تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 19 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هنگامى كه مؤمن بر صراط مى‏گذرد، و مى‏گويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. ناگاه زبان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814594705




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خوابی که در دفتر خاطرات تعبیر شد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:          خوابی كه در دفتر خاطرات تعبیر شد

اشاره: همیشه حرف هایی ست برای گفتن و حرف هایی هم برای نگفتن. حرف هایی كه در قاموس دلتنگی در ژرفترین نقاط اندیشه و قلب پنهان می ماند و تنها صفحات پر طپش می توانند تمام آن اندیشه ها را در پوست خود بگنجانند. صفحات و یادداشت هایی كه اگر گزافه نگوییم تفسیر روشن و بدیع تحقق پیمان و وعده‌ی‌ الهیست. صفحاتی چون دفتر یادداشت شهید حمید رسولی كه بنا به وصیت به همسرش می بایست بعد از شهادتش آن را می گشودند پرده از یك رازی ماندگار برداشته شود، و آن خبر به شهادت رسیدنش بود. وقتی صفحات دفتر خاطراتش را ورق می زنی منزل به منزل مراتب عشق را درك می كنی. «لا حْول و لا قوه الا بالله»! «دفتر خاطراتم! امروز درست،‌57 روز از مرگ برادر جوانم می گذرد. یادت كه هست؟ او تازه داشت به راه دین و كمال علاقمند می شد. نگو كه چرا الان بعد از 57 روز خاطره می نویسی، این خاطره نیست. تو خود می دانی یادداشت مرگ برادر سخت است. انگیزه ام خوابی بود كه امشب دیدم. خواب دیدم به اتفاق برادرم به سوی مكانی در حركتیم. گویا كنار دریا بود. جمعیّتی نشسته بودند و در حال استراحت. نگهبانی بود كه می خواست جلوی برادرم را بگیرد كه من وساطت كردم. رفتم جلوتر به او گفتم راستی تو زنده ای یا مرده؟! گفت: من خیلی وقت است كه مُردم. به او گفتم:‌ من از تو سه، سؤال دارم. اول خواست طفره رود، بگریزد. قسمش دادم كه نرود. دستش را در دستم گذاشت و من انگشت شصت او را گرفتم. از او سؤال كردم كه من عمر زیادی خواهم كرد یا نه؟ گفت:‌ نه!! به او گفتم: آیا در جوانی می میرم؟ با ناراحتی بیشتری همراه با گریه گفت: بله! به او گفتم: آیا، مرگم شهادت است؟ این بار با گریه و خنده به قیافه ام نگریست و صبر كرد و گفت: بله!! من صورتش را بوسیدم و او را در بغل گرفتم. او شصت خود را از دستم در آورد. گفتم: برادر! برایم چیزی جز شهادت مهم نیست! مرا در بغل گرفت. خواب لذت بخشی بود خداوند او را رحمت كند.» حمید رسولی 16/10/63   منبع:نشریه سبز و سرخ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2504]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن