تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):بى گمان شيعيان ما دل هايشان از هر خيانت، كينه،وفريبكارى پاك است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848683642




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتاري از استاد مطهري پيرامون سيره ائمه عليهم السلام - 11


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتاري از استاد مطهري پيرامون سيره ائمه عليهم السلام - 11
خبرگزاري فارس:يكى از امتيازات اساسى معتقَدات اسلامى- و بالاخص در ديد شيعه از اسلام- همين است كه: بدبين نباشيد، دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره اختلاف، دوره فساد اخلاق و دوره سياهى و ظلمت يك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.


سخنى درباره امام حسن عسكرى عليه السلام‏
شب ولادت امام عسكرى عليه السلام است، شب عيد است و شب مولود امام يازدهم، شبى كه همه بايد به وجود مقدس حضرت صاحب الامر (عجّل اللَّه تعالى فرجه) تبريك عرض بكنيم. البته بايد عرض ارادتى نيز كرده باشيم. وجود مقدس امام حسن عسكرى عليه السلام از ائمه‏اى هستند [كه تحت فشار بسيار بودند] چون هرچه كه دوران ائمه [به دوره امام عصر عليه السلام‏] نزديكتر مى‏شد كار بر آنها سخت‏تر مى‏گرديد. ايشان در سامرّا بودند كه در آن وقت مركز خلافت بود.

از زمان «معتصِم» مركز خلافت از بغداد به سامرّا منتقل شد. مدتى آنجا بود، دومرتبه برگشت. علتش هم اين بود كه لشكريان معتصم خيلى به مردم ظلم مى‏كردند و مردم شكايت كردند و ابتدا معتصم گوش نكرد ولى بالاخره هرطور بود راضى‏اش كردند و او براى اينكه سپاهيان از مردم دور باشند مركز را به سامرّا منتقل كرد.

امام عسكرى و امام هادى عليهما السلام اجباراً در سامرّا به سرمى بردند، در محلى كه به نام «العسكر» يا «العسكرى» ناميده مى‏شد، يعنى محلى كه محل سپاهيان و درواقع پادگان بود؛ يعنى خانه‏اى كه در آن زندگى مى‏كردند برايشان انتخاب شده بود كه مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر. ايشان در بيست و هشت سالگى از دنيا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند كه از دنيا رفتند) و دوره‏ امامتشان فقط شش سال طول كشيد. به نصّ تواريخ، تمام اين مدت شش سال يا در حبس بودند يا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند. از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احيانا رفت وآمدهايى مى‏شد يا گاهى حضرت را مى‏خواستند، تحت نظر بودند، وضع عجيبى بود.

مى‏دانيد كه هر يك از ائمه گويى يك خصلت خاص بيشتر در او ظهور داشته است كه خواجه نصير در آن دوازده بند خودش هر يك از ائمه را با يك صفتى توصيف مى‏كند كه بيشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدس امام عسكرى عليه السلام به جلالت و هيبت و رُواء «1» به اصطلاح، ممتاز بودند يعنى اساساً عظمت و هيبت و جلالت در قيافه ايشان به نحوى بود كه هركس كه ايشان را ملاقات مى‏كرد تحت تأثير آن سيما قرار مى‏گرفت قبل از اينكه سخن بگويند و او از علم ايشان چيزى بفهمد.

وقتى كه سخن مى‏گفتند و درياى موّاجى شروع مى‏كرد به سخن گفتن، ديگر تكليفش روشن است. در بسيارى از حكايات و روايات اين قضيه كاملًا مشخص و محرز است. حتى دشمنان با اينكه ايشان را سخت تحت تعقيب داشتند و گاهى به زندان مى‏بردند وقتى كه با حضرت روبرو مى‏شدند وضع عجيبى داشتند، نمى‏توانستند در مقابل ايشان خضوع نكنند، كه در اين زمينه داستانى را محدّث قمى در كتاب الانوار البهيّه از احمدبن عبيداللَّه بن خاقان، پسر وزير المعتمد على اللَّه، و او از پدرش نقل مى‏كند در حالى كه خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجيبى است كه وقت گفتنش را عجالتاً ندارم.

علت عمده اين كه اينقدر امام شديد تحت نظر بود اين بود كه اين مطلب شايع بود و مى‏دانستند كه مهدى امت از صُلب اين وجود مقدس ظهور مى‏كند. همان كارى كه فرعون با بنى اسرائيل مى‏كرد كه چون شنيده بود كسى از بنى اسرائيل متولد مى‏شود كه زوال مُلك فرعون و فرعونيها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائيل را مى‏كشت و فقط دخترها را زنده نگه مى‏داشت و زنهايى را مأمور كرده بود بروند در خانه‏هاى بنى اسرائيل و ببينند كدام زن حامله است و هر زنى را كه حامله بود تحت نظر بگيرند، عين اين كار را دستگاه خلافت با امام عسكرى عليه السلام انجام مى‏داد. چه خوب مى‏گويد مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غيب تا ببندى راه بر مردان غيب‏

اين احمق فكر نمى‏كرد كه اگر اين خبر راست است مگر تو مى‏توانى جلوى امر الهى را بگيرى؟! هرچند وقت يك بار مى‏فرستادند به خانه حضرت به تفتيش، مخصوصاً وقتى كه امام از دنيا رفت، چون گاهى مى‏شنيدند كه حضرت مهدى متولد شده‏اند.

