تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833385855
28 صفر، رحلت رسول گرامي خدا
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: 28 صفر، رحلت رسول گرامي خدا
خبرگزاري فارس: وقتى پيامبر (ص) از نزديكى مرگش، كه قبلا آن را براى امت خود بيان كرده بود مطمئن شد، پيوسته در ميان مسلمانان به سخنرانى ميايستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس از رفتنش برحذر ميداشت و همواره به آنها تأكيد ميكرد كه به سنتهاى وى تمسك كنند و بر آنها با يكديگر وحدت داشته باشند.
شيخ مفيد در ارشاد مينويسد: وقتى پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم) از نزديكى مرگش، كه قبلا آن را براى امت خود بيان كرده بود مطمئن شد، پيوسته در ميان مسلمانان به سخنرانى ميايستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس از رفتنش برحذر ميداشت و همواره به آنها تأكيد ميكرد كه به سنتهاى وى تمسك كنند و بر آنها با يكديگر وحدت داشته باشند. مسلمانان را تشويق ميكرد كه به عترتش اقتدا كنند و آنها را اطاعت و يارى و پاسبانى نمايند و در امور دينى بديشان چنگ آويزند و از اختلاف و ارتداد پرهيزشان ميداد. از جمله مسايلى كه پيغمبر (ص) به مسلمانان تذكر داد روايتى است كه همه بر صدور آن اتفاق دارند. در اين روايت آمده است كه پيغمبر (ص) فرمود: اى مردم! من شما را ترك ميكنم و شما در حوض بر من وارد ميشويد بدانيد كه من درباره ثقلين از شما پرسش خواهم كرد. مواظب باشيد كه پس از من با آنها چگونه رفتار ميكنيد. زيرا خداوند لطيف و خبير مرا آگهى داد كه اين دو از هم جدا نميشوند تا مرا ملاقات كنند. من از پروردگارم چنين تقاضا كردم و او هم خواستهام را روا كرد. بدانيد كه من اين دو چيز را در شما وانهادم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را. از آنها پيشى نگيريد كه دچار پراكندگى شويد و از آنها كوتاهى نكنيد كه به هلاكت ميافتيد و به آنها نياموزيد كه ايشان از شما داناترند. اى مردم! نبينم پس از من به كفر بازگرديد و گردن يكديگر را بزنيد و مرا در سپاهى همچون سيل گران ديدار كنيد. هان بدانيد كه على بن ابيطالب برادر و وصى من است. او بعد از من بر تأويل قرآن ميجنگد چنان كه من بر تنزيل آن پيكار كردم.
آن حضرت در هر مجلسى كه مينشست اين سخن و يا نظاير آن را بر زبان ميآورد سپس براى اسامة بن زيد بن حارثه لواي فرماندهى را بست و به وى دستور داد كه با جمهور مردم به همان محل از بلاد روم رود كه پدرش كشته شده بود. آن حضرت در صدد شد كه عدهاى از پيشگامان مهاجر و انصار را نيز به اين سپاه الحاق فرمايد تا در مدينه به هنگام وفاتش كسى نباشد كه در امر رياست اختلاف نورزد و در پيشى گرفتن براى امارت بر مردم طمع نكند و كار براى جانشين پس از او هموار گردد و ديگر كسى در گرفتن حق او به منازعه نپردازد. پيغمبر (ص) لواى امارت را بست و در حركت دادن اصحاب و راه انداختن اسامه از مدينه به اردوگاهش در جرف، جديت نشان داد و مردم را به حركت و همراهى با او برانگيخت و از ملامتگرى و كندى كردن در همراهى اسامه بر حذر داشت. در لحظاتى كه پيامبر (ص) به اين امور اشتغال داشت ناگهان مرضى كه باعث وفات وى گرديد، بر حضرتش عارض شد. چنان چه در علل و عوامل اين حوادث خوب تأمل كنيم و تنها با انصاف و به دور از شايبههاي عقيدتى به آنها بنگريم، ميتوان گفت كه پيغمبر (ص) با وجود اطمينان از نزديكى مرگش بواسطه وحى يا غير آن و با وجود اشارتهاى علنى حضرتش به اين امر در خطبهاى كه در حجة الوداع ايراد كرد و ما نيز متذكر آن شديم كه در آن آمده بود: من نميدانم شايد سال آينده شما را ديدار نكنم و نيز فرمايش آن حضرت در يكي ديگر از خطبههايش كه بعدا خواهد آمد فرمود: وقت آن رسيده كه از ميان شما بروم و نيز تأكيد وى بر وصيت به (نگاهداشت حق) ثقلين و اين فرمايش او كه گفت: جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه ميداشت و امسال دو بار آن را بر من عرضه كرد و من اين كار را جز نشانهاى براى نزديكى مرگم نميدانم و نيز اعتكاف بيست روزه آن حضرت در اين سال بر خلاف قبل كه اعتكافش ده روزه بود، اين قراين تصريحا يا تلويحا نشان ميدهند كه پيامبر (ص) به نزديك بودن اجلش آگاه بوده و بيمارى وى و شدت يافتن آن نيز مزيد بر علت شده است . با اين همه، پيغمبر (ص) در تجهيز سپاه اسامه ميكوشد و مردم را به پيوستن بدان برميانگيزد و اسامه جوان را بر سران و سرشناسان مهاجر و انصار، امارت ميدهد و شدت بيماري و اطمينان از نزديك بودن مرگش وى را از تلاش در تجهيز سپاه اسامه باز نميدارد.
