پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851320464
/اختصاصي/هويتم را از امام خميني (ره) و ولايت فقيه به دست آوردهام
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: /اختصاصي/"هويتم را از امام خميني (ره) و ولايت فقيه به دست آوردهام"
خبرگزاري فارس: عماد افروع با انتقاد از برداشتهاي "سنگانديشانه" از سخنانش در برنامه پارك ملت گفت: من هويتم را از امام خميني (ره) و ولايت فقيه به دست آوردهام و به راحتي اين هويت را از دست نميدهم.
به گزارش خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس، در پي برخي اظهار نظرات در خصوص سخنان عماد افروغ در برنامه تلويزيوني پارك ملت وي توضيحاتي در اين رابطه ارائه داد:
امام خميني:
همه بايد نظر خودشان را بدهند و هيچ كدام هم برايشان حتي جايز نيست كه يك چيزي را بفهمند و نگويند. بايد وقتي مي فهمند، اظهار كنند. اين موافق هر كه باشد، باشد، مخالف هركه هم باشد، باشد. ( صحيفه امام،ج13،ص102)
بعد از حضور بنده در برنامه زنده پارك ملت و صحبتها و نقدهايي درون گفتماني و در چهارچوب ارزشها و مباني انقلاب اسلامي و انديشههاي امام راحل ( ره) و مقام معظم رهبري و قطع نظر از حمايتهاي دردمندان و دلسوزان، با موجي از تخريبها و هتاكيها و سطحي نگريها و بعضاً قضاوت هاي عجولانه، از جمله قضاوت نايب رئيس مجلس جناب آقاي دكتر صدر در پاسخ به تذكر يكي از وكيلالدولهها روبرو شدم، فرصت را مغتنم ميشمرم و با غسل شهادت، عين گفتوگوي حضوري خود در برنامه پارك ملت به منظور استفاده از تحليلها و نقدهاي عالمانه و به منظور جلوگيري از سوء استفاده برخي از فتنه جويان، متحجران و سنگ انديشان، متوهمان و دوستداران هيجانات كاذب و كاسبان و كركسان فتنه، به ويژه در آستانه انتخابات را در اختيار رسانهها قرار ميدهم و البته پيگير قرائت جوابيه خود از تريبون مجلس هم هستم.
در پايان هم بايد بگويم كه من هويتم را از امام خميني (ره) و ولايت فقيه به دست آوردهام و به راحتي اين هويت را از دست نميدهم.
*متن كامل اظهار افروغ در برنامه پارك ملت:
شهيدي فر: اين روزها به چه كاري مشغوليد؟
كارهاي مطالعاتي ، روشن فكري و تدريس را مهم ترين كار و ضروري ترين كار در شرايط كنوني مي دانم .
شهيدي فر: روشن فكري كار مذمومي است، توضيح دهيد كه منظورتان چيست؟
اتفاقا مي گويم نه تنها مذموم. نيست، بلكه كار انبيايي است، همه كس هم نمي تواند مدعي روشن فكري باشد. حسب يك بحث مفهومي فقط انبياء و خداگرايان مي توانند مدعي روشن فكري باشند.
روشن فكر كسي است كه زبان بي زبان هاست و به گونه اي مدافع حقوق و نيازهاي واقعي مردم است، حالا اگر كسي براي مردم حقوق و نيازي قائل نباشد، بالطبع ذاتي هم قائل نيست و اگر قائل به ذات شد، بايد قائل به غايت باشد و نسبتي است بين غايت و ذات و خدا.
پس اگر من مي خواهم بگويم برده، تو برده اي و خبر نداري، بايد از سرشت واقعي و آزاد انسان شناخت داشته باشم تا بتوانم بگويم اين برده است ولو از بردگي خودش راضي است. چون روشن فكري به گونه اي از نيازهاي واقعي و نه نيازهاي متصور و نه نيازهاي القايي و نه نيازهاي اغوايي دفاع مي كند. حسب يك ذات شناسي اين كار را مي كند.
وقتي پاي ذات به ميان مي آيد، بالطبع پاي غايت و پاي خدا هم به ميان مي آيد. حسب اين نسبت سه گانه غايت و ذات و خداست كه مي گويم مفهوماً فقط خداگرايان مي توانند روشن فكري كنند. اين به آن معنا نيست كه الزاماً خداگرايان در تاريخ روشن فكري كرده اند يا در واقع كساني كه به خدا ارادتي نداشته اند، روشن فكري نكرده اند، اين از اين جهت است كه چون مفهوماً فقط خداگرايان مي توانند روشن فكري كنند، علماي دين و مسلمانان! در برابر اصل و جوهره روشن فكري، خوش بينانه موضع بگيريد.
آنچه در تاريخ ما گذشته الزاماً متوجه اين نسبت نبوده است. ما منورالفكراني داشتيم كه خدازدايانه مي خواستند روشن فكري كنند و اين مورد قبول ما نيست، حال چه ليبرال و چه سوسياليست كه هر دو مبنايشان يكي و اومانيستي است، اما ما روشن فكران نسل دوم را هم داريم، روشن فكراني مثل مرحوم دكتر شريعتي، استاد شهيد مرتضي مطهري، مرحوم جلال آل احمد، شهيد بهشتي و خود حضرت امام ( رحمه ا... عليه) كه نگرش انتقادي داشتند، اما خداگرايانه نگرش انتقادي داشتند، اينها سنت گرا بودند، اما سنت گراي انتقادي بودند، هرچيزي كه در سنت گذشته است را تائيد نمي كردند. خرافه و تحجر را تائيد نمي كردند. اتفاقاً يكي از شرايط معدّه انقلاب اسلامي، بسط روشن فكري ديني بود، اما اي كاش تداوم پيدا مي كرد.
