پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848683642
گفتاري از استاد مطهري پيرامون سيره ائمه عليهم السلام - 11
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتاري از استاد مطهري پيرامون سيره ائمه عليهم السلام - 11
خبرگزاري فارس:يكى از امتيازات اساسى معتقَدات اسلامى- و بالاخص در ديد شيعه از اسلام- همين است كه: بدبين نباشيد، دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره اختلاف، دوره فساد اخلاق و دوره سياهى و ظلمت يك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.
سخنى درباره امام حسن عسكرى عليه السلام
شب ولادت امام عسكرى عليه السلام است، شب عيد است و شب مولود امام يازدهم، شبى كه همه بايد به وجود مقدس حضرت صاحب الامر (عجّل اللَّه تعالى فرجه) تبريك عرض بكنيم. البته بايد عرض ارادتى نيز كرده باشيم. وجود مقدس امام حسن عسكرى عليه السلام از ائمهاى هستند [كه تحت فشار بسيار بودند] چون هرچه كه دوران ائمه [به دوره امام عصر عليه السلام] نزديكتر مىشد كار بر آنها سختتر مىگرديد. ايشان در سامرّا بودند كه در آن وقت مركز خلافت بود.
از زمان «معتصِم» مركز خلافت از بغداد به سامرّا منتقل شد. مدتى آنجا بود، دومرتبه برگشت. علتش هم اين بود كه لشكريان معتصم خيلى به مردم ظلم مىكردند و مردم شكايت كردند و ابتدا معتصم گوش نكرد ولى بالاخره هرطور بود راضىاش كردند و او براى اينكه سپاهيان از مردم دور باشند مركز را به سامرّا منتقل كرد.
امام عسكرى و امام هادى عليهما السلام اجباراً در سامرّا به سرمى بردند، در محلى كه به نام «العسكر» يا «العسكرى» ناميده مىشد، يعنى محلى كه محل سپاهيان و درواقع پادگان بود؛ يعنى خانهاى كه در آن زندگى مىكردند برايشان انتخاب شده بود كه مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر. ايشان در بيست و هشت سالگى از دنيا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند كه از دنيا رفتند) و دوره امامتشان فقط شش سال طول كشيد. به نصّ تواريخ، تمام اين مدت شش سال يا در حبس بودند يا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند. از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احيانا رفت وآمدهايى مىشد يا گاهى حضرت را مىخواستند، تحت نظر بودند، وضع عجيبى بود.
مىدانيد كه هر يك از ائمه گويى يك خصلت خاص بيشتر در او ظهور داشته است كه خواجه نصير در آن دوازده بند خودش هر يك از ائمه را با يك صفتى توصيف مىكند كه بيشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدس امام عسكرى عليه السلام به جلالت و هيبت و رُواء «1» به اصطلاح، ممتاز بودند يعنى اساساً عظمت و هيبت و جلالت در قيافه ايشان به نحوى بود كه هركس كه ايشان را ملاقات مىكرد تحت تأثير آن سيما قرار مىگرفت قبل از اينكه سخن بگويند و او از علم ايشان چيزى بفهمد.
وقتى كه سخن مىگفتند و درياى موّاجى شروع مىكرد به سخن گفتن، ديگر تكليفش روشن است. در بسيارى از حكايات و روايات اين قضيه كاملًا مشخص و محرز است. حتى دشمنان با اينكه ايشان را سخت تحت تعقيب داشتند و گاهى به زندان مىبردند وقتى كه با حضرت روبرو مىشدند وضع عجيبى داشتند، نمىتوانستند در مقابل ايشان خضوع نكنند، كه در اين زمينه داستانى را محدّث قمى در كتاب الانوار البهيّه از احمدبن عبيداللَّه بن خاقان، پسر وزير المعتمد على اللَّه، و او از پدرش نقل مىكند در حالى كه خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجيبى است كه وقت گفتنش را عجالتاً ندارم.
علت عمده اين كه اينقدر امام شديد تحت نظر بود اين بود كه اين مطلب شايع بود و مىدانستند كه مهدى امت از صُلب اين وجود مقدس ظهور مىكند. همان كارى كه فرعون با بنى اسرائيل مىكرد كه چون شنيده بود كسى از بنى اسرائيل متولد مىشود كه زوال مُلك فرعون و فرعونيها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائيل را مىكشت و فقط دخترها را زنده نگه مىداشت و زنهايى را مأمور كرده بود بروند در خانههاى بنى اسرائيل و ببينند كدام زن حامله است و هر زنى را كه حامله بود تحت نظر بگيرند، عين اين كار را دستگاه خلافت با امام عسكرى عليه السلام انجام مىداد. چه خوب مىگويد مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غيب تا ببندى راه بر مردان غيب
اين احمق فكر نمىكرد كه اگر اين خبر راست است مگر تو مىتوانى جلوى امر الهى را بگيرى؟! هرچند وقت يك بار مىفرستادند به خانه حضرت به تفتيش، مخصوصاً وقتى كه امام از دنيا رفت، چون گاهى مىشنيدند كه حضرت مهدى متولد شدهاند.
راجع به ولادت ايشان هم داستان را همه شنيدهايد كه خداى متعال ولادت اين وجود مقدس را مخفى كرد و در حين ولادت كمتر كسى متوجه شد. ايشان شش ساله بودند كه پدر بزرگوارشان از دنيا رفتند. در دوران كودكى، شيعيان خاص از هرجا كه مىآمدند حضرت ايشان را به آنها ارائه مىدادند، ولى عموم مردم اطلاع نداشتند، اما اين خبر بالاخره پيچيده بود كه پسرى براى حسن بن على عسكرى متولد شده است و او را مخفى مىكنند.