راجع به ولادت ايشان هم داستان را همه شنيده‏ايد كه خداى متعال ولادت اين وجود مقدس را مخفى كرد و در حين ولادت كمتر كسى متوجه شد. ايشان شش ساله بودند كه پدر بزرگوارشان از دنيا رفتند. در دوران كودكى، شيعيان خاص از هرجا كه مى‏آمدند حضرت ايشان را به آنها ارائه مى‏دادند، ولى عموم مردم اطلاع نداشتند، اما اين خبر بالاخره پيچيده بود كه پسرى براى حسن بن على عسكرى متولد شده است و او را مخفى مى‏كنند.
گاهى مى‏فرستادند به خانه حضرت كه اين بچه را به خيال خود پيدا كنند و بكشند و از بين ببرند، ولى كارى كه خدا مى‏خواهد مگر بنده مى‏تواند بر ضد آن عمل كند؟! يعنى وقتى قضاى حتمى الهى در يك جا باشد ديگر بشر نمى‏تواند كارى در آنجا بكند. بعد از وفات حضرت و نيز مقارن با وفات حضرت، مأمورين ريختند خانه امام را تفتيش كامل كردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند كه تمام زنها، كنيز و غيركنيز را تحت نظر بگيرند، ببينند آيا حامله‏اى وجود دارد يا نه؟

يكى از كنيزان را احتمال دادند كه حامله باشد. او را بردند تا يك سال نگاه داشتند، بعد فهميدند كه اشتباه كرده‏اند و چنين قضيه‏اى نبوده است.

وجود مقدس امام عسكرى مادرى دارد به نام «حُدَيْث» كه به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت (عجّل اللَّه تعالى فرجه) بودند ايشان را «جدّه» مى‏گفته‏اند. زنهاى ديگرى هم در تاريخ هستند كه به اعتبار اينكه شهرتشان به اعتبار نوه‏شان است اينها را «جدّه» مى‏گويند، از جمله جدّه شاه عباس است كه دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام «جّده» داريم.

زنى كه شهرتش به نام نوه‏اش باشد قهراً به نام «جدّه» معروف مى‏شود. اين زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصيتى دارد كه نوشته‏اند (مرحوم محدّث قمى رضوان اللَّه عليه هم در الانوار البهيّه مى‏نويسد) بعد از امام عسكرى مفزع الشيعه بود يعنى ملجأ شيعه اين زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت- چون امام عسكرى بيست و هشت ساله بوده‏اند كه از دنيا رفته‏اند، على القاعده مطابق سن امام هادى هم حساب كنيم- زنى بين پنجاه و شصت بوده است. اينقدر زن‏ باجلالت و باكمالى بوده است كه شيعه هر مشكلى برايش پيش مى‏آمد به اين زن عرضه مى‏داشت.

مردى مى‏گويد به خدمت عمّه امام عسكرى حكيمه خاتون دختر امام جواد رفتم، با ايشان صحبت كردم راجع به عقايد و اعتقادات مسأله امامت و غيره. ايشان عقايد خود را گفت تا رسيد به امام عسكرى. بعد گفت فعلا امام من فرزند اوست كه الآن مستور و مخفى است. گفتم حال كه ايشان مخفى هستند اگر ما مشكلى داشته باشيم به چه كسى رجوع كنيم؟ گفت به جدّه رجوع كنيد. گفتم: عجب! آقا از دنيا رفت و به يك زن وصيّت كرد؟! فرمود: امام عسكرى همان كار را كرد كه حسين بن على كرد.

حضرت امام حسين وصىّ واقعى‏اش و وصىّ او در باطن على بن الحسين بود ولى مگر بسيارى از وصاياى خودش را در ظاهر به خواهرش زينب سلام اللَّه عليها نكرد؟ عين اين كار را حسن بن على العسكرى كرد. وصىّ او در باطن اين فرزندى است كه مخفى است ولى در ظاهر كه نمى‏شد بگويد وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را اين زن باجلالت قرار داده است.

عدل كلّى‏
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدونَنى لايُشْرِكونَ بى‏شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقونَ «2»

همه پيامبران الهى كه از طرف خداى متعال در ميان بشر مبعوث شده‏اند، براى دو هدف اساسى بوده است. يكى از اين دو هدف، برقرارى ارتباط صحيح ميان بنده و خالق خودش، ميان بنده و خداست، و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودى غير از خالق خودش، كه در كلمه طيّبه «لا الهَ الَّا اللَّهُ» خلاصه مى‏شود. هدف دومى كه براى بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست، برقرارى روابط حسنه و صالحه ميان افراد بشر، بعضى با بعضى ديگر، براساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به يكديگر است.

قرآن كريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براى انبياء در كمال صراحت ذكر كرده است. راجع به هدف اول، درباره خاتم الانبياء مى‏فرمايد: يا ايُّهَا النَّبِىُّ انّا ارْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً. وَداعِياً الَى اللَّهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً «3»

، و درباره هدف دوم مى‏فرمايد: لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «4»

ببينيد قرآن با چه صراحتى عنايت انبياء و بلكه مأموريت و رسالت انبياء براى برقرارى عدل در ميان بشر را بيان مى‏كند. در اين آيه مى‏فرمايد ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و دستور و نوشته فرستاديم با ميزان، يعنى قوانين و مقررات عادلانه، براى چه؟ «لِيَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» براى اينكه همه افراد بشر به عدالت رفتار كنند و اصل عدالت در ميان افراد بشر برقرار گردد.

بنابراين مسأله برقرارى عدالت، آنهم با مقياس بشريت، هدف اصلى و عمومى همه انبياء بوده است؛ يعنى انبياء كه آمده‏اند، يك كار، يك وظيفه، يك مأموريت و يك رسالتى كه داشته‏اند، به نصّ قرآن مجيد عدالت بوده است.

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا عرض كنم اين است: آيا مسأله عدالت، آنهم عدل كلى و عدل عمومى- نه عدل نسبى و فردى و شخصى- يعنى عدالت به معنى اينكه روزى در اين جهان براى بشر پيش بيايد كه در آن روز اثرى از اين ظلمها و ستمها و تبعيضها و جنگها و نفرتها و كينه‏ها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم اينها يعنى دروغها و نفاقها و نيرنگها، و بالاخره اثرى از اينهمه مفاسدى كه در ميان بشر وجود دارد نباشد، آيا چنين روزى براى بشريت خواهد بود؟ آيا بشريت در آينده خودش چنين دوره‏اى و چنين روزى و چنين قرنى را خواهد داشت؟ يا نه، اين فقط يك خيال‏ و يك آرزوست، هيچ وقت عمل نخواهد شد، و يا حتى ممكن است يك كسى كه ذوق دينى و مذهبى داشته باشد- البته اين مطلب در غير شيعه صدق مى‏كند- بگويد:

من منكر عدالت كلى نيستم، من طرفدار اينكه دنيا براساس ظلم باشد نيستم، ولى معتقدم اين دنياى ما آنقدر پست و دنىّ است، آنقدر ظلمانى و تاريك است كه هيچ وقت در دنيا عدل كلى و عدالت واقعى و صلح و صفاى واقعى و انسانيت واقعى و اينكه يك روزى واقعاً افراد بشر با يكديگر انسانى زندگى كنند نخواهد بود، دنيادار ظلم و تاريكى است، همه ظلمها در آخرت جبران مى‏شود، عدالت فقط مال آخرت است.

