدا بافته به نظر میرسند. پس درست رسیدهایم اینجا کمپ زیر هشتی در شهر جعبه هاست. مقدم جلوتر ازبقیه، آرام آرام راه میرود، عینک آفتابی زده، کلاه گذاشته و تخمه میشکند. بقیه گروه هم پخش و پلا هستند. صحنه فیلمبرداری با کرین تمام شده و الان وقت ناهار است. «اینجا رو از کجا پیدا کردید؟» مقدم میگوید: «سر یکی از تله فیلم هام، یک سکانس اینجا گرفتم تو ذهنم بود تا سر این سریال که دیدم، میشود دوباره از این فضا استفاده کرد.» پس مقدم این طوری این فضای عجیب و وهم آلود را انتخاب کرده. جوانی،کلاه و پارچه نمدار، وجه مشترک بقیه عوامل است که تعدادشان به بیست نفر میرسد. امیر جعفری و کامران تفتی چهرههای آشنای جمع هستند که سوار ون سبزند. جعفری، گریم یک جوان حاشیه نشین رادارد، سبیل و موی پر پشت با پیراهنی مشکی. تفتی هم با گریمی که دارد چند سال بزرگتر از سناش نشان میدهد. آبگوشت خوری با طعم غرولند «دیزی خوراش برن اون ور، پلوییها برن بالا» حاتمی مدیر تولید این طوری منوی امروز غذا را معرفی میکند. چلوکبابی و دیزی سرایی که گروه به آنجا آمدهاند، طرف دیگر جاده خاوران و در یک کوچه قرار دارد برای همین، همه باید با ماشین بیایند. مقدم خودش دیزی میخورد و جعفری و تفتی و اکثر عوامل، چلوکباب را انتخاب میکنند. «من اصلا تلویزیون نمیبینم.» صاحب مغازه با این حرف توی ذوق گروه میزند اما مقدم انگار نه انگار، لبخندی میزند و سعی میکند ته وتوی زندگی صاحب مغازه را که مرد چهل ساله اردستانی است و با یک بچه چهارساله دارد و دلش هوای روستایش را کرده دربیاورد. سر و ته ناهار یک ساعت نشده هم میآید و گروه سریع سوار بر ماشین راهی لوکیشن قبلی میشوند. اِ…آقای جعفری! شمایین؟ این دفعه محل فیلمبرداری درست وسط محوطه جعبههای چوبی است. چندتا از بچههای تدارکات بساط کلمن آب یخ و شربت آبلیمو را راه انداختهاند. تیم فنی هم وسایل فیلمبرداری و صدابرداری را علم میکند گروه گریم هم گریم جعفری و شیوا ابراهیمی را که در این صحنه بازی دارند، چک میکنند تا این اتفاقات بیفتد سیروس مقدم و امیر معقولی فیلمبردار کار سری به دالان جعبهها که تیم فنی آنها را چیدهاند، میزنند. جاییکه قرار است در پلان بعدی عطا (جعفری) در آن از دست پلیس فرار کند. ماشین الگانس نیروی انتظامی هم با سه نیرو از راه میرسد و وارد جاده خاکی میشود تا همه چیز برای آغاز فیلمبرداری این پلان آماده شود. در این پلان حلیمه، خواهرعطا (شیوا ابراهیمی) که بچهاش را گم کرده کنار جعبهها ایستاده و نگران است. پلیس وارد میشود عطا هم که بین جعبهها پنهان شده از ترس پلیس فرار میکند. حضور الگانس و آدمهایی که قیافههایشان به محلیها نمیخورد اهالی را کنجکاو کرده: «اِ.. آقای جعفری شمایین؟ بیاین خونه در خدمت باشیم.» امیر جعفری که با گریم سنگین و لباسی مشکی، شر شر عرق میریزد تا ابراز احساسات مردم را میبیند، با لبخند تحویلشان میگیرد: «قربونت برم. من چه میدونم خونت کجاست که بیام.» لیوانهای یک بار مصرف آب و شربت دست به دست میچرخد. مقدم زیر چتر بزرگی نشسته و با آرامش تخمه میشکند. امیرمعقولی که تصاویر عجیب و غریبش در چار دیواری و اغما مورد توجه قرار گرفته، دوربین را روی شانه گرفته و دارد قاببندی میکند. «یه تمرین بریم.» با این حرف مقدم، همه سرجایشان آماده میشوند. با صدای حرکت، ماشین پلیس از تو جاده میپیچد تو کوچه خاکی و جلوی حلیمه ترمز میکشد. معقولی به جای اینکه با دو دوربین کار کند، دوربین روی دوشش است، یک نما از ماشین میگیرد، یک نما از حلیمه نگران. این پلان حدود نیم دقیقه است. بعد از تمرین نوبت ضبط میرسد. چون این پلان نمای باز محوطه را نشان میدهد تا وانت یا کامیونی وارد کوچه خاکی میشود، کار متوقف میشود بالاخره بعد از کلی دنگ و فنگ و ایستادن عوامل سر کوچه و مراقبت، این صحنه در دومین برداشت، تایید مقدم را میگیرد. مقدم از تلویزیون کوچکی که جلویش قرار دارد، آن چیزی را که معقولی گرفته میبیند. فرار در دالان جهنم «بچهها بیاین بستنی». سیدحاتمی مدیر تولید پروژه، وقتی تیم سرگرم گرفتن این صحنه هستند رفته نزدیکترین بقالی و ۴۰،۳۰ تا بستنی لیوانی گرفته. «بچهها بدویین بستنیها رو بخورین تا آب نشده» مقدم با خیال راحت از عوامل میخواهد که سر فرصت بستنیهایشان را بخورند. جالب است با اینکه از دیشب تیزر پخش سریال روی آنتن رفته اما مقدم استرسی ندارد. او در این سالها آنقدر تجربه سریال شبانه را داشته و آنقدر به تیمش اعتماد دارد که زیرهشت و روی آنتن رفتن آن دغدغهاش نباشد. بهخصوص که تا حالا ۲۲ قسمت از ۳۰ قسمت سریال را گرفته. حالا نوبت پلان فرار عطا از دالان جعبهها رسیده. دالان پیچ درپیچ ۲۰۰ متری که عرضش به سختی به پنهای یک آدم است. معقولی روی چندتا جعبه میرود تا ببیند صحنه چطور است. این صحنه شبیه فیلم درخشش کوبریک است. جایی که جک نیکلسون در برف دنبال بچه میگردد تنها فرقش این است که اینجا به جای درخت جعبه وجود دارد. گرما آنقدر شدید است که وقتی مقدم، صورت برافروخته و عرق کرده جعفری را میبیند از همه میخواهد ساکت باشند تا این صحنه را سریع بگیرند. معقولی، جعفری و مقدم سه نفری هستند که وارد دالان میشوند. تا مقدم این پلان راهم تایید کند بچهها دورتا دور کلمنها پلاساند. کامران تفتی زیر چتر بزرگ روی صندلی ولو شده و دارد با پارچه خیس، سر و صورتش را خیس نگه میدارد. هرچند دقیقه یک وانت پر از جعبه رد میشود: «فیلمبرداریه؟ بازیگر نمیخواین؟کی پخش میشه؟» دعوا روی تپه بعد از این پلان نوبت به آخرین پلان امروز میرسد، خورشید به سمت غرب رفته و سایه برجهای جعبهای به سمت شرق کش آمده. بالاخره نوبت به بازی کامران تفتی هم میرسد. گریمورها گریمش را چک میکنند. این پلان تقریبا در انتهای محوطه جعبهها قرار دارد. تفتی (منصور) روی تپه خاکی که حدودا ۷ متر ارتفاع دارد، رو به محوطه جعبهها و پشت به خورشید میایستد. در این