تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش مى‏گردا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835089758




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

امام رضا(ع) ناخداى كشتى تشيع در ميانة طوفان مرو


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: امام رضا(ع) ناخداى كشتى تشيع در ميانة طوفان مرو


بايد اعتراف كنيم كه زندگى ائمه عليهم‏السلام، به‌درستى شناخته‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارتبار آنان حتى بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده است. عليرغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگى ائمه، عليهم‏السلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظيمى از زندگى اين بزرگواران را فرا گرفته و حيات سياسى برجسته‏ترين چهره‏هاى خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساس‌ترين دوران‌هاى تاريخ اسلام را دربرمى‏گيرد، با غرض‏ورزى يا بى‏اعتنايى و يا كج‏فهمى بسيارى از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده است. اين است كه ما از يك تاريخچة مدون و مضبوط دربارة زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پيشوايان، تهيدستيم.

زندگى امام هشتم، عليه‏السلام، كه قريب بيست‏سال از اين دوره تعيين‌كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجسته‏ترين بخش‌هاى آن است كه بجاست دربارة آن تامل و تحقيق لازم به كار رود. مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه، عليهم‏السلام، به‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت اسلامى به‏طور آشكار با پيرايه‏هاى سلطنت آميخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت؛ ائمه اهل بيت، عليهم‏السلام، مبارزه سياسى خود را به ‏شيوه‏اى متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند. اين‏مبارزه، ‏بزرگترين‏ هدفش تشكيل نظام اسلامى و تأسيس حكومتى برپايه امامت ‏بود. بى‏شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى، و رفع تحريف‏ها و كج‏فهمى‏ها از معارف اسلامى‏ و احكام‏ دينى نيز هدف مهمى براى جهاد اهل بيت ‏به حساب مى‏آمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بيت ‏به اين هدفها محدود نمى‏شد و بزرگترين هدف آن، چيزى جز تشكيل حكومت علوى و تأسيس نظام عادلانه اسلامى نبود.

بيشترين‏ دشواري‌هاى‏ زندگى ‏مرارتبار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه، عليهم‏السلام، از دوران امام سجاد، عليه‏السلام، و بعد از حادثه عاشورا به زمينه‏سازى دراز مدت براى اين مقصود پرداختند. در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى ‏امام هشتم، عليه‏السلام، جريان وابسته به امامان اهل بيت ‏يعنى شيعيان، هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاه‌هاى خلافت ‏به حساب مى‏آمد. در اين مدت بارها زمينه‏هاى آماده‏اى پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد، به پيروزي‌هاى بزرگى نزديك گرديد. اما، در هر بار موانعى برسر راه پيروزى نهايى پديد مى‏آمد و غالباً بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين نهضت، يعنى‏ شخص ‏امام‏ در هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مى‏گشت و هنگامى‏كه ‏نوبت ‏به امام بعد مى‏رسيد اختناق و فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى ديگرى نياز بود. ائمه، عليهم‏السلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابه‏لاى گذرگاه‌هاى دشوار و خطرناك گذراندند. و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با نابودكردن امام، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايش ‏را از آنان ‏سلب ‏كرد.

هنگامى‏كه حضرت‏ موسى ‏بن ‏جعفر، عليه‏السلام، پس از سالها حبس در زندان‌‌هارونى مسموم و شهيد شد، در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرما بود.در آن فضاى گرفته كه به گفتة يكى از ياران ‏امام‏ على ‏بن موسى، عليه‏السلام، «از شمشير‌هارون خون مى‏چكيد»؛ بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت ‏بدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوة تقيه‏آميز و شگفت‏آورى، جان خود را كه محور و روح جمعيت ‏شيعيان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاى بنى‏عباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژيم، مبارزات عميق امامت را ادامه داد.

تاريخ نتوانسته است ترسيم روشنى از دوران ده‏سالة زندگى امام هشتم در زمان‌‌هارون و بعد از او در دوران پنج‏سالة جنگ‌هاى ‏داخلى ‏ميان‏ خراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مى‏توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران، همان مبارزة دراز مدت اهل بيت، عليهم‏السلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‌گيرى و همان اهداف ادامه مى‏داده است. هنگامى كه مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت ‏يافت و خلافت ‏بى‏منازع را به چنگ آورد؛ يكى از اولين تدابير او حل مشكل علويان و مبارزات تشيع بود. او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پيش چشم داشت.