شهيدي فر: يعني به اين معنا اصولاً جريان پيدا كرد؟
متاسفانه، نسل دوم تداوم و بسط پيدا نكرد. بعد از تشكيل نظام جمهوري اسلامي ما تا حدودي قدرت زده شديم و مقداري مصلحت انديشي و امنيت گرايي چاشني كار شد و فراموش كرديم كه چه شد كه انقلاب شد؟ بعني اين بسط روشن فكري و معرفت ديني را فراموش كرديم و بعد از انقلاب از سال 63 ما با جريان رجعت به روشن فكران نسل اول، يعني منور الفكرها روبرو بوديم و در سالهاي اخير شاهد رگه هايي از روشن فكري نسل چهارم در ادامه و بسط روشن فكري نسل دوم بوديم.
كساني كه در همان مسير و در همان گفتمان سعي مي كردند و مي كنند، آگاهي بخشي كنند و مي دانيد كه فلسفه وجودي روشن فكري فقط آگاهي بخشي است، به منظور رهايي انسانها از تارهايي كه دور خود تنيده اند، يا ديگران تنيده اند. ما مي بينيم كه به هرحال عده اي تلاش دارند، درچارچوب گفتمان و در بسط روشن فكري نسل دوم، يعني همان جرياني كه سنت گراي انتقادي بود و به فرهنگ ما، به دين ما احترام مي گذاشت و البته نقدهايي هم داشت. الان مي بينيم كه ما نياز داريم كه اين روشن فكري بسط پيدا كند و من مي گويم اين نياز مضاعف است.
چون به هر حال انقلاب اسلامي پيروز شده است، جمهوري اسلامي شكل گرفته است، خود اين جمهوري اسلامي در صورت عدم مراقبت، مي تواند نقض غرض شود. براي مثال، از مردم سالاري ديني به شدت دفاع مي كنم، به عنوان يك فلسفه سياسي سوم كه در براير فيلسوف شاهي افلاطوني و رضايت گرايي دموكراسي راه حل سومي را پيشنهاد مي كند. اما اگر مراقبت نشود و نقد و نظارت دو سويه اي نسبت به دو وجه حقانيت و مقبوليت آن نشود، هم زشتي هاي دموكراسي و هم زشتي هاي تئوكراسي كه وجه انضمامي پيدا كرده است را در بر خواهد داشت و يك سوال ظريفي در مقام مقايسه بين حكومت هاي مطلقه و دموكراتيك مطرح مي شود.
مي گويند، حكومت مطلقه منتخب را به راحتي مي توان به زير كشيد يا حكومت مطلقه غير منتخب را؟ مي گويند، مسلم است كه حكومت مطلقه منتخب سخت تر است زيرا برخوردار از پشتيباني مردم هم هست، حال فرض كنيد بشود حكومت مطلقه منتخب ديني و منحرف شود، به مراتب شرايط به زيركشيدن آن سخت تر مي شود و ما وظيفه خطيري داريم.
اين وظيفه بر عهده عالمان ما و روشن فكران ديني و متعهد مااست، كه مراقبت كنند نظام منحرف نشود. به اين مساله بايد توجه داشته باشيم كه همان گونه كه مردم سالاري ديني دو مؤلفه اي است، يعني حقانيت و مقبوليت، نقد برآن هم دو مؤلفه اي است، بعني ما به يك شمشير ذوالفقار نقد نياز داريم كه مراقبت كند تا انحرافي صورت نگيرد. بايستي مردم ما، متعهدان ما و روشن فكران ما مطمئن شوند، هم نسبت به وجه حقاني و شرعي حكمرانان و حكومت و محتواي حكومت، هم نسبت به مقبوليت و رضايت عامه. اينجا با يك ديالكتيك سيال و پيچيده سر و كار داريم.
من متاسفم كه بگويم و شما مرا دعوت نكرده ايد كه تعارف داشته باشم، ما متاسفانه روشن فكري مان آن طور كه بايد و شايد پرملات پيش نمي رود، حال بخشي ازآن ناظر به وجوه ساختاري و سازكارهاي خارج از اراده روشن فكران است و بخشي مربوط به اراده خود روشن فكران است. روشن فكر كه نبايد سر سفره آماده بنشيند، روشن فكر بايد هزينه بدهد و پايش بايستد.
بالاخره نتيجه و بازده دراز مدت دارد و چرا مي گويم كار انبياست، اين نكته ظريف است، انبيا به دنبال معيشت و شغل و اعتبار و عنوان و درجه و تيتر و استاد و غيره و ذلك نبودند، درد مردم داشتند، توي مردم بودند، يعني با زبان و درد مردم آشنا بودند، با فضاي داغ و پرنشاط حيات روزمره مردم مانوس بودند و سعي مي كردند آنان را بالا بكشند.
اين وظيفه آنها بود. روشنفكر فرقش با يك آكادميسين صرف اين است كه در واقع توي مردم است با زبان مردم، با درد مردم آشناست و سعي مي كند نجاتشان دهد، آنها را تعالي بدهد، دردهايشان را بشناسد، غفلت هايشان را بشناسد، نفي هايشان را بشناسد.
بعضي وقتها مردم نمي دانند و در واقع فكر مي كنند در بهشت برين هستند و يك روشنفكر بدليل اينكه واقعيت ها را مي شناسد، اغوا را مي شناسد، اغوا پيچيده ترين شكل اعمال قدرت است كه در آن اعمال شونده از اعمال كننده خبر ندارد. اصلا خبر ندارد كه الان مشمول اعمال قدرت واقع شده است و اين وظيفه اوست و اين كار با توجه به آن رابطه مفهومي كه گفتم فقط كار انبياست و اين يعني كسي كه كار روشنفكري مي كند با آن جهات مفهومي اش، واقعا جا پاي انبياء گذاشته است.