گاهى مىفرستادند به خانه حضرت كه اين بچه را به خيال خود پيدا كنند و بكشند و از بين ببرند، ولى كارى كه خدا مىخواهد مگر بنده مىتواند بر ضد آن عمل كند؟! يعنى وقتى قضاى حتمى الهى در يك جا باشد ديگر بشر نمىتواند كارى در آنجا بكند. بعد از وفات حضرت و نيز مقارن با وفات حضرت، مأمورين ريختند خانه امام را تفتيش كامل كردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند كه تمام زنها، كنيز و غيركنيز را تحت نظر بگيرند، ببينند آيا حاملهاى وجود دارد يا نه؟
يكى از كنيزان را احتمال دادند كه حامله باشد. او را بردند تا يك سال نگاه داشتند، بعد فهميدند كه اشتباه كردهاند و چنين قضيهاى نبوده است.
وجود مقدس امام عسكرى مادرى دارد به نام «حُدَيْث» كه به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت (عجّل اللَّه تعالى فرجه) بودند ايشان را «جدّه» مىگفتهاند. زنهاى ديگرى هم در تاريخ هستند كه به اعتبار اينكه شهرتشان به اعتبار نوهشان است اينها را «جدّه» مىگويند، از جمله جدّه شاه عباس است كه دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام «جّده» داريم.
زنى كه شهرتش به نام نوهاش باشد قهراً به نام «جدّه» معروف مىشود. اين زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصيتى دارد كه نوشتهاند (مرحوم محدّث قمى رضوان اللَّه عليه هم در الانوار البهيّه مىنويسد) بعد از امام عسكرى مفزع الشيعه بود يعنى ملجأ شيعه اين زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت- چون امام عسكرى بيست و هشت ساله بودهاند كه از دنيا رفتهاند، على القاعده مطابق سن امام هادى هم حساب كنيم- زنى بين پنجاه و شصت بوده است. اينقدر زن باجلالت و باكمالى بوده است كه شيعه هر مشكلى برايش پيش مىآمد به اين زن عرضه مىداشت.
مردى مىگويد به خدمت عمّه امام عسكرى حكيمه خاتون دختر امام جواد رفتم، با ايشان صحبت كردم راجع به عقايد و اعتقادات مسأله امامت و غيره. ايشان عقايد خود را گفت تا رسيد به امام عسكرى. بعد گفت فعلا امام من فرزند اوست كه الآن مستور و مخفى است. گفتم حال كه ايشان مخفى هستند اگر ما مشكلى داشته باشيم به چه كسى رجوع كنيم؟ گفت به جدّه رجوع كنيد. گفتم: عجب! آقا از دنيا رفت و به يك زن وصيّت كرد؟! فرمود: امام عسكرى همان كار را كرد كه حسين بن على كرد.
حضرت امام حسين وصىّ واقعىاش و وصىّ او در باطن على بن الحسين بود ولى مگر بسيارى از وصاياى خودش را در ظاهر به خواهرش زينب سلام اللَّه عليها نكرد؟ عين اين كار را حسن بن على العسكرى كرد. وصىّ او در باطن اين فرزندى است كه مخفى است ولى در ظاهر كه نمىشد بگويد وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را اين زن باجلالت قرار داده است.
عدل كلّى
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدونَنى لايُشْرِكونَ بىشَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقونَ «2»
همه پيامبران الهى كه از طرف خداى متعال در ميان بشر مبعوث شدهاند، براى دو هدف اساسى بوده است. يكى از اين دو هدف، برقرارى ارتباط صحيح ميان بنده و خالق خودش، ميان بنده و خداست، و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودى غير از خالق خودش، كه در كلمه طيّبه «لا الهَ الَّا اللَّهُ» خلاصه مىشود. هدف دومى كه براى بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست، برقرارى روابط حسنه و صالحه ميان افراد بشر، بعضى با بعضى ديگر، براساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به يكديگر است.
قرآن كريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براى انبياء در كمال صراحت ذكر كرده است. راجع به هدف اول، درباره خاتم الانبياء مىفرمايد: يا ايُّهَا النَّبِىُّ انّا ارْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً. وَداعِياً الَى اللَّهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً «3»
، و درباره هدف دوم مىفرمايد: لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «4»
ببينيد قرآن با چه صراحتى عنايت انبياء و بلكه مأموريت و رسالت انبياء براى برقرارى عدل در ميان بشر را بيان مىكند. در اين آيه مىفرمايد ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و دستور و نوشته فرستاديم با ميزان، يعنى قوانين و مقررات عادلانه، براى چه؟ «لِيَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» براى اينكه همه افراد بشر به عدالت رفتار كنند و اصل عدالت در ميان افراد بشر برقرار گردد.
بنابراين مسأله برقرارى عدالت، آنهم با مقياس بشريت، هدف اصلى و عمومى همه انبياء بوده است؛ يعنى انبياء كه آمدهاند، يك كار، يك وظيفه، يك مأموريت و يك رسالتى كه داشتهاند، به نصّ قرآن مجيد عدالت بوده است.
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا عرض كنم اين است: آيا مسأله عدالت، آنهم عدل كلى و عدل عمومى- نه عدل نسبى و فردى و شخصى- يعنى عدالت به معنى اينكه روزى در اين جهان براى بشر پيش بيايد كه در آن روز اثرى از اين ظلمها و ستمها و تبعيضها و جنگها و نفرتها و كينهها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم اينها يعنى دروغها و نفاقها و نيرنگها، و بالاخره اثرى از اينهمه مفاسدى كه در ميان بشر وجود دارد نباشد، آيا چنين روزى براى بشريت خواهد بود؟ آيا بشريت در آينده خودش چنين دورهاى و چنين روزى و چنين قرنى را خواهد داشت؟ يا نه، اين فقط يك خيال و يك آرزوست، هيچ وقت عمل نخواهد شد، و يا حتى ممكن است يك كسى كه ذوق دينى و مذهبى داشته باشد- البته اين مطلب در غير شيعه صدق مىكند- بگويد:
من منكر عدالت كلى نيستم، من طرفدار اينكه دنيا براساس ظلم باشد نيستم، ولى معتقدم اين دنياى ما آنقدر پست و دنىّ است، آنقدر ظلمانى و تاريك است كه هيچ وقت در دنيا عدل كلى و عدالت واقعى و صلح و صفاى واقعى و انسانيت واقعى و اينكه يك روزى واقعاً افراد بشر با يكديگر انسانى زندگى كنند نخواهد بود، دنيادار ظلم و تاريكى است، همه ظلمها در آخرت جبران مىشود، عدالت فقط مال آخرت است.
