واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دانش، مهرزاد - یکی دو هفته پیش بالاخره انتظار چندساله تماشاگران پیگیر سریال «لاست» به اتمام رسید و قسمت آخر آن نیز پخش شد. در این جا در مقام نقد و بررسی این مجموعه نیستیم که چنین مجالی شایسته درج در نشریات تخصصی سینمایی است، اما به نظر میرسد آن چه در این جایگاه قابل یادآوری است، عنصر مخاطبشناسی و مخاطبپروری در نظام رسانهای و هنری متبوع این نوع مجموعهها است. در سالهای اخیر که برخی از سریالهای مهم تر و معتبرتر خارجی در ایران قابل دسترس شدهاند، به روشنی میتوان ابعاد مختلف این جریان را نشخیص داد. عناوینی از قبیل «24»، «فرار از زندان»، «4400»، «ربوده شدگان» (تیکن)، «فرینج» و... نمونههایی از این فهرست هستند که بحث تعلیق و روایت و بازی و پردامنگی تخیل و ارجاع به مسائل روز و... در آنها به وفور به چشم می خورد. از قضا این در حالی است که جذابیتهای کاذبی مثل توسل به برهنگی و اروتیسم و خشونت افسارگسیخته در این سریالها یا اصلا وجود ندارد و یا در سطح بسیار اندک و گذرا جاری است. در این سریالها حتی جلوههای انتقادی از برخی نمودها و یا خردهسیستمهای اجتماعی و سیاسی سرزمینشان هم جریان دارد که بر جذابیت و جدیت محتوایی اثر میافزاید. حالا این فرایند را مقایسه کنید با نظام مجموعهسازی در مملکت خودمان که اغلب قریب به اتفاق مصداق هایش را جز با عباراتی نظیر «آب بستن» نمیتوان توصیف کرد و روند کند و ماجراهای قابل پیشبینی و داستانهای تکراری و اغلب خالهزنکی درباره خواستگاری و نامزدی ( حتی وسط یک سریال مثلا پلیسی) و مضامین خنثی و بیبو و خاصیت و شعارهای تابلو و... چنان در تاروپود این مجموعهها تنیده شده که جز منحط ساختن ذائقه و ادراک هنری مخاطب کارکرد دیگری نمیتوان برایشان متصور بود. چرا چنین است؟ قطعا یک پای قضیه برمیگردد به تنبلی اغلب مولفان سریالها که قرار است با کمترین میزان تحقیق و خلاقیت و استعداد چیزی بنویسند و بسازند و برای ساعاتی روی آنتن برود و آمارهای کذا و کذا را پر کند. عامل دیگر سیستم فرسایشی و پرمرحله نظارتی (البته کمتر نظارتهای فنی و هنری بلکه بیش تر نظارتهای ایدئولوژیک و اخلاقی و صدالبته مالی) حاکم بر فرایند خلق یک مجموعه است که آن نیز عمدتا با درنظر گرفتن کمترین میزان بودجه و هزینه و توقع بیشترین بازدهی شکل میگیرد و نهایتا عامل سوم دخالتها و نظرهای عموما غیر تخصصی و از سر سیری برون سازمانی است که در طی آن هر شخص و گروه و جریانی که خود را قطب عالم امکان می انگارد و منتظر است جایی توهم توهین به او دست دهد تا احساس هویت و بزرگی کند و از سر پاسخ برآید، فوج فوج ایرادهای بنی اسرائیلی به این آثار میگیرد و خب، حاصل این مراحل و عوامل سهگانه طبعا چیزی شبیه همان پیکرهای است که مولانا شیر بییال و دم و اشکم نامیده بود. به نظر میرسد در برابر این موقعیت دو راه بیش وجود ندارد. یا به همین منوال ادامه دهیم و تماشاگر بختبرگشته را همین جور با برنامههای ذوقزدا سرگرم کنیم و ناخواسته تربیتش کنیم برای سریالهای تهوعآورتری مثل «ویکتوریا» که از شبکههای سخیف و نازل ماهوارهای پخش میشود و یا اینکه به شکل جدی روی سریالهای معتبر و ارزشمندی که بعضا در بالا از آنها یاد شد مطالعه و بررسی به عمل آوریم و به جای این که با کلیشههایی تکراری از قبیل صهیونیستی بودن این آثار به دفع و محکومیت شان بپردازیم (روندی که امثال آقایان عباسی و شهبازی مورخ در پیش گرفتهاند)، واقعا روی عناصر موفقیت بارشان متمرکز شویم و بیآنکه به گرتهبرداریهای ناهنرمندانه روی آوریم، با الهام از نوع ریتم و تدوین و روایت و میزانسن و البته در تلفیق با مایههای بومی، تحولی جدی در ساختار مجموعههای بیروح و حال خود پدید آوریم. البته اگر روحیه «خودمتولی انگاری» هر یک از ما و نیز بوروکراسی فلجکننده جاری اجازه چنین فرایندی را بدهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 372]