عرض كردم فرق دانشگاهي با روشنفكر اين است كه دانشگاهي دنبال معيشتش است، دنبال شغل و مقام و ارتقاء خودش است اما او دنبال اين چيزها نيست، دنبال هزينه است، البته مطلوب ما اين است كه هم دانشگاهي ما روشنفكر باشد و هم روشنفكر ما دانشگاهي باشد و بحث خرد و راه حل با هم پيوند داشته باشد.
شهيدي فر: چرا اين دوره كانديدا نشديد، جوابتان مثل دوره قبل است؟
بله. يكي اينكه احساس كردم كه كار روشن فكري و نظريه پردازي مغفول مانده است و يك ضرورت است.
شهيدي فر: ولي در مجلس بايد روشن فكران ما حضور داشته باشند.
نزديك ترين قوه به روشن فكري، مجلس است، اما احساس مي كنم در مورد مجلس هم بايد يك آسيب شناسي كرد، حال چه فرايند ورود به مجلس، چه حين اداي وظيفه نمايندگي، احساس مي شود كه فضا، فضاي مطلوب و حقيقت گرايانه و انتقادي سازگار و متناظر با انقلاب اسلامي نيست.
شهيديفر: تمام ادوار يا برخي؟
الان را ميگويم، يعني فرايندي كه با آن آشنا هستم. وقتي ميگويم فرايندي، منظور فضاي قبل از انتخابات، شرايط ثبتنام، رسيدگي به صلاحيت ها، مكانيزمها، ساختارها، لابيهاي گستردهاي كه در خود مجلس هست.
دوره قبل كه اعلام كردم كانديدا نميشوم، تعدادي از آقايان با من صحبت كردند كه چرا كانديدا نميشوي؟ گفتم كه من بيشتر از آنكه با مصلحت ميانه خوبي داشته باشم با حقيقت مأنوس هستم، اما ديوار مصلحت بسيار پايين آمده و بر گردن من فشار ميآورد، نميتوانم و من اهل مصلحت نيستم. من توصيه هم نميكنم كه مجلس اهل مصلحت باشد. مجلس ميانه خوبي نبايد با مصلحت داشته باشد. مصلحت در كشور تعريف شده، منبع تشخيص مصلحت هم معلوم است و بايد كار خودش را بكند.
متأسفانه بنا به دلايلي كه ميتوان بحث جدي در مورد آن كرد، مشاهده ميكنم كه هر كس بيشتر اهل لابي و لابيگراتر است، راحتتر پيش ميرود. من نميتوانم به ضرس قاطع بگويم كه مجلس در رأس امور است، حتي ميگويم كه همان زمان هم كه امام(ره) ميفرمودند، مجلس در رأس امور است، اگر بود نميگفتند. يعني شايسته است كه [در رأس] باشد. مطلوب است كه باشد.
البته اين نكته هم علت تاريخي دارد و هم تا حدودي عوامل فرهنگي و روحي، رواني در اين امر مؤثر است كه متأسفانه هر چه به دوره جديد نزديكتر ميشويم از جايگاه حقيقي و مطلوب مجلس، بيشتر فاصله ميگيريم.
عرض كردم اين فاصلهگيري را هم ذوابعاد ببينيد، هم فرايند و هم اطراف و اكناف و مؤلفههاي ذيمدخل را ببينيد. فقط به كانديدا مربوط نميشود، عرضه كانديدا يك بحث است، خود مجلس يك بحث است، فرايند تأييد صلاحيت، هيأت اجرايي، شوراي محترم نگهبان يك بحث است.
فضاي عمومي و سياسي و درگيريها يك بحث است، اخلاق رسانهاي، كل بحث اخلاق و نسبتش با سياست يك بحث است. اينها همه دست به دست هم داده است و انسان احساس ميكند كه اگر در عرصه نظريهپردازي و روشنفكري اداي وظيفه بكند، كار بهتري كرده است، چون به نظر ميرسد، عملزدگي، قدرتزدگي، اقتصادزدگي و سياست زدگي باعث شده است تا شاهد شكاف روزافزون باشيم و من احساس خطر ميكنم.
يعني اگر از من بپرسيد كه مهمترين مسئله كشور را چه ميداني؟ ميگويم شكاف فزاينده بين عرصه رسمي و عرصه مدني، بتدريج ما شاهد اين هستيم كه مدام شكاف بيشتر ميشود، يعني عرصه جوشان و زنده مدني و اجتماعي با عرصه رسمي دچار شكاف و فاصله ميشود.
شهيديفر: چه چيزي فاصله ايجاد ميكند، منافع متفاوت ميشود، درك مشترك از بين ميرود، سرمايه، تفاوت طبقاتي و يا... عمل ميكند؟
من احساس ميكنم كه عوامل مختلفي ميتواند مؤثر باشد.
شهيديفر: عذرخواهي ميكنم در كشوري زندگي ميكنيم كه جريان شكلگيري حاكميت و ساختار حاكميتي خيلي در بده بستان مردم در حال طي شدن است.
در بدهبستان با مردم نيست، يك كلام ميگويم شايد مطلب راحتتر جا بيفتد، ريشه اصلي آن در يك عبارت، تفوق تمدن بر فرهنگ است.
شهيديفر: اين كار را براي ما سختتر ميكند، مگر آنكه بيشتر توضيح بدهيد.
ما وقتي كه تمدن و تمدنسازي را آن هم با اشكال فرماليستي و صوري و ابزاري آن در دستور كار قرار ميدهيم و از وجوه نرمافزاري فرهنگ غافل ميشويم، بيش از آنكه به عرض تاريخ بپردازيم به طول آن ميپردازيم، [بيش از آنكه به غياب تاريخ بپردازيم به حضور تاريخ ميپردازيم]، اين باعث شكاف ميشود.
بيش از آنكه به حقيقت و آزادي بپردازيم به مصلحت و امنيت ميپردازيم، ميخواهيم خودمان را به رخ بكشيم، هر چه سريعتر و زودتر، آمار و ارقام بدهيم و اين را با شاخصهاي دمدستي و زودبازده دنبال كنيم و غافل از روح و فرهنگ و جوهر ميشويم، چنين نتيجهاي در بر خواهد داشت.
شهيديفر: ما زمان زيادي از دست دادهايم و اين ما را نگران ميكند.
دقيقاً اگر بخواهم خلاصهتر بگويم همان مفهوم تشيع علوي و تشيع صفوي.
شهيديفر: شما هم چنان به آن معتقديد.
من به شدت معتقدم.
شهيديفر: به همان معنايي كه دكتر شريعتي در نظر دارد.
كمي لطيفتر، بحث من شكافهاست و يكييكي عرض ميكنم. من هميشه معتقد بودهام كه بايد بين عرصه رسمي ما، چه اقتصادي، چه فرهنگي و چه سياسي و عرصه اجتماعي ما يك رابطه ديالكتيك وجود داشته باشد. مثلاً در دانشگاه كه بيشتر يك عرصه يخزده و منجمد هست با ارتباط با مردم، مقداري هم گرماي مردم كم شود و هم مقداري يخ دانشگاه آب شود. نشان دهيم كه از مردميم، با مردم آشنا هستيم، با دردهايشان و نيازهايشان مأنوسيم، چه دانشگاهمان، چه اقتصادمان، چه فرهنگمان و چه سياستمان.
آيا واقعاً تصميمگيران، سياستگذاران و مجريان فرهنگي ما با فرهنگ مردم، با زيست جهان مردم با هويت تاريخي و روزبهروز شده مردم مأنوساند. وارد سياست ميشويم.
آيا به تدريج ما به جايي نميرسيم كه دايره حق مردم را ضيقتر و ضيقتر ميكنيم. از خود مجلس شروع ميكنم، زماني كه در مجلس شرط نمايندگي را ميخواستند «ليسانس» تصويب كنند، بنده از مخالفين بودند، هر چند كه يكي از رسانهها، اخيراً بياخلاقي كرده و گفته اينها بودند كه اين شرط را پيشنهاد كردند، بعد هم كه شرط فوقليسانس گذاشتند، با اين كار شما حق مردم را ضيق ميكنيد، به اسم تخصصي كردنش، اين حق را محدود ميكنيد.
شهيديفر: مگر اين در راستاي عالمانهتر كردن مجلس نيست؟
يعني مردم خود نميدانند تشخيص دهند كه چه كساني ميتوانند معرف آنها باشند، چرا محدود ميكنيد؟ هم شرط كانديدها و هم فرصت مردم را محدودتر ميكنيد. شايد مردم بخواهند به كسي رأي بدهند كه او را ميشناسند، از خودشان هست مهارت و تجربه دارد.
شهيديفر: كه الزاما فضاي آكادميك را نچشيده باشد و الزاما اين فضا مثبت هم نباشد.
بله، طرف مهارت دارد و در زيست جهان خود نخبه است. شما وقتي به فرماليسم اصالت ميدهي [چنين نتيجهاي در بر دارد] در ضمن مگر مدارك ليسانس و فوق ليسانسهاي ما چگونهاند؟ اين هم جاي سؤال و بحث است. اين يك مثال جزئي است و من نميتوانم مثالهاي كلان تر و بزرگتري بزنم.
حتي ميتوانم بحث را حساستر هم بكنم و اين هم يك بحث كارشناسي است و بايد زماني بنشينم و به لحاظ حقوقي بحث كنيم. مثلاً در مورد خبرگان يك بحث كارشناسي ميكنم. يك سؤال مفهومي ميكنم، براي من ثابت بكنيد كه فقط فقها خبره هستند؟
شهيديفرد: به نظر نميرسد كه چنين ادعايي داشته باشد؟
خوب، دليل بياوريد كه تنها حكم شناسان بايد در مجلس خبرگان ورود داشته باشند و ما نياز به موضوع شناسي و موضوع شناسان نداريم، اين را هم جواب دهيد. لذا اگر نياز به موضوعشناسي هست، لذا خبرگان ما بايد مستجمعي از و تعاملي بين موضوعشناس و حكمشناس باشد، اقتصادشناس، سياستشناس، جهانشناس، فيلسوف. البته من نميگويم نحوه تشخيص اينها مشكل ندارد، فردا دانشگاه ميآيد و ميگويد، من محور هستم و شاخص تعيين ميكند كه استاد تمام باشد، فلان باشد و بهمان، دوباره همين ماجرا ميشود. منظور من اين نيست، در مورد مكانيزمهايش بايد انديشيد.
شهيديفر: در طول تاريخ، فقها همه اين وجوه را پوشش دادهاند. شايد منظور فقيهي بوده است. با چنين شرايطي.
مجلس خبرگان اول، (خبرنگان قانون اساسي كه اهميت بالايي هم داشت) اين طور نبود. برخي از حوزويان ما ميگويند كه البته من با اين سخن از برخي جهات موافق و از برخي جهات مخالفم، ميگويند كه موضوعشناسي، شأن فقيه نيست.
اين يعني اينكه توجه داشته باشيد كه ما نياز به موضوعشناسي داريم، حالا من ميگويم يك جاهايي بسته به موضوعاتي فقيه ميتواند موضوعشناس هم باشد، اما مسائل امروز پيچيدهتر از آن حرفهاست.
اگر ميخواهيم انقلابمان را صادر كنيم، بايد جهان را بشناسيم. دنيا به سمت و سوهايي ميرود و ما وظايف و رسالتهايي داريم كه بايستي به اين معنا توجه داشته باشيم.