در ميان غيرمسلمانان و اديان ديگر چنين فكرى وجود دارد. يكى از امتيازات اساسى معتقَدات اسلامى- و بالاخص در ديد شيعه از اسلام- همين است كه: بدبين نباشيد، دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره اختلاف، دوره فساد اخلاق و دوره سياهى و ظلمت يك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است. اگر هم [اين تعليم] در اديان ديگر هست، به اين روشنى كه در مذهب شيعه وجود دارد قطعاً در هيچ جا وجود ندارد.
اين هم يك مطلب كه آينده بشريت در همين دنيا نيكى و رخت بربستن ظلم و آمدن عدالت است؛ و اگر انسان در درجه اول در قرآن كريم تأمل كند مىبيند قرآن اين مطلب را تأييد و تأكيد مىكند، نويد به آينده مىدهد و آينده دنيا را روشن مىبيند. آيات زيادى در اين زمينه هست، از جمله همين آيهاى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ امَنوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدونَنى لايُشْرِكونَ بىشَيْئاً..
وعده مىدهد به اهل ايمان و مردمى كه عملشان صالح و شايسته است كه عاقبت دنيا به دست اينهاست، آن كه در نهايت امر بر دنيا حكومت مىكند دين الهى و معنويت و لااله الا اللَّه است، ماديگريها و ماده پرستىها و خودخواهيها از بين خواهد رفت، عاقبتِ دنيا امنيت است (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً)، عاقبت دنيا توحيد است به تمام مراتب خود.
بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد: يكى اينكه هدف اساسى انبياء دو چيز است: توحيد و برقرارى عدالت. اولى مربوط است به ارتباط انسان با خدا، و دومى مربوط است به ارتباط انسانها با يكديگر. مطلب دوم اينكه مسأله عدالت، تنها يك آرزو و خيال نيست، يك واقعيتى است كه دنيا به سوى آن مىرود، يعنى سنت الهى است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاكم خواهد كرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها- كه ما نمىدانيم چقدر است، شايد ميليونها سال، و شايد صدها ميليون سال- بشر حكومت خواهد كرد اما يك بشر بالغ، يك بشر انسان واقعى، يك بشرهايى كه در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايى كه امروز هست هرگز چيزى وجود ندارد.
بحث من درباره اين مطلب است كه عدل كلى در دنيا برقرار مىشود، بالخصوص راجع به يك جهت آن، و آن اين است: اسلام كه مدعى است عدل كلى در دنيا برقرار مىشود، بر چه اساسى مدعى است كه برقرار مىشود؟ لهذا سه موضوع را بايد تشريح كنم: يكى اينكه اولا عدالت چيست؟ دوم اينكه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد، هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود، به زور است، تحميل است، بشر محال است به ميل و رضاى خودش زير بار عدالت برود؟ و مسأله سوم اين است: آيا عدالت عملى هست يا نيست، و اگر عملى بشود به چه وسيله عملى خواهد شد؟
تعريف عدالت
مسأله اول كه عدالت چيست، شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد. افراد بشر كم و بيش ظلم را مىشناسند، تبعيض را مىشناسند؛ عدالت نقطه مقابل ظلم است، نقطه مقابل تبعيض است؛ و به عبارت ديگر: افراد بشر در دنيا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعاليتهايى كه مىكنند و استعدادهايى كه از خود نشان مىدهند، استحقاقهايى پيدا مىكنند؛ عدالت عبارت است از اينكه آن استحقاق و آن حقى كه هر بشرى به موجب خلقت خودش و به موجب كار و فعاليت خودش به دست آورده است به او داده شود؛ نقطه مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگيرند، و نقطه مقابل تبعيض است كه دو فرد كه در شرايط مساوى قرار دارند، يك موهبتى را از يكى دريغ بدارند و از ديگرى دريغ ندارند.
ولى در عين حال از قديم الايام افرادى در ميان بشر بودهاند از فيلسوفان قديم يونان تا دورههاى اروپا كه اساسا منكر واقعيت داشتن عدالت بوده و هستند ومىگويند اصلًا دالت معنى ندارد، عدالت مساوى با زور است، عدالت يعنى آن چيزى كه قانون موجود حكم كرده باشد، و قانون موجود هم آن است كه زور آن را به بشر تحميل كرده باشد، پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مىكند.
من درباره اين مطلب نمىخواهم بحث كنم چون از بحثهاى خودم مىمانم. اين مطلب مردود است، عدالت خودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد. حق از كجا واقعيت دارد؟ حق از متن خلقت گرفته شده است. چون خلقت واقعيت دارد، هر موجودى در متن خلقت يك شايستگى و يك استحقاق دارد. انسان به موجب كار و فعاليت خودش استحقاقهايى را به وجود مىآورد، و عدالت هم كه عبارت است از اينكه به هر ذى حقى حقش را بدهيم معنى پيدا مىكند. آن حرفها حرفهاى موهومى است.
