واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: پرسيدن، شأن انساني ماست
حكمتو فلسفه- محمد رضا ارشاد:
پرسيدن و پرسش، همواره آغازگاهي براي فلسفه و انديشيدن سامانمند بوده است؛ بهگونهاي كه هيدگر، پرسش را پارسايي تفكر ميدانست و حتي بسيار پيشتر از وي، نخستين پدران فلسفه يعني سقراط و افلاطون، پرسشگري را مقامي درخور توجه در فلسفيدن داده بودند.
پرسش، نشان از پالايش ذهن از پيشفرضهاي نادرست و بازسازي و بازنگري آنها دارد؛ به همين دليل «لشككولاكوفسكي» كار فلسفه را به شخم زدن و زيروروكردن خاك مانند كرده است. بنابراين فلسفه، تا بينهايت پرسيدن را در دستور كار خود دارد و در واقع، آنچه مقدمه فلسفه خوانده ميشود، پويايي پرسشها بدون- ضرورتا- دريافت پاسخي براي آنهاست. برهمين اساس است كه امروزه برنامه آموزش فلسفه از جمله براي مخاطبان خردسال بر طرح آزادانه پرسش بنا شده است.
كتاب «پرسيدن مهمتر از پاسخدادن است» نوشته دانيل كلاك و ريموند مارتين و به ترجمه حميده بحريني كه اخيرا توسط انتشارات هرمس به چاپ رسيده، در چنين فضايي سير ميكند. نويسندگان كتاب خواستهاند كه با درگيركردن ذهن خواننده با پرسشهاي بنيادين در حوزه مسائل فلسفي مهمي چون خدا، اختيار، اخلاق، ارزشها و... او را به سمت تفكر فلسفي سوق دهند. براين پايه، هفته گذشته در شهر كتاب مركزي، نشستي با حضور مترجم كتاب، دكتر سروش دباغ و محمدمنصور هاشمي براي بررسي و نقد كتاب حاضر برگزار شد كه چكيده آن را از پي ميخوانيم:
حميده بحريني، مترجم كتاب نخستين سخنران نشست بود. او درباره انگيزه خود از ترجمه كتاب گفت: «همواره به عنوان يك معلم با كساني مواجه بودم كه ميخواستند فلسفهخواني را شروع كنند. به نظرم اين كتاب، اين منظور ابتدايي را برآورده ميكند. كتاب ميكوشد تا به شيوه سقراطي، يعني روش پرسشگري وارد مسائل مهم فلسفي شود؛ از اينرو برخي فصلها با پرسش آغاز ميشوند و گاهي با پرسش نيز پايان مييابند. نويسندگان كتاب به ما ميآموزند كه فلسفه نوعي فعاليت مثل شناكردن است.
نبايد از فلسفه انتظار چيزي بستهبنديشده را داشته باشيم. به نظر نويسندگان مشكل ما در كمدانستن نيست و از اين سبب كتاب قصد ندارد اطلاعاتي راجع به فلسفه و آراي فيلسوفان به ما بدهد. مسئله مهم اين است كه ما چيزهاي زيادي ميدانيم كه آنها را دربست پذيرفتهايم و از محتواي هيچيك از آنها خبر نداريم. كتاب در واقع، به نوعي زير پاي ما را خالي ميكند. ما آنقدر گرفتار پاسخها شدهايم كه يادمان ميرود از خود بپرسيم. حسن كتاب در اين است كه ميآموزد پاسخها را مزهمزه كنيم، آنها را دقيقتر بپرسيم و سامان درستتري به آنها بدهيم.»
مترجم كتاب «فلسفه اخلاق» در ادامه افزود: «نويسندگان كتاب نميگويند كه خوانندگان چيزي نميدانند و در واقع، در مقام داناي كل نيستند بلكه ميكوشند به خواننده بگويند كه از خودتان شروع كنيد و براي طرح سؤالها و پاسخ به آنها فعاليت كنيد. مثلا درباره مفهوم «خدا» در كتاب مطرح شده كه نيازي نيست صرفا از طريق كليساي جامع به آسمان بنگريم تا آن را زيبا ببينيم؛ ميتوانيم از حياط خانه خودمان نيز آن را بنگريم و زيبايياش را درك كنيم.»
او در پايان يادآور شد: «حسن كتاب در اين است كه تمام مسائلي را كه ميتواند مسائل انسان امروز باشد، نشان ميدهد. اين براي جامعه ما نيز اهميت دارد چراكه ما هم به نوعي گرفتار پاسخها هستيم؛ كافي است قدري در زندگاني و روابط روزانه خود دقيق شويم. چقدر با قاطعيت و جزميت درباره هر چيزي اظهارنظر ميكنيم؟! كتاب حاضر اين جزمانديشي و تعصبورزي را از ما ميستاند و به ما ميآموزد كه با تأمل بيشتري در مورد مسائل حرف بزنيم.»