و اما نكته ديگر، ميدانيد كه قبل از انقلاب، وقتي در مجلس دوم بحث اصل متمم قانون اساسي مطرح بود كه تعدادي از علماي طراز اول نظارت كنند، مكانيزمش اينگونه بود كه مراجع 20 نفر را معرفي ميكردند و با قيد قرعه، 5 نفر انتخاب ميشد. از يك طرف گلايه ميكنيد كه چرا فقها وارد فقه سياسي نميشوند، چرا فقها، مراجع و حوزههاي علميه ما دستي در احكام حكومتي، احكام سياسي و متناسب با جمهوري اسلامي ندارند، اما از طرف ديگر در انتخاب فقهاي مجلس خبرگان، هيچ نقشي ندارند، اين باعث شكاف ميشود، اين پارادوكس است.
من به عنوان فردي ميگويم كه مشغول رصد و نظريهپردازي هستم و بحمدالله به عنوان يك روشنفكر طرح اينها را هزينه نميدانم، بلكه يك نعمت ميدانم. هر چند از بيرون ممكن است بگويند هزينه است.
حتي در اقتصاد قرار بود با تحقق سياستهاي اصل 44 و هدفمند كردن يارانهها، بدنه اقتصادي فعالتر بشود، نه اينكه وابستگي اقتصادي دولت بيشتر شود. اما ميبينم كه وابستگي بيشتر به دولت شد. يعني برخلاف فلسفه وجودي مورد نظر اين طرح.
شهيديفرد: اين ناشي از چيست؟
به نظر من ناشي از بيتدبيري و نگاه عجولانه است كه فكر ميكنند در عرصه اقتصاد، مشكل كشور در پول است و سرعت تصميمگيري. رفتم سر اصل مطلب. حتي معتقدم كه احتمالاً شيوه اجراي طرح هدفمند كردن يارانهها براي آن بوده است كه مشكل پول برطرف شود. پولي كه ميخواهد با سرعت تصميمگيري همراه شود. مشكل كشور، برنامه، تئوري، استراتژي و فكر است.
يك گفتمان گرانسنگي نزد ما آمده و خدا به ما لطف كرده است، به نام انقلاب اسلامي. خوب فهم و درك و تئوريزهاش كنيد، عقبه فلسفي، كلامي، فقهي و جهانياش را درك كنيد.
شهيديفر: اينجا چگونه اجرايي ميشود.
من در ابتدا بحث فهمش را ضروري ميدانم.
شهيديفر: با دستور كه فهمش كنيد كه فهم نميشود، بالاخره يك ساز و كاري بايد باشد، حاكميت بايد قادر باشد نخبگان را هم به سوي آرمانهاي مردم هدايت كند.
خير، برعكس، نخبگان بايد وارد عمل شوند.
شهيديفر: حالا هر دو
بله، تعاملي باشد.
شهيديفر: زمان كه نبايد مغفول واقع شود.
بله، زمان مهم است.
شهيديفر: يعني يك برنامهريزي دقيق و هم حفظ زمان، چگونه سازگار ميشود؟ مستلزم طبقه حاكماني است، مستلزم كيفيتر شدن رفتار مردم در انتخاب حاكمان است.
همه اينها ميتواند ذيمدخل باشد. من ميخواهم يك نكتهاي بگويم، گام اول ارائه يك تئوري جامع از خود انقلاب است. اين انقلاب را يك حادثه سياسي و يا يك تحول ساختي صرف ندانيم. يك منظومه فكري ببينيم.
بگوييم عقبه فلسفياش اين است، بستر تاريخي و هويتياش اين است، اهداف و شعارهايش اين است، 2. اشتباهي كه كردهايم و هنوز هم مرتكب ميشويم، فكر ميكنيم قدرت مساوي است با قدرت رسمي و غافل ميشويم از قدرت غيررسمي و اين غفلتي است كه متأسفانه خود نهادهاي غيررسمي و مستقل ما نيز اسير آن شدهاند، يعني حوزه علميه ما كه مستقل بود و منبع خوبي براي بسيج تودهها بود، بعد از انقلاب فكر كرد كه فقط بايد خودش را در قالب تصديگري تعريف كند. فراموش كرد كه دو نقش ديگر هم دارد، نظارت و نظريهپردازي.
وقتي قدرت، تقليل پيدا ميكند به قدرت رسمي، اينها آفت اداره استراتژيك و انقلابي جامعه است. يعني همه تخممرغها را در سبد قدرت رسمي ميريزيم، حاصلش اين ميشود كه از نقادي و نظارت غافل ميشويم و بالاخره هر كسي كه در معرض نقد و در معرض نظارت قرار نگيرد و حسب مردمسالاري ديني، چرخش قدرت صورت نگيرد، مطمئن باشيد دير يا زود از آن وجه منضبط و قاعدهمند، خارج و شخصي ميشود.
شهيديفر: ما كه مدعي هستيم جريان نقد در كشور بسيار بانشاط و رشد اتفاق ميافتد.
حالا شما كه مزاح نميفرماييد؟!
شهيديفر: حالا بدمان نميآيد يك شوخي هم بكنيم.
ممنون، ادخال سرور شد؛ اما ما نقد فعال، سيال، مستمر و دوسويهاي نداريم. عرض كردم، ما نه نقد نسبت به حقانيت نظام داريم كه اطمينان حاصل بشود از وجه ديني آن. بحث مردمسالاري ديني مطرح شد و بنده به دو وجه حقانيت و مقبوليت آن اشاره كردم و سفت و سخت از آن دفاع ميكنم.
بنده سفت و سخت دفاع ميكنم كه حكومت بايد فقهي باشد، اصولاً ميگويم كلاً بايد فقهي باشد چرا؟ چون معتقدم فقط و فقط خدا بر انسان ولايت دارد و اگر خدا بايد ولايت داشته باشد، ما بايد شاهد حكومت و قواعد و رهنمودهاي الهي باشيم و چون فقه هم از جنس قانون است.
پس بايد دراداره كشور، فقه حاكم باشد. پس اگر قرار است فقه حضور داشته باشد، ما بايد شاهد اداره فقهي جامعه باشيم. نبايد مشكل داشته باشيم، نبايد مقام معظم رهبري به قم تشريف ببرند و گله بكنند كه چرا كشور، پشتوانه فقهي لازم را ندارد، چرا در فقه سياسي آن طور كه بايد و شايد فعال نيستيم، پس ما واقعاً مشكل داريم.