تجربه‏اى كه نمايشگر قدرت، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاه‌هاى قدرت از ريشه‏كن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مى‏ديد كه سطوت و حشمت ‌هارونى حتى با به ‏بند كشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورش‌ها و مبارزات سياسى، نظامى، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگ‌هاى داخلى ميان بنى‌عباس، سلطنت عباسى را در تهديد مشكلات بزرگى مشاهده مى‏كرد؛ بى‏شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدى‏ترى بنگرد. شايد مأمون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود واقع‏بينانه فكر مى‏كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج‏ساله جنگ‌هاى داخلى، جريان تشيع را از آمادگى‏ بيشترى‏ براى ‏برافراشتن ‏پرچم حكومت ‏علوى‏ برخوردار ساخته بود. مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در همة دوران طولانى امامت كم‏نظير و يا در نوع خود بى‏نظير بود تحقق يافت.

اكنون جاى آن است كه به اختصار، حادثه وليعهدى را مورد مطالعه قرار دهيم. در اين حادثه امام هشتم على ‏بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، در برابر يك تجربه تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا ناكامى آن مى‏توانست ‏سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد. دراين نبرد، رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به ميدان آمده بود، مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم ودرايتى ‏بى‏سابقه‏ قدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مى‏شد و مى‏توانست آنچنان كه برنامه‏ريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقيناً به هدفى دست مى‏يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على‏‌بن ابى‏طالب، عليه‏السلام، هيچ يك از خلفاى ‏اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست ‏يابند؛ يعنى مى‏توانست درخت تشيع را ريشه‏كن كند و جريان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافت‌هاى طاغوتى فرو رفته بود، به كلى نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبيرى الهى بر مأمون ‏فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود، به‏طور كامل شكست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشه‏كن نشد بلكه حتى‏سال‏دويست و يك هجرى، يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پربركت‏ترين‏ سالهاى‏ تاريخ ‏تشيع شد و نفس تازه‏اى در مبارزات علويان دميده شد؛ و اين همه به بركت تدبير الهى امام هشتم و شيوة حكيمانه‏اى بود كه ‏آن ‏امام‏ معصوم‏ دراين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد. براى اين كه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود، به تشريح كوتاهى ‏از تدبير مأمون ‏و تدبير امام در اين حادثه مى‏پردازيم.

مأمون ‏از دعوت ‏امام ‏هشتم ‏به ‏خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى‏كرد: اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصه‏ فعاليت ‏سياسى ‏آرام ‏و بى‏خطر بود. همان‏طور كه گفتم شيعيان در پوشش ‏تقيه، مبارزاتى خستگى‏ناپذير و تمام‌نشدنى داشتند. اين مبارزات كه با دو ويژگى همراه بود، تأثير توصيف‏ناپذيرى ‏در برهم زدن بساط خلافت داشت. آن دو ويژگى، يكى مظلوميت ‏بود و ديگرى قداست. شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشة شيعى را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل‏بيت است، به زواياى دل و ذهن مخاطبان‏ خود مى‏رساندند و هركسى ‏را كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤمن مى‏ساختند و چنين بود كه دائره تشيع، روز به روز در دنياى اسلام گسترش‏ مى‏يافت و همان مظلوميت و قداست ‏بود كه با پشتوانة تفكر شيعى اينجا و آنجا در همه دوران‌ها قيام‌هاى مسلحانه و حركات‏ شورشگرانه‏ را بر ضد دستگاه‌هاى‏ خلافت ‏سازماندهى مى‏كرد. مأمون مى‏خواست‏ يكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابى به ميدان ‏سياست ‏بكشاند و به اين وسيله كارايى ‏نهضت ‏تشيع‏ را كه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود، به صفر برساند. با اين كار مأمون آن دو ويژگى مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مى‏گرفت؛ زيرا جمعى ‏كه ‏رهبرشان‏ فرد ممتاز دستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق‏العنان وقت‏ و متصرف در امور كشور است، نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس. اين تدبير مى‏توانست فكر شيعى را هم در رديف بقيه عقايد و افكارى كه در جامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن‏را ازحد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاه‌ها ممنوع و مبغوض ‏است ‏از نظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام‌برانگيز است‏ خارج سازد. دوم، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافت‌هاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن به اين خلافت‌ها بود. مأمون با اين كار به همة شيعيان‏ مزورانه‏ ثابت‏ مى‏كرد كه‏ ادعاى غاصبانه ‏و نامشروع بودن خلافت‌هاى مسلط كه‏ همواره‏ جزو اصول اعتقادى شيعه به حساب مى‏آمده است‏، يك حرف بى‏پايه و ناشى از ضعف و عقده‏هاى حقارت بوده است. چه اگر خلافت‌هاى ديگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون ‏هم ‏كه جانشين ‏آنهاست‏، مى‏بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون على ‏بن ‏موسى‌الرضا، عليه‏السلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشينى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته، پس بايد بقية خلفا هم از مشروعيت ‏برخوردار بوده‏ باشند و اين، نقض همة ادعاهاى شيعيان است. با اين كار نه فقط مأمون از على ‏بن موسى‏الرضا عليه‏السلام، بر مشروعيت ‏حكومت ‏خود و گذشتگان اعتراف مى‏گرفت ‏بلكه يكى از اركان اعتقادى تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومت‌هاى قبلى را نيز درهم مى‏كوبيد.

علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بى‏اعتنايى ائمه به ‏دنيا نيز با اين كار نقض مى‏شد كه ‏آن‏ حضرات ‏فقط در شرايطى كه به دنيا دسترسى نداشته‏اند نسبت ‏به آن زهد مى‏ورزيدند و اكنون كه درهاى بهشت دنيا به روى آنان باز شد به‏سوى آن شتافتند و مثل ديگران خود را از آن متنعم كردند. سوم، اين كه ‏مأمون ‏با اين كار، امام را كه‏ همواره ‏يك ‏كانون ‏معارضه‏ و مبارزه بود، در كنترل دستگاههاى خود قرار مى‏داد. به جز خود آن حضرت، همة سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطرة خود درمى‏آورد و اين موفقيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلاف مأمون، چه بنى‏اميه و چه بنى‏عباس، بر آن دست نيافته بودند. چهارم، اين كه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤال‌ها و شكوه‏ها بود، در محاصرة مأموران حكومت ‏قرار مى‏داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى‏زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبت‌هاى مردم فاصله مى‏افكند. پنجم، اين بود كه با اين‏كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى‏كرد. طبيعى بود كه در دنياى آن روز، همه او را بر اين كه فرزندى از پيغمبر و شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكى دينداران به دنياطلبان از آبروى دينداران مى‏كاهد و بر آبروى دنياطلبان مى‏افزايد. ششم، آن كه در پندار مأمون، امام با اين‏كار به يك توجيه‏گر دستگاه خلافت ‏بدل مى‏گشت. بديهى است ‏شخصى در حد علمى و تقوايى امام با آن‏ حيثيت‏ و حرمت‏ بى‏نظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت؛ اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت ‏برعهده مى‏گرفت، هيچ نغمة مخالفى نمى‏توانست ‏خدشه‏اى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد. اين خود در حكم حصار منيعى بود كه مى‏توانست همة خطاها و زشتى‏هاى دستگاه خلافت را از چشم‌ها پوشيده بدارد. به جز اينها هدف‌هاى ديگرى نيز براى مأمون متصور بود. چنان كه مشاهده مى‏شود، اين تدبير به‏قدرى پيچيده و عميق است كه يقيناً هيچكس‏ جز مأمون نمى‏توانست آن را به خوبى هدايت كند و بدين جهت ‏بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بى‏خبر بودند. از برخى گزارشهاى تاريخى چنين برمى‏آيد كه حتى «فضل‏بن سهل» وزير و فرماندة كل و مقرب‌ترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست، بى‏خبر بوده است. مأمون ‏حتى ‏براى ‏اين كه هيچ‏گونه ضربه‏اى ‏بر هدف‌هاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد، داستان‌هاى جعلى براى‏علت ‏و انگيزة ‏اين اقدام مى‏ساخت و به اين و آن مى‏گفت. حقاً بايد گفت‏ سياست مأمون از پختگى و عمق بى‏نظيرى برخوردار بود. اما آن سوى ديگر اين صحنة نبرد، امام على ‏ابن موسى‏الرضا عليه‏السلام، است و همين است كه على‏رغم زيركى شيطنت‏آميز مأمون، تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بى‏اثر و بازيچه‏اى كودكانه بدل مى‏كند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه‏گذارى عظيمى كه در اين راه كرد، از اين عمل نه تنها طرفى بر نبست‏ بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام على‏بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، را هدف گرفته شده بود، خود او را آماج قرار داد؛ به طورى ‏كه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همة تدابير گذشته خود را كان ‏لم ‏يكن شمرده، بالاخره همان شيوه‏اى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همة گذشتگانش در پيش ‏گرفته ‏بودند؛ يعنى «قتل» و مأمون كه در آرزوى چهرة قداست مآب خليفه‏اى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود؛ سرانجام در همان مزبله‏اى كه همة خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و فحشا و عيش و عشرت توأم با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پردة رياي مأمون را در زندگى پانزده ساله‌اش پس از حادثة وليعهدى در دهها نمونه مى‏توان مشاهده كرد كه از جملة آن به خدمت گرفتن قاضى‌القضاتى فاسق و فاجر و عياش همچون يحيى ‏بن اكثم و همنشينى و مجالست با عموى خواننده و خنياگرش ابراهيم‏ بن ‏مهدى ‏و آراستن بساط عيش و نوش و پرده‏درى در دارالخلافة او در بغداد است.