در ميان غيرمسلمانان و اديان ديگر چنين فكرى وجود دارد. يكى از امتيازات اساسى معتقَدات اسلامى- و بالاخص در ديد شيعه از اسلام- همين است كه: بدبين نباشيد، دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره اختلاف، دوره فساد اخلاق و دوره سياهى و ظلمت يك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است. اگر هم [اين تعليم‏] در اديان ديگر هست، به اين روشنى كه در مذهب شيعه وجود دارد قطعاً در هيچ جا وجود ندارد.

اين هم يك مطلب كه آينده بشريت در همين دنيا نيكى و رخت بربستن ظلم و آمدن عدالت است؛ و اگر انسان در درجه اول در قرآن كريم تأمل كند مى‏بيند قرآن اين مطلب را تأييد و تأكيد مى‏كند، نويد به آينده مى‏دهد و آينده دنيا را روشن مى‏بيند. آيات زيادى در اين زمينه هست، از جمله همين آيه‏اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدونَنى لايُشْرِكونَ بى‏شَيْئاً..
وعده مى‏دهد به اهل ايمان و مردمى كه عملشان صالح و شايسته است كه عاقبت دنيا به دست اينهاست، آن كه در نهايت امر بر دنيا حكومت مى‏كند دين الهى و معنويت و لااله الا اللَّه است، ماديگريها و ماده پرستى‏ها و خودخواهيها از بين خواهد رفت، عاقبتِ دنيا امنيت است (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً)، عاقبت دنيا توحيد است به تمام مراتب خود.

بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد: يكى اينكه هدف اساسى انبياء دو چيز است: توحيد و برقرارى عدالت. اولى مربوط است به ارتباط انسان با خدا، و دومى مربوط است به ارتباط انسانها با يكديگر. مطلب دوم اينكه مسأله عدالت، تنها يك آرزو و خيال نيست، يك واقعيتى است كه دنيا به سوى آن مى‏رود، يعنى سنت الهى است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاكم خواهد كرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها- كه ما نمى‏دانيم چقدر است، شايد ميليونها سال، و شايد صدها ميليون سال- بشر حكومت خواهد كرد اما يك بشر بالغ، يك بشر انسان واقعى، يك بشرهايى كه در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايى كه امروز هست هرگز چيزى وجود ندارد.

بحث من درباره اين مطلب است كه عدل كلى در دنيا برقرار مى‏شود، بالخصوص راجع به يك جهت آن، و آن اين است: اسلام كه مدعى است عدل كلى در دنيا برقرار مى‏شود، بر چه اساسى مدعى است كه برقرار مى‏شود؟ لهذا سه موضوع را بايد تشريح كنم: يكى اينكه اولا عدالت چيست؟ دوم اينكه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد، هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود، به زور است، تحميل است، بشر محال است به ميل و رضاى خودش زير بار عدالت برود؟ و مسأله سوم اين است: آيا عدالت عملى هست يا نيست، و اگر عملى بشود به چه وسيله عملى خواهد شد؟

تعريف عدالت‏
مسأله اول كه عدالت چيست، شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد. افراد بشر كم و بيش ظلم را مى‏شناسند، تبعيض را مى‏شناسند؛ عدالت نقطه مقابل ظلم است، نقطه مقابل تبعيض است؛ و به عبارت ديگر: افراد بشر در دنيا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعاليتهايى كه مى‏كنند و استعدادهايى كه از خود نشان مى‏دهند، استحقاقهايى پيدا مى‏كنند؛ عدالت عبارت است از اينكه آن استحقاق و آن حقى كه هر بشرى به موجب خلقت خودش و به موجب كار و فعاليت خودش به دست آورده است به او داده شود؛ نقطه مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگيرند، و نقطه مقابل تبعيض است كه دو فرد كه در شرايط مساوى قرار دارند، يك موهبتى را از يكى دريغ بدارند و از ديگرى دريغ ندارند.

ولى در عين حال از قديم الايام افرادى در ميان بشر بوده‏اند از فيلسوفان قديم يونان تا دوره‏هاى اروپا كه اساسا منكر واقعيت داشتن عدالت بوده و هستند ومى‏گويند اصلًا دالت معنى ندارد، عدالت مساوى با زور است، عدالت يعنى آن چيزى كه قانون موجود حكم كرده باشد، و قانون موجود هم آن است كه زور آن را به بشر تحميل كرده باشد، پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مى‏كند.

من درباره اين مطلب نمى‏خواهم بحث كنم چون از بحثهاى خودم مى‏مانم. اين مطلب مردود است، عدالت خودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد. حق از كجا واقعيت دارد؟ حق از متن خلقت گرفته شده است. چون خلقت واقعيت دارد، هر موجودى در متن خلقت يك شايستگى و يك استحقاق دارد. انسان به موجب كار و فعاليت خودش استحقاقهايى را به وجود مى‏آورد، و عدالت هم كه عبارت است از اينكه به هر ذى حقى حقش را بدهيم معنى پيدا مى‏كند. آن حرفها حرفهاى موهومى است.

آيا عدالتخواهى فطرى است؟
قسمت دوم عرض من بحث نسبتاً بيشترى لازم دارد و آن اين است: آيا در نهاد بشر تمايل به عدالت هست يا نيست؟ بشر يك چيزهايى را به حكم نهاد و فطرت خودش مى‏خواهد، يعنى هيچ دليلى [بر خواستن آنها] ندارد جز ساختمان جسمى و روحى‏اش. مثلًا شما در اين جلسه محترم شركت مى‏كنيد، اين كتيبه‏هاى زيبا را مى‏بينيد، اين «لااله الّا اللَّه» را در وسط مى‏بينيد، در طرف راست «محمدٌ رسولُ اللَّه» را مى‏بينيد، در طرف چپ «علىٌّ ولىُّ اللَّه» را مى‏بينيد، يك ستاره مشكى به عنوان نشانه‏اى از عصمت كبرى‏ فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها مى‏بينيد، اسم دوازده معصوم ديگر را مى‏بينيد، آيات قرآن را كه همه، شعارهاى اسلام است مى‏بينيد، كلام پيغمبر را مى‏بينيد، كلام اميرالمؤمنين را مى‏بينيد، كلام امام حسين را مى‏بينيد، هر كدام با قرينه مخصوص؛ كاشيهاى زيبا را مى‏بينيد، خط زيبا را مى‏بينيد، حظ مى‏كنيد و خوشتان مى‏آيد، چرا؟ چه كسى شما را مجبور كرده است كه خوشتان بيايد؟ هيچ كس مجبور نكرده است؛ به دليل اينكه زيباست خوشتان مى‏آيد. در نهاد هر انسانى اين قوه قرار داده شده است كه وقتى در مقابل زيبايى قرار مى‏گيرد تحسين كند. اين ديگر نمى‏خواهد قانون برايش وضع كنند يا يك زورى بر انسان اعمال شود. اين در نهاد انسان است.

اين‏جور چيزها را مى‏گويند امورى كه در نهاد بشر است. علم دوستى و خيلى‏ چيزهاى ديگر در نهاد بشر است. آيا ميل به عدالت، يعنى ميل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن ديگران ولو انسان خودش منفعتى نداشته باشد، و به عبارت ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع، قطع نظر از هر منفعتى كه انسان در عدالت داشته باشد، جزء مطلوبهاى بشر است و در نهاد بشر چنين چيزى هست يا نيست؟

نظر نيچه و ماكياول‏
عده‏اى معتقدند كه در نهاد بشر چنين قوه و نيرويى اساساً وجود ندارد. اكثر فيلسوفان اروپا اين‏طور فكر مى‏كنند و افكار همين فيلسوفان است كه دنيا را در نهايت امر به آتش كشيده است. مى‏گويند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعيف، وقتى كه در مقابل اقويا قرار گرفتند، چون زور نداشتند كه با اقويا مبارزه كنند، آمدند كلمه «عدالت» را خلق و اختراع كردند كه عدالت خوب است، انسان بايد عادل باشد. اينها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است كه همين آدمِ طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان كارى مى‏كند كه آن زورمند سابق مى‏كرد. نيچه، فيلسوف معروف آلمانى، مى‏گويد: «چقدر زياد اتفاق افتاده كه من خنديده‏ام وقتى ديده‏ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهى مى‏زنند؛ نگاه مى‏كنم، مى‏بينم اينها كه مى‏گويند عدالت، چون چنگال ندارند. مى‏گويم‏اى بيچاره! تو اگر چنگال مى‏داشتى هرگز چنين حرفى را نمى‏زدى.» [اين فيلسوفان مى‏گويند] اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.

اينهايى كه اعتقاد ندارند كه عدالت جزء امورى است كه در نهاد بشر مى‏باشد باز دو دسته هستند. يك دسته مى‏گويند: عدالت را به عنوان يك آرزو، بشر دنبالش هم نبايد برود، بايد دنبال قوه و نيرو رفت؛ عدالت حرف مفت است، آرزويش را هم نداشته باشيد، اساساً دنبالش هم نرويد، فقط برويد دنبال زور، و يك مثلى مى‏گويند كه با همين تعبير خودمان سازگار است؛ خلاصه‏اش اين است كه: «دو گره شاخ بر يك متر دُم ترجيح دارد» (زور همان شاخ است و عدالت دُم) شاخ به دست‏آور، عدالت يعنى چه؟! برو دنبال زور. نيچه و ماكياول از اين‏جور اشخاص هستند.

نظر برتراند راسل‏
ولى عده ديگرى اين حرفها را نمى‏زنند، مى‏گويند: نه، بايد رفت دنبال عدالت،ولى نه به خاطر اينكه عدالت مطلوب ماست، بلكه به خاطر اينكه منافع فرد در عدالت جمع است. برتراند راسل فكرش چنين است و با اين فكر مدعى انساندوستى هم هست. چون فلسفه‏اش اين‏جور ايجاب مى‏كند چاره‏اى ندارد كه غير از اين بگويد.

مى‏گويد: انسان به حسب طبيعت خودش منفعت پرست آفريده شده، و اين حرف، دوم ندارد، پس چه بايد كرد تا عدالت برقرار شود؟ آيا به بشر بگوييم: بشر! عدالت را بخواه؟ اين كه زوربردار نيست، در نهاد بشر عدالت خواهى وجود ندارد، چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟! ولى يك كار ديگر مى‏شود كرد و آن اين است كه عقل و علم و دانش بشر را تقويت كنيم تا برسد به آنجا كه به او بگوييم بشر! درست است كه آن كه اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طريق منفعت پرستى فردى نمى‏شود سوق داد، اما منفعت فرد در اين است كه عدالت در جمع برقرار باشد، اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تأمين نمى‏شود. درست است كه تو به حكم طبيعتت مى‏خواهى به همسايه‏ات تجاوز كنى، ولى تو كه تجاوز كنى او هم تجاوز مى‏كند و تو بجاى اينكه منفعت بيشتر ببرى منفعت كمتر مى‏برى، پس عقلت را به كار بينداز، حساب كن، بعد مى‏فهمى كه نه، مصلحت فردِ تو هم در عدالت است.

اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولى راه وصول به ايده عدالت را تقويت فكر و علم و دانش مى‏دانند، يعنى آشناكردن بشر به اينكه منفعت فرد در عدالتِ جمع است.

نقد اين نظريه‏
اين هم خيلى واضح است كه يك تئورى غيرعملى است، زيرا فقط درباره افرادى صادق است كه زور زياد ندارند. درباره بنده ممكن است صادق باشد. من كه يك آدم ضعيفى هستم، وقتى از همسايه هايم مى‏ترسم و مى‏بينم به اندازه‏اى كه من زور دارم همسايه‏ام هم زور دارد، از ترس زور همسايه مى‏شوم عادل. اما آن ساعتى كه يك قدرتى به دست آوردم كه هيچ بيمى از همسايه‏ام نداشتم و صددرصد يقين داشتم كه اگر او را لگدكوب كنم قدرتى نيست كه در مقابل من بايستد، آنوقت چطور مى‏توانم عادل باشم؟ چطور علم من مى‏تواند مرا عادل كند؟! چون جنابعالى كه مى‏گوييد بشر منفعت پرست است، علم مى‏گويد به خاطر منفعت خودت عادل باش، و اين آن وقتى است كه من زورى را در مقابل خودم ببينم؛ وقتى كه زورى در مقابل خودم نمى‏بينم چطور عادل باشم؟! ولهذا فلسفه راسل- برخلاف همه شعارهاى انساندوستى او- به‏ همه اقويا و زورمندان درجه اول كه هيچ بيمى از ضعفا ندارند حق مى‏دهد كه هرچه مى‏خواهند ظلم كنند.

نظر ماركسيسم‏
دسته سومى هم داريم كه مى‏توان اين دسته را جزء دسته دوم حساب كرد. اين دسته مى‏گويند: عدالت، عملى است ولى نه از راه انسان، انسان مى‏تواند عدالت را برقرار كند. اين كار، كار انسان نيست. نه مى‏شود انسان را آن‏طور تربيت كرد كه واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مى‏شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت كرد كه منفعت خودش را در عدالت بداند؛ عدالت را از خداى ماشين بايد خواست، عدالت را از ابزارهاى اقتصادى بايد خواست، و به تعبير صحيحتر: نبايد خواست، به شما مربوط نيست، شما نمى‏توانيد دنبال عدالت برويد، اگر فكر كنى خودت عدالتخواه بشوى دروغ است، تو اصلا عدالتخواه نيستى؛ اگر فكر كنى عقلت يك روزى تو را به عدالت هدايت مى‏كند اين هم دروغ است؛ ولى ماشين خودبه خود بشر را به سوى عدالت مى‏كشاند، تحولاتى كه ابزارهاى اقتصادى و توليدى پيدا مى‏كنند- با يك حسابى كه پيش خودشان كردند و بسيارى از آنها هم غلط از آب درآمد- مى‏رسد به دنياى سرمايه دارى، دنياى سرمايه دارى خودبه خود منتهى مى‏شود به دنياى سوسياليستى، و در دنياى سوسياليستى طبعا و جبرا و به حكم جبر ماشين مساوات و عدالت برقرار مى‏شود، چه تو بخواهى و چه نخواهى. تو عامل اجراى عدالت نيستى كه بيايى حساب كنى آيا عقل من مرا به عدالت مى‏كشاند؟ آيا تربيت من مرا به عدالت مى‏كشاند؟ مى‏گويد اين حرفها دروغ است.

نظر اسلام‏
اما نظر سومى- و به يك اعتبار نظر چهارمى- در اينجا وجود دارد كه مى‏گويد: همه اينها نوعى بدبينى به طبيعت و فطرت بشر است. اگر مى‏بينى بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله كمال نرسيده است. در نهاد بشر عدالت هست. اگر بشر خوب تربيت شود، اگر زيردست مربى كامل قرار گيرد، مى‏رسد به جايى كه خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين‏طور كه زيبايى را دوست مى‏دارد عدالت را دوست داشته باشد؛ بلكه‏ عدالت، خودش از مقوله زيبايى است ولى زيبايى معقول نه زيبايى محسوس.

بعد هم برايش دليل مى‏آورند، مى‏گويند: در مكتب ما كه مكتب دين است، مطلب دليل دارد: اين كه شما مى‏گوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور بايد عدالت را به او تحميل كند، يا مى‏گوييد عقلش بايد برسد به جايى كه منفعت خودش را در آن بداند، يا مى‏گوييد [تكامل‏] ابزار توليد [خودبه خود عدالت را برقرار مى‏كند]، ما مواردى به شما نشان مى‏دهيم كه افرادى عادل و عدالتخواه بوده‏اند درصورتى كه منافعشان هم ايجاب نمى‏كرده است؛ برخلاف منافع فردى خودشان، عدالت، ايده، هدف و آرزوشان بوده است، بلكه عدالت را در حد يك محبوب دوست داشته‏اند و خودشان را فداى راه عدالت كرده‏اند. اينها نمونه‏هاى بشرهاى كامل در عصرهاى گذشته بوده‏اند. اين نمونه‏ها نشان داده‏اند كه بشر را مى‏توان در مسير عدالت انداخت تا آن‏طور بشود؛ حال اگر در حد آنها نشود ولى نمونه كوچكش مى‏تواند بشود.

على بن ابى طالب خودش يك نمونه‏اى است كه همه اين فلسفه‏ها را باطل مى‏كند؛ على و دست پروردگان على و عده زيادى از افراد بشر كه در تمام دورانها بوده‏اند. حال وقتى ما مثال به حضرت امير مى‏زنيم شايد در بعضى اذهان مى‏آيد كه على يك فرد منحصر است. نه، اين‏جور نيست. الآن هم در ميان متدينين واقعى افراد بسيار زيادى هستند كه عدالت را واقعا دوست دارند، نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندى! بشرِ دوره‏هاى آينده هم چنين خواهد بود.

بسيارى از افراد بشر خيال مى‏كنند كه مسأله ظهور حضرت حجت (عجّل اللَّه تعالى فرجه) يك امرى است مساوى با انحطاط دنيا و بازگشت بشر به تقهقر. قضيه برعكس است، رُقاء فكرى و اخلاقى و علمى بشر است، به حكم همه شواهد و ادلّه‏اى كه از دين به ما رسيده است. همان دينى كه موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل كلى را براى ما ذكر كرده است اينها را هم ذكر كرده است.

