تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834959041
نگاهي بر شخصيتشناسى زنان در قصههاى قرآن
واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: نگاهي بر شخصيتشناسى زنان در قصههاى قرآن
گروه خبرنگاران افتخاري / احمد صالحينژاد: زن، به عنوان نيمى از نفس انسانى كه آفريده خداوند است وظيفه او در زمين، در عرصه حيات آدمى نقشى سازنده و جايگاهى بس ارجمند است. زن به هرماه نيمه ديگر، يعنى مرد، و با يارى جستن از استعدادهاى بسيار و گاه منحصر به فردى كه خالق دانا در طبيعت او به وديعت نهاده، جاده پر پيچ و خم زندگى را مى پيمايد، تا سرانجام نقش در خور و شأن شايسته خويش را دريابد و به كمال سزاوار خود نايل آيد.
1.از منظر قرآن، زنى و مرد، هر دو انساناند و از يك سرچشمه جوشيدهاند؛ «يا ايها الناس اتّقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدْ و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثيرا و نسأ»(نسأ 4 . 1) و آن دو را خداوند، مستقل آفريد و طبيعت شان را گوناگون قرار داد، تا از هم تميز داده شوند و تا آنچه مقصود خداوند است، يعنى حيات و زندگى اجتماعى بر روى زمين، انجام پذيرد. اين امر بر خاسته از حكمت خداوند بود و از علم او به همه چيز.
قرآن، براساس همين نگرش، آنان را به احكام الهى مكلف مىكند و تعليمات دينى انبيا را متوجهشان مىكند. آنجا كه سخن از انسانيت است و پاى زن و مرد به عنوان دو انسان به ميان مىآيد، اثرى از فرق و اختلاف وجود ندارد؛ هر چه هست، برابرى و تساوى است و مورد خطاب خداوند، فطرت و نفس انسانى است. اما اگر شارع مقدس به طبيعت زن و مرد، اشاره كرده و شأن خاصى از وجود آن دو را مورد توجه قرار داده، آنگاه است كه به ناچار، از تفاوتها و تشخيصها سخن مىرود. مثلاً، اسلام، نماز را از زن حائض و نفسا برداشته و او را در ايام عادت، آزاد گذاشته است. اين حكم الهى، البته، رابطهاى مستقيم با طبيعت زن و وضع جسمانى او دارد و شامل مرد، كه طبيعتى ديگر دارد، نمىشود.
قرآن، چه آنجا كه از حقوق زوجيت سخن مىراند و چه آنجا كه سرگذشت زنان و مردان را در قالب داستان بيان مىكند، يكسر از چشم عدالت و تساوى حقوق، به زن و مرد مىنگرد و بىدليل، يكى از ايشان را بر ديگرى ترجيح نمىدهد. ملاك و معيار تكليف و مسئوليت، همان«نفس واحده» است كه زن و مرد، آن را به طور كامل دارا هستند.
خداوند، درباره مادر موسى فرمود:«و او حينا الى ام موسى أن ارضعيه»(قصص، 28 . 7) همچنين، زنى چون مريم عذرا را مخاطب قرار داده، فرشتگان را مأمور مى كند تا او را به فرزندى كه اسمش مسيح است، بشارت دهند:«اذا قالت الملئكْ يمريم ان الله يبشرك بكلمْ منه اسمه المسيح، عيس بن مريم»(آل عمران، 3 . 45)
زن قرآنى، نه سبب اصلى بدبختىها و بيچارگىهاى بشر است، نه اساس فتنه و شر و نه شيطانى زيبا و وسيلهاى برار ارضاى هوسهاى سيريناپذير آدمى. تصويرى كه قرآن، در قصهها و غير آن، از زن و شخصيت او به نمايش مىگذارد، به كلى با ديدگاه ملل و اقوام ديگر و با انديشههاى غير قرآنى متفاوت و ناخواناست. براى رسيدن به يك نظر دقيق و يك فكر صحيح در باره زن و منزلت او، راهى جز بازگشت به قرآن و تأمل در آن وجود ندارد.
2. در تعريف شخصيت گفتهاند:«اشخاص شناخته شدهاى كه در داستان، نمايش و... ظاهر مىشوند، شخصيت مىنامند. شخصيت در اثر رواتى يا نمايش، فردى است كه كيفيت روانى و اخلاقى او در عمل او و در آنچه مىگويد و مى كند، وجود داشته باشد.
آنچه در كتابهاى آموزشى فن قصه نويسى، تحت عنوان«تعريف شخصيت» آمده است، آن چنان كه بايد، جامع و مانع نيست و بعضاً، در دايره تعريف هم نمىگنجد. با اين همه، در لابلاى اين تعاريف، نكتههايى وجود دارد كه مقبول همگان است و تا اندازهاى در شناخت عنصر شخصيت راهگشا است.
با توجه به تعريفى كه آمد و تعاريفى مانند آن، سئوالى به ذهن مىآيد: آيا اين تعريفها، شخصيتهاى قرآنى را هم در برمىگيرد و مىتوان شخصيتهاى قرآنى را با اين گونه تعريفها سنجيد و به بررسى آنها پرداخت؟
تا به اين سئوال، جوابى هر چند ناقص داده باشيم، با طرح دو مسئله، به مقايسه بين عنصر شخصيت در قصههاى قرآن و عنصر شخصيت در ديگر قصهها، مىپردازيم.
الف) ترديدى نيست كه شخصيتهاى داستان با ابزارى ساخته مىشوند كه نويسنده از زندگى و دنياى اطراف خود برداشت مىكند. او معمولاً در آغاز خلق يك شخصيت، با كمك جستن از حس نا خودآگاه و تا حدى خودآگاه، از ميان كسانى كه با آنان در طول زندگى خود آشنا شده است، فرد مناسبى را انتخاب مىكند، آن گاه او را به كارگاه ذهن خلاق خود برده، چيزهايى از او مىكاهد و چيزهايى بر او مىافزايد و بدين ترتيب هيكل جاندارى ميسازد كه هويت او، سايه روشنهاى نهايى صورت و سيرت او در پيوند با ساير عناصر داستان و در پاسخ به نيازهاى آن عناصر شكل مىگيرد.
اما شخصيتهاى قصههاى قرآن، از گونهاى ديگراند. اين شخصيتها مخلوق ذهن نويسنده و برداشتههاى او از دنيا و زندگى نيستند بلكه خود واقعيت و حقايقى عينى هستند؛ و قصههاى قرآن، عرصهاى است كه اين واقعيات و هستىها بر روى آن به ظهور و بروز مىرسد و گوشهاى از حيات اجتماعى و فردى انسان را به شيوههاى مختلف كه جز مهر واقعيت بر پيشانى ندارند، به نمايش مىگذارد.
اگر شخصيتهاى داستانى، سايهاى از شخصيتهاى واقعى اند، يعنى ساختگى و جعلىاند، شخصيتهاى قرآنى، عين واقعيت اند و از خود اصالت و اساس دارند.
نكته ديگر اينكه، مراحل خلق شخصيت به معنايى كه در داستان و رمان امروز وجود دارد، و در نوشتههاى اهل فن بيان شده است، در قصههاى قرآن، اصلاً قابل طرح و بررسى نيست. پيشتر گفتيم كه در فر آيند خلق شخصيت، داستان نويس با بهرهگيرى از دنياى اطراف خود و انسانهايى كه مىبيند و مىشناسد، شخصيتى را، ابتدا در ذهن خود مىآفريند و آن گاه بر روى كاغذ مىآورد و در طول داستان آن را مىپرورد، تا آنسان كه مىخواهد، بشود. در اين حالت، وقتى سخن از مراحل خلق شخصيت مىگوييم، در حقيقت منظور مراحل خلق شخصيت در ذهن نويسنده است. آنچه او بر روى كاغذ مىآورد و نشان مىدهد، همه در ذهن اوست كه اتفاق مىافتد و در اختيار اوست، تا هر گونه كه مىخواهد در آنها دخل و تصرف نمايد؛ و به همين دليل است كه تعبيرى چون مراحل خلق شخصيت، درباره كار نويسنده، كاملاً درست خواهد بود.
با عنايت به آنچه گفته شد، كار بيهودهاى است اگر بخواهييم با جست و جو در وقايع و رخدادهاى قصههاى قرآن به بررسى مراحل خلق شخصيت بپردازيم. اصلاً به كار بردن اين تعبير درباره اين قصهها آن هم به معناى رايج و متداول، غلط و نابجا است. مگر اينكه پارا از دايره قصه و فضاى آن، فراتر بگذاريم و به هستى و آنچه و جود خارجى دارد، نظر كنيم، آن گاه مراحل خلق شخصيت را درباره آفرينش، زندگى و مرگ انسانها، كه به قدرت خداوند صورت مى پذيرد، به كار ببريم. در اين صورت، مراحل خلق شخصيت دو معناى جداگانه و متفاوت خواهد داشت:
1. آنچه در دنياى ذهن و تخيل نويسند اتفاق مى افتد.
2. آفرينش و پرورش موجودات به وسيله خداوند.
از اين دو معنا، تنها معناى دوم قابل تطبيق بر قصههاى قرآن است. چرا كه قرآن، چونان آئينهاى در برابر حيات و هستى، همه چيز را آن گونه كه بوده، هست و يا خواهد بود، به ما نشان مىدهد.
ب) عامل شخصيت در داستان و رمان، محورى است كه تماميت قصه بر مدار آن مىگردد و تمامى عوامل ديگر از قبيل: كمال، معنا و مفهوم، حتى علت وجودى خود را از عامل شخصيت كسب مىكنند. شخصيت است كه موجبات دگرگونى حوادث، جدالها، طرح و توطئه و ساير عناصر را پديد مىآورد. به همين جهت نويسنده، تلاش بسيار مىكند تا شخصيتى بيافريند، بىكم و كاست و مطابق با موازين و اصول فن قصهنويسى. شخصيت، در قصههاى قرآن، عنصرى حتمى و اصيل نيست. اين عنصر، مانند ديگر عناصر و عوامل، طفيلى هدفى است كه قرآن از بيان اخبار گذشتگان و داستان افراد و گروهها دنبال مىكند. يعنى برد شخصيت تا جايى است كه بتواند نمونه و الگويى فراگير براى مخاطبان و عبرتى در پيش چشم ايشان باشد.
قصهنويس، چون شخصيت را محور اصلى و عمود خيمه داستان مىپندارد، در پروراندن و باوراندن آن به مخاطب، سعى بسيار مىكند و با بيان جزيىترين امور، از شخصيت، موجودى واقعى و عينى مىكند. تا خواننده، در قبول و باور آن شخصيت و آنچه در داستان اتفاق مىافتد. ترديد نكند، اين روش، با توجه به هدفى كه قصه نويسى و رمان نويس در پى آن است، بسيار كارگر و مفيد خواهد بود. لكن شخصيتپردازى قرآن، از مقوله ديگرى است و هيچ وجه اشتراكى جز يگانگى تعبير با ساير شخصيتهاى قصهها ندارد.
بيان داشتيم كه نوع هدف، در چگونگى ارايه شخصيت، دخالت بسيار دارد. بنابراين، درباره هدف قرآن از بيان قصهها و اخبار گذشتگان، بايد گفت: قرآن، همان گونه كه از بيان هر سورهاى، به دنبال هدف خاصى مىشود، از آوردن قصهها و اختصاص دادن آيات فراوانى به آنها نيز، غرضى دارد. در اينكه اين غرض كدام است، سخن اهل تحقيق«غرض دينى محض» را نشان مى دهد كه اين غرض در آيات مختلف قرآن پراكنده است و بر شمردن همه آنها، فرصت ديگرى مىطلبد، اما، ناگزير به برخىاز آنها كه با وجود گوناگونى، در دينى بودن مشتركاند، اشاره مىكنيم:
1. اثبات وحى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 2. بيان اينكه، دين يكسر از جانب خداوند است و مؤمنان همه يك ملت واحداند و خداوند يكتا پروردگار ايشان است. 3. بيان اينكه همه اديان، اساسى واحد دارند كه«ايمان به خدا» است. 4. بيان اينكه وسيله دعوت همه پيامبران يكى بوده و قوم ايشان همه عكس العملى يكسان داشتهاند. 5. بيان نعمتهاى الهى 6. آگاه كردن آدم از وسوسه شيطان. 7. تربيت انسان و آموختن ايمان و اخلاق به او.
3. در ادامه اين نوشتار، به بررسى اين نكته مى رسيم كه اصلاً هدف از وجود زن و شخصيت او در قرآن و قصههاى آن چيست؟ آيا مقصود قرآن از اين كار، در راستاى همان هدف اصلى و عالى، يعنى غرض دينى است، يا هدف ديگرى را دنبال مىكند.
پيشتر اشارهوار گفتيم كه شخصيت در داستان و رمان امروز، محورى است كه تمام رخدادها و قضايا بر گرد آن مىگردند.شخصيت است كه آنها را باعث مى شود و بودن يا نبودن، و چگونگى شان را تعيين مىكند.
نقش زن، به عنوان يك عنصر جذاب و كششدار كه مىتواند بار عاطفى و احساسى و همچنين بار جذابيت داستان را در حد زيادى به دوش كشد، نقش تعيينكننده و حياتىاى خواهد بود. كمتر داستانى و رمانى را مىتوان خواند و ردپايى از زن و شخصيت او، در آن مشاهده نكرد. بسآمد اين نقش آفرينى، البته، در رسانههاى ديگرى، چون: تلويزيون، سينما و تئاتر، به طور شگفت انگيزى بالاست. گر چه اين رويكرد، در كشورهاى اسلامى، بخصوص ايران، به شدت كشورهاى غربى نيست و يا به نوع ديگرى، سامان داده شده، اما مسلم است كه نقش زن در وسايل ارتباط جمعى، به طور عام، و در هنرها، به طور خاص، نقشى ويژه و سرنوشت ساز بوده و خواهد بود.
اين سخن به معناى آن نيست كه زنان در دنياى معاصر، بدين وسيله، توانستهاند به جايگاه اصيل و خدا دادشان دست يابند و يا اينكه، رسانههاى ارتباطى، در اين راه، گامى بخاطر آنها برداشتهاند. هرگز، آنچه اكثراً مغفول مانده و كمتر به فكر صاحبان قدرت و زياده طلب رسانهها خطور كرده، همين نكته مهم و اساسى است. اساساً، از منظرى كه كارگزاران عصر ما، سواى اندكى انديشمندان فرهيخته و طالبان راستى و درستى، به زن و منزلت او مى نگرند، هرگز نمىتوان جايگاه حقيقى او را ديد و درك كرد و آن گاه شرايط رسيدن به آن شأن و مقام را فراهم آورد. بشر امروز زن را ابزارى مى پندارد، در دست آنان كه توان سوءاستفاده و بهرهكشى از او را دارند.