ظاهر حال و تدبير درست چنين اقتضا ميكرد كه پيامبر (ص) در چنين شرايطى كه نگران مرگ خود بود، سپاهى متشكل از بزرگان صحابه و جمهور مسلمين را روانه نسازد زيرا جبران حوادثى كه به هنگام وفات آن حضرت احتمال وقوع داشت و نيز تحكيم مسأله خلافت در طول حياتش، بسيار مهمتر از روانه داشتن سپاه براى جنگ با روميان بود. حتى در چنين حالتى روا نبود كه پيامبر (ص) سپاهيان را از مدينه بيرون بفرستد بلكه بايد آنها را در مدينه نگاه ميداشت تا آن شهر در برابر فتنههايى كه مقارن با وفات وى رخ ميداد، آماده و مهيا باشد. اين در حالى بود كه خود پيامبر (ص) به وقوع اين فتنهها اشاره كرده و فرموده بود: «فتنهها چونان پارههاى شب تاريك روى آوردهاند» ، خصوصا آن كه گروهى از اعراب در جاهاى مختلف همين كه از بيمارى آن حضرت مطلع شدند، به ارتداد رفتند و يكى از آنها ادعاى نبوت كرد و بنابر تصريح طبرى خبر اين حوادث به گوش پيغمبر (ص) رسيده بود. گذشته از اينها پيغمبر (ص) مؤيد به وحى بود و به خوش تدبيرى از ديگر مردمان، متمايز بود.
همين كه ميبينيم با وجود آن همه تشويقها، سپاه اسامه روانه نميشود و همچنان در اردوگاه جرف ميماند تا پيامبر (ص) وفات مييابد، درمييابيم كه در اين مسأله علتى بوده و روانه كردن اين سپاه يك مسأله معمولي براى جنگ با روم و فتح آن كشور نبوده است. حتى با قطع نظر از تمام اين مسايل، ميبينيم كه ظاهر امر اقتضا ميكند كه پيغمبر (ص) در چنين شرايطى به خود و به بيمارى شديدش مشغول گردد نه به روانه كردن سپاهي براى جنگ كه مثل حمله دشمنان يا بروز حادثهاى كه تأخير در برابر آن پسنديده نيست، از چنان فوريت و عجلهاي برخوردار نميباشد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از ابومويهبه آزاد كرده رسول خدا (ص) از آن حضرت نقل كرده است كه آن حضرت در دل شب فرمودند: به من دستور داده شده كه براي اهل بقيع آمرزش بخواهم، با من روانه شو. با او به راه افتادم تا آن كه به بقيع رسيد مدت درازى به آمرزشخواهى براى آنان پرداخت سپس فرمود: خوشا به حالتان به خاطر حالتى كه داشتيد در قياس با آن چه مردمان در آناند، فتنهها مثل پارههاى شب تاريك هجوم آوردهاند پشت هم ميآيند، آخرين آنها از اولين آنها پيروى ميكند و آخرين آنها از نخستين آنها بدتر است. سپس فرمود : گنجينههاى دنيا و جاودانگى و سپس بهشت را به من دادند مرا ميان آنها و ديدار پروردگارم و بهشت مخير كردند. گفتم: پدر و مادرم فدايت گنجينههاى دنيا و جاودانگى و سپس بهشت را بگير. فرمود: من ديدار پروردگارم و بهشت را برگزيدم.
شيخ مفيد گويد: چون پيامبر (ص) احساس بيمارى كرد، دست على (ع) را گرفت و در حالى كه جماعتى او را دنبال ميكردند به طرف بقيع رفت و فرمود: مرا گفتهاند كه براى اهل بقيع آمرزش بخواهم. همگان با پيامبر (ص) روانه شدند تا اين كه آن حضرت در ميان قبرها ايستاد و فرمود: سلام بر شما اى اهل قبور! خوشا به حال شما به خاطر زمانى كه در آن بوديد در قياس با آن چه مردمان در آناند. فتنهها چونان پارههاى شب تاريك روي آوردهاند آخرين آنها تابع اولين آنهاست. سپس مدت درازي براى اهل بقيع طلب مغفرت كرد و رو به على (ع) كرد و فرمود:
جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه ميداشت ولى امسال دو بار عرضه كرد و من آن را فقط علامت حضور مرگم ميدانم. سپس فرمود: علي! مرا ميان گزينش گنجينههاى دنيا و جاودانگي در آن يا بهشت مخير كردند و من ديدار پروردگارم و بهشت را برگزيدم. آن حضرت (ص) دهه آخر رمضان را به اعتكاف مينشست اما چون سالى كه در آن جان داد فرا رسيد بيست روز اعتكاف گرفت.
شيخ مفيد گويد: سپس پيغمبر (ص) به خانهاش بازگشت و سه روز تب زده در خانه ماند. آنگاه در حالى كه سرش را پيچيده بود و دست راستش را به اميرالمؤمنين (ع) و دست چپش را به فضل بن عباس تكيه داده بود، راهى مسجد شد و بر فراز منبر نشست و سپس فرمود: مردم! وقت آن رسيده كه از ميان شما رخت بربندم، هر كه را نزد من وعدهاى بود بيايد تا برايش برآورده سازم، و هر كه را بر من وامى بود مرا بدان آگهى دهد. اى مردم! ميان خود و هر كسى جز عمل و كردار چيز ديگرى وجود ندارد تا خداوند بدان خيرش دهد يا شرى را از او بازدارد . اى مردم! هيچ مدعى ادعا نكند و هيچ منت گذار منت ننهد به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى فرستاد، جز عمل با رحمت چيز ديگرى نجات بخش نيست، اگر (خدا را) عصيان كرده بودم هر آينه سقوط ميكردم. خدايا! آيا پيامت را رساندم؟ آنگاه از منبر پايين آمد و با مردم نمازى سبك (كوتاه) گذارد و آنگاه به خانهاش رفت. در آن زمان آن حضرت در خانه ام سلمه بود . يك يا دو روز در خانه امسلمه بود كه عايشه پيش ام سلمه آمد و از او خواست كه پيامبر (ص) را به خانه وى انتقال دهد تا او از حضرتش پرستاري كند. عايشه از زبان پيامبر (ص) در اين باره اجازه گرفت و آنها به او اجازه دادند و در نتيجه پيغمبر (ص) را به اتاقى كه متعلق به عايشه بود، انتقال دادند.
