واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > زمانیان، علی - همه می میرند و رفتن را تجربه می کنند، اما در میان جانداران، تنها انسان است که از مرگ خود خبر دارد و پایان خویش را انتظار می کشد. مرگ، مساله ی آدمیان است زیرا بر خلاف سایر موجودات، از مرگ خویش آگاه اند. به دلیل همین اگاهی از مرگ است که نظام های عقیدتی، همواره در طول تاریخ پا برجا بوده اند. نظام های الاهیاتی به وجود آمدند تا بتواند به پرسش از مرگ پاسخ گویند. اما در هر حال، این مرگ است که طعم تلخ ناپایداری را در دهان آدمی می چکاند و نا امنی وجودی را در پنهان ترین و عمیق ترین زوایای روح می نشاند. آدمی در طول تاریخ از مرگ هراس داشته است اما گویی انسان دنیای کنونی، هراسی چندین برابر از مرگ دارد، از این رو آن را از ساحت آگاهی خود بیرون می راند و انکار می کند. آگاهی از مرگ را به هر طریق ممکن، سرکوب کرده و نادیده می گیرد. واپس راندن آگاهی از مرگ به پستوخانه ی ذهن و ضمیر ناخودآگاه، تا جایی پیش روی می کند که شخص از سر توهم احساس می کند: این دیگری است که می میرد، من نمی میرم. اما در نهایت می داند که نادیده گرفتن و سرکوب مرگ آگاهی، دردی را دوا نمی کند، به ویژه وقتی با مرگ خویشان و نزدیکان و همسایگان مواجه می شود. گاهی مرگ در همین نزدیکی به نظاره می نشیند و خود را نشان می دهد و در پرده پنهان می شود. ما آدمیان، کم و بیش، تجربه ی رویارویی با مرگ را به انواع شیوه ها داشته ایم. گاهی حتی قطراتی از آن را نوشیده ایم. (فراموش نمی کنم سقوط در رودخانه ی پر آب و با جریان تند را که در پنج سالگی برایم اتفاق افتاد. لحظاتی را در آغوش مرگ بودم و با او سخن می گفتم. ابتدا ترس و کمی بعد، ترس جای خود را به حس پرواز و سبک شدن و با هستی به وحدت رسیدن، به سراغم، آمد. تجربه های دیگر مواجه شدن با مرگ را نیز به خاطر دارم ) همان گونه که سپهری سروده است:مرگ با خوشه انگور می آید به دهانگاه در سایه نشسته است به ما می نگردو همه میدانیمریه های لذت پر اکسیژن مرگ استتا همین چند دهه ی گذشته بود که گورستان ها در نزدیکی روستا و در کنار خانه ها قرار گرفته بود و مردگان، گویی همنشین زندگان بودند. کسی که می مرد، در همین نزدیکی به گورش می سپردند. همه می دانستند پس زدگی، در کنار خانه ی خود و فرزندانش به خاک سپرده می شود. روستایی در خانه اش و در کنار فرزندان و همسایگان و نردیکانش و در حضور آنها، بی آن که احساس تنهایی کند، خود را به مرگ تسلیم می کرد. او در آغوش دوستان و آشنایانش، به جهان لبخند می زد و چشم هایش را می بست. ساکنان روستا نیز هر روز از کنار مردگان می گذشتند و با گوشه ی چشمی؛ آنها را بدرقه می کردند. مرگ و زندگی در جهان سنت، به وحدت رسیده بود و هر یک از دو شق مرگ و زندگی، همدیگر را معنا می کرند. ثنویتی در کار نبود.اکنون، گورستان ها را از محیط زندگی و از منظر ساکنان شهرها بیرون برده اند. در این سوی شهر، زندگی در جریان است و در آن سوی دور دست، مردگان، در خاک خفته اند. انسان امروز با طرد مردگان و تبعید آنها به بیرون از شهر، مرگ را انکار می کند و یا دست کم تلاش می کند آن را فراموش کند. او حتی از دیدن فرد محتضر می ترسد و از او کناره گیری می کند و با خود می گوید هنوز زنده ام. از حضور در نزد فرد مشرف به موت می گریزد زیرا از دیدن او، به یاد مرگ خود می افتد و مرگ آگاهی بر جانش رخنه می کند. او می میرد و می داند که می میرد، بنابر این باید به هر حیله ای، یاد مرگ را از خود دور کند. فراموشش نماید. زیرا" آسان نیست که هر دم سراپا خبردار از مرگ، زندگی کنیم. درست مثل آن است که به خورشید خیره شویم. فقط چند لحظه می توان تاب آورد." چشم های انسان دنیای کنونی تاب خورشید را ندارد. اما انسان عصر سنت خیره به واقعیت مرگ می نگریست و چشم هایش را نمی بست و می توانست زندگی کند. انزوا و "تنهایی دم مرگ" (نام کتابی از الیاس)، موجب شده است که ترس از مرگ فزونی گیرد. امروزه آرامش مردن در میان خانه و خانواده از انسان جهان جدید دریغ می شود. مردن در تنهایی اتاق های بیمارستان، سخت ناگوار می آید."ناتوانی ما در یاری دادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند، و دلیل ناتوانی مان چیزی نیست جز این که مرگ دیگری یادآور مرگ خود ماست" تماس با شخص در حال مرگ، و یا پاگذاشتن به گورستان، آرامش بی حفاظ و لرزان و ناپایدار ما را در هم می ریزد و مرگ را به صورت واقعیتی گریزناپذیر به ما نشان می دهد. امروزه، مرگ و مردن از جریان زندگی اجتماعی حذف شده است. اغلب افراد سعی می کنند، روی از فرد محتضر برگردانند و" این تجربه ی تلخی برای محتضران است. آنها در عین حال که هنوز زنده اند، پیشاپیش مطرود گشته اند."انسان جهان مدرن نمی خواهد به محدودیت، تناهی و به تعبیر یاسپرس، به موقعیت مرزی خود، اعتراف کند. نمی خواهد به کرانمندی و مرزهایی که در آن جا همه چیز تمام می شود، بیندیشد. از هر وسیله ای برای فراموش کردن، سرکوب کردن و واپس راندن آگاهی از مرگ استفاده می کند. شیوه ی برگزاری مراسم ختم مردگان، نشان می دهد که تلاش جدی دارد تا مرگ را فراموش کند. آذین های گل، پذیرایی با میوه های رنگارنگ، فیلمبرداری، حتی کارت دعوت فرستادن و .... همه از این رو است که لبه های تیز مرگ آگاهی را کند کنند و از مرگ، نشست خوشایندی را ترتیب دهند. از یاد مرگ می توان گریخت، اما از خود مرگ چطور؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 346]