بحث من اين است كه چون كشور ما قاعدهمند و منضبط است و بايد فقهي اداره بشود، پس بايد مشمول قاعده بينا ذهنيت باشد، يعني اينكه فقهاي ما بايد مطمئن بشوند كه فيالمثل مقام معظم رهبري، كشور را فقهي اداره ميكند، يعني مي توانند سؤال بكنند كه حضرت آيتالله خامنهاي، مقام معظم رهبري! اين تصميمي كه شما گرفتيد، منبع فقهي، ادله و منابعش چيست؟ من اين را از باب مثال عرض كردم، در تمام مسائل اقتصادي، فرهنگي و سياسي، فقه ما بايد فعال باشد. بايد اطمينان حاصل بشود كه كشور فقهي اداره ميشود. اين بخش نظارت بر حقانيت آن.
بخش ديگر مربوط به نظارت بر مقبوليت آن است، يعني اطمينان از رضايت عامه و توجه به نيازهاي متحول، همان بحثي كه از آن به عنوان مصالح و احكام حكومتي ياد ميشود. ما مكانيزم فعال و دوسويهاي كه فقط دولتي نباشد را متأسفانه در حال از دست دادن هستيم، يعني به تدريج، فقط دارد حاكميتي ميشود و اين در اقتصاد هست، در سياست هست، در فرهنگ هست.
اين شكاف ما را به جايي ميرساند كه به تدريج يادمان ميرود كه ما وكيليم، قيم نيستيم. قرار نيست كه ما مطلقالعنان و بدون توجه به حق مردم، زمامدار امور باشيم، يادمان نرود كه اين انديشههاي امام و خود رهبري است. وقتي ميگوييم مردمسالاري ديني، گفتهايم قانونيت نظام در گرو دو عامل است، يكي حقانيت حكمرانان و ديگري مقبوليت آنان، يكي شرط تبوتي و ديگري شرط اثباتي و اگر اين پشتوانه و عقبه مردمي نباشد و اين پشتوانه و عقبه كه يكبار و براي هميشه كه نيست، اين بايد هميشه حضور داشته باشد.
در غير اين صورت، بخشي از مشروعيت خودمان را از دست ميدهيم. من تفاسيري از (درباره) مردم ميبينيم كه اصولاً حقي براي مردم قائل نيستند، صرفاً از سرتكليف به آنها نگاه ميشود، در حالي كه مردم حق دارند، بحث تكليف نيست.
بله به لحاظ فلسفي حق و تكليف با هم هستند و من منكر آن نيستم، ولي وقتي امام علي (ع) ميفرمايند مرا بر شما حقي است و شما را بر من حقي، حق من بر شما اين است كه از من اطاعت كنيد و در نهان و آشكار مرا نصحيت كنيد، يا ميفرمايند با من مثل جبابره سخن مگوييد، من كسي نيستم كه خودم را عاري از خطا بدانم، اينها چيست؟
معصوم اين را ميگويد: ببينيد، من بحثم تعامل است، بحثم مشاركت است، بحثم چرخه دياليتيك بين عرصه رسمي و عرصه مدني و عرصه اجتماعي است. بحثم تقويت نهادهاي نقاد و نهادهاي ناظر است كه بخشي از آن روشنفكران، بخشي از آن عالمان و بخشي از آن مردم عادي هستند. امام (ره) قريب به مضمون ميفرمايند اگر احدي از آحاد جامعه بخواهد رهبر را استيضاح كند، حق دارد و رهبر بايد پاسخ بگويد و اگر پاسخي نداشت خودبهخود معزول است. (صحيفه امام، ج5، ص 409)
ما بايد مكانيزمها را سامان دهيم، نه اينكه روزبهروز آن را محدودتر كنيم. روزبهروز احساس ميكنم كه نظام قيّمي (قيّم مآبانه) بر نظام وكالتي ميچربد و اين يك خطر است و بايد فكري كرد.
شهيديفرد: سابقه روحاني بودن هم داريد؟
من هميشه قم هستم، تدريس دارم، اميدم هم قم و حوزه علميه است و هميشه هم گفتهام كه اگر قرار باشد به جايي اميد ببنديم، حوزههاي علميه است.
شهيديفر: گاهي اوقات، مدعي هستيم، روزنامهها، ساير رسانهها، منابر، فضاي دانشگاهي و فضاي حوزوي، شايد اين دوره مثلاً ادعا شده باشد كه بيش از ساير دورهها، جريان نقد فراگير و همهگير شده باشد، شما عليرغم اين ميفرماييد اين اتفاق وجود ندارد، اين يك. آيا ما همه چيز را اين چنين متوجه حاكمان ببينيم درست است؟ همين جريان نقد متوجه اجازه دادن يا اجازه ندادن دولتمردان است يا متوجه مجموعه آثار و لوازم شده است. چه جوري ميتواند شكل بگيرد.
دو تا بحث بود. يكي سؤال اول كه بحث نقد است. نقد يك ويژگيهايي دارد، اينكه مستند، روشمند و معقول باشد، نقد فكر باشد نه شخصيت. ما هنوز نميتوانيم اين دو را از هم تفكيك كنيم.
شهيديفر: نقد شخصيت كه هيچ، ترور شخصيت داريم.
تخريب شخصيت داريم، اما بحث حاكمان و اجازه دادن يا اجازه ندادن، نه! به اجازه آنها ربطي ندارد، ممكن است آنها نخواهند و اجازه ندهند. بالاخره بايستي آنها كه حلقه واسطهاند، عالمان ما، روشنفكران ما بايستند و مقاومت كنند و اجازه ندهند كه آنها اجازه ندهند، دو، اينكه ما عبارتي از امام علي (ع) داريم كه ابزار سياست سعهصدر است. بالاخره شما ميخواهيد جا پاي علي (ع) بگذاريد، ديگر از اين پرمعناتر و رساتر؟! لازمه بسط و گسترش نقد هم سعه صدر مسئولان است. امام (ره) ميفرمايند حتي تخطئه از مواهب الهي است.