طبري به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبه از عايشه نقل كرده است كه گفت: بيمارى رسول خدا (ص) شدت ميگرفت و پيوسته از خانه اين همسرش به خانه آن يكى ميگرديد. آن حضرت در خانه ميمونه بود كه زنانش را طلبيد و از آنها اجازه خواست كه در خانه من مورد پرستارى قرار گيرد. زنانش به او اجازت دادند. رسول خدا (ص) با دو مرد كه يكى از آنها فضل بن عباس و ديگري مردى بود، از خانه بيرون آمد. پاهايش روى زمين كشيده ميشد. سرش را پيچيده بود تا اين كه وارد خانهام شد. عبيد الله گويد: اين حديث را به نقل از عايشه براى عبدالله بن عباس نقل كردم، از من پرسيد: آيا ميدانى آن مرد ديگر كه بود؟ گفتم: نه. گفت: على بن ابيطالب بود ولى عايشه نميتواند او را به نيكي ياد كند.
حاكم در مستدرك به سند خود از گروهى از اصحاب از جمله عبيد الله بن عبد الله بن عتبه، از عايشه نقل كرده است كه بيمارى رسول خدا (ص) كه به واسطه آن از دنيا رفت در خانه ميمونه آغاز شد. سپس آن حضرت در حالى كه سرش را پيچيده بود بر من وارد گشت. او را دو مرد در ميان گرفته بودند و پاهايش روى زمين كشيده ميشد طرف راستش عباس بود و طرف چپش مردى ديگر. عبيد الله گويد: ابن عباس به من گفت: مردى كه طرف چپ پيغمبر (ص) بود على است. بيمارى چند روزى به طول انجاميد و آن حضرت سنگين شد. بلال هنگام نماز صبح بيامد و رسول خدا (ص) غرق در بيمارياش بود. بلال صدا زد: خدا بيامرزدتان نماز! آنگاه رسول خدا (ص) با شنيدن صداى بلال، شروع به گفتن اذان كرد.
نگارنده: در اينجا روايات مختلفى نقل كردهاند كه آيا رسول خدا (ص) كسى را مأمور كرد تا با مردم نماز گزارد يا نه؟ ابن هشام در سيره مينويسد: وقتى بلال، آن حضرت را به نماز فرا خواند، فرمود: كسى را بگوييد كه با مردم نماز بگزارد. عبد الله بن زمعه بيرون آمد و ناگهان چشمش به عمر افتاد و به او گفت: برخيز و با مردم نماز بگزار. ابوبكر در آن هنگام غايب بود. چون عمر، تكبير گفت رسول خدا (ص) صداى او را شنيد و به دنبال ابوبكر فرستاد. ابوبكر، پس از آن كه عمر نماز را به اتمام رسانده بود، آمد و با مردم نماز گزارد .
طبري از عايشه نقل كرده است كه پيغمبر (ص) فرمود: به ابوبكر بگوييد كه با مردم نماز بگزارد. عايشه گفت: او مردي رقيق القلب است. پيغمبر (ص) مجددا سخن خود را تكرار كرد و عايشه هم همان جواب را داد. لذا پيامبر (ص) خشمگين شد و فرمود: شما همان زنان همدم يوسف هستيد. آنگاه آن حضرت در حالى كه ميان دو مرد ايستاده بود و پاهايش روى زمين كشيده ميشد از خانه بيرون آمد. چون به ابوبكر نزديك شد، ابوبكر عقب نشست اما پيامبر (ص) به او اشاره كرد كه در جاى خود بايست و خود در كنار ابوبكر نشست. عايشه نقل كرد كه ابوبكر به نماز پيامبر (ص) اقتدا كرده بود و مردم به نماز ابوبكر. ابن سعد و ديگر مورخان نيز همين روايت را نقل كردهاند.
شيخ مفيد گويد: پيامبر (ص) فرمود: يكى از مسلمانان با مردم نماز بگزارد من مشغولم. عايشه گفت: به ابوبكر بگوييد برود و حفصه هم گفت: به عمر بگوييد برود. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: كافى است. شما همان نديمكهاى يوسف هستيد و خود برخاست در حالى كه از شدت ضعف نميتوانست درست بايستد آنگاه دست على بن ابيطالب و فضل بن عباس را گرفت و بر آنها تكيه كرد. پاهايش از ضعف روى زمين كشيده ميشد. همين كه پيغمبر (ص) به مسجد رسيد، ابوبكر را ديد كه به سوى محراب پيشى گرفته است لذا با دستش به او اشاره كرد كه عقبتر از وي بايستد و خود آن حضرت در جايگاه ابوبكر ايستاد و تكبير گفت و نمازى را كه ابوبكر شروع كرده بود، از نو خواند و به نمازى كه ابوبكر خوانده بود، اعتنايى نكرد.
نگارنده: ما را با نظر اين مورخان، كه در عقيده و نقل (روايت) با يكديگر اختلاف دارند، چكار؟ برخى از آنها روايت ميكنند كه آن حضرت شخص خاصى را مأمور اين كار نكرده است و بعضى ديگر ميگويند: پيامبر (ص) در آغاز كسي را معين نفرمود اما بعدا وقتى شنيد عمر تكبير نماز را سر داده، ابوبكر را فرستاد و مردم دو بار نماز صبح خواندند. پارهاى ديگر از مورخان مينويسند پيامبر (ص) از همان آغاز ابوبكر را مأمور اين كار كرد.
ما را با اين اخبار متناقض چكار؟ اما اين نكته را شايان ذكر ميدانيم كه تمام اين اخبار در اين مسأله متفقند كه رسول خدا (ص) در حالت سخت بيمارى و ضعف به سمت مسجد حركت كرد . در حالى كه نميتوانست روى پاى خود بايستد يا قدم از قدم بردارد و پاهايش روى زمين كشيده ميشد و نشسته نماز گزارد. اگر پيامبر (ص) با اين اعمال ميخواست ابوبكر را تأييد كند، او را براى نماز تعيين كرده و مردم هم پشت او به نماز ايستاده بودند و اگر بيرون نميآمد او را بيشتر تأييد كرده بود چون با آمدن آن حضرت به مسجد، اين شبهه ايجاد ميشد كه شايد پيامبر (ص) از پيشنمازي ابوبكر راضى نيست.
اقتداي مردم به ابوبكر و اقتداى او به پيامبر (ص)، موجب آن است كه شخصي در آن واحد هم امام باشد و هم مأموم و اين امر در شرع جايز نيست. وانگهى چرا پيامبر (ص) نگذاشت كه امامت نماز تا به آخر با ابوبكر باشد؟ !
شيخ مفيد گويد: چون پيامبر (ص) سلام نماز را داد به سوي خانهاش رفت و ابوبكر و عمرو و گروهى از مسلمانان حاضر در مسجد را فرا خواند و سپس فرمود: مگر به شما نگفته بودم كه سپاه اسامه را روانه كنيد؟ گفتند: چرا، رسول خدا فرمود: پس چطور اجراى فرمان مرا به تأخير انداختيد؟ ابوبكر گفت: من رفته بودم اما بازگشتم تا با شما تجديد ديدار كنم . عمر هم گفت: رسول خدا! من نرفته بودم چون دوست نداشتم از شما تقاضاى مركوب بكنم. پيامبر (ص) فرمود: سپاه اسامه را روانه كنيد. او اين عبارت را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از شدت دردي كه بر حضرتش عارض شده بود و همچنين از شدت اندوه، بيهوش شد. مدتى در اين حالت گذشت. مسلمانان گريه سردادند و فغان از همسران و فرزندان و زنان مسلمين و تمام كسانى كه حضور داشتند، برخاست. رسول خدا (ص) به هوش آمد و به آنها نگريست و سپس فرمود : دوات و كتف (استخوان شانه شتر) تا مكتوبى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. سپس بيهوش شد. يكى از حاضران دوات و كتف طلبيد اما عمر گفت: برگرد، او هذيان ميگويد! مرد بازگشت و حاضران از اين جهت كه در حاضر كردن دوات و كتف سهل انگارى كرده بودند، احساس پشيمانى كردند و به ملامت يكديگر پرداختند و گفتند: انا لله و انا اليه راجعون. از مخالفت با رسول خدا (ص) بيمناك و نگران شديم. چون رسول خدا (ص) به هوش آمد يكى از حاضران از آن حضرت پرسيد: آيا برايتان دوات و كتف نياوريم؟ فرمود: آيا بعد از آن حرفى كه زديد؟ هرگز! اما شما را سفارش ميكنم كه با اهل بيتم به نيكى رفتار كنيد . آنگاه صورتش را از آنها برگرداند و حاضران برخاستند.
بخاري در جزء چهارم از صحيح در باب سخن بيمار كه ميگويد «از كنار من برخيزيد» از كتاب بيماران و طب به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عباس نقل كرده است كه گفت: چون رسول خدا (ص) به حال احتضار افتاد، در خانه عدهاى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند . پيغمبر (ص) فرمود: بياييد برايتان مكتوبي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت : بيمارى بر پيامبر چيره گشته حال آن كه شما قرآن داريد. كتاب خدا ما را بس است. حاضران به اختلاف افتادند. برخى مشاجره ميكردند كه بگذاريد پيامبر برايتان مكتوبى بنويسد تا پس از آن گمراه نشويد و برخى همان سخنى را ميگفتند كه عمر گفته بود. چون بيهوده گويى و اختلاف در محضر پيامبر (ص) بسيار شد، آن حضرت فرمود: برخيزيد. عبيدالله گويد: ابن عباس همواره ميگفت: فاجعه بزرگ آن بود كه با اختلاف و بيهودهگويي خود بين رسول خدا (ص) و نوشتن آن نامه، مانع شدند!
ابن سعد در طبقات به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن عباس همين روايت را نقل كرده جز اين كه در الفاظ حديث برخى اختلافات وجود دارد. وى روايت ميكند: رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و در خانه عدهاى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند. پيغمبر (ص) فرمود: بياييد مكتوبى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: بيماري بر رسول خدا غلبه كرده حال آن كه قرآن پيش شماست و كتاب خدا ما را بس است. حاضران با يكديگر به اختلاف پرداختند. برخى ميگفتند اجازه دهيد رسول خدا برايتان مكتوبى بنويسد و برخي نيز همان گفته عمر را بر زبان ميآوردند. چون بيهوده گويى و مشاجره زياد شد و رسول خدا (ص) را غمگين كردند، فرمود: از كنار من برخيزيد آنگاه عبيد الله بن عبد الله گفت: ابن عباس همواره ميگفت: تمام فاجعه آن بود كه با بيهوده گويى و مشاجره خود مانع نوشتن آن نامه توسط رسول خدا (ص) شدند.
