تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833349818
نويسنده: عليرضا ذكاوتى قراگزلو نقش گفتوگو در داستانهاى مولوى (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عليرضا ذكاوتى قراگزلو نقش گفتوگو در داستانهاى مولوى (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: مولوى در داستانپردازى پيرو قرآن است و همچنان كه قرآن با ايجاز اعجازآميز و تنوع شگفتآور پردههاى گوناگونى از قصص انبياء و اقوام گذشته را براى القاى حكمت و عبرت از لحاظ مخاطبان مىگذراند, مولوى نيز با الهام از قرآن پيمانه قصهها را پر از دانههاى معانى كرده به جويندگان و خريداران عرضه مىدارد.
مولوى انديشمند هنرور و عارف سخن پرداز و قصه گوى تر زبانى است كه در زبان فارسى مجموعاً همانندى ندارد. در اين گفتار تأكيدها بر جنبه داستان پردازى مولوى است كه در بعضى موارد به افق هاى داستان نويسى غربى نزديك مى شود. تصويرگرى كم نظير مولوى در ديوان شمس, در مثنوى نيز به چشم مى خورد, همچنان كه در ديوان شمس غزلواره هايى با طرح قصه هست. مولوى نظرش فقط اين نيست كه با قصه معانى را منتقل كند بلكه گاهى خود قصه و جزئيات آن مورد توجه خاص مى باشد و ريزه كارى و پُركارى قصه, خود موضوعيت دارد.
به گمان من مولوى در داستان پردازى پيرو قرآن است و همچنان كه قرآن با ايجاز اعجازآميز و تنوع شگفت آور پرده هاى گوناگونى از قصص انبياء و اقوام گذشته را براى القاى حكمت و عبرت از لحاظ مخاطبان مى گذراند, مولوى نيز با الهام از قرآن پيمانه قصه ها را پر از دانه هاى معانى كرده به جويندگان و خريداران عرضه مى دارد, ضمن آنكه تصاوير زنده اى از زندگى گذشته مردم و حجم فراوانى از مواد تاريخ اجتماعى ايران اسلامى بلكه دنياى اسلام را به يادگار گذاشته است.
اينكه در مثنوى نيز همچون قرآن به يك قصه در چند جا و از چند جهت توجه مى شود, براى آن است كه مثنوى همچون قرآن چند بطن دارد و بطن اول همان دنياى قصه و تصوير و حركت است. البته ضمن بيان قصه جاى جاى به بطن دوم و سوم راه مى برد و باز مى گردد كه همان استدراك هاى معهود مولوى است و همين جاست كه تفاوت كار مولوى و سنائى, مولوى و عطار, مولوى و سعدى, مولوى و جامى در حكايت هاى مشابه معلوم مى شود. در حكايت هاى سنائى و عطار و سعدى و جامى هر حكايت يك هدف معين دارد, حال آنكه حكايات مولوى, گرچه با يك هدف شروع مى شود, ولى مولوى خود را به دست الهام سپرده است تا كجا ببردش. البته معنى اين سخن آن نيست كه در كار مولوى آگاهى و انديشيدگى ملحوظ نيست, بلكه آن جان رفيع الدرجات مراتب گونه گون را توأماً در احاطه دارد (ولايشغله شأن عن شأن); كما اينكه هرگاه خواست, با سر سخن باز مى گردد. بهترين نمونه اين كار داستان نخجيران است كه در اصل از قصه هاى كليله و دمنه مايه گرفته, اما عمده ترين مسائل مربوط به جبر و قدر و سعى و عمل و قناعت و توكل در آن مطرح و حلّ شده است كه در اينجا مولوى همچون يك متكلم چيره دست جلوه مى كند.