پلان قرار است منصور ازآن بالا برای جعفری (عطا) خط و نشان بکشد: «دنبال جسد خواهرت نگرد چون هنوز نکشتمش.» این پایین هم جعفری باید بین جعبهها دست و پا بزند و به سمت تپه برود تا منصور را گیر بیاندازد. بچههای تدارکات، ۲۰ هزار تومان به پیرمردی که صاحب جعبههاست میدهند و چندتا جعبه را میخرند تا جعفری با خیال راحت بین آنها تقلا کند. معقولی یک نما را از پایین و از زاویه دید عطا میگیرد بعد روی تپه میرود تا از جایگاه منصور، تقلای عطا را ضبط کند. برای گرفتن این صحنه، همه عوامل لابهلای جعبهها پنهان میشوند تا یک موقع در تصویر نباشند. «ممنون. خسته نباشید.» مقدم این پلان راهم تایید میکند. کتک کاری جلوی مقدم معقولی بساط دوربین را جمع کرده اما ماجرا ادامه دارد، صدای چند صحنه را باید همین جا ضبط کنند. تیم صدا بردار، بوم را جلوی دهان جعفری که روی جعبه نشسته میگیرند. «ساکت… هیس…» با شمارش صدابردار. جعفری با حس درد شروع میکند: «آخ… وای… دا…نه… هو..» مثلا دارد کتک میخورد! صحنه بعدی عجیبتر است. بوم را روی یکی از از عوامل میگیرند: «بزنیدش!» با این دستور صدابردار، بقیه که انگار به این دستور عادت دارند شروع میکنند با دست و مدلهای مختلف، کوبیدن روی بدن و بازوی طرف. همه دارند بیصدا میخندند. «خوبه. بسه. کشتینش. با این حرف صدابردار، جمعیت از خنده منفجر میشود. انگار نه انگار که از صبح کار کردهاند. عوامل، وسایل را جمع میکنند و سوار ماشینها میشوند. «فردا ساعت ۷ صبح یادتون نره. همه بیان زعفرانیه.» خورشید دیگر در غرب فرو رفته و فضای برجهای جعبهای وهم انگیز شده. تک و توک لامپهای حبابی لابهلای جعبهها و در اتاقکهایی که آنها هم از جعبه درست شدهاند روشن میشود. دیگر کسی از گروه در محوطه نیست. همه با ماشین به سمت تهران میروند. نور چراغ ماشینها روی بیلبوردها میافتند: «مقدم زایران حرم رضوی، گلباران باد. به تهران خوش آمدید.» معرفی خلاصه داستان: عطا (امیرجعفری) جوان حاشیهنشینی است که سرش حسابی باد دارد و میخواهد پولدار شود. او پادوی یک جواهر فروشی است. برای اینکه سری در میان سرها در بیاورد از منیژه دختر جواهرفروش (پانتهآ بهرام) خواستگاری میکند. منیژه هم برای لجبازی با پدرش قبول میکند به این شرط که جواهر فروشی پدرش را سرقت کند. عطا، در وسط سرقت، لو میرود، دستگیر میشود و دو سال زندان میافتد و آنجا با عیوضی که یک زندانی قدیمی است (آتیلا پسیانی) آشنا میشود. از طرفی هم منیژه با عادل (آرش مجیدی) ازدواج میکند. عطا برای گرفتن انتقام از زندان بیرون میآید و منصور برادر ناتنی منیژه (کامران تفتی) که رازی را از آن سرقت میداند، تلاش میکند عطا و منیژه به هم نرسند. کارگردان: سیروس مقدم/ن ویسنده: حمید نعمت الله/ بازیگران: امیر جعفری، پانتهآ بهرام، کامران تفتی، آتیلا پسیانی، آرش مجیدی، شیوا ابراهیمی، مریم امیرجلالی.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]