بخاري در جزء سوم صحيح در باب مرض النبى (ص) به سند خود از سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: ابن عباس ميگفت: روز پنجشنبه؛ و چه پنجشنبهاي؟ ! بيمارى رسول خدا (ص) بر آن حضرت چيرگى آورد آنگاه فرمود: بياييد مكتوبي برايتان بنويسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشويد. آنها با هم در اين باره به تنازع پرداختند حال آن كه پيش هيچ پيامبرى تنازع زيبنده نيست. آنها گفتند: چه ميگويد آيا هذيان ميگويد؟ از او دوباره پرسيدند خواستند به آن حضرت جواب دهند كه فرمود: مرا واگذاريد! حالتى كه در آنم براى من بسيار بهتر از آن چيزى است كه شما مرا بدان ميخوانيد و آنها را به سه چيز وصيت كرد، فرمود: مشركان را از جزيرة العرب بيرون برانيد و از وفد همچنان كه من پذيرايى ميكردم، پذيرايي كنيد و در مورد وصيت سوم سكوت كرد يا گفت: آن را فراموش كردم.
طبري در تاريخ همين روايت را به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده جز آن كه آورده است: پيامبر (ص) فرمود: پس از من گمراه نشويد. و گفته است: رفتند تا براى وى (دوات و كتف) بياورند و گفت: عمدا از ذكر وصيت سوم خوددارى ورزيد يا گفت: فراموش كردهام .
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس همانند اين روايت را نقل كرده جز اين كه گفته است و دوات و صحيفهاي بياوريد و گفت: ميخواستند آن چه را خواسته بود برايش بياورند و گفت: در مورد وصيت سوم سكوت كرد نفهميدم گفت: آن را فراموش كردم يا عمدا درباره آن چيزى نگفت.
كسي كه در اين روايات تأمل ميكند در اين شكى ندارد كه محدثان عمدا در مورد وصيت سوم سكوت اختيار كردهاند نه از روي فراموشى و علت اين سكوت هم سياست بوده است كه موجب شد عمدا آن را نگويند يا خود را به فراموشى بزنند. و اصلا پيغمبر (ص) به خاطر همين وصيت بوده كه خواستار دوات و كتف شده است.
بخاري در صحيح در اين قسمت به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و عدهاى در خانه حضور داشتند. پيامبر (ص) فرمود: بياييد برايتان مكتوبى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. يكى از حاضران گفت : بيمارى بر پيامبر (ص) چيره شده، قرآن پيش شماست و ما را كتاب خدا كافى است. حاضران با يكديگر به اختلاف افتادند و به مشاجره پرداختند برخي ميگفتند: برايش دوات و كتف ببريد تا مكتوبي برايتان بنويسد كه بعد از آن گمراه نشويد و عدهاي ديگر، سخنى جز اين ميگفتند. چون بسيار اختلاف ورزيدند و سخنان بيهوده گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: برخيزيد . عبيد الله گفت: ابن عباس ميگفت: فاجعه بزرگ آن بود كه به خاطر اختلاف و بيهودهگويى بسيار خود نگذاشتند رسول خدا (ص) آن مكتوب را بنويسد.
قسطلاني در كتاب ارشاد السارى نوشته است مقصود از «يكى از حاضران» در اين روايت همان عمر بن خطاب است.
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: پيامبر (ص) روز پنج شنبه بيمارياش شدت يافت. آنگاه ابن عباس شروع به گريستن كرد و گفت: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبهاي! ! بيمارى پيامبر (ص) شدت گرفت. آنگاه فرمود: دوات و صحيفهاى برايم بياوريد تا برايتان مكتوبى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. يكي از حاضران گفت: پيامبر خدا هذيان ميگويد. به آن حضرت عرض شد: آيا آن چه را خواستى برايت نياوريم؟ فرمود: آيا بعد از اين حرفى كه گفتيد؟ لذا ديگر خواستار دوات و صحيفه نشد.
ابن سعد همچنين در طبقات به سند خود از جابر بن عبد الله انصارى نقل كرده است كه گفت : رسول خدا (ص) در آن بيمارياش كه منجر به وفاتش شد دوات و صحيفه خواست تا براى امتش چيزى بنويسد كه نه خود گمراه شوند و نه به گمراهى اندازند در خانه بحث و مشاجره درگرفت و عمر بن خطاب سخنانى گفت و پيغمبر (ص) خواستهاش را رد كرد.
ابن سعد در همان كتاب به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است كه ميگفت : روز پنج شنبه، عجب پنج شنبهاي! ابن عباس اين سخن را ميگفت و من به اشكهايش كه مثل دانههاى مرواريد بر گونهاش جارى بود، مينگريستم. او گفت: رسول خدا (ص) فرمود: كتف و دوات بياوريد تا برايتان مكتوبى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نميشويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان ميگويد!
طبري همين روايت را در تاريخ خود به نقل از سعيد بن جبير از ابن عباس، با اندك تفاوتي، نقل كرده است. در اين روايت آمده است كه ابن عباس گفت: پنچ شنبه، عجب پنج شنبهاي! سپس به اشكهايش نگاه كردم كه مثل دانههاى مرواريد بر گونههايش ميريخت آنگاه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: برايم لوح و دوات يا كتف و دوات بياوريد تا برايتان مكتوبى بنويسم كه پس از آن گمراه نميشويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان ميگويد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از عمر بن خطاب نقل كرده است كه گفت: در محضر پيامبر (ص) بوديم و ميان ما و زنان پردهاى بود. رسول خدا (ص) فرمود: مرا با آب، هفت مشك بشوييد و صحيفه و دواتي برايم بياوريد تا مكتوبى برايتان بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد . زنان گفتند: حاجت رسول خدا را برآورده سازيد. عمر گفت: به زنها گفتم خاموش! شما زنان اوييد هرگاه كه بيمار گردد براى او گريه ميكنيد. و چون بهبود يابد، گردنش را ميگيريد . رسول خدا (ص) فرمود: اين زنها از شما بهترند.
همچنين ابن سعد به سند خود از جابر نقل كرده است كه گفت: پيغمبر (ص) به هنگام مرگ خواستار صحيفهاى شد تا براى امت خود چيزي بنويسد كه نه گمراه كنند و نه گمراه شوند. در محضر آن حضرت به مشاجره پرداختند تا اين كه وى خواستهاش را پس گرفت.
وي همچنين به سند خود از عكرمة بن ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر (ص) در بيمارياش كه منجر به مرگ او شد. فرمود: دوات و صحيفهاى برايم بياوريد تا برايتان مكتوبى بنويسم كه پس از آن تا ابد گمراه نشويد. عمر بن خطاب گفت: فلانى و فلانى را با شهرهاى روم چه كار؟ رسول خدا مرده نيست تا آنها را فتح كنيم و چنانچه مرده باشد، مثل بني اسرائيل كه منتظر موسى شدند، در انتظار او ميمانيم. زينب همسر پيامبر (ص) گفت: آيا نميشنويد پيامبر از شما چه خواست؟ حاضران به مشاجره پرداختند و پيامبر (ص) فرمود: برخيزيد...
طبري در قسمتى از حديثى كه از ابن عباس روايت كرده، آورده است: رسول خدا (ص) فرمود: على را پيش من فرستيد، او را بخوانيد. عايشه گفت: كاش پى ابوبكر ميفرستادي. حفصه نيز گفت: كاش پى عمر ميفرستادي. همه پيش آن حضرت جمع شدند. رسول خدا (ص) فرمود: بازگرديد اگر مرا به شما نيازى بود به دنبالتان ميفرستم. آنها هم برگشتند. در آخر اين حديث نكتهاى آمده كه با آغاز آن تناسب ندارد.
روايتي كه نقل كردهاند مبنى بر اين كه پيامبر بمرد در حالى كه سرش در دامن عايشه بود امكان ندارد كه درست باشد. چون معمولا در چنين شرايطى زنان به خاطر ضعف و بيتابييى كه در خود دارند نميتوانند عهدهدار چنين امورى شوند و ممكن نيست كه على (ع) در چنين حالتى از پيامبر دور شده باشد و (رسيدگى به) آن حضرت را به عهده زنان گذاشته باشد. علت طرح اين نكته، معروف و معلوم است.
ابن سعد تعدادى روايت نقل كرده مبنى بر اين كه آن حضرت در دامان على بن ابيطالب (ع) جان داد. آخرين آنها روايتى است كه به سند خود از ابوغطفان، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: رسول خدا (ص) در حالى كه به سينه على تكيه داده بود، از دنيا رفت. گفتم: عروه از قول عايشه به من گفت كه عايشه گفته است رسول خدا (ص) در حالى كه ميان سينه و گردن من بود جان داد. ابن عباس گفت: آيا معقول است؟ ! به خدا سوگند رسول خدا (ص) در حالى كه به سينه على تكيه داده بود جان داد و على و برادرم فضل او را غسل دادند و پدرم هم از حضور در مراسم غسل وي، خودداري ورزيد.
حاكم در مستدرك روايتى آورده و آن را صحيح دانسته است. وي اين روايت را به سند خود از احمد بن حنبل، به سندش از ام سلمه نقل كرده كه گفت: به خدايى كه بدو سوگند ميخورم على از نظر ديدار نزديكترين مردم به رسول خدا (ص) بود.
صبحگاهان پيش رسول خدا (ص) بازگشتيم، آن حضرت پيوسته ميفرمود: على آمد؟ على آمد؟ فاطمه گفت: گويا شما او را به دنبال كارى فرستاديد. لحظاتى بعد على آمد. ام سلمه گفت: خيال كردم پيامبر با على كارى دارد. از اتاق بيرون آمدم و كنار در نشستم و نزديكترين كسان به در بودم. رسول خدا (ص) خود را روى على انداخت و با وى شروع به نجوا كرد. سپس در همان روز رسول خدا (ص) قبض روح شد. بنابراين على از نظر ديدار، نزديكترين كس به پيامبر (ص) بود.
وفات آن حضرت چنان كه در ميان علماى اماميه مشهور است، به هنگام زوال آفتاب روز دوشنبه بيست و هشتم صفر اتفاق افتاد. كلينى از علماى شيعه ميگويد: وفات پيامبر (ص) در دوازدهم ربيع الاول سال يازده هجرى به وقوع پيوست. شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى سال وفات آن حضرت را سال دهم هجرى ذكر كردهاند.
طبري در تاريخ مينويسد: ميان علما خلافى نيست كه آن حضرت روز دوشنبه در ماه ربيع الاول از دنيا رفت. اما اين كه در چه ساعتى از آن روز بدرود حيات گفته اختلاف شده است. از فقهاى اهل حجاز نقل است كه آن حضرت در نيمروز دوشنبه دوم ماه ربيع جان داده است و واقدى گويد: روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول از دنيا رفته است.
ابن سعد در طبقات گويد: آن حضرت در روز چهارشنبه دهم صفر سال يازدهم هجرى بيمار شد و سيزده شب در بستر بيمارى بود و روز دوشنبه دوم ماه ربيع الاول سال يازدهم هجرى بدرود حيات گفت. سپس وى روايت كرده است كه آن حضرت روز چهارشنبه بيست و نهم صفر سال يازدهم هجرى به بستر بيمارى افتاد و روز دوشنبه، دوازدهم ربيع الاول از دنيا رفت.
عمر آن حضرت شصت و سه سال بود. در چهل سالگى به پيغمبرى مبعوث شد و پس از بعثت سيزده سال در مكه زيست و بعد از هجرت ده سال در مدينه زندگى كرد.
وقتي رسول خدا (ص) بدرود حيات گفت، ابوبكر در خانهاش در سنج، محلي بيرون از مدينه، بود. طبرى و ابن سعد و مورخان ديگر نوشتهاند: عمر گفت كه رسول خدا نمرده بلكه به سوى پروردگارش رفته چنان كه موسى بن عمران رفت و چهل شب از ميان آنها غايب گرديد و بعد از آن كه گفتند كه مرده است، بازگشت. به خدا قسم رسول خدا (ص) باز ميگردد و دست و پاى كسانى را كه ادعا ميكنند مرده است، قطع ميكند.
در روايت ابن سعد آمده است كه خود عمر و مغيرة بن شعبه، بر پيامبر (ص) وارد گشتند و جامه از روى آن حضرت برگرفتند. عمر گفت: غش و بيهوشى رسول خدا چه سخت است. مغيره گفت : به خدا رسول خدا مرده است. عمر گفت: دروغ ميگويى او نمرده...
ابوبكر وقتى خبر رحلت آن حضرت را شنيد به مدينه آمد و داخل خانه پيامبر شد و پيكر آن حضرت را ديد و سپس از خانه بيرون آمد و گفت: مردم! هر كه محمد را ميپرستيد، محمد مرده است و آن كه خدا را ميپرستيد، خداوند زنده است و نمرده. سپس اين آيه را برخواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» (1)
عمر گفت: وقتى ابوبكر اين آيه را خواند، بر زمين افتادم و دانستم كه رسول خدا (ص) از دنيا رفته است. نظير همين گفتار به هنگام بيمارى رسول خدا (ص)، زمانى كه آن حضرت خواستار دوات و صحيفه شد، در حديثى كه قبلا از ابن سعد نقل كرديم بر زبان عمر جارى شده بود.
مظنون اين است كه مرگ پيامبر (ص) بر عمر پوشيده نبود اما انگيزهاى كه موجب شد عمر در هر دو مورد چنين جملهاى به زبان آورد، مقصودى سياسى بود. وى در نخستين جا (بيمارى پيامبر (ص) ميخواست توجه مردم را از صحيفه و نوشتن مكتوب منصرف سازد و در دومين جا (پس از رحلت پيامبر (ص)) ميخواست مردم را از گفتوگو درباره مسأله خلافت باز دارد و آنها را به چيزى سرگرم سازد تا ابوبكر برسد. (و الله اعلم) .
ابن سعد در طبقات روايت كرده است كه على بن ابيطالب و فضل بن عباس و اسامة بن زيد، پيامبر (ص) را غسل دادند. در روايت ديگرى آمده است: علي، آن حضرت را غسل ميداد و فضل و اسامه پيكر مباركش را ميپوشاندند.
در روايت ديگرى گفته شده است: على او را ميشست و فضل در آغوشش گرفته بود و اسامه آن حضرت را بر ميگرداند. در روايت ديگرى آمده است: على گفت: پيغمبر (ص) مرا وصيت فرمود كه جز من كسى ديگرى او را غسل ندهد. بنابراين فضل و اسامه از پشت پرده و در حالى كه چشمانشان را با پارچهاى بسته بودند، آب به دست من ميدادند.
در روايتى است كه على آن حضرت را غسل داد. او دستش را زير پيراهن پيامبر (ص) ميبرد و فضل جامه را بر پيكر آن حضرت نگاه ميداشت و بر دست على خرقهاى بود. ابن سعد روايات ديگرى جز اينها در اين مورد نقل كرده است.
شيخ مفيد گويد: چون اميرالمؤمنين (ع) خواست پيغمبر (ص) را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد و بدو فرمود كه نخست چشمانش را ببندد و سپس به وى آب رساند تا آن حضرت را غسل دهد. آنگاه پيراهن پيامبر (ص) را از يقه تا ناف پاره كرد و خود عهدهدار غسل و حنوط و تكفين وى شد. فضل به او آب ميداد و وى را در غسل دادن پيامبر (ص) يارى ميكرد. همين كه آن حضرت از كار غسل و تجهيز جنازه پيامبر (ص) فارغ شد، جلو ايستاد و به تنهايى و بى آن كه كسى با وى باشد، بر پيكر آن حضرت نماز گزارد. در اين هنگام مسلمانان در مسجد بودند و با هم بحث ميكردند كه چه كسى براى نماز خواندن بر او جلو بايستد و كجا وى را به خاك بسپارند؟ اميرالمؤمنين (ع) نزد آنها رفت و گفت: رسول خدا، مرده و زنده، امام و پيشواى ماست. آنگاه مردم دسته دسته بر وى وارد ميشدند و بدون امام (پيشنماز) بر پيكرش نماز ميگزاردند و برميگشتند. و خداوند جان پيامبرى را در جايى نستاند جز آن كه همانجا را براى دفنش پسنديد و من او را در همان حجرهاى كه بدرود حيات گفت به خاك ميسپارم. مسلمانان اين سخن را پذيرفتند و بدان رضايت دادند.