يعني اگر كسي شما را خراب كرد، شما از آن يك فرصت بسازيد. شما از خودت دفاع كن، دفاع معقول كن. حتي اگر كسي شما را تخريب ميكند، تو مقابله به مثل نكن. بيا و دفاع مستند و مستدل كن.
عاقلان هستند و قضاوت ميكنند. بنابراين وقتي تخطئه خود از اسباب رشد و از مواهب الهي است، نقد سالم كه جاي خود دارد. حال ما تخطئه نخواستيم، پيشكش! اما شما نگاه بكنيد كه در برابر نقدهاي سالم و روشمند و دلسوزانه چگونه موضع ميگيرند.
شهيديفر: مقدمهاش يك جريان اخلاقي سالم نيست؟
من بحثم اين است كه نهادهاي ناظر ما، نهادهاي تاريخي مدني و ديني ما و تشكلهاي مدني ما حضور داشته باشند، اجازه بدهيد يك بحث كارشناسي ديني وجود دارد و آن اين است كه جامعه مدني ما برخلاف حرفهايي كه در دوره گذشته زده ميشد و الان هم زده ميشود، برخلاف دنياي سرمايهداري، طيفي است. يعني قابليتهاي زيادي در آن نهفته است.
اما نهادمند نشده و متشكل نيست. ببينيد، در دنيا وقتي جامعه مدني مطرح ميشود، قطبي و در خدمت نظام سرمايهداري است، يعني براي اينكه طبقه شكل بگيرد، تحولاتي بايد در عرصه سياست، اقتصاد و عرصه مدني شكل بگيرد. يعني طبقه در صورتي شكل ميگيرد كه جامعه مدني هم عمودي و قطبي باشد و اين چيز خوبي نيست.
جامعه مدني ما الحمدلله قطبي نيست، ممكن است عدهاي بخواهند به لحاظ سياسي، قطبياش كنند و اين خطرناك است، به هر حال قابليتهاي نقد خوبي در جامعه مدني ما وجود دارد اما نهادمند نشده است. متشكل نيست، يعني در واقع نهادهاي لازم از دل اين قابليت بيرون نيامده و اگر هم شكل گرفتهاند تا حدودي بعد از انقلاب، فراموش كردهاند كه چه سابقه و چه صبغه اي داشتهاند.
مستقل بودن حوزههاي علميه يكي از شروط اساسي نقد مؤثر در كشور است و اگر وابسته شد يا تنها نقش خود را در تصديگري و اجرا ديد، اين، نوعي غفلت از آن جايگاه تاريخي است و من بيشتر ميگويم كه روشنفكري و نهادهاي مدني ديني و تاريخي ما بايد تقويت شوند و تقويت آنها هم اين نيست كه آنها اجازه بدهند، اگر اجازه بدهند، چه بهتر، اما اگر اجازه ندهند، آنها بايد هزينهاش را بدهند،از طريق همان اتفاقي كه قبل از انقلاب افتاد.
من نميخواهم بگويم كه شرايط فعلي همان شرايط قبل از انقلاب است. اما هيچوقت هم چك سفيد امضا به شما نميدهم كه روزي اينگونه نشود، بايد به مسائل نقد و نظارت توجه شود. از درون نظام نبوي و علوي صدر اسلام، نظام اموي زاده ميشود و فكر ميكنيد چرا؟ چون حقيقتگرايان ما رنگ آنچناني ندارند، سكوت ميكنند. مصلحت اتخاذ ميشود، مصلحت تمدني. مصلحت ناشي از حفظ حكومت. حواسمان باشد.
شهيديفر: حفظ نظام يك ضرورت است.
اما، نه به هر قيمتي. ببينيد قدرت، تحت هر شرايطي، حتي دست پيامبر اكرم(ص) ابزاري بيش نيست. قدرت، فعل هدف نيست. فعل هدف، اخلاق است، معرفت خداست. اگر جاي هدف و وسيله عوض شد، يعني ماكياوليسم. حفظ حكومت از اوجب واجبات است براي غايتي است. براي يك چيز ديگري است. اين مقدمه آن ذيالمقدمه است.
شهيديفر: نه اينكه خودش بشود هدف.
بله. خودش اصالت ندارد، برخي اوقات بد تعبير ميشود و اين جفاست در حق امام. امام جايي قريب به مضمون دارند كه تمام تشكيلاتي كه در صدر اسلام بوده، براي معرفت خداست، براي بسط عدالت است. اما اين بسط عدالت در راستاي معرفت خداست.(صحيفه امام، ج20، ص170).
قدرت، فعل مشروط است. فعل ابزاري است. ما قدرت را «براي چيزي» ميخواهيم. آن چيز است كه جهت ميدهد و تقدم ارزشي دارد و براي آن تقدم ارزشي است كه حكومت بايد تشكيل داد كه طبعاً اين حكومت اصطلاحاً تقدم رتبي دارد.
حواسمان باشد كه نقش ابزاري دارد. ابزار خوبي هم هست اما مواظب باشيم به چه قيمتي. برخي اوقات جاي اخلاق را ميگيرد و اخلاق وسيله حفظ قدرت ميشود و رابطه برعكس ميشود و اين خطرناك است و طليعه يك ماكياوليسم است. ماكياولي ميگفت شعار اخلاق بدهيد، اما عمل هم نكرديد، نكرديد، اصولاً اخلاق آسماني نيست، زميني است.
جلال و جبروت حكومت، اصل است. مابقي فرعاند و همه چيز مباح است و يك توجيه تاريخي هم براي آن دست و پا ميكرد.