برگرديم به قرآن، قرآن جز سخن حق نمىگويد و باطل از هيچ سو بدان راه ندارد. قرآن كلام خداوند است و هدايتگر و سازنده بشر. اگر چنين است، كه هست، پس قصههاى قرآن نيز هدفى جز آن را دنبال نمىكند. شخصيت، چه زن باشد و چه مرد، در هر صورت مقصود از پرداختن به آن، رسيدن به هدف والا و برترين قرآنى است.
روش قرآن، در قصه گويى و شخصيت پردازى، نه آن گونه است كه با ارايه شخصيت زن، او را وسيلهاى براى بر انگيختن احساسات و فتنه انگيزى و ارضاى خواهشهاى نفسانى قرار دهد. ساخت اين كتاب الهى از اين امور پيراسته و مبرّ است.
زن مانند مرد، طبيعتى انسانى دارد. او در زندگى دنيا، با ضرورتهاى گوناگون حيات رو به رو مى شود و در برابر آنها عكس العمل نشان مى دهد؛ ضرورت هايى كه بسياراند و مختلف، و آدمى از برخورد با آنها چارهاى ندارد.
پس آنجا كه سخن از زندگى و ضرورتهاى آن به ميان مىآيد. حضور بجاى زن، به عنوان جزيى انفكاك ناپذير از حيات، حتمى و لابد مىنمايد. در قرآن نيز، همين گونه است و زن، به صورتهاى گوناگون نقش لايق خود را ايفا مىكند، بىآنكه در واقعيت آنچه بوده، جرح و تعديلى صورت گيرد.
ضرورت حضور زن در قصههاى قرآن، از نوع ضرورت هايى كه در ادبيات و هنر امروز وجود دارد، نيست. اگر وقايع و اتفاقات قصه اقتضا نكند، قرآن براى كشاندن پاى زن به آن قصه، ضرورتى احساس نمىكند و بدان تن در نمىدهد. به همين دليل، در شمارى از قصهها مانند: قصه اصحاب كهف، قصه عبد صالح و موسى، و قصه ذى القرنين، از زن و نقش آفرينى او، خبرى نيست.
نتيجه آنكه: منطق قرآن، حق و حق گويى است و بنايش بر تربيت و تهذيب نفوس بشرى؛ و بر دامن چنين رسالت عظيمى، هرگز، گرد حيله گرى، فتنه انگيزى، اشباع هوسهاى حيوانى و تمسك به زيبايىهاى دروغين ننشيند؛ كه خداوند، قرآن را بى نقص و كاستى آفريد و آن را از هر آفريده ديگر، زيباتر، جذابتر و آراستهتر قرار داد.
4. روش قرآن، در بيان قصهها، منحصر به فرد و بيگانه با برخى روشهاى معمول در قصههاى ادبى و دست نوشت انسان است. سر گذشتها و صحنهها، به اجمال و اختصار و گاه بدون ترتيب زمانى اتفاق مى افتند؛ در اثناى يك قصه، فصه ديگرى بيان مىشود و يا مفاهيم و حقايق و موضوعات عقيدتى و اخلاقى و شرعى و هستىشناسى، عرضه مى گردد. اين روش مخصوص و غير معمول، قصههاى قرآن را دگرگون ساخته، هويتى خاص به آنها مى بخشد.
در ياد كردن شخصيتها نيز اين روش، اعمال شده است. قرآن، از شخصيت هايى مانند مسيح و مادرش، با نام خاص، ياد مى كند:«ذلك عيسى ابن مريم قول الحق الذى فيه يمترون»(مريم، 19 . 34). و بسيارى از شخصيتهاى ديگر را، كه بيشتر از زنان مى باشند، بى نام و نشان باقى مى گذارد و از آنها، گاه با عنوان خاص و گاه با وصف خاص، نام مى برد؛ درباره مادر موسى و همسر فرعون فرمود:«و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه»(قصص، 28 . 7) و «و قالت امرات فرعون قرت عين لى ولك»(قصص، 28. 9) و دختران شعيب را به هنگام ورود موسى به مدين، چنين توصيف مى كند:«و وجد من دونهم امراتين تذودان»(قصص، 28 . 23)
اين شيوه قرآن، به خصوص در ياد كردن زنان، پرسشهايى را در ذهن قرآنپژوهان برانگيخته و جدالهايى را باعث شده است. در مقام پاسخ به اين پرسشها، نظرها مختلف است و هر كسى علتى را بيان مىدارد. با همه اينها دو نظر عمده وجود دارد كه از آن دو نظريه، به عنوان«تبعيت» و «تعميم» سخن مىگوييم.
تبعيت: نيامدن اسم زنان در قرآن، بدون شك برخاسته از قصد و غرضى است. در ريشه يابى غرض قرآن، سخنان بسيار گفته شده، اما آنچه به نظر ما مى رسد و شايد علت عمده باشد، دو چيز است. توضيح آنكه: عربها، در زمان نزول قرآن و پيش از آن، زن را تابع مرد مى دانستند و در هيچ يك از شؤون حيات، براى او استقلال قايل نبودند. همچنين در محيط اجتماعى و فرهنگى آن زمان، نام بردن از زنان، آنهم در ميان جمع، كارى زشت و ناپسند بوده است. قرآن نيز با توجه به موقعيت زن در جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد و شخصيت او را عقبه و دنباله شخصيت مرد مىداند. به همين جهت در اوامر و نواهى و احكام، زن و مرد را با هم متوجه مى سازد. نه اينكه يك بار زن را و بار ديگر مرد را مورد خطاب خود قرار دهد. آرى، قرآن همه جا بدين گونه عمل مى كند؛ چه آنجا كه آدم و حوا را از نزديك شدن به«شجره» بر حذر مى دارد و چه آن زمان كه از بهشت مى راند شان و چه بعد از آن.