ابن هشام مينويسد: نخست مردان، سپس زنان و آنگاه كودكان بر جنازهاش نماز گزاردند. ابن عبد البر در استيعاب مينويسد: على و عباس و بنى هاشم (در آغاز) بر وى نماز گزاردند . سپس آنها بيرون آمده، مهاجران و آنگاه انصار و سپس مردم پاره پاره و بى آن كه كسى به عنوان پيشنماز داشته باشند، بر آن حضرت نماز گزاردند و پس از مردم، زنان و كودكان بر آن حضرت نماز خواندند. چون مسلمانان همه بر جنازه حضرتش نماز گزاردند، عباس بن عبدالمطلب كسى را به سوى ابو عبيدة بن جراح، كه براي مكيان قبر ميكند و بنابر عادت مكيان (2) ضريح ميساخت، فرستاد و يك نفر را هم به سوى زيد بن سهيل كه براى اهل مدينه قبر ميكند و لحد (3) ميساخت، فرستاد و آن دو را به نزد خود طلبيد و گفت: خدايا! خودت براي پيغامبرت انتخاب كن. پس ابوطلحه زيد بن سهل را ديد. به او گفته شد: براى رسول خدا قبرى مهيا كن. زيد، لحدي براى او حفر كرد. اميرالمؤمنين و عباس بن عبد المطلب و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل شدند تا كار دفن رسول خدا (ص) را به انجام رسانند. انصار از پشت خانه فرياد زدند: تو را به خدا و حق امروزمان در مورد رسول خدا سوگند ميدهيم كه يكى از ما را وارد قبر رسول خدا كنى و ما را از حظ به خاك سپارى حضرتش بهرهمند سازد. على گفت: اوس بن خولي، وارد شود. اين اوس از جنگجويان بدر، و مردي فاضل از بنى عوف از خزرج بود. چون داخل شد، على به او فرمود در قبر فرو شو. اوس وارد قبر شد و اميرمؤمنان (ع)، رسول خدا (ص) را بر دستان او گذارد و وارد قبرش كرد. چون اوس، رسول خدا (ص) را بر زمين نهاد، بدو فرمود: بيرون شو. اوس بيرون آمد و على (ع) در قبر شد و روى رسول خدا (ص) را كنار زد و گونهاش را بر زمين به طرف قبله در سمت راستش، نهاد. سپس بر وى آجر گذاشت و روى او خاك ريخت و قبرش را مربع ساخت و بر آن خشتى نهاد و به اندازه يك وجب از زمين بلندترش ساخت. »
روايت كردهاند كه قبر آن حضرت يك وجب و چهار انگشت از زمين بالاتر بود. ظاهر عبارت شيخ مفيد اين است كه دفن پيامبر (ص) در همان روزى بود كه وفات يافته بود. ابن هشام روايت كرده است كه آن حضرت (ص) روز دوشنبه درگذشت و روز سه شنبه غسل داده شد و روز چهارشنبه، شبانه، به خاك سپرده شد. ابن سعد نيز مثل همين روايت را نقل كرده جز قسمت غسل در روز سه شنبه. همچنين روايت كردهاند كه آن حضرت در روز دوشنبه هنگام غروب جان داد و در تاريكى به خاك سپرده شد و جز نزديكانش عهدهدار كار او نشدند و در روايتى است كه پيغمبر (ص) در سحرگاه شب چهار شنبه به خاك سپرده شد و در روايت ديگرى است كه آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب خورشيد از دنيا رفت و روز سه شنبه هنگام غروب به خاك سپرده شد. شايد اين روايت با آن چه نقل كردهاند مبنى بر اين كه آن حضرت را يك شبانه روز پس از وفاتش رها كردند موافق باشد. روايت ابن هشام هم كه گفته است آن حضرت روز دوشنبه مرد و روز سه شنبه به خاك سپرده شد، محمول بر آن است. نيز روايت شده است كه آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب بدرود حيات گفت و روز چهارشنبه به خاك سپرده شد. اين سخن با دفن آن حضرت در شب چهارشنبه منافات ندارد زيرا كلمه «يوم» بر «ليله» و يا «ليله» بر «يوم» اطلاق ميشود.
شيخ مفيد گويد: اكثر مردم به خاطر مشاجراتى كه در مورد خلافت ميان مهاجران و انصار صورت گرفت در مراسم به خاك سپارى آن حضرت شركت نداشتند و به همين خاطر اغلب آنها نتوانستند بر جنازه آن حضرت نماز بگزارند.
ابن سعد در طبقات گويد: على (ع) بر قبر پيامبر (ص) آب پاشيد. ابن عبد البر در استيعاب نويسد: على (ع)، قبر پيامبر (ص) را صاف كرد و بر آن آب پاشيد.
تني چند روايت كردهاند كه چون رسول خدا (ص) به خاك سپرده شد، فاطمه (س) گفت: آيا دلهاتان اجازه داد كه بر پيكر رسول خدا (ص) خاك بريزيد. آنگاه از خاك قبر مبارك آن حضرت، مشتى برداشت و بر ديدگانش نهاد و اين دو بيت را خواند:
ماذا على من شم تربة احمد
ان لا يشم مدى الزمان غواليا
صبت علي مصائب لوانها
صبت علي الايام عدن لياليا
مرا چه شود از بوييدن تربت احمد (ص) كه در طول روزگاران غاليهها بوييده نشوند؟
بر من مصايبى فرو ريخت كه اگر بر سر روزهاى (تابناك) ميباريد، شب ميشدند.
ابن سعد گويد: هند دختر اثاثة بن عباد بن عبد المطلب بن عبد مناف، خواهر مسطح بن اثاثه در سوگ آن حضرت اشعارى سرود. (4)
پينوشتها:
.1 آل عمران/144؛ و محمد نيست مگر پيامبرى كه پيش از وى رسولان در گذشتهاند...
.2 ضريح آن است كه در زمين كنده ميشود و ميت را در ميان آن به خاك ميسپارند.
.3 لحد، در زمينى كه قبر در آن است حفرهاى ميكنند تا جايى كه به آخر قبر ميرسد، سپس در سمت قبله به اندازهاي كه ميت در آن جاى بگيرد، قسمتى را گود ميكنند و ميت را در آن مينهند و با آجر و يا غير آن روى او را ميپوشانند و سپس بر آن خاك ميريزند. لحد بهتر از شكافتن است.
.4 در اين جا مؤلف محترم اشعارى از صفيه دختر عبد المطلب و حسان بن ثابت و ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب را در رثاى پيامبر (ص) ذكر كرده كه جهت اختصار از آوردن آنها خوددارى شد. (مترجم)
..............................................................................................................
منبع: برگرفته از كتاب سيره معصومان ؛ ج 1- سيد محسن امين
انتهاي پيام/
دوشنبه|ا|5|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 186]
-
گوناگون
پربازدیدترینها