امام علي(ع) در خطبه 200 نهجالبلاغه ميفرمايد، به خدا من از معاويه سياستمدارتر هستم، اما دستم بسته است. دست علي(ع) بسته است، دست ما باز باشد؟ شايد داستان عوض شده است. اگر قرار است جا پاي حضرت امير(ع) بگذاريم بايد دستمان بسته باشد. اما احساس ميكنم دست خيليها باز شده است و من ديدم كه بعضيها دستشان باز شده است.
شهيديفر: راستي كتاب اخلاق و سياست شما بيرون آمد؟
چهار، پنج روز ديگر انشاءالله.
شهيديفر: نميدانم در اين كتاب چه بحث كردهايد، اما اين سالها واژه اخلاق سياسي، اخلاق سياستمداران، مطرح است. تلقي شما چيست و اين شرايط چقدر احتمالاً ناشي از بيتوجهي به اخلاق در بين آحاد جامعه، روشن فكران، دولتمردان يا كه ميدانيد؟ اخلاق را چگونه ميشود تقويت كرد؟
يك بخشي از آن به مردم برميگردد كه مقاومت نميكنند، اعتماد بيش از اندازه ميكنند. نظارت دوسويه ندارند، شمشير ذوالفقار نقد در اختيار ندارند. بخشي از مسئوليت متوجه نخبگان و روشن فكران است.
اما بخشي هم مربوط به حكمرانان است. ما كه از مردم نبايد توقع داشته باشيم كه اخلاق را در قدرت رسمي خود رعايت كنند، آنها كه قدرت رسمي در اختيار ندارند. پس بايد يقه چه كسي را بگيريم؟ اگر نخواهيم بازي كنيم، بايد يقه صاحبان قدرت را بگيريم.
شهيديفر: منظورمان از اخلاق چيست؟
اخلاق، يكسري مطلوبها و ارزشهاي ثابت ما است كه هم مورد تأييد عقل و هم مورد تأييد شرع است. مثلاً ميگوييم دروغ چيز بدي است. صداقت چيز خوبي است. ميگوييم محبت، گذشت، اصلاح، اعتدال و... خوب است. اينجا نكتهاي را عرض بكنم، اخلاق فقط شامل وجوه مثبت نميشود، شامل وجوه منفي هم ميشود، يعني هم زشتي، هم زيبايي، هم بدي، هم خوبي.
از اين ميخواهم نتيجه بگيريم كه هيچكس نميتواند بگويد كه اخلاق از سياست جداست. حتي همان زمان هم كه ميگويند اخلاق از سياست جداست، دارند فعل مذموم و منفي اخلاقي را توصيه ميكنند. ميگوييم چرا جداست؟ ميگويند چون اخلاق متعالي است، نبايد آلوده بشود، ميگوييم كه چه بشود؟ ميگويند چون سياست ميخواهد هر كاري بكند، ميگوييم خود هر كاري، يعني فعلي اخلاقي، اما فعل اخلاقي منفي. يعني اباحهگرايي خود فعلي اخلاقي از جنس مذموم آن است.
اما به هر حال منظور ما اينجا اخلاق مثبت، يعني ارزشها و ثابتات است، يعني آن چيزي كه تقدم ارزشي ما را رقم ميزند. ميدانيد كه بخشي از دين نيز ناظر به اخلاقيات است. به هر حال، من بحث اخلاق و سياست را عرض كنم، اگر ميخواهيم سياست ما اخلاقي باشد، بايد منظومهاي ببينيم و مجمعالجزايري نبينيم. بايد اين دو را از يك جنس ببينيم.
اين دو يكي است، اما مراتبشان متفاوت است. تفاوت آنها در تقدم ارزشي و تقدم رتبي و هدف و وسيله بودن است. يعني سياست، فعل مشروط است و اخلاق، فعل هدف است. بايد هم با نگاه منظومهاي از يك جنس باشند. والا همان اباحهگرايي است. اخلاق تقدم ارزشي دارد و قدرت تقدم رتبي.
ما ميگوييم قدرت يك تيپولوژي (انواع) دارد. زور، تهديد، اغوا، نفوذ و اقناع. هر چه فعل سياسي يك نظام سياسي بيشتر متمايل به سمت اغوا، تهديد و زور برود اين غيراخلاقيتر است و هر چه به سمت محبت، نفوذ و اقناع برود اخلاقيتر است. حال ميتوانيم قضاوت كنيم كه قدرتمندان ما، بيشتر تكيه بر زور و اجبار و اغوا و رعب و وحشت دارند، يا تكيه بر محبت و عشق و نفوذ و اقناع دارند. امام راحل (ره) سه سياست را ذكر ميكردند.
حيواني، شيطاني و الهي ـ انساني. سياست حيواني،يعني تنها دلمشغولي نيازهاي مادي، معيشتي و امنيتي داشته باشيم. سياست شيطاني، يعني نيرنگ و اغوا و سياست الهي ـ انساني همان سياستي است كه انبياء دنبال ميكردند. امام علي(ع) دنبال ميكرد، امام (ره) دنبال كرد و رهبر معظم انقلاب اسلامي دارند دنبال ميكنند، منتها ضمانت ميخواهد. كشور را فقط يك رهبر نميتواند اداره كند، يك شخص فقط نميتواند اداره كند.
مسئوليتي است كه روي دوش همه است. همه بايد متوجه اختيارات و تكاليف خود باشند. اگر كشور بيشتر به سمت نگاه شخصي يا صنفي برود، امري خطرناك است. امام راحل ميفرمايند: بدون پشتيباني مردم نميشود كار كرد و پشتيباني هم به اين نيست كه مردم اللهاكبر بگويند. اين پشتيباني نيست. پشتيباني به اين است كه همكاري كنند. (امام ـ در تاريخ 4/6/63)
انتهاي پيام/
سه|ا|شنبه|ا|27|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-