آيا عدالتخواهى فطرى است؟
قسمت دوم عرض من بحث نسبتاً بيشترى لازم دارد و آن اين است: آيا در نهاد بشر تمايل به عدالت هست يا نيست؟ بشر يك چيزهايى را به حكم نهاد و فطرت خودش مىخواهد، يعنى هيچ دليلى [بر خواستن آنها] ندارد جز ساختمان جسمى و روحىاش. مثلًا شما در اين جلسه محترم شركت مىكنيد، اين كتيبههاى زيبا را مىبينيد، اين «لااله الّا اللَّه» را در وسط مىبينيد، در طرف راست «محمدٌ رسولُ اللَّه» را مىبينيد، در طرف چپ «علىٌّ ولىُّ اللَّه» را مىبينيد، يك ستاره مشكى به عنوان نشانهاى از عصمت كبرى فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها مىبينيد، اسم دوازده معصوم ديگر را مىبينيد، آيات قرآن را كه همه، شعارهاى اسلام است مىبينيد، كلام پيغمبر را مىبينيد، كلام اميرالمؤمنين را مىبينيد، كلام امام حسين را مىبينيد، هر كدام با قرينه مخصوص؛ كاشيهاى زيبا را مىبينيد، خط زيبا را مىبينيد، حظ مىكنيد و خوشتان مىآيد، چرا؟ چه كسى شما را مجبور كرده است كه خوشتان بيايد؟ هيچ كس مجبور نكرده است؛ به دليل اينكه زيباست خوشتان مىآيد. در نهاد هر انسانى اين قوه قرار داده شده است كه وقتى در مقابل زيبايى قرار مىگيرد تحسين كند. اين ديگر نمىخواهد قانون برايش وضع كنند يا يك زورى بر انسان اعمال شود. اين در نهاد انسان است.
اينجور چيزها را مىگويند امورى كه در نهاد بشر است. علم دوستى و خيلى چيزهاى ديگر در نهاد بشر است. آيا ميل به عدالت، يعنى ميل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن ديگران ولو انسان خودش منفعتى نداشته باشد، و به عبارت ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع، قطع نظر از هر منفعتى كه انسان در عدالت داشته باشد، جزء مطلوبهاى بشر است و در نهاد بشر چنين چيزى هست يا نيست؟
نظر نيچه و ماكياول
عدهاى معتقدند كه در نهاد بشر چنين قوه و نيرويى اساساً وجود ندارد. اكثر فيلسوفان اروپا اينطور فكر مىكنند و افكار همين فيلسوفان است كه دنيا را در نهايت امر به آتش كشيده است. مىگويند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعيف، وقتى كه در مقابل اقويا قرار گرفتند، چون زور نداشتند كه با اقويا مبارزه كنند، آمدند كلمه «عدالت» را خلق و اختراع كردند كه عدالت خوب است، انسان بايد عادل باشد. اينها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است كه همين آدمِ طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان كارى مىكند كه آن زورمند سابق مىكرد. نيچه، فيلسوف معروف آلمانى، مىگويد: «چقدر زياد اتفاق افتاده كه من خنديدهام وقتى ديدهام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهى مىزنند؛ نگاه مىكنم، مىبينم اينها كه مىگويند عدالت، چون چنگال ندارند. مىگويماى بيچاره! تو اگر چنگال مىداشتى هرگز چنين حرفى را نمىزدى.» [اين فيلسوفان مىگويند] اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.
اينهايى كه اعتقاد ندارند كه عدالت جزء امورى است كه در نهاد بشر مىباشد باز دو دسته هستند. يك دسته مىگويند: عدالت را به عنوان يك آرزو، بشر دنبالش هم نبايد برود، بايد دنبال قوه و نيرو رفت؛ عدالت حرف مفت است، آرزويش را هم نداشته باشيد، اساساً دنبالش هم نرويد، فقط برويد دنبال زور، و يك مثلى مىگويند كه با همين تعبير خودمان سازگار است؛ خلاصهاش اين است كه: «دو گره شاخ بر يك متر دُم ترجيح دارد» (زور همان شاخ است و عدالت دُم) شاخ به دستآور، عدالت يعنى چه؟! برو دنبال زور. نيچه و ماكياول از اينجور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل
ولى عده ديگرى اين حرفها را نمىزنند، مىگويند: نه، بايد رفت دنبال عدالت،ولى نه به خاطر اينكه عدالت مطلوب ماست، بلكه به خاطر اينكه منافع فرد در عدالت جمع است. برتراند راسل فكرش چنين است و با اين فكر مدعى انساندوستى هم هست. چون فلسفهاش اينجور ايجاب مىكند چارهاى ندارد كه غير از اين بگويد.
مىگويد: انسان به حسب طبيعت خودش منفعت پرست آفريده شده، و اين حرف، دوم ندارد، پس چه بايد كرد تا عدالت برقرار شود؟ آيا به بشر بگوييم: بشر! عدالت را بخواه؟ اين كه زوربردار نيست، در نهاد بشر عدالت خواهى وجود ندارد، چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟! ولى يك كار ديگر مىشود كرد و آن اين است كه عقل و علم و دانش بشر را تقويت كنيم تا برسد به آنجا كه به او بگوييم بشر! درست است كه آن كه اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طريق منفعت پرستى فردى نمىشود سوق داد، اما منفعت فرد در اين است كه عدالت در جمع برقرار باشد، اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تأمين نمىشود. درست است كه تو به حكم طبيعتت مىخواهى به همسايهات تجاوز كنى، ولى تو كه تجاوز كنى او هم تجاوز مىكند و تو بجاى اينكه منفعت بيشتر ببرى منفعت كمتر مىبرى، پس عقلت را به كار بينداز، حساب كن، بعد مىفهمى كه نه، مصلحت فردِ تو هم در عدالت است.
اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولى راه وصول به ايده عدالت را تقويت فكر و علم و دانش مىدانند، يعنى آشناكردن بشر به اينكه منفعت فرد در عدالتِ جمع است.