پالايش ذهن
دكتر سروش دباغ- سخنران بعدي- با ابراز اين نكته كه ترجمه كتاب روان و در قالب جملههاي درستساخت بود و در مقام بوميسازي موفق است، گفت: «اين فارسي خوب مراد مولفان را بهدرستي منتقل كرده است؛ با اين حال، ورود نويسندگان به مسائل مهم فلسفي تفكرانگيز است. آنچه را كه مربوط به فلسفيدن ميشود، ميتوان در 3 ساحت پيگرفت: 1- تنقيح مبادي و مبادي پيشفرضها 2- بررسي تناسب ميان ادله و مدعيات 3- ملتزم بودن به لوازم و پيامدهاي سخنان و مدعيات خويش. براين اساس، اگر اين معنا از فلسفيدن را درنظر آوريم، كتاب در مقام اثري كه ميخواهد فلسفيدن را بياموزد، در مورد اول (تنقيح مبادي و مباني پيشفرضها) موفق است. چون وقتي پرسشها تنقيح و پالايش ميشود، ميتواند به تنقيح مبادي نيز بينجامد.
به عبارت بهتر هرچه پرسشها شفافتر و منقحتر باشد، ميتوان پيشفرضها و مباني را منقحتر كرد. پيرو اين مسئله، كتاب در 2 ساحت ديگر هم موفق است؛ از اين رو كتاب، اثري مقدماتي در فلسفيدن است.»
نويسنده كتاب «امر اخلاقي، امر متعالي» بر اين نظر بود كه اين ديدگاه نويسندگان كه فلسفه فعاليت است، طنيني ويتگنشتايني دارد. گرچه نويسندگان ملتزم به آراي ويتگنشتاين نيستند اما نيمنگاهي به آن داشتهاند؛ نيز اينكه فلسفه بر پاي خود ايستاده و راهش از علم جداست و لذا بايد به تنقيح مبادي آن همت گماشت، از جمله تاثيرات «تراكتاتوس» براين كتاب است.
در ادامه، نويسنده كتاب «عام و خاص در اخلاق» به بيان ملاحظاتي درباره كتاب پرداخت؛ «تصورم اين است كه نويسندگان در بحث از خدا نكات معتنابهي را مطرح كردهاند اما هيچ تفكيكي از تلقيهاي متفاوتي كه از مفهوم خدا بوده، صورت ندادهاند. اگر اين كار را ميكردند، بحث آنها روشنتر ميشد. وقتي به لحاظ هستيشناختي درباره خدا حرف ميزنيم، بايد معين كنيم كه ادله ما كدام است؛ آيا از خداي اديان سخن ميگوييم يا خداي فيلسوفان يا خداي عارفان؟ يا نويسندگان به مسئله «معجزه»، «شر» و «اختيار» خيلي به اختصار اشاره كردهاند. در واقع كتاب، در اين حوزهها نسبتا شتابزده است؛ حال آنكه در مقام تنقيح پرسشها – كه هدف اوليه نويسندگان است- جاي داشت كه كتاب در حد چند صفحهاي به آنها ميپرداخت.»
نويسنده كتاب «سكوت و معنا، جستارهايي در فلسفه ويتگنشتاين» در پايان به ارائه ملاحظات و انتقادات خود درباره مبحث «اخلاق» و «ارزش» در كتاب روي آورد و گفت: «در مبحث اخلاق، به نظر ميرسد كه نويسندگان تحت تاثير معرفتشناسي تكاملي هستند. نويسندگان كتاب، وجدان را چيزي جز مرجع بيرونياي كه دروني شده نميدانند؛ از اينرو نتيجه ميگيرند كه اخلاق نميتواند به وجدان متكي باشد؛ اينجاست كه نويسندگان از هدف اوليه كتاب عدول ميكنند. اگر هدف كتاب نقد اخلاق وظيفهگراست بايد دليل اقامه شود.
اين سخن كه وجدان در اخلاق جايي ندارد، نياز به استدلال دارد؛ حال آنكه نويسندگان، به جاي اقامه دليل تنها به اعلان موضع و بيان بصيرت خويش پرداختهاند. در بحث از ارزش هم، نويسندگان كتاب براين نظرند كه ارزشها در ذهن هستند و از اينرو، بايد به جاي داوريهاي ارزشي، داوريهاي مبتني بر واقع را بنشانيم. آنها نميگويند و دليل نميآورند كه چرا ارزشها ذهني هستند؛ سخن اين نيست كه چرا آنها فلان موضع فلسفي را اتخاذ كردهاند يا نكردهاند بلكه مهم، نحوه رسيدن به مدعايي است كه در كتاب مطرح شده است. در كل به نظر ميرسد كه در اين مباحث رسيدن به نتيجه يا موضع مشخصي براي نويسندگان مهمتر از طرح پرسش بوده است و به همين دليل پرسشهاي مربوط را بسط كافي ندادهاند.»
فلسفه، تنها تفكر انتقادي نيست
محمد منصور هاشمي، سخنران آخر نشست، در آغاز با اشاره به اينكه كتاب حاضر، براي آموختن، انديشيدن و ايجاد مسئله است، گفت: «در اين كتاب حتي اسم يك فيلسوف نيامده است، جز سقراط كه آنهم نويسندگان در توضيح روش كار خود ميگويند؛ روش ما سقراطي است. اين نشان ميدهد كه هدف كتاب آموختن فكر كردن است نه دادن انبوه اطلاعات فلسفي. كتاب پيشفرضهاي فلسفي ما را تضعيف ميكند.
اصولاً داوريهاي ما مبتني بر مفروضاتي است كه به آنها خو گرفتهايم و متوجه هم نيستيم. در اين موضع، كتاب مفروضات ما را با سؤال مواجه كرده و ما را دعوت به تغيير، بازنگري و بازسازي آنها ميكند. از اينرو، پرسيدن مداوم و عميقتر شدن در سؤالات از ضروريات است. نكته ديگر درباره حسن كتاب اين است كه اين كتاب حكمتآميز و ناظر بر يك نتيجه عملي است. اصلا هدف اين است كه پس از آن كه پرسيدن را آموختيم، به نتيجهاي عملي برسيم و بتوانيم نحوه زيست خود در جهان را تغيير دهيم.»
وي در ادامه به بيان پارهاي كاستيهاي كتاب پرداخت: «كتاب آموزش تفكر است. گويا نويسندگان مفروض گرفتهاند كه كار (آموزش فلسفه) عين فلسفه است. حال آنكه اينطور نيست. تصورم اين است كه فلسفه يكي از حوزههاي دانش بشري است كه مثل همه حوزههاي ديگر، تاريخمند است و ما تا آن تاريخ را ندانيم، وارد حوزه فلسفه نشدهايم.
انديشيدن، مسئلهاي عام است. از اينرو، فلسفه معادل تفكر انتقادي نيست؛ گرچه شرط فلسفهورزي تفكر انتقادي است. فلسفه بهمعناي هگلي خود، با تاريخ خود يكي است و اگر كسي آن (تاريخ) را نداند بايد پرسش و پاسخهاي تاريخ فلسفه را تكرار كند. بنابراين، اگر اين كتاب را ميخوانيم، فكر نكنيم كه با فلسفه آشنا شدهايم. اين شايد براي جامعه ما كه احساس زيادداني و لذا اظهارنظر در هر موضوعي در آن رايج است، سوءتفاهم ايجاد كند، مثلاً اين تلقي نادرست را كه لازم نيست افلاطون و هيدگر را بخوانيم، از اينرو كه تنها تفكر من مهم است.»
نويسنده كتاب «هويتانديشان» در ادامه به ايراد برخي انتقادات بر محتواي كتاب پرداخت و گفت: «نويسندگان در كتاب، خداي فيلسوفان را رد ميكنند و ميگويند كه برهان اتقان صنع (برهان نظم) براي اثبات خداوند كافي نيست، همچنان كه برهان وجوب و امكان نيز دقيق نيست. بهنظر آنها، ما خداوند را ميتوانيم به شكل يك «راز» در نظر آوريم. نويسندگان براي اين نظر خود هيچ دليل فلسفياي اقامه نكردهاند. نيز آنها متوجه نشدهاند كه خدا تنها بهعنوان يك ناظم مطرح نيست بلكه ميتوان آن را بهعنوان پشتوانه اخلاق و غايتمندي يا معناي زندگي نيز درنظر آورد.
درواقع بحث آنها درباره خدا در خداي ناظم متوقف مانده است. نويسندگان در 3 فصل خدا، اخلاق و ارزش ما از شيوه سقراطي عدول كردهاند. گويا ميخواهند موضع ارائه بدهند. درواقع آنها به جاي حل مسئله به منحل كردن مسئله و پرسش روي ميآورند.
نويسندگان، پرسش انساني عميقي كه از معنا وجود دارد را دستكم گرفتهاند و آن را صرفاً به وجود مشكلات تحويل كردهاند. همچنين، كتاب در فصل اخلاق، گرچه از اين حسن برخوردار است كه اتوريتههاي اخلاقي را براي ما قابل نقد ميكند و احكام حداكثري اخلاقي را به پرسش ميگيرد و اخلاق را بسته به شرايط فرهنگي و بافت هر دين، ميداند اما در نهايت ميكوشد تا مسئله اخلاق را با دادن حكمهايي حل كند و اين يعني دور شدن از مسئله اخلاق. اين، در فصل «ارزشها» نيز ادامه مييابد.
در آنجا كه ميگويند؛ بايد داوريهاي ارزشي را به داوريهاي ناظر به واقع تقليل دهيم و آنگاه راجع به آنها بحث كنيم. در اينجا، خود نويسندگان دچار داوريهاي ارزشي شدهاند. اين نشان ميدهد كه هيچگاه نميتوان بهكلي مسئله ارزشها را ناديده گرفت. دستكم گرفتن سؤال از ارزشها درواقع دورشدن از ماهيت انساني ماست.»
هاشمي در پايان يادآور شد: «پرسيدن امر بسيار مهمي است و بخشي از شأن انساني ماست و در آن بخشهايي كه نويسندگان بهنفع آرامش ما (خوانندگان) پرسيدن را رها ميكنند و به ارائه نسخه و موضع ميپردازند، از روش سقراطي كه هدف اوليه كتاب است، دور ميشوند.»
شنبه|ا|12|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]