ايجاز مولوى در تمثيل و داستان پردازى بى نظير است:
آن يكى خر داشت پالانش نبود
يافت پالان گرگ خر را در ربود
آن يكى پرسيد اشتر را كه هى
از كجا مى آيى اى فرخنده پى
گفت از حمام گرم كوى تو
گفت آن پيداست از زانوى تو
تا نگريد كودك حلوا فروش
ديگ بخشايش نمى آيد به جوش
گاهى در يك بيت طرح و زمينه و زمان و فضاى داستان را تصوير مى كند:
صوفى آمد به سوى خانه روز
خانه يك در بود و زن با كفشدوز
(دفتر چهارم)
بيت بعدى يك درجه دقيق تر مى شود, و در ابيات بعدى جزئيات توصيف مى گردد:
اعتماد زن بر او كاو هيچ بار
اين زمان تا خانه نايد روزگار
بارها زن نيز آن بد كرده بود
سهل بگذشت آن و سهلش مى نمود
او نمى دانست عقل پاى سست
كه سبو دايم ز جو نايد درست
آن چنان كان زن در آن حجره خفا
خشك شد او و حريفش ز ابتلا
گفت صوفى يا دل خود كاى دو گبر
از شما كينه كشم ليكن به صبر
ليك نادانسته آرم اين زمان
تا كه هر گوشى ننوشد اين نهان
از شما پنهان كشد كينه محقّ
اندك اندك همچو بيمارى دق
همچو كفتارى كه مى گيرندش او
غرّه آن گفت كاين كفتار كو؟
اين همى گويند و بندش مى نهند
او خوش آسوده كه از من غافلند
صوفى براى انتقامجويى پنهان فعلاً موضوع را مسكوت مى گذارد. حالا زن درمانده است كه چه كار كند.
هيچ پنهانخانه آن زن را نبود
سُمج و دهليز و ره بالا نبود
نى تنورى كه در آن پنهان شود
نى جوالى كه حجاب آن شود
همچو عرصه پهن روز رستخيز
نى گو و نى پشته نى جاى گريز
چادر خود را بر او افكند زود
مرد را زن كرد به در را برگشود
زير چادر مرد رسوا و عيان
سخت پيدا چون شتر بر نردبان
از تعجب گفت صوفى چيست اين
هرگز اين را من نديدم كيست اين
حالا زن مختصر قوت قلبى پيدا كرده است. در جواب شوهر توضيح مى دهد:
گفت خاتونى است از اعيان شهر
مرد را از مال و اقبال است بهر
در بيستم تا كسى بيگانه اى
در نيايد زود نادانانه اى
گفت صوفى چيستش همين خدمتى
تا برآرم بى سپاس و منتى
گفت ميلش خويش و پيوستگى است
نيك خاتونى است حق داند كه كيست
يك پسر دارد كه اندر شهر نيست
خوب وزيرك چابك و مكسب تنى است
خواست دختر را ببيند زير دست
اتفاقاً دختر اندر مكتب است
باز گفت ار آرد باشد يا سپوس
مى كنم او را به جان و دل عروس
گفت صوفى ما فقير و زاد كم
قوم خاتون مالدار و محتشم
جامه نيمى اطلس و نيمى پلاس
زشت باشد نزد ارباب شناس
گفت من گفتم چنين عذرى و او
گفت نى من نيستم اسباب جو
قصد ما ستر است و پاكى و صلاح
در دو عالم بدين باشد فلاح
باز صوفى عذر درويشى بگفت
وان مكرر كرد تا نبود نهفت
گفت زن من هم مكرر كرده ام
بى جهازى را مقرر كرده ام
او همى گويد مرادم عفت است
از شما مقصود صدق و همت است
گفت صوفى خود جهاز و مال ما
ديده مى بيند هويدا نى خفا
به ز ما مى داند او احوال ستر
وز پس و پيش و سر و دنبال ستر
بى جهازى خود عيان همچون خور است
وز صلاح و ستر او واقف تر است
شرح مستورى ز بابا شرط نيست
چون بر او پيدا چو روز روشنى است
جالب است كه مولوى به روش داستان نويسان غربى كه بعداً اين شيوه را ابداع و دنبال كردند, داستان را با گفتگو پيش مى برد و خيلى از توصيفات فضا و زمان و مكان و شخصيت ها را ضمن گفتگوها مى آورد. به موازات گفتگوها ما با آنچه در درون اشخاص مى گذرد آگاه مى شويم. صوفى با آنكه مى داند قصه خواستگارى دروغ است, اما چون مسأله بيجهازى دختر برايش مهم است و زن بر همين نقطه انگشت گذاشته, لذا گفتگو را ادامه مى دهد.
