واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ...با این که در بیشتر مواقع هوای جک را دارد اما رابطه او با جک و سویر هم خودش داستانی است جداگانه. با این حال کمتر میشود او را گول زد چون به هر حال... ساکنان جزیره اسرار آمیز جک نبودن این جناب دکتر میتوانست برای دیگر بازماندهها خیلی گران تمام شود. او یک جور همه کاره به حساب میآید؛ دکتر، جراح، سرپرست مسافران و خیلی چیزهای دیگر. هوای همه را دارد و کمتر پیش میآید که خودش احتیاجی به کمک داشته باشد. علاوه بر اینها اخلاق گرا و قانون مند هم هست و برای همین برایش فرقی نمیکند چه کسی رو به رویش ایستاده باشد. در زندگی عادی با پدر و همسر سابقش درگیریهایی داشته که باعث شده از هر دو نفر دور بماند. با این حال خوش قلب و مهربان است و فقط در موارد اندکی از کوره در میرود. کیت تا دلتان بخواهد در گذشته این بشر اتفاقات ناجور افتاده؛ از کشتن پدر ناتنی بگیرید تا در رفتن از دست پلیس به هر طریقی. اما رفتار او بعد از فرود آمدن در جزیره به کلی دگرگون شده و سعی کرده زندگی جدیدی را شروع کند. در بین مسافران بخت برگشته آدم به درد بخوری محسوب میشود و بیشتر کمک حال دیگران است تا این که دردسر درست کند. با این که در بیشتر مواقع هوای جک را دارد اما رابطه او با جک و سویر هم خودش داستانی است جداگانه. با این حال کمتر میشود او را گول زد چون به هر حال دختر پاستوریزه ای نیست. جان لاک یکی از مرموزترین افرادی است که پایش به جزیره رسیده. البته راستش را بخواهید او با پا به جزیره نیامده، بلکه ویلچرش چنین زحمتی کشیده. با این حال تا روی جزیره فرود میآید توان راه رفتن هم پیدا میکند. عاشق کشف چیزهای جدید است و نمیتواند مثل بچه آدم یک جا بنشیند و کارش را انجام بدهد. کشف آن دریچه حداقل کاری بود که جان انجام داد تا یک جورهایی سرنوشت همه را عوض کند. اصولا حوصله هم ندارد کسی جلوی راهش سبز شود. از اول سریال جزو نقشهای مهم سریال محسوب میشود اما هر چه به آخر این مجموعه نزدیک میشویم حضورش مهم تر از گذشته میشود؛ حتی موقعی که حضور فیزیکی هم ندارد. سعید جراح برخلاف اسم فامیلی اش هیچ تخصصی در جراحی ندارد اما خوب بلد است که چطوری آدمها را به بخش جراحی بفرستد. او که زمانی در ارتش عراق خدمت میکرده خوب با فنون شکنجه آشناست و به همین خاطر کمتر کسی میتواند زیر شکنجههای او دوام بیاورد. با این حال آدم خوش قلبی است و کمک حال گروه؛ مخصوصا در زمینههای مخابراتی و الکترونیکی او یک متخصص به حساب میآید و در این زمینه از هر کمکی که از دستش بربیاید، دریغ نمیکند. هارلیاو علاوه بر این که خیلی خرافاتی است به شکمش هم خوب میرسد و نمیگذارد حتی در دوران بدی که در جزیره دارد به آن بد بگذرد. با این که در لاتاری مقدار زیادی پول برنده شده اما همیشه آن را به پای بد شانسی اش میگذارد چرا که بر این اعتقاد است اگر آن پول را نمیبرد هرگز پایش به این جزیره باز نمیشد. هارلی پسر خوش قلبی است که بر خلاف بیشتر شخصیتهای این سریال، گذشته ای به مراتب پاکتر و بیگناه تر دارد. در بیشتر مواقع پایه کمک به دیگران است؛ البته کمی ترسو هم هست. دانیل فارادی یک فیزیک دان نخبه که خیلی چیزها سرش میشود. بگذریم از این که در مجموعه شخصیتهای لاست کمی عجیب و غریب تر از بقیه به نظر میرسد و کمی هم نچسب است اما در وقتهایی که سوالات متافیزیکی برای گروه پیش میآید یکراست سراغ فارادی میروند و از او سوال میکنند. رفتار او در بیشتر مواقع متناقض و مثل شخصیتش عجیب و غریب است؛ گاهی کمک حال بقیه است و گاهی هم میرود روی اعصاب همه. در فصل چهار سر و کله این شخصیت پیدا میشود. جولیت یکی از همان «دیگران» محسوب میشود، به خاطر همین پذیرفتنش به عنوان یک خودی برای اعضای بازماندگان خیلی سخت و سنگین است. جولیت در اصل یک متخصص باروری است که در دانشگاه مرکزی میامی مشغول به کار بوده. تحقیقات او درباره باروری و این که باعث شده خواهر نابارورش بارور شود دلایل خوبی بوده تا «دیگران» او را به جزیره ببرند تا در آن جا هم بتواند همین کارها را انجام دهد. کمی مرموز، خونسرد و حساس و باهوش. حواسش خیلی جمع تر از این حرفهاست که به قیافه اش بخورد و همیشه سر بزنگاه سر و کله اش پیدا میشود. در فصل 3 این شخصیت به شخصیتهای اصلی سریال اضافه میشود. ریچارد یک جورهایی پدر جزیره محسوب میشود. مثل این که از همان بدو تولد این مکان اسرار آمیز در آن زندگی میکرده و تقریبا با آن همسن است. در همه دورههایی که بشر پایش را در جزیره گذاشته او هم با همان سر و شکل تر و تمیز حضور داشته و در بیشتر اوقات هم «دیگران» را رهبری میکرده. ریچارد تنها کسی است که میداند جیکوب کجاست! البته اگر جیکوب وجود خارجی داشته باشد؛ فردی خونسرد که معمولا با صحبت کردن جدلها را سر وسامان میبخشد. سویر در فصلهای ابتدایی نمودار تک تک بازماندههای حادثه را به تنهایی ترسیم میکند، وسایلشان را پنهان میکند و بعد به خودشان میفروشد، در کار جک و دیگران میگذارد و خلاصه روزگار برو بچ ساحل نشین سریال را به تباهی میکشاند اما هر چه داستان پیش میرود انگار سویر هم آدمتر میشود؛ تا جایی که در نبود بزرگان جزیره بالاخره رهبری گروه را خودش به تنهایی بر عهده میگیرد. در این حالت او کمتر به خودش فکر میکند و سعی و تلاشش را دو برابر میکند تا دیگران در آسایش باشند. بگذریم از این که در بیشتر اوقات با جک سر ناسازگاری دارد. بن روده او مثل جاده چالوس خودمان است، پر از پیچ و خمهای کوچک و بزرگ. بدون هیچ خط مستقیم و صافی! بن یا به طور کامل تر بنجامین مغزش هم به همین پیچیدگی است؛ بنابراین از این مغز پیچیده انتظار میرود فکرها و ایدههای مخوفی به بیرون درز کند. امکان ندارد کاری را انجام بدهد ولی حیله یا دسیسه ای در آن به کار نبرده باشد. خوب میتواند شخصیت دیگران را آنالیز کند؛ بنابراین یکراست سراغ نقطه ضعف آنها میرود و از همان جا به آنها ضربه میزند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]