در حديث اصول كافى است كه وقتى آن حضرت ظهور مى‏كند خداى متعال دست خود را بر سر افراد بشر مى‏كشد و عقل افراد بشر افزون مى‏شود، فكر و عملشان زياد مى‏شود. وقتى كه وجود مقدس او ظهور مى‏كند ديگر گرگ و گوسفندى در دنيا وجود ندارد، حتى گرگها با يكديگر در صلح و صفا زندگى مى‏كنند؛ كدام گرگها؟ آيا همان گرگهايى كه در بيابان زندگى مى‏كنند؟ يا گرگهاى افراد بشر؛ يعنى گرگ ديگر طبيعت گرگى ندارد، طبيعت گرگى ازگرگ گرفته ى‏شود.

مسأله عمر حضرت حجت‏
قبل از آنكه قسمتى از قرائن بسيار زياد ديگرى از وضع زمان حضرت را براى شما بخوانم، نكته‏اى را برايتان عرض بكنم:
بسيارى از افراد وقتى موضوع حضرت حجت پيش مى‏آيد مى‏گويند: «آيا يك بشر حدود هزار و دويست سال عمر كند؟! اين برخلاف قانون طبيعت است.» اينها خيال كرده‏اند كه ساير امورى كه در همين دنيا واقع شده است، با قوانين عادى طبيعت- يعنى آن قوانينى كه علم امروز بشر مى‏شناسد- صددرصد سازگار است. اصلا تمام تحولات بزرگى كه در تاريخ حيات و زندگى عموم موجودات زنده- از گياه و حيوان- پيش آمده تحولات غيرعادى است. آيا اولين نطفه حيات كه روى زمين بسته شده، مطابق اصول علوم زيستى است؟ اولين بار كه حيات در روى زمين پيدا شد با كدام قانون طبيعى جور درمى‏آيد؟

مطابق فرضيه‏هاى علمى‏اى كه امروز هست و از نظر علم امروز مسلّم است كه در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مى‏گذرد. در ميلياردها سال پيش اين زمين ما يك كره گداخته بوده كه محال و ممتنع بوده است كه جاندارى بتواند روى آن زندگى كند. طبق تخمينهاى علمى ميلياردها سال گذشته است تا اولين جاندار در روى زمين پيدا شده است. علم امروز هم مى‏گويد جاندار هميشه از جاندار پيدا مى‏شود، و نمى‏تواند نشان بدهد كه جاندارى از غيرجاندار پيدا بشود. علم هنوز نتوانسته جواب بدهد كه آن اولين جاندار كه در روى زمين پيدا شد، يعنى آن اولين تحول بزرگ، آن نطفه اول حيات كه روى زمين بسته شد چگونه بسته شد؟.

بعد مى‏گويند: اولين نطفه حيات و اولين سلول كه پيدا مى‏شود، تكامل پيدا مى‏كند، به يك مرحله‏اى كه مى‏رسد دو شاخه مى‏شود: شاخه نباتى و شاخه حيوانى. شاخه نباتى با يك مشخصاتى، و شاخه حيوانى با مشخصات ديگرى، كه در بعضى قسمتها ضد يكديگر و مكمل يكديگرند، و اين عجيب است: اگر گياه نباشد حيوان نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصاً از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايى كه در فضا وجود دارد. علم هنوز نتوانسته اين را بيان كند كه اين مرحله- كه باز يك تحول بزرگى در حيات و زندگى پيدا مى‏شود- چگونه رخ مى‏دهد؟ چطور شد شاخه‏ نبات پيدا شد، چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟ و همچنين مراحل ديگر در پيدايش خود انسان، پيدايش موجودى با اين قدرت، با اين عقل و فكر و اراده و اختيار. مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه كند؟!.

مگر خود وحى يك امر عادى است؟! مگر خود وحى كه يك بشرى برسد به حدى كه دستور از ماوراء طبيعت بگيرد، كمتر است از مسأله زنده بودن يك نفر هزار و سيصد سال؟ اصلا اين يك امر عادى و طبيعى است، يك چيزى است كه بشر، اكنون دارد دنبالش مى‏رود و شايد قانون طبيعى هم داشته باشد. بشرهاى امروز دنبال اين مى‏روند كه يك وسائلى درست كنند- با يك دواهايى، با يك فرمولهايى- كه عمر بشر را افزايش دهند. كسى نمى‏تواند بگويد كه قانون طبيعت اين است كه بشر، صد سال يا پنجاه سال يا دويست سال و يا پانصد سال عمر كند. درست است كه سلولهاى بدن انسان يك دوره حياتى دارد، ولى اين در شرايط محدود است. شايد روزى كشفى بشود كه با يك وسيله بسيار كوچك عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل كنند.

اين يك امرى نيست كه انسان بخواهد در آن شك كند. اين عادى‏ترين مسائلى است كه در دنياى حيات رخ داده است.

هميشه خداى متعال نشان داده است كه وقتى وضع دنيا به يك مراحلى مى‏رسد، مثل اينكه دستى از غيب بيرون مى‏آيد، يك تحول ناگهانى رخ مى‏دهد و يك وضعى پيش مى‏آيد كه با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بينى نيست. بنابراين، اين موضوع، بحث ندارد كه انسان بيايد درباره آن فكر كند يا العياذباللَّه دچار شك و ترديد شود.
دنياى دين براى همين است كه چشم انسان را باز كند و فكر انسان را از محدوديت جريانهاى عادى خارج كند.
در آن دوره- كه عرض كردم دوره تكامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است- چه پيش مى‏آيد؟ قسمتى را به عنوان عرض مى‏كنم.

