واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: نامه يك آقازاده اصيل به پدرش
ميخواهم مثل خودت نخبه شوم در سنگر علم. ميخواهم به رسم خودت كه در خيابان گل نبي، گُلي شدي براي رهبر، من هم گلي شوم براي او.
به گزارش وب گردي باشگاه خبرنگاران، وبلاگ بي تاب هويزه در آخرين پست خود منتشر كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم
به قول سهراب، به اندازه يك ابر دلم ميگيرد وقتي ياد كلاس اول دبستان عليرضا ميافتم با خودم ميگويم يعني او هم وقتي كلاس اول برود، زماني كه معلم ميخواهد به او ياد بدهد كه بنويسد " بابا "، او هم مثل پسر شهيد اسدي، چند روزي تب و لرز ميكند؟! او هم نميتواند بابا را بخش كند؟!
با خودم گفتم حتما زماني كه كلمه "بابا" را ياد بگيرد به رسم كلاس اوليها بر سرمزار پدر ميرود و شيريني پخش ميكند و بعد تكيه ميدهد به ديوار كنار قبر. رو به گنبد امامزاده مينشيند و به مادر ميگويد از زبان او براي پدر نامه بنويسد. نامهاي از جنس همان نامهاي كه سالها پيش خانوادهاش به رهبر نوشتهبودند. نامهاي كه نويسندهاش نه سرداراست و نه سهمخواه نظام، نه روشنفكر است و نه لندننشين.
نامهاي كه قلمش سمي نيست و حواسش به ترمزهايش است و به قولي لنت ترمزش آزبستي* نيست! نامهاي كه هم سلام دارد و هم والسلام. نامهاي كه يك آقازاده اصيل به پدرش مي نويسد.
***
به نام خدا
سلام مصطفيِ "آقا"
سلام بابا!
بابا! كم كم من هم دارم وارد عرصه علم مي شوم، ميخواهم به قول مادر بزرگم عمل كنم. ميخواهم مثل خودت نخبه شوم در سنگر علم. ميخواهم به رسم خودت كه در خيابان گل نبي، گُلي شدي براي رهبر، من هم گلي شوم براي او.
آن روز كه كلمه مادر را يادگرفتم، دفترم تاب نياورد اين واژه را. بس كه او مثل كوه محكم و استوار است. صفحه هاي كاغذ دفترم نمي توانست يك كوه را در خود بگيرد.
امروز هم كه "بابا" را ياد گرفتم، باز دفترم، گنجايش نوشتن نداشت. آخر نمي شد بابا را در برگه اش نوشت. هرچه كردم، باز هم صفحه كم مي آمد.
آخر ميداني چرا؟!
وقتي رفتم كلاس اول، مادر به معلمم گفت، عليرضا قبل از ياد گرفتن كلمه بابا، بايد چند واژه ديگر را ياد بگيرد، اول "خامنه اي"، بعد "ما" و بعد "است". اما معلم گفت نميشود. گفت آموزش اين كلمهها ترتيب دارد. برحسب سن و توانايي بچهها چيدهشدهاست. معلمم يادش نبود كه من فرزند يك نخبه جوانم. او يادش نبود كه پدرم در سن كم و در اوج جواني يك نخبه بود كه دشمن تاب نياورد او و امثال او را.
مادر، خودش در منزل به من اينها را ياد داد. اول " خامنه اي"، بعد "ما" و بعد "است". وقتي اين ها را خوب ياد گرفتم، به من گفت: حالا نوبت "بابا"ست. اما يادت باشد وقتي قراراست بنويسي بابا، آن را اين طور مينويسي:
باباي ماست خامنهاي...
امروز تازه فهميدم، اصرارهاي مادر را براي ياد گرفتن آن كلمات. امروز در مدرسه من بغض نكردم هنگام نوشتن كلمه بابا! اما دفترم بغض كرد! آخر هر چه ميكردم، صفحه كاغذم كوچك بود براي نوشتن. كاغذ ميلرزيد از عظمت اين نام...
بعد از معلم اجازه گرفتم و بر روي تخته كلاس بزرگ نوشتم "باباي ماست خامنهاي"
فرزندت عليرضا احمدي روشن، يك آقازاده اصيل/س
يکشنبه|ا|2|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]