مطلب ديگرى كه مولوى را به داستان نويسان غرب و دناى جديد (يعنى بعد از رنسانس) شبيه مى سازد, رها كردن عنان انديشه و سپردن قلم به دست جريان سيّال ذهن است. نمى توان پيش بينى كرد كه مولوى در بيت بعد چه مى خواهد بگويد, زيرا ممكن است از يك كلمه اتفاقى در آخرين بيت تداعى يك معناى ديگر كرده باشد و روى ريل ديگرى بيفتد و پيش برود, اما بازگشتش به داستان غالباً با يك استدراك از قبيل (اين سخن پايان ندارد باز گرد) صورت مى گيرد. شيوه حرف تو حرف در قصه پردازى هندى سابقه دارد و كليله و دمنه نمونه اعلاى آن است كه مولوى حتى از بعضى داستان هاى كليله و دمنه اقتباس و استفاده كرده است, اما شيوه تداعى انديشه ها و مطرح كردن ديدگاه هاى متقابل كه بهترين نمونه اش در ادب جهانى محاورات افلاطونى است, در ادبيات اسلامى تا حدى در آثار جاحظ و ابوحيان توحيدى سابقه داشته است. در معارف بهاء ولد والد, مولوى نيز چنين شيوه اى به چشم مى خورد. حتى بعضى نقادان معاصر ما صفحاتى از آن را نمونه ادب سور رئاليستى ناميده اند. به هر حال جاذبه بى نظير مثنوى و همچنين ديوان شمس در همين خروشانى امواج غلتان و بى تاب انديشه هاست, به همين لحاظ ملال خيز نيست, بلكه هميشه تازه و اعجاب انگيز است حتى يك واقعه تاريخى معمولى را مولوى با بيانى دراماتيك مطرح مى كند و افكار درونى آدم ها را روى كاغذ مى آورد; به طورى كه در عالم آنها قرار مى گيريم. اين حكايت را كه از دفتر سوم است, ملاحظه كنيد:
ديد پيغمبر يكى جوق اسير
كه همى بردند و ايشان در نفير
ديدشان در بند آن آگاه شير
مى نظر كردند در وى زير زير
تا همى خائيد هر يك از غضب
به رسول صدق دندان ها و لب
زهره نى با آن غضب كردم زنند
زانكه در زنجير قهر ده منند
مى كشدشان مر موكّل سوى شهر
مى برد از كافرستان سوى شهر
نى فدائى مى ستاند نى زرى
نى شفاعت مى رسد از سرورى
رحمت عالم همى گويند و او
عالمى را مى بُرد حلق و گلو
با هزار انكار مى رفتند راه
رسم لب طعنه زنان به كار شاه
چاره ها كرديم و اينجا چاره نيست
خود دل اين مرد كم از خاره نيست
ما هزاران مرد كار الب ارسلان
با دو سه عريان سست نيم جان
اين چنين درمانده ايم از كجروى است
يا ز اخترهاست يا از جادويى است
بخت ما را بردريد آن بخت او
تخت شد سرنگون از تخت او
كار او از جادويى گر گشت زفت
جادويى كرديم ما هم چون نرفت؟
از بتان و از خدا درخواستيم
كه بكن ما را اگر ناراستيم
اين دعا بسيار كرديم و صلات
پيش لات و پيش عزّى و منات
اين جواب ماست كانچه خواستيد
گشت پيدا كه شما ناراستيد
باز اين انديشه را از فكر خويش
كور مى كردند و دفع از فكر خويش
كاين تفكرمان هم از ادبار رَست
كه صواب او شود در دل دُرست
خود چه شد گر غالب آمد چند بار
هر كسى را غالب آرد روزگار
ما هم از ايام بخت آور شديم
بارها بر وى مظفر آمديم
باز مى گفتند گرچه او شكست
چون شكست ما نبود آن زشت و چست
كاو به اشكسته نمى مانست هيچ
كه نه غم بودش در آن نى پيچ پيچ
در اينجا مولوى گريز به صلح حديبيه مى زند و شاهد مى آورد كه شكست ظاهرى پيغمبر هم پيروزى بود:
وقت واگشت حديبيه رسول
در تفكر بود و غمگين و ملول
ناگهان اندر حق شمع رس
دولت (انا فتحنا) زد دهل
كاندرين خوارى به نقدت فتح هاست
نك فلان قلعه فلان بقعه تراست
بنگر آخر چون كه واگرديد تفت
بر قريظه و بر نظير از وى چه رفت
و اين روايت را از پيغمبر(ص) نقل مى كند كه معراج من رو به فراز بود و معراج يونس رو به نشيب.
آن يكى گفت ار چنان است آن فريد
چون بخنديد او كه ما را بسته ديد؟
اگر اين مرد يگانه از شكست غمگين نمى شود و از پيروزى سرخوش نمى گردد, چرا بر ما خنديد:
پس به قهر دشمنان چون شاد شد؟
چون از اين فتح و ظفر پر باد شد؟
پس بدانستيم كاو آزاد نيست
جز به دنيا دلخوش و دلشاد نيست
ورنه چون خندد كه اهل آن جهان
بر بد و نيكند مشفق مهربان
اين بجنگيدند در زير زبان
آن اسيران با هم اندر بحث آن
تا موكّل نشنود در ما جهد
خود سخن در گوش آن سلطان نهد
گرچه نشيند آن موكل اين سخن
رفت در گوشى كه بد آن من لدن
پس رسول آن گفتشان را فهم كرد
گفت آن خنده نبودم از نبرد
مُرده اند ايشان و پوسيده فنا
مرده كشتن نيست مردى پيش ما
خود كينه ايشان كه مى گردد شكاف
چونكه من پابفشرم اندر خضاب
آنگهى كاز او بوديد و مكين
من شما را بسته مى ديدم چنين
من نمى كردم غزا از بهر آن
تا ظفر يابم بگيرم اين جهان
زان همى كردم صفوف جنگ چاك
تا رهانم مر شما را از هلاك
زان نمى برم كارهاى بشر
تا مرا باشد كر و فرّ و حشر
زان همى برم گلويى چند تا
زان گلوها عالمى يابد رها
پس جنگ هاى پيغمبر(ص) و غلبه او از قبيل جهانگشايان عادى نيست, اينها جنگ هاى آزادى ساز و رهايى بخش است; هم براى افراد هم براى جامعه. غفلت زدگان چشم بسته و گيج را از فرو رفتن در آتش باز مى دارد و از آنچه پيروزى مى پندارند و در واقع غرق شدن در شكست حقيقى است بازشان مى دارد; چون از هر جاى ضرر برگردند منفعت است. مولوى براى تفهيم مطلب كه خيلى مهم است, به تمثيل روشنى متوسل مى شود:
دزد قهر خواجه كرد و زر كشيد
او بدان مشغول بُد والى رسيد
گر ز خواجه آن زمان بگريختن
كى بر او والى حَشَر انگيختن
قاهريّ دزد مقهوريش بود
زانكه قهر او سر او را ربود
اى كه تو بر خلق چيره گشته اى
در نبرد و غالبى آغشته اى
عقل از اين غالب شدن كى گشت شاد
چون در اين غالب شدن ديد او فساد
چون كشانندت بدين حيله به دام
جمله بينى بعد از آن اندر رخام
اينك دنباله قصه پيغمبر و اسيران كه برايشان تبسّم فرموده بود:
زان همى خندم كه با زنجير و غل
مى كشمتان سوى سروستان و گل
اى عجب كز آتش پى زينهار
بسته مى اريمتان تا سبزه زار
از سوى دوزخ به زنجير گران
مى كشم آن تا بهشت جاودان
مولوى حالا مطلب را توسعه مى دهد. نه تنها آن اسيران بلكه هر مقلد و هر مبتدى با زحمت به راه مى آيد تا وقتى به وصال و كمال برسد, آنگاه خود با اشتياق مى دود. پس آدم خردمند بر مقاومت نادانان در برابر تعليم و مقاومت بيماران در قبال معالجه لبخند مى زند:
هر مقلد را در اين ره نيك و بد
همچنان بسته به حضرت مى كشد
جمله در زنجير بيم و ابتلا
مى روند اين ره به غير اوليا
مى كشند اين راه را پيكاروار
جز كسانى واقف از اسرار كار
مى رود كودك به مكتب پيچ پيچ
چون نديد از مزد كار خويش هيچ
چون شود واقف به مكتب مى رود
جانش از رفتن شكفته مى شود
مولوى باز يك پله بالاتر مى رود. عشق حق نيز ممكن است آلوده به اغراض و يا خالصانه باشد و در هر دو حالت نجات بخش است
جهد كن تا مزد طاعت در رسد
بر مطيعان آنگهت آيد حسد
پس محبّ حق به اميد و به ترس
دفتر تقليد مى خواند به درس
و آن محب حق ز بهر حق كجاست
كه ز اغراض و ز علتها جداست
گر چنين و گر چنان چون طالب است
جذب حق او را سوى حق جاذب است
هر دو را اين جستجوها زان سر است
اين گرفتارى دل زان دلبر است
ادامه دارد/
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]
-
گوناگون
پربازدیدترینها