واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سید علی میرفتاح به قول شاعر «هر چه آن خسرو کند، شیرین بود»، اما وای به حالش اگر به هر دلیلی از خسروی بیفتد؛ حسنات را یک شبه سیئات میکنند و خوبیها را به حساب بدیهایش مینویسند. خدا نکند که یک باره بخت ز مرد برگردد... نمیدانم ما اینطوری هستیم، یا این خصلت همه مردم دنیاست که یک باره یکی را آنقدر بالا میبرند که دیگر حتی دست خودشان هم به آن نمیرسد و بعد فواره ارتفاع گرفته را چنان سرنگون میکنند که چشم دیدنش را هم ندارند... البته سیاستمداران با تجربه فکر روزهای تلخ را هم کردهاند و این مردهبادها چنان آشفتهشان نمیکند که نتوانند کاری کنند، یا تصمیمی بگیرند، همچنان که پیش از این از زندهبادها به وجد نیامدند و دچار سرور نشدند. سیاستمداری که سرد و گرم روزگار را چشیده باشد و قهر و آشتی تاریخ را به عینه تجربه کرده باشد، میداند که نه آن بهبه گفتنهای مکرر را اعتباری است و نه این اهاهگفتنهای مصلحتی را. صفحات تاریخ پر است از همین عزیزان خوار شده و خواران عزیز شده. فکر نکنید که فقط این عوامالناسند که راه میافتند توی خیابان و مردهباد و زندهباد میگویند. موضوع فقط این شهروند مشهدی نیست که توی اخبار صدرنشین شده و به دادگاه روحانیت رفته و از رئیس خبرگان شکایت کرده. بحث بر سر آنهایی است که خود تاریخ خواندهاند و از بازیهای چرخ بازیگر بسیار دیدهاند. علی دشتی را که میدانید کیست؟ اعتقاداتش به کنار، از حیث ادبیات و تاریخ استادی کم نظیر بود و قلمی شگفتانگیز داشت. این همو بود که در روزنامهاش رضاشاه را به عرش اعلی رساند و او را کوروش و داریوش و -اگر اشتباه نکنم- اردشیر بابکان لقب داد و گفت که او احیاگر ایران است و... اما همینکه ده، پانزده سال بعد ورق برگشت و قرار شد که شاه مخلوع را از بندرعباس به موریس ببرند، به صراحت و تندی نوشت که باید مأموران گمرکی مواظب باشند که این دزد لعین، ثروت کشور را با خود نبرد و زیر لباسش طلا و جواهر پنهان نکند و... حیف که در این مختصر، مجال نمونه آوردن ندارم وگرنه تمام صفحات روزنامه پر میشد از رفتار مردم و روزنامهنگاران و خواص با آنهایی که به ظاهر ورقشان برگشته و ستاره بختشان افول کرده. من هیچ وقت سیاسی نبودهام و جز در همین خبر، هیچگاه یادداشت سیاسی ننوشتهام. الآن هم بحثی که میکنم به هیچوجه سیاسی نیست. قصد دفاع از آقای هاشمی را ندارم، برای اینکه به نظرم ایشان آنقدر با تجربه و کهنهکار و سرد و گرم چشیده روزگار هستند که نیازی به دفاع من نداشته باشند؛ خاصه که هنوز حافظه مردم پاک نشده و میدانند که هاشمی کیست و چه کرده و چه گفته. لابد ایشان فکر این روزها و روزهای سختتر و تلختر را هم کردهاند. بالاخره بازی سیاست، این بالا و پایینها را دارد و به قول مرحوم مصدق در روزهای تبعید، «بازی اشکنک دارد، سر شکستنک دارد»... بحث من دفاع از آقای هاشمی نیست، حتی شهروند مشهدی را هم تخطئه نمیکنم که چرا شکایت کرده و از خبرگزاریها هم تعجب نمیکنم که چرا با آب و تاب صورت شکایت را منتقل کردهاند، بلکه میخواهم به خودم و شما یادآور شوم که «عزیزی و خواری تو بخشی و بس». نه تنها عزت و ذلت دنیای سیاست، که عزت و ذلت دنیا را اعتباری نیست. نشنیدهاید که توی همین میدان بهارستان، صبح شعار میدادند «یا مرگ یا مصدق» و دم غروبش داد میزدند «مرگ بر مصدق». یادم هست که روزی رفیقی داشتم که بر سر ارادتی که به هاشمی داشت، خیلی وقت پیش را میگویم، عروسیاش را به هم زده بود که مثلاً همسر آیندهاش نظری مغایر او داشت، اما امروز شنیدم که آن رفیق بزرگوار در زمره مخالفان هاشمی درآمده و... این مهم نیست، مهم این است که چرخ بازیگر ازین بازیچهها بسیار دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2271]