نقد اين نظريه
اين هم خيلى واضح است كه يك تئورى غيرعملى است، زيرا فقط درباره افرادى صادق است كه زور زياد ندارند. درباره بنده ممكن است صادق باشد. من كه يك آدم ضعيفى هستم، وقتى از همسايه هايم مىترسم و مىبينم به اندازهاى كه من زور دارم همسايهام هم زور دارد، از ترس زور همسايه مىشوم عادل. اما آن ساعتى كه يك قدرتى به دست آوردم كه هيچ بيمى از همسايهام نداشتم و صددرصد يقين داشتم كه اگر او را لگدكوب كنم قدرتى نيست كه در مقابل من بايستد، آنوقت چطور مىتوانم عادل باشم؟ چطور علم من مىتواند مرا عادل كند؟! چون جنابعالى كه مىگوييد بشر منفعت پرست است، علم مىگويد به خاطر منفعت خودت عادل باش، و اين آن وقتى است كه من زورى را در مقابل خودم ببينم؛ وقتى كه زورى در مقابل خودم نمىبينم چطور عادل باشم؟! ولهذا فلسفه راسل- برخلاف همه شعارهاى انساندوستى او- به همه اقويا و زورمندان درجه اول كه هيچ بيمى از ضعفا ندارند حق مىدهد كه هرچه مىخواهند ظلم كنند.
نظر ماركسيسم
دسته سومى هم داريم كه مىتوان اين دسته را جزء دسته دوم حساب كرد. اين دسته مىگويند: عدالت، عملى است ولى نه از راه انسان، انسان مىتواند عدالت را برقرار كند. اين كار، كار انسان نيست. نه مىشود انسان را آنطور تربيت كرد كه واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مىشود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت كرد كه منفعت خودش را در عدالت بداند؛ عدالت را از خداى ماشين بايد خواست، عدالت را از ابزارهاى اقتصادى بايد خواست، و به تعبير صحيحتر: نبايد خواست، به شما مربوط نيست، شما نمىتوانيد دنبال عدالت برويد، اگر فكر كنى خودت عدالتخواه بشوى دروغ است، تو اصلا عدالتخواه نيستى؛ اگر فكر كنى عقلت يك روزى تو را به عدالت هدايت مىكند اين هم دروغ است؛ ولى ماشين خودبه خود بشر را به سوى عدالت مىكشاند، تحولاتى كه ابزارهاى اقتصادى و توليدى پيدا مىكنند- با يك حسابى كه پيش خودشان كردند و بسيارى از آنها هم غلط از آب درآمد- مىرسد به دنياى سرمايه دارى، دنياى سرمايه دارى خودبه خود منتهى مىشود به دنياى سوسياليستى، و در دنياى سوسياليستى طبعا و جبرا و به حكم جبر ماشين مساوات و عدالت برقرار مىشود، چه تو بخواهى و چه نخواهى. تو عامل اجراى عدالت نيستى كه بيايى حساب كنى آيا عقل من مرا به عدالت مىكشاند؟ آيا تربيت من مرا به عدالت مىكشاند؟ مىگويد اين حرفها دروغ است.
نظر اسلام
اما نظر سومى- و به يك اعتبار نظر چهارمى- در اينجا وجود دارد كه مىگويد: همه اينها نوعى بدبينى به طبيعت و فطرت بشر است. اگر مىبينى بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله كمال نرسيده است. در نهاد بشر عدالت هست. اگر بشر خوب تربيت شود، اگر زيردست مربى كامل قرار گيرد، مىرسد به جايى كه خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همينطور كه زيبايى را دوست مىدارد عدالت را دوست داشته باشد؛ بلكه عدالت، خودش از مقوله زيبايى است ولى زيبايى معقول نه زيبايى محسوس.
بعد هم برايش دليل مىآورند، مىگويند: در مكتب ما كه مكتب دين است، مطلب دليل دارد: اين كه شما مىگوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور بايد عدالت را به او تحميل كند، يا مىگوييد عقلش بايد برسد به جايى كه منفعت خودش را در آن بداند، يا مىگوييد [تكامل] ابزار توليد [خودبه خود عدالت را برقرار مىكند]، ما مواردى به شما نشان مىدهيم كه افرادى عادل و عدالتخواه بودهاند درصورتى كه منافعشان هم ايجاب نمىكرده است؛ برخلاف منافع فردى خودشان، عدالت، ايده، هدف و آرزوشان بوده است، بلكه عدالت را در حد يك محبوب دوست داشتهاند و خودشان را فداى راه عدالت كردهاند. اينها نمونههاى بشرهاى كامل در عصرهاى گذشته بودهاند. اين نمونهها نشان دادهاند كه بشر را مىتوان در مسير عدالت انداخت تا آنطور بشود؛ حال اگر در حد آنها نشود ولى نمونه كوچكش مىتواند بشود.
على بن ابى طالب خودش يك نمونهاى است كه همه اين فلسفهها را باطل مىكند؛ على و دست پروردگان على و عده زيادى از افراد بشر كه در تمام دورانها بودهاند. حال وقتى ما مثال به حضرت امير مىزنيم شايد در بعضى اذهان مىآيد كه على يك فرد منحصر است. نه، اينجور نيست. الآن هم در ميان متدينين واقعى افراد بسيار زيادى هستند كه عدالت را واقعا دوست دارند، نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندى! بشرِ دورههاى آينده هم چنين خواهد بود.
بسيارى از افراد بشر خيال مىكنند كه مسأله ظهور حضرت حجت (عجّل اللَّه تعالى فرجه) يك امرى است مساوى با انحطاط دنيا و بازگشت بشر به تقهقر. قضيه برعكس است، رُقاء فكرى و اخلاقى و علمى بشر است، به حكم همه شواهد و ادلّهاى كه از دين به ما رسيده است. همان دينى كه موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل كلى را براى ما ذكر كرده است اينها را هم ذكر كرده است.
در حديث اصول كافى است كه وقتى آن حضرت ظهور مىكند خداى متعال دست خود را بر سر افراد بشر مىكشد و عقل افراد بشر افزون مىشود، فكر و عملشان زياد مىشود. وقتى كه وجود مقدس او ظهور مىكند ديگر گرگ و گوسفندى در دنيا وجود ندارد، حتى گرگها با يكديگر در صلح و صفا زندگى مىكنند؛ كدام گرگها؟ آيا همان گرگهايى كه در بيابان زندگى مىكنند؟ يا گرگهاى افراد بشر؛ يعنى گرگ ديگر طبيعت گرگى ندارد، طبيعت گرگى ازگرگ گرفته ىشود.
مسأله عمر حضرت حجت
قبل از آنكه قسمتى از قرائن بسيار زياد ديگرى از وضع زمان حضرت را براى شما بخوانم، نكتهاى را برايتان عرض بكنم:
بسيارى از افراد وقتى موضوع حضرت حجت پيش مىآيد مىگويند: «آيا يك بشر حدود هزار و دويست سال عمر كند؟! اين برخلاف قانون طبيعت است.» اينها خيال كردهاند كه ساير امورى كه در همين دنيا واقع شده است، با قوانين عادى طبيعت- يعنى آن قوانينى كه علم امروز بشر مىشناسد- صددرصد سازگار است. اصلا تمام تحولات بزرگى كه در تاريخ حيات و زندگى عموم موجودات زنده- از گياه و حيوان- پيش آمده تحولات غيرعادى است. آيا اولين نطفه حيات كه روى زمين بسته شده، مطابق اصول علوم زيستى است؟ اولين بار كه حيات در روى زمين پيدا شد با كدام قانون طبيعى جور درمىآيد؟
مطابق فرضيههاى علمىاى كه امروز هست و از نظر علم امروز مسلّم است كه در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مىگذرد. در ميلياردها سال پيش اين زمين ما يك كره گداخته بوده كه محال و ممتنع بوده است كه جاندارى بتواند روى آن زندگى كند. طبق تخمينهاى علمى ميلياردها سال گذشته است تا اولين جاندار در روى زمين پيدا شده است. علم امروز هم مىگويد جاندار هميشه از جاندار پيدا مىشود، و نمىتواند نشان بدهد كه جاندارى از غيرجاندار پيدا بشود. علم هنوز نتوانسته جواب بدهد كه آن اولين جاندار كه در روى زمين پيدا شد، يعنى آن اولين تحول بزرگ، آن نطفه اول حيات كه روى زمين بسته شد چگونه بسته شد؟.
بعد مىگويند: اولين نطفه حيات و اولين سلول كه پيدا مىشود، تكامل پيدا مىكند، به يك مرحلهاى كه مىرسد دو شاخه مىشود: شاخه نباتى و شاخه حيوانى. شاخه نباتى با يك مشخصاتى، و شاخه حيوانى با مشخصات ديگرى، كه در بعضى قسمتها ضد يكديگر و مكمل يكديگرند، و اين عجيب است: اگر گياه نباشد حيوان نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصاً از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايى كه در فضا وجود دارد. علم هنوز نتوانسته اين را بيان كند كه اين مرحله- كه باز يك تحول بزرگى در حيات و زندگى پيدا مىشود- چگونه رخ مىدهد؟ چطور شد شاخه نبات پيدا شد، چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟ و همچنين مراحل ديگر در پيدايش خود انسان، پيدايش موجودى با اين قدرت، با اين عقل و فكر و اراده و اختيار. مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه كند؟!.
مگر خود وحى يك امر عادى است؟! مگر خود وحى كه يك بشرى برسد به حدى كه دستور از ماوراء طبيعت بگيرد، كمتر است از مسأله زنده بودن يك نفر هزار و سيصد سال؟ اصلا اين يك امر عادى و طبيعى است، يك چيزى است كه بشر، اكنون دارد دنبالش مىرود و شايد قانون طبيعى هم داشته باشد. بشرهاى امروز دنبال اين مىروند كه يك وسائلى درست كنند- با يك دواهايى، با يك فرمولهايى- كه عمر بشر را افزايش دهند. كسى نمىتواند بگويد كه قانون طبيعت اين است كه بشر، صد سال يا پنجاه سال يا دويست سال و يا پانصد سال عمر كند. درست است كه سلولهاى بدن انسان يك دوره حياتى دارد، ولى اين در شرايط محدود است. شايد روزى كشفى بشود كه با يك وسيله بسيار كوچك عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل كنند.
اين يك امرى نيست كه انسان بخواهد در آن شك كند. اين عادىترين مسائلى است كه در دنياى حيات رخ داده است.
هميشه خداى متعال نشان داده است كه وقتى وضع دنيا به يك مراحلى مىرسد، مثل اينكه دستى از غيب بيرون مىآيد، يك تحول ناگهانى رخ مىدهد و يك وضعى پيش مىآيد كه با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بينى نيست. بنابراين، اين موضوع، بحث ندارد كه انسان بيايد درباره آن فكر كند يا العياذباللَّه دچار شك و ترديد شود.
دنياى دين براى همين است كه چشم انسان را باز كند و فكر انسان را از محدوديت جريانهاى عادى خارج كند.
در آن دوره- كه عرض كردم دوره تكامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است- چه پيش مىآيد؟ قسمتى را به عنوان عرض مىكنم.
مشخصات دوره حضرت مهدى عليه السلام
به اتفاق علماى شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اكرم متواتر است. احدى در اين جمله ترديد ندارد كه پيغمبر اكرم فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا الّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدى» يعنى اگر فرض كنيم از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است، خدا آن روز را طولانى مىكند تا مهدى از اولاد من ظهور كند. مقصود اين است: اين قضاى حتمى پروردگار است كه اگر فرض كنيم از عمر دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است اين كار حتما بايد عملى شود. اين روايتى است كه اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت كردهاند و در آن ترديدى نيست.
بعضى از دوستان وقتى كه مىديدند كه اين برادر ما از حجاز، آقاى شيخ خليل الرحمن «5»،هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مىكند، تعجب مىكردند كه ايشان اهل تشيع نيستند، چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟
واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند. اغلب ما شايد روى عادت و منطقه جغرافيايى مىگوييم، و ايشان روى اعتقاد و ايمان مىگويند. گفتم: اين مطلبى است كه شيعه و سنى ندارد، اهل تسنن هم اين سخن را زياد مىگويند.
حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره كمال بشريت مىبيند. فرمود:
«الْمَهْدىُّ يُبْعَثُ فى امّتى عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَالزَّلازِلِ» مهدى عليه السلام در يك شرايطى مىآيد كه اختلاف در ميان بشر شديد و زلزلهها برقرار است (مقصود زلزلههاى ناشى از مواد زير زمين نيست)، اصلًا زمين به دست بشر دارد تكان مىخورد و خطر، بشريت را تهديد مىكند كه زمين نيست و نابود شود.
«فَيَمْلَأُ الْارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» بعد از آنكه پيمانه ظلم و جور پر شد، دنيا را پر از عدل و داد مىكند.
«يَرْضى عَنْهُ ساكِنُ السَّماءِ وَ ساكِنُ الْارْضِ» از او، هم خداى آسمان راضى است و هم خلق خداى آسمان و مردم روى زمين؛ مىگويند: الحمد للَّه كه شر اين ظلمها از سر ما كوتاه شد. بعد فرمود:
«يُقَسِّمُ الْمالَ صِحاحاً» ثروت را بهطور صحيح تقسيم مىكند. گفتند: يا رسولَ اللَّه! يعنى چه بهطور صحيح؟ فرمود: عادلانه و بالسّويّه تقسيم مىكند.
«وَ يَمْلَأُ اللَّهُ قُلوبَ امَّةِ مُحَمَّدٍ غِنىً وَ يَسَعُهُمْ عَدْلُهُ» «6»
خداوند دل امت اسلام را مملوّ از غنا مىكند؛ يعنى خيال نكن غنا و ثروت، تنها همان ثروت مادى است؛ دلها غنى مىشود، فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و كينهها و حسادتها، همه از دلها بيرون كشيده مىشود.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه مىفرمايد:
حَتّى تَقومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلى ساقٍ، بادِياً نَواجِذُها، مَمْلوءَ ةً اخْلافُها، حُلْواً رَضاعُها، عَلْقَماً عاقِبَتُها.
پيش بينى مىكند كه قبل از ظهور حضرت مهدى آشوب عجيب و جنگهاى بسيار مهيب و خطرناكى در دنيا هست. مىفرمايد: جنگ روى پاى خودش مىايستد، دندانهاى خودش را نشان مىدهد مثل يك درندهاى كه دندان نشان مىدهد؛ شيرِ پستان خودش را نشان مىدهد، يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مىكنند مىبينند اين پستان جنگ خوب شير مىدهد يعنى به نفعشان كار مىكند، اما نمىدانند كه عاقبتِ اين جنگ به ضرر خودشان است.
«حُلْواً رَضاعُها» دوشيدنش خيلى شيرين است اما :
«عَلْقَماً عاقِبَتُها» عاقبتش فوق العاده تلخ است.
«الا وَ فى غَدٍ وَ سَيَأْتى غَدٌ بِما لا تَعْرِفونَ» بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى نمىكنيد، نمىشناسيد و آگاه نيستيد، ولى بدانيد هست و فردا با خود خواهد آورد.
«يَأْخُذُ الْوالى مِنْ غَيْرِها عُمّالَها عَلى مَساوى اعْمالِها» اول كارى كه آن والى الهى مىكند اين است كه عمال و حكام را يك يك مىگيرد، اعوان خودش را اصلاح مىكند، دنيا اصلاح مىشود.
«وَ تُخْرِجُ لَهُ الْارْضُ افاليذَ كَبِدِها» زمين پارههاى جگر خودش را بيرون مىدهد؛ يعنى زمين هر موهبتى كه در خودش دارد از هر معدنى، و هر استعدادى كه شما تصور بكنيد، همه را بيرون مىدهد؛ هرچه تا امروز مضايقه كرده بيرون مىدهد.
«وَ تُلْقى الَيْهِ سِلْماً مَقاليدَها» زمين مىآيد مثل يك غلام در حالى كه تسليم است كليدهاى خودش را دراختيار او قرار مىدهد (اينها همه تعبير و بيان است) يعنى ديگر سرّى در طبيعت باقى نمىماند مگر اينكه به دست او كشف مىشود، مجهولى در طبيعت باقى نمىماند مگر اينكه در آن دوره مكشوف مىگردد.
«فَيُريكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السّيرَةِ» آنوقت او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى يعنى چه، نشان خواهد داد كه اينهمه كه دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادى مىزدند همهاش دروغ بود، اينهمه كه دم از صلح مىزدند همهاش دروغ و نفاق و «جوفروشى و گندم نمايى» بود.
«وَ يُحْيى مَيِّتَ الْكِتابِ وَالسُّنَّةِ» «7» قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته است زنده خواهد كرد.
و نيز فرمود: اذا قامَ الْقائِمُ حَكَمَ بِالْعَدْلِ..
هر يك از ائمه ما يك لقبى دارد. مثلا اميرالمؤمنين: علىٌّ المرتضى. امام حسن: الحسن المجتبى. امام حسين: سيدالشهداء، و ائمه ديگر: السجاد، الباقر، الصادق، الكاظم، الرضا، التقى، النقى، الزّكىّ العسكرى. حضرت يك لقبى دارد مخصوص به خود، لقبى كه از مفهوم «قيام» گرفته شده است، آن كه در جهان قيام مىكند: الْقائم.
اصلًا ما حضرت مهدى را به قيام و عدالت مىشناسيم. هر امامى به يك صفت شناخته مىشود، اين امام به قيام و عدالت شناخته مىشود.
«وَ ارْتَفَعَ فى ايّامِهِ الْجَوْرُ» جور و ظلمى ديگر در كار نيست.
«وَ امِنَتْ بِهِ السُّبُلُ» همه راهها، راههاى زمينى، دريايى و هوايى امن مىشود، چون منشأ اين ناامنيها ناراحتيها و بىعدالتىهاست. وقتى كه عدالت برقرار بشود، [چون] فطرت بشر فطرت عدالت است، دليل ندارد كه ناامنى وجود داشته باشد.
«وَ اخْرَجَتِ الْارْضُ بَرَكاتِها» و زمين تمام بركات خودش را بيرون مىآورد.
«وَ لا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ يَوْمَئِذٍ مَوْضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا بِرِّهِ ... وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعالى: وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» آيا مىدانيد ناراحتى مردمِ آن وقت چيست؟ ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر بخواهند يك صدقهاى بدهند و يك كمكى به كسى بكنند، يك نفر [مستحق] پيدا نمىكنند؛ يك فقير در روى زمين پيدا نخواهد شد.
راجع به «توحيد الهى» مىفرمايد: «حَتّى يُوَحِّدُوا اللَّهَ وَلا يُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»
و راجع به «امنيت» مىفرمايد: «وَ تَخْرُجُ الْعَجوزَةُ الضَّعيفَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ تُريدُ الْمَغْرِبَ لايُؤْذيها احَدٌ» يك پيرزن ناتوان، از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مىكند بدون كوچكترين آزار و اذيتى.
زياد است: آنچه از عدالت گفته شده است، از صلح و صفا به معنى واقعى گفته شده است، از آزادى و امنيت كامل گفته شده است، از ثروت و بركت فراوان گفته شده است، از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است، از فراوانى وسائل (وسائل دامدارى و غيره)، از ميوه و گوسفند گفته شده است، از نبودن مفاسد گفته شده است كه ديگر شرب خمرى وجود نخواهد داشت، ديگر زنايى وجود نخواهد داشت، ديگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن، تنفر دارد از غيبت كردن، تنفر دارد از تهمت زدن، تنفر دارد از ظلم كردن.
اينها براساس چه فلسفهاى است؟ همان كه عرض كردم: اسلام مىگويد عاقبتِ بشر عدالت است، اما نمىگويد آن عدالتى كه در عاقبت مىآيد فقط اين است كه فكر بشر به اينجا منتهى مىشود كه منفعت من در اين است كه منافع ديگران را حفظ كنم؛ نه، [در آن زمان] عدالت براى بشر محبوب و مثل يك معبود است، يعنى روحش رُقاء پيدا مىكند، تربيتش كامل مىشود، و اين نمىشود جز اينكه يك حكومت عادل جهانى بر مبناى ايمان، خداپرستى و خداشناسى و بر مبناى حكومت قرآن به وجود آيد؛ و ما مسلمين خوشوقتيم كه برخلاف اينهمه بدبينيهايى كه در دنياى غرب براى بشريت به وجود آمده، به آينده بشريت خوشبين هستيم.
همين راسل در كتاب اميدهاى نو مىگويد: امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع كرده و معتقدند كه علم به جايى رسيده است كه عن قريب بشر به دست علم نابود خواهد شد. مىگويد: يكى از اين افراد اينشتين است. اينشتين معتقد است كه بشر با گورى كه به دست خودش كنده است، يك گام بيشتر فاصله ندارد. بشر به مرحلهاى رسيده است كه فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما كُن فَيَكون شدن همان. و واقعاً هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبى نباشيم، اگر آن اطمينانى كه قرآن به آينده بشريت مىدهد ما را مطمئن نكرده باشد، يعنى اگر ما همين ظواهر دنياى امروز را ببينيم، حق با اينهاست.
روزى نيست كه وسائل مخرّب به صورت نيرومندتر، مهيبتر و وحشتناكتر پيدا نشود. از حدود بيست سال پيش، از وقتى كه بمب اتمى در هيروشيما افتاد، تا امروز، نگاه كنيد ببينيد قدرت تخريبى صنعتى بشر چند برابر شده است؟ رسيده به مرحلهاى كه مىگويند دنياى امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد. اگر جنگ سوم جهانى پيش بيايد، صحبت اين نيست كه آيا آمريكا غالب است يا شوروى يا چين. اگر جنگ سومى پيش بيايد آن كه مغلوب است زمين و بشريت است و آن كه غالب است هيچ است. اما ما مىگوييم: براى بشر و براى زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است، دست الهى بالاى همه دستهاست. وَ كُنْتُمْ عَلىْ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَانْقَذَكُمْ مِنْها «8» . به ما گفتهاند: «افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ» «9»
اين خوشبينى و انتظار فرج كلى فضيلتش از همه اعمال بيشتر است، چرا؟ براى اينكه اين يك ايمانى است در سطح بسيار عالى.
پي نوشت:
( 1).[ به معنى حُسن منظر]
( 2). نور/ 55.
( 3). احزاب/ 45 و 46.
( 4). حديد/ 25.
( 5).[ از قاريان قرآن كه حسينيه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.]
( 6). اعلام الورى، ص 401.
( 7). نهج البلاغه، خطبه 138.
( 8). آل عمران/ 103.
( 9). بحارالانوار، ج 52/ ص 122.
ادامه دارد........
شنبه|ا|8|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-