اكنون به تشريح سياست‌ها و تدابير امام على بن موسى‌الرضا، عليه السلام، در اين حادثه مى‏پردازيم:

1ـ هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند، آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايى خود پر كرد؛ به طورى كه همه كس در پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيت‏ سوء حضرت‏ را از وطن خود دور مى‏كند. امام بدبينى خود به مأمون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند. در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده‏اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مى‏داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست. همة كسانى ‏كه بايد طبق انتظار مأمون نسبت‏به او خوش‏بين و نسبت ‏به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مى‏شدند؛ در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينة مأمون كه امام عزيزشان را اين‏طور ظالمانه از آنان جدا مى‏كرد و به قتلگاه مى‏برد، لبريز شد.

2ـ هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنكاف كردند و تا وقتى مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه ‏جا پيچيد كه على ‏بن موسى‏الرضا عليه‏السلام، وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود، نپذيرفته است.

دست‏اندركاران امور كه به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند، ناشيانه عدم قبول امام را همه‏جا منتشر كردند. حتى فضل‏بن سهل در جمعى از كارگزاران و مأموران حكومت گفت كه من هرگز خلافت را چنين خوار نديده‏ام. اميرالمؤمنين آن را به على‏بــن موسى‏الرضا، عــليه‏السلام، تقـــديم مى‏كند و على ‏بن موسى دست رد به سينه او مى‏زند.

خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى‏رساند و همواره مى‏گفت كه من تهديد به قتل شدم تا وليعهدى را قبول كردم. طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيب‏ترين پديدة سياسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همة آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مأمون فقط به دليل آن كه از وليعهدى برادرش امين عزل شده است‏،به جنگى چند ساله دست مى‏زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مى‏رساند و سر برادرش را از روى خشم، شهر به شهر مى‏گرداند؛ كسى مثل ‏على ‏بن ‏موسى‏الرضا، عليه‏السلام، پيدا مى‏شود كه به وليعهدى با بى‏اعتنايى نگاه مى‏كند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمى‏پذيرد. مقايسه‏اى كه از اين رهگذر ميان امام ‏على ‏بن ‏موسى‏الرضا، عليه‏السلام، و مأمون عباسى در ذهن‌ها نقش مى‏بست، درست عكس آن چيزى را نتيجه مى‏داد كه مأمون به خاطر آن سرمايه‏گذارى كرده بود.

3ـ با اين همه، على‏بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، فقط بدين ‏شرط وليعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مى‏كرد فعلاً در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعداً به تدريج مى‏توان امام را به صحنه فعاليت‌هاى خلافتى كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد. روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشة مأمون نقش برآب مى‏شد و بيشتر هدف‌هاى او برآورده نمى‏گشت.

امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت‏نيز برخوردار بود، چهره‏اى به خود مى‏گرفت كه گويى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است. نه امرى، نه نهيي، نه تصدى مسؤوليتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعاً نه هيچ‏گونه توجيهى براى كارهاى آن دستگاه.

روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و ارادة خود، از همه مسؤوليت‌ها كناره مى‏گيرد، نمى‏تواند نسبت ‏به آن دستگاه صميمى و طرفدار باشد. مأمون به خوبى اين نقيصه را حس مى‏كرد و لذا پس از آن كه كار وليعهدى انجام گرفت،‏ بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائف‏الحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزة منفى امام را نقض كند؛ اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشة او را خنثى مى‏كرد. يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى‏كند كه مأمون به امام مى‏گويد: اگر ممكن است ‏به كسانى كه از او حرف شنوى دارند، در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است، چيزى بنويس و امام استنكاف مى‏كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مى‏آورد و نمونة بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه «كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مى‏كند، امام استنكاف مى‏كند و پس از اين كه مأمون اصرار را به نهايت مى‏رساند، امام به اين شرط قبول مى‏كند كه نماز را به شيوة پيغمبر و على‏بن ابى‏طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره‏اى مى‏گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مى‏سازد و امام را از نيمه‏راه نماز برمى‏گرداند؛ يعنى به ناچار ضربه‏اى ديگر بر ظاهر رياكارانة خود وارد مى‏سازد.

4ـ اما بهره‏بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدى، دست‏به حركتى مى‏زند كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى تا آن‏روز و تا آخر دوران خلافت ‏بى‏نظير بوده است و آن برملا كردن داعية امامت‏ شيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پردة غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمان‌هاست. تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانى را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديك گفته نشده بود، به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجة يك آنها قرار نمى‏گرفت؛ آن را به گوش همه رساند.

مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قوي‌ترين استدلال‌هاى امامت را بيان فرموده است؛ نامة جوامع‏الشريعه كه در آن همة رئوس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضل‏ بن سهل نوشته است؛ حديث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزيز بن مسلم بيان كرده است؛ قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصيدة دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است؛ نمايشگر اين موفقيت عظيم امام، عليه‏السلام، است. در آن سال در مدينه و شايد در بسيارى ‏ازآفاق اسلامى‏، هنگامى‏كه خبر ولايتعهدى‏ على ‏بن ‏موسى‏الرضا، عليه‏السلام، رسيد، در خطبه فضائل اهل بيت ‏بر زبان رانده شده بود و اهل بيت پيغمبر كه نود سال علناً بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى ديگر كسى جرأت بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نيكى ياد مى‏شدند. دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت‏قلب گرفتند، بى‏خبرها و بى‏تفاوت‌ها با آنان آشنا شدند و به آن گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثان و متذكران شيعه معارفى را كه تاآن روز جز در خلوت نمى‏شد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.

5ـ در حالى‏كه مأمون امام را جدا از مردم مى‏پسنديد و اين جدايى را در نهايت وسيله‏اى براى قطع رابطة معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مى‏خواست؛ امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى‏داد. با اين كه مأمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را طورى انتخاب كرده بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگيرند؛ امام در همان مسير تعيين ‏شده، از هر فرصتى براى ايجاد رابطة جديدى ميان خود و مردم استفاده كرد. در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل‌هايى كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث ‏سلسله الذهب را براى هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‏ها و معجزه‏هاى ديگرى نيز آشكار ساخت و در جاى‏جاى اين سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافت بود، هرگاه فرصتى دست‏داد، حصارهاى ‏دستگاه حكومت را براى حضور در انبوه‏ جمعيت‏ مردم ‏شكافت.

6ـ نه ‏تنها سرجنبانان تشيع از سوى امام‏ به‏ سكوت ‏و سازش ‏تشويق نشدند، بلكه قرائن حاكى ‏از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دوران‌هاى عمرخودرا در كوههاى صعب‏العبور و آبادي‌هاى دور دست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند، با حمايت امام على بن موسى‌الرضا، عليه‏السلام، حتى مورد احترام‏ و تجليل كارگزاران حكومت‏در شهرهاى ‏مختلف ‏نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تندزبانى چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزير و اميرى روى ‏خوش نشان ‏نداده و در دستگاه‏ آنان رحل اقامت نيفكنده بوده ‏و هيچكس‏از سرجنبانان خلافت از تيزى زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاههاى دولتى به ‏سر مى‏برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش ‏خود حمل ‏مى‏كرد و ميان‏شهرها و آبادي‌ها سرگردان‏ و فرارى‏ مى‏گذرانيد؛ توانست ‏به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروف‌ترين و شيواترين ‏قصيدة خود را كه ادعانامة نهضت ‏نبوى ضد دستگاه‌هاى ‏خلافت اموى ‏و عباسى‏ است،‏ براى آن حضرت بسرايد و شعر او در زمانى كوتاه به همة اقطار عالم اسلام برسد؛ به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مى‏شنود. اكنون ‏بار ديگر نگاهى بر وضع كلى صحنة اين نبرد پنهانى كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امام‏على بن موسى‏الرضا، عليه‏السلام، را با انگيزه‏هايى كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود، مى‏افكنيم.