مشخصات دوره حضرت مهدى عليه السلام‏
به اتفاق علماى شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اكرم متواتر است. احدى در اين جمله ترديد ندارد كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا الّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى‏ يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدى» يعنى اگر فرض كنيم از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است، خدا آن روز را طولانى مى‏كند تا مهدى از اولاد من ظهور كند. مقصود اين‏ است: اين قضاى حتمى پروردگار است كه اگر فرض كنيم از عمر دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است اين كار حتما بايد عملى شود. اين روايتى است كه اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت كرده‏اند و در آن ترديدى نيست.
بعضى از دوستان وقتى كه مى‏ديدند كه اين برادر ما از حجاز، آقاى شيخ خليل الرحمن «5»،هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مى‏كند، تعجب مى‏كردند كه ايشان اهل تشيع نيستند، چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟

واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند. اغلب ما شايد روى عادت و منطقه جغرافيايى مى‏گوييم، و ايشان روى اعتقاد و ايمان مى‏گويند. گفتم: اين مطلبى است كه شيعه و سنى ندارد، اهل تسنن هم اين سخن را زياد مى‏گويند.

حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره كمال بشريت مى‏بيند. فرمود:
«الْمَهْدىُّ يُبْعَثُ فى امّتى عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَالزَّلازِلِ» مهدى عليه السلام در يك شرايطى مى‏آيد كه اختلاف در ميان بشر شديد و زلزله‏ها برقرار است (مقصود زلزله‏هاى ناشى از مواد زير زمين نيست)، اصلًا زمين به دست بشر دارد تكان مى‏خورد و خطر، بشريت را تهديد مى‏كند كه زمين نيست و نابود شود.
«فَيَمْلَأُ الْارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» بعد از آنكه پيمانه ظلم و جور پر شد، دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند.
«يَرْضى‏ عَنْهُ ساكِنُ السَّماءِ وَ ساكِنُ الْارْضِ» از او، هم خداى آسمان راضى است و هم خلق خداى آسمان و مردم روى زمين؛ مى‏گويند: الحمد للَّه كه شر اين ظلمها از سر ما كوتاه شد. بعد فرمود:
«يُقَسِّمُ الْمالَ صِحاحاً» ثروت را به‏طور صحيح تقسيم مى‏كند. گفتند: يا رسولَ اللَّه! يعنى چه به‏طور صحيح؟ فرمود: عادلانه و بالسّويّه تقسيم مى‏كند.
«وَ يَمْلَأُ اللَّهُ قُلوبَ امَّةِ مُحَمَّدٍ غِنىً وَ يَسَعُهُمْ عَدْلُهُ» «6»
خداوند دل امت اسلام را مملوّ از غنا مى‏كند؛ يعنى خيال نكن غنا و ثروت، تنها همان ثروت مادى است؛ دلها غنى مى‏شود، فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و كينه‏ها و حسادتها، همه از دلها بيرون كشيده مى‏شود.

اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه مى‏فرمايد:
حَتّى‏ تَقومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلى‏ ساقٍ، بادِياً نَواجِذُها، مَمْلوءَ ةً اخْلافُها، حُلْواً رَضاعُها، عَلْقَماً عاقِبَتُها.
پيش بينى مى‏كند كه قبل از ظهور حضرت مهدى آشوب عجيب و جنگهاى بسيار مهيب و خطرناكى در دنيا هست. مى‏فرمايد: جنگ روى پاى خودش مى‏ايستد، دندانهاى خودش را نشان مى‏دهد مثل يك درنده‏اى كه دندان نشان مى‏دهد؛ شيرِ پستان خودش را نشان مى‏دهد، يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مى‏كنند مى‏بينند اين پستان جنگ خوب شير مى‏دهد يعنى به نفعشان كار مى‏كند، اما نمى‏دانند كه عاقبتِ اين جنگ به ضرر خودشان است.

«حُلْواً رَضاعُها» دوشيدنش خيلى شيرين است اما :
«عَلْقَماً عاقِبَتُها» عاقبتش فوق العاده تلخ است.
«الا وَ فى غَدٍ وَ سَيَأْتى غَدٌ بِما لا تَعْرِفونَ» بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى نمى‏كنيد، نمى‏شناسيد و آگاه نيستيد، ولى بدانيد هست و فردا با خود خواهد آورد.
«يَأْخُذُ الْوالى مِنْ غَيْرِها عُمّالَها عَلى‏ مَساوى اعْمالِها» اول كارى كه آن والى الهى مى‏كند اين است كه عمال و حكام را يك يك مى‏گيرد، اعوان خودش را اصلاح مى‏كند، دنيا اصلاح مى‏شود.
«وَ تُخْرِجُ لَهُ الْارْضُ افاليذَ كَبِدِها» زمين پاره‏هاى جگر خودش را بيرون مى‏دهد؛ يعنى زمين هر موهبتى كه در خودش دارد از هر معدنى، و هر استعدادى كه شما تصور بكنيد، همه را بيرون مى‏دهد؛ هرچه تا امروز مضايقه كرده بيرون مى‏دهد.
«وَ تُلْقى الَيْهِ سِلْماً مَقاليدَها» زمين مى‏آيد مثل يك غلام در حالى كه تسليم است كليدهاى خودش را دراختيار او قرار مى‏دهد (اينها همه تعبير و بيان است) يعنى ديگر سرّى در طبيعت باقى نمى‏ماند مگر اينكه به دست او كشف مى‏شود، مجهولى در طبيعت باقى نمى‏ماند مگر اينكه در آن دوره مكشوف مى‏گردد.
«فَيُريكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السّيرَةِ» آنوقت او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى يعنى چه، نشان خواهد داد كه اينهمه كه دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادى مى‏زدند همه‏اش دروغ بود، اينهمه كه دم از صلح مى‏زدند همه‏اش دروغ و نفاق و «جوفروشى و گندم نمايى» بود.
«وَ يُحْيى مَيِّتَ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ» «7» قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته است زنده خواهد كرد.

و نيز فرمود: اذا قامَ الْقائِمُ حَكَمَ بِالْعَدْلِ..
هر يك از ائمه ما يك لقبى دارد. مثلا اميرالمؤمنين: علىٌّ المرتضى. امام حسن: الحسن المجتبى. امام حسين: سيدالشهداء، و ائمه ديگر: السجاد، الباقر، الصادق، الكاظم، الرضا، التقى، النقى، الزّكىّ العسكرى. حضرت يك لقبى دارد مخصوص به خود، لقبى كه از مفهوم «قيام» گرفته شده است، آن كه در جهان قيام مى‏كند: الْقائم.
اصلًا ما حضرت مهدى را به قيام و عدالت مى‏شناسيم. هر امامى به يك صفت شناخته مى‏شود، اين امام به قيام و عدالت شناخته مى‏شود.

«وَ ارْتَفَعَ فى ايّامِهِ الْجَوْرُ» جور و ظلمى ديگر در كار نيست.
«وَ امِنَتْ بِهِ السُّبُلُ» همه راهها، راههاى زمينى، دريايى و هوايى امن مى‏شود، چون منشأ اين ناامنيها ناراحتيها و بى‏عدالتى‏هاست. وقتى كه عدالت برقرار بشود، [چون‏] فطرت بشر فطرت عدالت است، دليل ندارد كه ناامنى وجود داشته باشد.
«وَ اخْرَجَتِ الْارْضُ بَرَكاتِها» و زمين تمام بركات خودش را بيرون مى‏آورد.
«وَ لا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ يَوْمَئِذٍ مَوْضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا بِرِّهِ ... وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعالى‏: وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» آيا مى‏دانيد ناراحتى مردمِ آن وقت چيست؟ ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر بخواهند يك صدقه‏اى بدهند و يك كمكى به كسى بكنند، يك نفر [مستحق‏] پيدا نمى‏كنند؛ يك فقير در روى زمين پيدا نخواهد شد.

راجع به «توحيد الهى» مى‏فرمايد: «حَتّى‏ يُوَحِّدُوا اللَّهَ وَلا يُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»
و راجع به «امنيت» مى‏فرمايد: «وَ تَخْرُجُ الْعَجوزَةُ الضَّعيفَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ تُريدُ الْمَغْرِبَ لايُؤْذيها احَدٌ» يك پيرزن ناتوان، از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مى‏كند بدون كوچكترين آزار و اذيتى.
زياد است: آنچه از عدالت گفته شده است، از صلح و صفا به معنى واقعى گفته شده است، از آزادى و امنيت كامل گفته شده است، از ثروت و بركت فراوان گفته شده است، از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است، از فراوانى وسائل (وسائل دامدارى و غيره)، از ميوه و گوسفند گفته شده است، از نبودن مفاسد گفته شده است كه ديگر شرب خمرى وجود نخواهد داشت، ديگر زنايى وجود نخواهد داشت، ديگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن، تنفر دارد از غيبت كردن، تنفر دارد از تهمت زدن، تنفر دارد از ظلم كردن.

اينها براساس چه فلسفه‏اى است؟ همان كه عرض كردم: اسلام مى‏گويد عاقبتِ بشر عدالت است، اما نمى‏گويد آن عدالتى كه در عاقبت مى‏آيد فقط اين است كه فكر بشر به اينجا منتهى مى‏شود كه منفعت من در اين است كه منافع ديگران را حفظ كنم؛ نه، [در آن زمان‏] عدالت براى بشر محبوب و مثل يك معبود است، يعنى روحش رُقاء پيدا مى‏كند، تربيتش كامل مى‏شود، و اين نمى‏شود جز اينكه يك حكومت عادل جهانى بر مبناى ايمان، خداپرستى و خداشناسى و بر مبناى حكومت قرآن به وجود آيد؛ و ما مسلمين خوشوقتيم كه برخلاف اينهمه بدبينيهايى كه در دنياى غرب براى بشريت به وجود آمده، به آينده بشريت خوشبين هستيم.

همين راسل در كتاب اميدهاى نو مى‏گويد: امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع كرده و معتقدند كه علم به جايى رسيده است كه عن قريب بشر به دست علم نابود خواهد شد. مى‏گويد: يكى از اين افراد اينشتين است. اينشتين معتقد است كه بشر با گورى كه به دست خودش كنده است، يك گام بيشتر فاصله ندارد. بشر به مرحله‏اى رسيده است كه فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما كُن فَيَكون شدن همان. و واقعاً هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبى نباشيم، اگر آن اطمينانى كه قرآن به آينده بشريت مى‏دهد ما را مطمئن نكرده باشد، يعنى اگر ما همين ظواهر دنياى امروز را ببينيم، حق با اينهاست.

روزى نيست كه وسائل مخرّب به صورت نيرومندتر، مهيب‏تر و وحشتناكتر پيدا نشود. از حدود بيست سال پيش، از وقتى كه بمب اتمى در هيروشيما افتاد، تا امروز، نگاه كنيد ببينيد قدرت تخريبى صنعتى بشر چند برابر شده است؟ رسيده به مرحله‏اى كه مى‏گويند دنياى امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد. اگر جنگ سوم جهانى پيش بيايد، صحبت اين نيست كه آيا آمريكا غالب است يا شوروى يا چين. اگر جنگ سومى پيش بيايد آن كه مغلوب است زمين و بشريت است و آن كه غالب است هيچ است. اما ما مى‏گوييم: براى بشر و براى زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است، دست الهى بالاى همه دستهاست. وَ كُنْتُمْ عَلىْ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَانْقَذَكُمْ مِنْها «8» . به ما گفته‏اند: «افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ» «9»

اين خوشبينى و انتظار فرج كلى فضيلتش از همه اعمال بيشتر است، چرا؟ براى اينكه اين يك ايمانى است در سطح بسيار عالى.

پي نوشت:
( 1).[ به معنى حُسن منظر]
( 2). نور/ 55.
( 3). احزاب/ 45 و 46.
( 4). حديد/ 25.
( 5).[ از قاريان قرآن كه حسينيه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.]
( 6). اعلام الورى‏، ص 401.
( 7). نهج البلاغه، خطبه 138.
( 8). آل عمران/ 103.
( 9). بحارالانوار، ج 52/ ص 122.

ادامه دارد........

شنبه|ا|8|ا|بهمن|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن