واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > زمانیان، علی - شهرنشینی، ستاره ها را از آسمان شب ما ربوده است. عظمت آسمان را در تنگنای زندگی و سقف دود گرفته، کی می توان فهمید. گویی انسان معاصر، شب ندارد. تکنولوژی، شب را از ما ستانده است. چراغ ها و روشنایی های کوی و برزن - عظمت و سکوت و مهابت شب را محو کرده است وقتی درون آرام و شاد داریم، همه جا و همه کس را آرام و شاد می ببینیم. وقتی افسرده ایم و ناخوش - گویی جهان نیز چنین است. ما نه تنها شاد هستیم که جهان را شاد می بینیم و جهان را شاد می کنیم. وقتی هم افسرده هستیم جهان را افسرده می کنیم. که گفته اند افسرده دلی افسده کند انجمنی را. معنویت و همراه شدن با متن هستی - جریان زلال رودخانه ی شادی را بر روی ما می گشاید، می توانیم تن های غبار گرفته مان را در این رودخانه ی شفاف بشوییم و خستگی های مان را چون پیراهن از تن برون کنیم . و عجیب رابطه یی میان سکوت شب و راز هستی و آرامش است. من در شب بیشتر حس بودن می کنم. وقتی همه خوابند بیرون می روم و نیمه های شب قدم می زنم. در آن وقت است که احساس می کنم راحت تر می توانم با آن راز، با هستی و با متن بودن ام ارتباط بگیرم. روز، ما را از خودمان دور می کند و شب، ما به خودمان نزدیک می شویم. اصلا اگر شب نبود ما خودمان را نه می دیدیم و نه می شناختیم زیرا هیچ با خودمان روبرو نمی شدیم. از خودمان و در باره ی خودمان نمی پرسیدیم. روز با دیگران بسر می بریم و شب با خودمان. روز محو جمال دیگرانیم و شب در خود می نگریم. روز بر حال دیگران نگرانیم و شب با خود و برای خود نگران. سکوت نیمه های شب ما را به خودمان فرامی خواند و در خود تامل می کنیم. روز همه هستند و من نیستم . شب، هیچ کس نیست و من هستم. و این شیرین ترین واقعه ای است که می توان در زندگی احساس کرد. شیرین است زیرا در شب، آهسته با خود زمزمه می کنی که تو هستی، اما تو تنها هستی. تنها با خود مواجه می شوی. با آن راز هستی، تنهای تنها روبرو می شوی. و این شیرین است و البته هولناک. وحشت ناک است زیرا با خودت که یک عمر فکر می کردی کسی هستی، مواجه می شوی و متوجه می گردی که مجموعه ای هستی با زیر مجموعه ی تهی. اصلا می توان این فرضیه را ارائه داد که به همان میزانی که میان تهی هستیم از شب می هراسیم و سراسیمه از این سو و آن سو می دویم تا مبادا با خودمان روبرو شویم. شب، ما را با خودمان و با درون مان روبرو می کند. ما را به خودمان معرفی می کند. و چه حیف که شهرنشینی، ستاره ها را از آسمان شب ما ربوده است. عظمت آسمان را در تنگنای زندگی و سقف دود گرفته، کی می توان فهمید. گویی انسان معاصر، شب ندارد. تکنولوژی، شب را از ما ستانده است. چراغ ها و روشنایی های کوی و برزن - عظمت و سکوت و مهابت شب را محو کرده است. برق با همه ی خوبی هایش - اما این گونه بر انسان ستم کرده است. برق، این گونه در خود شناسی های ما اختلال افکنده است. ما را با دیگران سرگرم کرده است. برق، ما را از خودمان گرفته است. کاش ما نیز شب داشتیم، شبی که بر سقف آسمانش هزاران ستاره آویزان بود. شبی که دست ما را می گرفت و به آسمان می برد و در دست آن عظمت بی نهایت می گذاشت. شبی که ما را به خودمان معرفی می کرد. شاید لازم باشد شب کویر را در تنهایی دریابیم و شبی که هیچ چراغی روشن نباشد. شبی که ستاره ها در پشت دود زندانی نشده باشند. شبی که سکوتش را صدایی نشکسته باشد و شبی که عظمت آسمان را بتوان تجربه کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]