يك‏سال پس از اعلام وليعهدى وضعيت چنين است:

مأمون،‏چه ‏در متن ‏فرمان ‏ولايتعهدى‏ و چه در گفته‏ها و اظهارات ديگر، او را به فضل و تقوى و نسب رفيع و مقام علمى ‏منيع ستوده ‏است و او اكنون در چشم آن مردمى كه برخى از او فقط نامى شنيده و حتى به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند؛ به عنوان يك چهرة در خور تعظيم و تجليل و يك انسان شايستة خلافت كه از خليفه به لحاظ علم و تقوى و خويشى با پيغمبر، بزرگتر و شايسته‏تر است،‏ شناخته‏اند. مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعى خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏ خود منصرف سازد، بلكه حتى على‏بن موسى، عليه‏السلام، ماية ايمان و اطمينان و تقويت روحية آنان نيز شده است.

در مدينه، مكه و ديگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام على ‏بن موسى، عليه‏السلام، به تهمت ‏حرص ‏به‏ دنيا و عشق ‏به‏ مقام ‏و منصب از رونق نيفتاده، بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبة معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. كوتاه سخن آن كه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى به دست نياورده كه بسيارى چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست‏بدهد. اينجا بود كه ‏مأمون ‏احساس شكست و خسران كرد و درصدد برآمد تا خطاى فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه‏گذارى، سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى‏ناپذير دستگاه‌هاى خلافت‏ يعنى ائمه اهل بيت، عليهم‏السلام، به همان شيوه‏اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند؛ يعنى قتل.

بديهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز، به‏ آسانى ميسر نبود. قرائن نشان مى‏دهد كه مأمون پيش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام، به كارهاى ديگرى دست‏ زده‏ است ‏كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسانتر به‏كار برد. به گمان زياد اين كه ناگهان در مرو شايع شد كه على ‏بن موسى، عليه‏السلام، همة مردم را بردگان خود مى‏داند، جز با دست‏اندركارى عمال مأمون ممكن نبود.

هنگامى كه اباصلت اين خبر را براى امام آورد، حضرت فرمود: «بارالها، اى پديدآورندة آسمانها و زمين؛ تو شاهدى كه نه من و نه هيچ‏يك از پدرانم هرگز چنين سخنى نگفته‏ايم و اين يكى از همان ستم‌هايى است كه از سوى اينان به ما مى‏شود.»

تشكيل مجالس مناظره با هر آن كسى كه كمتر اميدى به غلبة او بر امام مى‏رفت نيز از جملة همين تدابير است. هنگامى ‏كه‏ امام مناظره‏كنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منكوب كرد و آوازة دانش و حجت قاطعش در همه‏ جا پيچيد؛ مأمون درصدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادله‏اى را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر دراين بين بتواند امام را مجاب كند. البته چنان كه مى‏دانيم، هرچه تشكيل مناظرات ادامه مى‏يافت قدرت علمى امام ‏آشكارتر مى‏شد و مأمون از تأثير اين وسيله نوميدتر.

بنابر روايات، يك يا دو بار توطئة قتل امام را به وسيلة نوكران و ايادى خود ريخت و يكبار هم حضرت را در سرخس‏به زندان ‏افكند؛ اما اين شيوه‏ها هم نتيجه‏اى جز جلب اعتقاد همان دست‏اندركاران به رتبة معنوى امام به بار نياورد، و مأمون درمانده‏تر و خشمگين‏تر شد. در آخر چاره‏اى جز آن نيافت كه به دست ‏خود و بدون هيچ واسطه‏اى امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر 203 هجرى يعنى قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندى پس از صدور فرمان وليعهدى به نام آن حضرت، دست‏خود را به جنايت‏ بزرگ و فراموش‌نشدنى قتل امام آلود.





يکشنبه|ا|2|ا|بهمن|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن