واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي به چند فيلم كوتاه بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر شوخي تلخ عزرائيل با پيرمردها
جام جم آنلاين: هنوز هم اين تعارف را با خودمان كنار نگذاشتهايم كه بپذيريم اصليترين بخش جشنواره فيلمفجر، همان بخش مسابقه سينماي ايران است و اضافه و كم كردن بخشهاي ديگر، جز حجيم كردنش فايده ديگري ندارد.
هر كدام از بخشهاي ديگر جشنواره مثل مستند و فيلم كوتاه در جشنوارههاي تخصصي ديگري كه مخصوص خودشان برگزار ميشود ، به اندازه كافي مورد توجه قرار ميگيرند و برگزاريشان به اين شكل، نه به اعتبار آن شاخه از فيلمسازي كمك چنداني ميكند و نه آن رونق و شور و حالي را كه فيلمسازان مستند يا فيلم كوتاه در جشنوارههاي مخصوص خودشان تجربه ميكنند، برايشان تكرار ميكند.
اما از آنجا كه نرود ميخ آهنين بر سنگ، پس مجبوريم به همين روال تن بدهيم و حتي ادامهاش با همين شكل و شيوه را بپذيريم؛ بنابراين دست به نقد به چند تا از فيلمهاي اكران شده در اين بخش پرداخته ايم.
تم «خانه فاطمه كجاست؟»، جستجو و تلاش و پيگيري و سماجت تا رسيدن به نتيجه است. در ضمن اين بار هم مثل بيشتر فيلمهايي كه بچهها در آن نقش اصلي را دارند، يك كودك تلاش ميكند با انجام يك كار به درد بخور براي بزرگترها قابليتهايش را به آنها ثابت كند.
علاوه بر اين پاي موضوعي مثل نذر و نياز هم وسط است و همين به ماجرا ابعاد ديگري ميدهد. زني كه نذر دارد هر سال مواد آش نذريش را از 7 زن كه اسمشان فاطمه است بگيرد، مريض ميشود و پسرش كه نميتواند ناراحتي مادر را تحمل كند ، توي برف و بوران شال و كلاه ميكند و راه ميافتد كه نذر هفت فاطمه مادر زمين نماند اما پس از زحمت زيادي كه ميكشد ، كيسه نذريهايش از دستش ميافتد توي دره و رودخانه و او خسته و ناراحت و دست خالي از دهات اطراف برميگردد اما ميبيند كه رود خورجينش را به روستايشان رسانده و حالا بساط آش نذري هم برپاست.
كوههاي پر از برف چهارمحال و بختياري براي حرفهايهاي سينما هم لوكيشن سختي است، چه رسد براي يك فيلم كوتاه 15 دقيقهاي؛ بنابراين جسارت فريدون نجفي براي ساخت ششمين فيلمش قابل تقدير است، ولي اين باعث نميشود كه ضعف اصلي فيلم پوشيده بماند. بخش زيادي از فيلم براي جستجوي پسرك ميگذرد.
فيلم درست جايي تمام ميشود كه گره اصلي داستان تازه شروع شده و خورجين نذريها توي آب افتاده است، اما در نماي بعدي ميبينيم كه پسرك به خانه برميگردد و ميبيند آب كيسهاش را به آنجا رسانده و آنها مشغول پختن نذرياند. به هر حال انتخاب اين فيلم نشان ميدهد كه گرچه در بخش فيلم كوتاه بخش مستقلي براي آثار معناگرا وجود ندارد، ولي اين ويژگي به صورت طبيعي در انتخاب فيلم اول اين بخش بيتاثير نبوده است.
كليدهاي رويا
تم «كليدهاي رويا» هم تلاش براي آزادي و رهايي است. آدمكي كه با چيزهاي بي مصرف و به دردنخور ساخته شده و حالا در يك صندوقچه محبوس شده، با همان ابزار و وسايل راهي براي آزادي و رهايي خودش پيدا ميكند؛ اما شيوه اجرا و زبان كار خيلي كودكانه نيست و زمان 14 دقيقهاياش هم ميتوانست خيلي كوتاهتر از اين باشد. براي همين طولانيتر از چيزي كه بايد، به نظر ميرسد.
يك نكته حاشيهاي هم اين كه وقتي سارا نامجو در اولين تجربهاش كه پايان نامه فوقليسانسش هم هست، از موسيقي محسن نامجو استفاده كرده، احتمال نسبت او با اين خواننده جديد و پرطرفدار بيشتر ميشود.
بايد خوشحال بود يا ناراحت از اين كه فيلم تقدير شده بخش فيلم كوتاه يك انيميشن است؟ به نظرم نفس حضور پررنگ فيلمهاي پويانمايي خيلي هم جاي خوشحالي دارد ولي اگر واقعا اين اتفاق عمدي و آگاهانه رخ داده است، ميشود پرسيد چرا جايزه مستقلي براي انيميشن در نظر گرفته نميشود كه جا براي فيلمهاي زنده تنگ نشود و رقابت در هر بخش هم بيشتر معنا پيدا كند؟ نكته ديگر اين كه به نظر شما اين كه تقريبا درصد بالايي از آنها فقط در يك موسسه آن هم دولتي توليد شده، نبايد اين خوشحالي را كم كند؟
برفك
كار كردن توي برف و سرما همان قدر جذاب و وسوسهكننده است كه سخت و طاقتفرسا.
مخصوصا براي فيلمسازي مثل نقي نعمتي كه تجربه فيلم بلند «آن سه» را هم در چنين فضايي پشتسر گذاشته است. گرچه معلوم نيست برفك 13 دقيقهاي را پيش از آن ساخته يا بعدش.
برفك كه به سفارش وزارت نفت ساخته شده، داستان يك خطي دارد. راننده يك نفتكش در راه رساندن نفت به يك منطقه دورافتاده، سر راهش يك مطرب را به يك مراسم عروسي ميرساند، اما خودش نصف شب توي برف گرفتار ميشود. بعد هم در آخرين لحظاتي كه از تلاش براي زنده ماندن نااميد ميشود، سر و كله عدهاي پيدا ميشود كه او را نجات بدهند.
طرح برفك آنقدر تكراري و بيقلاب است كه حتي نميشود گفت داستان فيلمنامهاش خوب جمع نشده است. با اين حال نعمتي تاكيد ميكند كه ميخواسته با اين فيلم ثابت كند با يك سوژه سفارشي هم ميشود يك فيلم خوب ساخت، اما توضيح نداده از كجا مطمئن است كه برفك فيلم خوبي است.
خيلي خوب است كه فيلمسازان و كلا هنرمند جماعت بتوانند منابع مالي كارهايشان را راحت تامين كنند و اين توانايي را داشته باشند كه با كارشان هم سفارشدهندهها را متقاعد كنند و هم فيلم خودشان را بسازند ولي به هر حال نتيجه كار بايد چيزي باشد كه زمينه را براي بقيه هم فراهم كند و نه اين كه پرونده اين ماجرا را براي هميشه درهم بپيچد.
برفك اگر غير از اين هنري داشته باشد، جسارتش در تصويربرداري است و اين كه توانسته با فرمت ويدئو تصاوير قابل باوري از تنهايي و مبارزه خاموش راننده در دل تاريكي و برف ثبت كند.
تناوب
وقتي همه يك فيلم كوتاه 11 دقيقهاي، در يك پلان سكانس و در راهروهاي تنگ و باريك قطار بگذرد، ديگر نبايد شك نكنيد كه با يك فيلم خيلي تجربي اساسي رو به روييد كه نبايد ازآن توقع يك فيلم ساده يك خطي معمولي را هم داشته باشيد.
گوشي يك دختر جوان در يك قطار دزديده ميشود و ما هر بار اين دزدي را از يك زاويه ديد جداگانه ميبينيم تا بفهميم اين دزدي كار كيست، اما به دليل همين تفاوت وقتي گوشي دختر پيدا هم ميشود، باز فيلم تمام نميشود و پاياني ديگر هم برايش رقم ميخورد.
«تناوب» به قول سازندهاش مهدي فردقادري مثل يك ماهي است كه درست وقتي فكر ميكني به قصهاش احاطه پيدا كردهاي از دستت ليز ميخورد. اين پلان سكانس 11 دقيقهاي در 40برداشت گرفته شده و فيلم نهايي يكي از 14 برداشتي است كه مورد تاييد كارگردان بوده است.
چرا جايزه مستقلي براي انيميشن در نظر گرفته نميشود كه جا براي فيلمهاي زنده تنگ نشود و رقابت در هر بخش هم بيشتر معنا پيدا كند؟
جالب است بدانيد به خاطر ساختار لابيرنتي و تودرتوي اجرايي فيلم، خود بازيگرها هم اشتباه ميكردهاند كه كي از كدام واگن بايد وارد شوند و كي از كدام واگن بيرون بروند، ولي نتيجه چيز بد و پرت و پلايي از كار درنيامده است.
خب چه اشكالي دارد؟ بالاخره جاي اين جور كارها در همين فيلم كوتاه است ديگر. حالا وقتي مثل تناوب اين تجربه و فرم گرايي از كار دربيايد، ديگر چه بهتر.
پيرمردها نميميرند
مرگ تلخ است، سخت است و با خودش غم و اندوه و نااميدي ميآورد. ولي همان قدر كه بودنش مصيبت است، نبودنش هم عذاب و دردسر دارد. «پيرمردها نميميرند» مضمون نبود مرگ را در قالب يك داستان واقعگرايانه روايت كرده است. پيرمردي كه در جواني مسوول جوخه اعدام بوده و حالا در آرزوي مرگ است ولي به قول يكي از افراد روستا انگار عزرائيل با اهالي آن روستا قهر كرده كه 50 سال است از مرگ و مير خبري نيست.
اين بيمرگي و در آرزوي مرگ بودن، آنقدر قوي است كه باعث ميشود پيرمردها با محوريت همان پيرمرد اصلي انواع روشهاي خودكشي و رسيدن به مرگ را تجربه كنند، ولي طنز ماجرا اينجاست كه همه اين روشها ناموفق از كار درميآيد و اين يعني عزرائيل حسابي سر كارشان گذاشته است.
نقطه قوت فيلم 11دقيقهاي رضا جمالي اين است كه توانسته يك موضوع گروتسك و طنز سياه را در يك بستر رئاليستي روايت كند. جوري كه دور از ذهن نيست اگر بهتان بگويند اين يك فيلم مستند است.
چرا سگها از گربهها متنفرند؟
هيچ كس نميتواند قانون صادر كند كه انيميشن فقط و فقط براي خنديدن است، ولي رواج استفاده از اين تكنيك براي زدن حرفهاي گنده گنده و فلسفي هم يك جور نقض غرض است. به هر حال اگر قبول كنيم كه هر چيزي بايد سر جاي خودش باشد، اصليترين توقعمان از انيميشن هم اين است كه لااقل بتواند يك لبخند ساده بنشاند گوشه لبمان. اتفاقي كه كار كمي است و متاسفانه اين روزها از كمتر كسي برميآيد.
اما انيميشن دو بعدي 12 دقيقهاي «چرا سگها از گربهها متنفرند؟» كه ليدا فضلي آن را به عنوان پاياننامه كارشناسي ارشدش ساخته، برخلاف اسم عريض و طويل و پرطمطراقش داستانش را خيلي ساده ميگويد و به خوبي از عهده خنداندن تماشاگرانش برآمده است. اجراي نرم و روان و رنگآميزي شيرين و كودكانهاي دارد كه اتفاقا همين خيلي جاها آدم را به خنده مياندازد.
اول آفرينش سگ و گربه توي يك صف پشت سر هم ايستادهاند كه ببينند وقتي پا توي دنيا ميگذارند چه كارهاند. ولي گربه دزدكي مقدرات سگ را ميبيند و به او حسادت ميكند و سرنوشت او را با خودش جابهجا ميكند. اين جوابي است كه فضلي در فيلمش براي اين سوال فلسفي پيدا كرده، ولي نقطه قوت كار غير از اين داستان يك خطي، در ريزه كاريها و طنزهاي ظريفي است كه در ارائه قصهاش به كار برده است.
آينه
يك راننده كاميون كه زمان جنگ رزمندهها را به جبهه ميبرده، حالا مامور برگرداندن تابوتهاي آن هاست. فيلم بين واقعيت و خيال اين راننده در نوسان است و وسيلهاي هم كه براي اين تمهيد استفاده شده، آينه بغل كاميون است. او در آينه رزمندهها را ميبيند و كمي با خاطراتش كلنجار ميرود تا بعد در نماي لانگ و طولاني پاياني ببينيم چيزي كه بار كاميونش است، تابوتهايي است كه دورشان پرچم پيچيدهاند و در حقيقت جنازه آنهاست.
اين ايده كه علي خسروي آن را به شيوه 35 ميليمتري ساخته، خيلي لحظهايتر از آن است كه حتي كشش 4 دقيقه را هم داشته باشد، هرچند به ادعاي خودش فرهاد توحيدي به عنوان مشاور فيلمنامه در جريان جزء به جزء تغييرات فيلمنامه بوده باشد و هرچند به تناسب زمان كوتاهش تلاش كرده زبانش تصويري باشد و هيچ ديالوگي هم نداشته باشد.
جابر تواضعي
يکشنبه|ا|4|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]