آنچه ذكر شد، برگرفته از كتاب«الفن القصصى فى القرآن الكريم»، نوشته متفكر و نويسنده عرب، محمد احمد خلف الله بود كه در تبيين و توجيه نظريه تبعيت، كه سخت بدان وفادار و معتقد است، بيان كرده است. اين رأى را، ديگران بر نتافتند و سخت با آن به مبارزه برخواستند. كمتر كتابى را در اين زمينه مىتوان يافت كه تعريض و تعرضى به نويسنده مذكور و نظريه او نكرده باشد.
بيان احمد خلف الله از چند جهت كاستى دارد و اشكالات متعددى بر آن وارد است.پيش از پرداختن به موارد نقص، محورهاى مطرح شده در سخن ايشان را فهرست مى كنيم:
الف) زن در جامعه آن روز عرب تابع مرد بود و استقلال نداشت.
ب) نام بردن از زنان، در فرهنگ عربها، كارى زشت و ناپسند بود.
ج) قرآن نيز، به پيروى از فرهنگ حاكم بر جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد مىداند و نامى از او به ميان نمىآورد.
از اين محورهاى سه گانه، تنها مورد اول درست است و با آنچه در تاريخ عرب آمده، سازگارى دارد. مورد دوم مبناى صحيح تاريخى ندارد و حكايت از اطلاعات ناقص مؤلف مى كند و مورد سوم، يعنى تاثير پذيرى قرآن از فرهنگ زمان نزول، از اساس متزلزل است.
سيد عبدالحافظ عبدريه، از علماى طراز اول الازهر و مؤلف كتاب«بحوث فى قصص القرآن» ادعاى دوم احمد خلف الله را چنين پاسخ مى گويد:«عدهاى بر آنند كه ياد نكردن قرآن از زنان، به اسم خاص، ريشه در باورهاى جاهلى عربها دارد، كه نام زنان را در جمع نمىبردند و آن را زشت مى پنداشتند. اين نظريه، به گواهى تاريخ، مستقيم و سالم نيست. عرب، در محافل و مجالس خود، نام زنان را بر زبان مى آورد و در شعرها و روايات به آن تصريح مى كرد. مگر نه اين است كه بسيارى از نام آوران و مشاهير عرب را به نام مادرشان، مى ناميدند و مى خواندند و نام زنان بزرگ قبيله را بر آن قبيله مى گذاشتند.
تعميم: تعميم، به معناى عموميت دادن خطاب، با شيوههاى گوناگون، جزو مسايل و فروعات علم معانى و داخل در بلاغت قرآن، است، با شيوهاى گوناگون، جزو مسايل و فروعات علم معانى و داخل در بلاغت قرآن، است. از نمونههاى كار آمد تعميم، نام نبردن از شخصيتها و ذكر نكردن خصوصيات آنهاست. قرآن در موارد بسيارى، به خصوص در قصهها، از تعميم سود مىبرد.
ياد كرد قرآن از زنان، گاه با اسم خاص است. مثلاً از مادر عيسى با نام ياد مىكند و بارها آن را، در شمارى از آيات، ذكر مى نمايد. قرآن در اين روش نيز، در پى هدفى ارجمند است و بىدليل و يا بخاطر هدفهاى بىاهميت چنين نمىكند. همچنين است اگر مى بينيم در موارد زيادى، از زنان تنها به عناوين يا اوصاف ايشان، بسنده مى شود و اسم خاصشان از قلم مى افتد. قرآن بدين وسيله، از صنعتى علمى به نام«تعميم» كمك مى گيرد، تا به آنچه منظور و مقصود است، دست يابد. زنى كه قرآن نام او را وا مى گذارد، نمونه تمام زنانى است كه مى تواند در موقعيت و وضع او قرار گيرد و شعاع حكم قرآن بر ايشان بتابد. در آن جا كه حكم قرآنى دامنهاى گسترده دارد و وضعيتى كه قرآن نشان مىدهد اختصاص به شخص خاص ندارد، آوردن نام زن يا مردى كه به عنوان نمونه، مورد آن حكم يا وضع قرار گرفته، جز اينكه دايره حكم قرآن و آن وضعيت عام را تنگ كند و فهم مخاطب را به اشتباه بيفكند، هيچ سود ديگرى نخواهد داشت.
آرى، گفتار و كردار، و انواع گوناگون وضعيتها، به خودى خود نمىتوانند وجود داشته باشند. اين اشخاص و افراداند كه منصه ظهور و بروز را فراهم مى آورند. پس چارهاى از وجود شخصيتها، نيست. سؤال اينجاست، آيا تشخص دادن به اين شخصيتها، با بيان ويژگىهاى منحصر به فردى چون ذكر اسم خاص آنها به همان اندازه، ضرورى و ناگزير مى باشد؛ خصوصاً در جايى كه قرار است آن شخصيت، نمونه و نماينده يك جنس يا نوع باشد!؟
زن فرعون، زن نوح، زن لوط، زن ابولهب و ملكه سبأ، در آن جايگاه كه قرآن آنان را قرار داده، همگى زنانى هستند كه نمونهاى از جنس زن را، در موقعيتهاى مختلف، به نمايش مى گذارند، بسياراند زنانى كه مى توانند به جاى هر يك از اين نمونهها قرار گيرند؛ نمونههايى كه يا در پرتگاه گمراهى و جهالت فرو افتادن، يا بر قله رفيع هدايت و نور قامت افراشتند.
اما زمانى كه داراى صفتى مختص به خود مى باشد كه ديگر زنان آن ويژگى را ندارند، اين زن، در قرآن، خواه نا خواه جلوه ديگرى خواهد داشت و بردن نام او امرى است ناگزير و بايسته. كافى نخواهد بود، اگر قرآن، از مريم دختر عمران، چنين تعبير كند:«[امرأْ] احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا»(تحريم، 66 . 12) يا بگويد:«و اذكر فى الكتاب مريم[ بنت عمران] اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سوياً»(مريم، 19 . 16، 17). در جمع زنان عالم، از اول تا به آخر، تنها مريم دخت عمران چنين شأن و مرتبهاى دارد و بس.حال، اگر قرآن از ذكر نام او غفلت مى ورزيد و مانند ديگر زنان از او ياد مى كرد، آيا تصور نمىشد كه آنچه درباره مريم گفته شده، از جهت زن بودن اوست و زنان ديگر نيز مى توانند، در آن موارد با او همتا و شريك باشند. بى شك چنين نيستند. اين اراده خداوند بود كه مريم را به«فضل عظيم» نايل كند و او و فرزندش را«آيْ للعالمين» قرار دهد. و هيچ آفريده ديگرى، در اين مقام، همنشين آنها نخواهد بود.
آنچه گفته آمد، به زنان اختصاص ندارد، بكله قرآن، درباره مردان نيز، چنين كرده است. اگر قرآن نام انبيأ عليهالسلام و نام كسانى چون فرعون و قارون را ذكر مى كند، اين به دليل وجود يك خصوصيت ذاتى و غير قابل تعميم در آنان است؛ و اگر از ديگران نام نمىبرد، بدين خاطر است كه با مردان ديگر فرقى ندارند و به راحتى، در هر امت و گروهى و در هر زمان، مانند شان يافت مىشود بنابر اين، اين گونه سخصيتها، چه زنان و چه مردان، ضرب المثلهايى هستند در دايره ايمان و كفر، و هدايت و ضلالت، كه خداوند با بيان سرگذشتشان، تمامى انسانها را بدين نكته آگاه ساخته كه اگر كردار و گفتار شان مانند كردار و گفتار شخصيتهاى قرآنى باشد، به سر انجام و عاقبتى خواهند رسيد كه آنان رسيدند؛ با هدايت مى يابند و يا در گمراهى سر نگون خواهند شد، پس هدف قرآن، بيان حقيقتى است كه مستقل از افراد و اشخاص، در همه دورانها وجود دارد، و همه افراد انسان، بنابر سرشت و طبيعتشان، توانايى رسيدن به آن را دارند.
5. هر يك از زنان قصههاى قرآن، در آيينه شخصيت خود، حقيقتى را پيش روى ما مى گذارند كه وجوه گوناگونى دارد و از چند جهت قابل توجه و دقت است. اين حقيقت، گاه چنان متعالى و بالنده است كه همه وجود آدمى را از شوق رسيدن به آن مىآكند و گاه چنان تلخ و گزنده، كه روح در برابر آن تاب تحمل نمىيابد و به ناچار گريز اختيار مىكند.
اختيار و آزادى عقيده: همسر فرعون، نمونه گوياى يك شخصيت مستقل و انسانى است كه به رغم فشارهاى حاكم بر جامعه آن روز و فريبندگى زندگى اشرافى درون كاخ فرعون و اجبارى كه از هر سو او را در تنگنا مى گذاشت، دعوت موسى را لبيك گفت و اصول و ارزشهاى انسانى را بر گزيد. اين زن كه قرآن از او به نيكى و شايستگى ياد مى كند، آن گاه كه با چشم بصيرت و آگاهى خود، گمراهى فرعون و مردم چشم و گوش بسته زمانش را مشاهده كرد و حقانيت دين موسى را دريافت، نه تنها با آن مردم جاهل كه جز سايه حكومت فرعون پناهگاهى نمىديدند، همراه و هصمدا نشد، بكله شجاعانه، ايمان خود را اعلان كرد و بر آن پاى فشرد. چنين بود كه خداوند، او را براى ايمان آورندگان مثال زد و فرمود:«و ضرب الله مثلاً للذين امنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنْ و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظلمين»(تحريم، 66 . 11).
آرى، آن كسى كه قلبش به ياد خدا اطمينان يابد و خود را از سلطه سياه جهل و گمراهى برهاند، بهترين نمونه، براى مردم با ايمان، تواند بود.
در مقابل، قرآن از زنانى سخن مى گويد كه عقيده باطل را برگزيدند و در بيراه تباهى سرگردان شدند. آنان نيز ضرب المثل قرآن شدند، اما در جهت عكس همسر فرعون، فرمود:«ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صلحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين»(تحريم، 66 . 10).
اين دو زن در جوار بندگان كريم خداوند و انبياى او، چشمان خود را در برابر تابش نور ايمان كه اطراف شان را آكنده بود، بستند و از مائده پر بركتى كه خداوند در مقابل شان نهاده بود، هيچ بر نگرفتند. اين وضع كسانى است كه بيرون از دايره طبيعت و فطرت الهى خويش گام مى زنند و حق و حقيقت را بر نمىتابند. زن لوط و زن نوح، سر از اطاعت همسران خود، كه مردانى برگزيده و خدايى بودند، پيچيدند و حق و خير و رستگارى را به گمراهى و فساد فروختند و نمونهاى از زن را نشان دادند كه سركش، بدخو و دشمن حق است.
اين برابرى و تقابل، تاكيدى است قرآنى، بر اين نكته كه انسانها، چه زن و چه مرد، تنها خود در برابر آنچه مى گويند و مى كنند، مسؤول خواهند بود.«و لا تزر وازرْ و زر اخرى»(انعام، 6 . 164).
حكومت و زمامدارى: در تصويرى كه قرآن از زن مقتدر و صاحب امر ارايه مىدهد، عاطفه و احساسات جوشان او در برابر عقل و تدبير رنگ مىبازد و زن، در مواقع بحرانى و سرنوشت ساز، چنان عمل مىكند كه مردان كار آزموده و مجرب.
ملكه سبا زنى است دولتمند و در ميان قوم خود با عظمت و بلند مرتبه؛ زنى كه به عقل و حكمت و تدبير، شهرت يافته و نمونهاى است از زنان آگاه، دور انديش و داناى به امور جامعه و زندگى. آن گه كه نامه نبى خدا، سليمان، بدو مى رسد، با وزرا و فرماندهان لشكر خود و با بزرگان دولت و چاره انديشى و مشورت مى نشيند و مى گويد:«يا ايها الملأ افتونى فى امرى ما كنت قاطعْ امرا حتى تشهدون»(نمل، 27 . 32) و چون راى ايشان را بر جنگ و خونريزى و به كنار نهادن عقل و تدبير، استوار مى بيند، گفتارشان را ناقص و فكر شان را اشتباه مى خواند و اعلام مى دارد كه صلح بهتر از جنگ است و سزاوار آن عاقلان آن است كه به كارى دست زنند كه نيكو باشد و آنان را نفع دهد.
هوسبازى و تكبر: وقتى كه هوسهاى لجام گسيخته و خواهشهاى از بند عقل رسته، انسان را به محاصره در آورند و قيد و بند اخلاق و انسانيت را از پاى او بردارند، هيچ مانعى در برابر اين انسان تاب مقاومت نخواهد يافت، تا بالاخره به آنچه مى خواهد برسد و عطش شعله ور هوس را فرو نشاند.
در ماجراى عبرت آموز و حكمت آميز يوسف نبى، گوشههاى ديگرى از ابعاد شخصيت زن، يعنى عشق، تكبر و پشيمانى، در وجود همسر عزيز مصر و بر خورد او با يوسف تجسم يافته و همگان را به تماشا و تفكر فرا مىخواند.
حسن خدا داد يوسف و شخصيت ملك گونه آن حضرت، به قصر عزيز مصر رونقى ديگر داده بود. هر روز كه بر عمر يوسف مى گذشت و آثار جوانى و رشد در او پديدار مى گشت، فرزانگى و دانش او نيز افزون مى شد:«و كذلك نجزى المحسنين»(يوسف، 12 . 22) و اين چنين بود كه همسر عزيز مصر به يوسف دل بست تا بدان مرتبه كه نتوانست بر هواى نفس خود غالب آيد. پس در برابر غلام خود عاجز شد، دامن اختيار از كف نهاد و همه چيز را جز وصال يوسف به هيچ انگاشت. اما يوسف تسليم نشد و به خداوند پناه برد. آرى، مردان خدا، آن زمان كه نفس اماره به عميقترين درههاى تباهى اشاره مى كند، پناهگاهى جز پروردگار شان نمىيابند.
