واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: فلامک جنیدی: چشم که باز می کنم می دانم که امروز روزم نیست. خواب بدی دیده ام. گردنم طبق تمام روزهایی که شب قبلش خوب نخوابیده ام، گرفته است. ولی اینکه بفهمی یک روز روزت نیست دلیل نمی شود کارهایت را انجام ندهی پس راهی باشگاه می شوم. جلوی آسانسور عمو قربان سرایدار مجتمع دارد با یکی از ساکنان جر و بحث می کند. هیچ کدام جواب سلامم را نمی دهند. به گزارش روزنامه اعتماد طبق معمول این جور روزها جلوی باشگاه جای پارک پیدا نمی کنم. دل به دریا می زنم و جلوی تابلوی پارک ممنوع ماشینم را پارک می کنم. در باشگاه تمام دستگاه های بدنسازی اشغال است. برای هر دستگاه باید یک ربع منتظر شوی و هنوز پنج دقیقه نشده روی دستگاهی که می بینی پنج نفر پشت سرت صف کشیده اند و چپ چپ نگاهت می کنند. از کی تا حالا مردم اینقدر ورزش می کنند؟، بعد از یک ساعت وقت تلف کردن بدون اینکه بدنم حتی گرم شده باشد از باشگاه می زنم بیرون و دو سه متری مانده به ماشینم که برگه جریمه را روی شیشه ماشین می بینم، موبایلم زنگ می زند. شماره غریبه است. چرا باید جواب بدهم. امروز حوصله خودم را هم ندارم، چه برسد به غریبه ها. جواب می دهم به این امید که خبرنگاری باشد و من با جواب های سربالا بتوانم حرصم را سرش خالی کنم. آخر من گاهی آدم مریضی می شوم. مخصوصاً در روزهایی که روزم نیست. آن طرف خط آقایی می گوید قرار است برای عید کلاه قرمزی ساخته شود. ازم می پرسد دوست دارم یک روز را مهمان کلاه قرمزی باشم؟ روزم ساخته می شود. امروز روز من است. 10 اسفند 87 مادرم کله سحر زنگ می زند. در صدایش چیزی است که می فهمم برای یک کار خاص زنگ زده. سردستی احوالم را می پرسد. دو سه جمله یی درباره مهرانا خواهرزاده ام می گوید که آخرش هم نمی فهمم سرما نخورده یا خورده و حالا خوب شده و بالاخره می رود سر اصل مطلب؛ «راسته که قراره برای کلاه قرمزی بازی کنی؟» به مادرم نگفته بودم. می خواستم روز پخش یکدفعه من را کنار کلاه قرمزی ببیند و ذوق کند. ولی انگار این روزها دیگر نمی شود کسی را ذوق زده کرد. روزنامه ها کار خودشان را کرده اند. گویا کلاه قرمزی برای روزنامه ها هم مهم است. 2 فروردین 88 «مطمئنی نوار تو دستگاه هست؟»، «بله خودم گذاشتم.»، «حالا یه بار دیگه هم چکش کن.»، «ضبط که می کنه؟»، «حواست باشه روی قسمت های قبلی ضبط نشه.»، «انگار رنگ تلویزیون مثل هر روز نیست.» اینها حرف های هر روز نیم ساعت مانده به پخش کلاه قرمزی در خانه مادرم است. مهرانا به سفر رفته و از مادرم قول گرفته تمام قسمت های کلاه قرمزی را برایش ضبط کند؛ همه همه را از اول تا آخر همه هم با تیتراژ اول و آخر. گویا کلاه قرمزی برای مهرانای هفت ساله هم عزیز است. 7 فروردین 88 شب که به خانه برمی گردم، عمو قربان پای آسانسور ضمن کمک دادن به آقای تعمیر کار برای راه انداختن آسانسور دارد برایش تعریف می کند که چطور کلاه قرمزی از امین حیایی می خواسته که بگذارد صحنه های عاشقانه فیلم ها را او جایش بازی کند و آقای تعمیرکار هم ریزریز می خندد. گویا کلاه قرمزی برای عمو قربان سرایدار افغانی مجتمع مان هم جذاب است. 15 فروردین 88 تا امروز این روزها همه جا به غیراز سوال همیشگی؛ «راسته که مهران مدیری میلیونره؟» سوال های دیگری هم ازم پرسیده می شود؛ «جای کلاه قرمزی، حمید جبلی حرف می زنه دیگه، مگه نه؟»، «ایرج طهماسب خودش هم به خوش اخلاقی جلوی دوربینش هست؟»، «وقتی حمید جبلی جای کلاه قرمزی حرف می زنه کجا نشسته، زیر مبله؟»، «صدای پسرخاله رو کی میگه؟» گویا به جز من، مهرانا، مادرم، عمو قربان و روزنامه ها یک چند میلیون نفر دیگری هم هستند که کلاه قرمزی را دوست دارند. می شود فکر کنم کلاه قرمزی برایم عزیز است چون ازش خاطره دارم. ولی مگر نبوده اند فیلم هایی که ازشان خاطره داشته ام و وقتی بعد از سال ها دوباره دیدم شان به نظرم رسیده به آن خوبی هم که فکر می کردم، نبوده اند و پشیمان شده ام از دیدن دوباره شان. می شود فکر کنم کلاه قرمزی را دوست دارم چون حمید جبلی و ایرج طهماسب کارشان را بلدند و می دانند چطور برنامه یی بسازند که به دل بنشیند. ولی مگر نیستند کسان دیگری که هر چند تعدادشان در تلویزیون کم شده است ولی کارشان را بلدند و موفق هم هستند اما این اندازه کارهایشان به دلم ننشسته است. می شود فکر کنم کلاه قرمزی را دوست دارم چون به من یادآوری می کند قرار نیست هیچ وقت اشتباه نکنم. عیبی ندارد اگر گهگداری خودخواه شدم یا بدجنسی کردم یا حتی دروغ گفتم. که اگر عزیزانم به خاطر کارهایم دعوایم کردند معنی اش این نیست که دیگر دوست ندارند همان طور که آقای مجری کلاه قرمزی را با همه اشتباه ها و ندانم کاری هایش دوست دارد و دعوایش هم می کند. ولی مگر فقط کلاه قرمزی اینها را به یادم می آورد. می شود همه اینها باشد و اینکه من کلاه قرمزی را دوست دارم چون دوست داشتنی است و خوشبختانه من هنوز دیگر آنقدرها مریض نشده ام که چیزهای دوست داشتنی را دوست نداشته باشم. تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]