سر پيچى يوسف بر همسر عزيز گران آمد. پس حيله گرى نمود و پاك دامنترين خلق را، در برابر عزيز مصر، متهم ساخت:«قالت ما جزأ من اراد باهلك سؤاالا ان يسجن او عذاب اليم»(يوسف، 12 . 25)
عذابى كه زليخا براى يوسف پيش مى نهد، به تعبير نويسندهاى،«عذاب بى خطر» ى است. زيرا، قلب زن، هنوز از عشق به يوسف آكنده است؛ اما چه مى تواند بكند زنى كه عنوان همسرى عزيز را دارد و چشم خلايق بزرگ است. جز اين كه با اين بر خورد، هم انتقام تحقير شدنش را بستاند و هم محبوب خود را از دست ندهد. و اين خواست خداوند بود كه يوسف بماند، تا روزى، با اعتراف همسر عزيز كه نشان از پشيمانى او داشت، دامن عصمتش از آن تهمت ناروا پاك شود.
ويژگىهاى زنانه
ترس و حفظ آبرو: در سوره مريم، در ضمن آياتى كه سر گذشت مريم و ماجراى تولد عيسى را بيان مى دارد، به حقيقتى بر مى خوريم كه هر چند در فرد فرد انسانها وجود دارد، اما در زنان به خاطر سرشت و طبيعت شان، از شدت و حدت بيشترى بر خوردار است، به گونهاى كه آن را از ويژگىهاى زنان دانستهاند.
فرشته مأمور خداوند، در هيأت مردان، به خلوت مريم، دختر عمران راه مىيابد تا او را به داشتن فرزندى بشارت دهد. مواجه شدن با چنين صحنهاى، بندبند وجود مريم را آشفته و مضطرب مى سازد؛ شعلههاى تقوى و پرهيزگارى در نهادش زبانه مى كشد و به سوى خدا مى گريزد:«انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا»(مريم، 19 . 18) چه مى تواند بكند او كه همواره پاكدامن زيسته، در دامان پاكان پرورش يافته و در ميان مردم ضرب المثل تقوى و عفت است، جز آنكه بر خود بلرزد و خداى خويش را به يارى بطلبد.
همسرخواهى: گرچه غريزه همسر خواهى نعمتى است نهاده شده در وجود همه افراد انسان، اما بروز اين احساس در زنان به گونهاى است كه آن را از مانند خود، در مردان، جدا مىسازد. توضيح آنكه: يكى از تدابير حكيمانه و شاهكارهاى خلقت اين است كه مردان را مظهر طلب و نياز قرار داد و زنان را جلوه گاه ناز. اين خود ضامن حيثيت و احترام زنان و جبران كننده ضعف جسمانى آنان مى باشد. بنابر اين، غريزه همسر خواهى و همسر جويى، در مردان ظهور مى يابد و كمتر اتفاق مى افتد كه زنى، نداى اين احساس را لبيك گفته، در صدد انتخاب همسر بر آيد. اگر هم در موردى، قدمهاى اول را براى ايجاد رابطه و زندگى زنان بردارند، به گونهاى عمل مى كنند كه عزت، آبرو و حياى شان آسيب نبيند و دست خوش بىحرمتى نشود.
در قصه حضرت موسى و وارد شدن آن جناب به مدين، مى خوانيم:«و لما وردمأ مدين وجد عليه امْ من الناس يسقون و وجد من دونهم امرأتين تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعأ و ابونا شيخ كبير»(قصص، 28 . 23).
دختران شعيب نزد پدر برگشتند و ماجرا را براى او بازگو كردند. شعيب يكى از آن دو را فرستاد موسى را به خانه دعوت كند.
مردانگى، قوت و كرامت موسى، قلب صفورا، يكى از آن دختران را، شيفته خود كرد. مردى اين چنين، همسرى شايسته و همراهى امين تواند بود. پس به عنوان مقدمه به پدر گفت:«يأبت استئجره ان خير من استئجرت القوى الامين»(قصص، 28 . 26). و اين تدبير دخترى است كه مرد دلخواه خود را يافته و عزت آبروى خود را حرمت مى نهد. شعيب، ميل باطنى دخترش را در مى يابد و موضوع را با موسى در ميان مى گذارد. در آيه بعد، بدون فاصله، مى خوانيم:«قال انى اريدان انكحك احدى ابنتى هتين على ان تأجرنى ثمنى حجج»(قصص، 28 . 27).
عاطفه مادرى: برخىاز معانى و مفاهيمى كه قرآن نيز متعرض آنها شده، جز در وجود جنس مؤنث، يعنى زن، مأمن ديگرى ندارد. از جمله آن معانى، عاطفه مادرى است؛ حسى كه از ديدگاه قرآنى و اسلامى، بس ارجمند و پاس داشتنى است و دارنده آن، مقامى بلند در پيشگاه خداوند دارد.
نمونه اين معنا را نيز در قصه حضرت موسى، سراغ مى گيريم. موسى، دور از چشم مراقبان حكومتى فرعون، در فضايى پر از اضطراب و دلهره به دنيا آمد. اما معلوم بود كه اين قضيه براى مدت زيادى، نمىتواند مخفى بماند.چاره كار چه بود؟! اين انديشه، جان مادر موسى را مى گداخت و معذب مى داشت. نه تاب دورى فرزند را داشت و نه مىتوانست، بى واهمه فرعون و گماشتههايش، او را در دامان خود بپرورد. چه بايد مىكرد!
از جانب خداوند، بر مادر موسى وحى آمد كه:«... ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى»(قصص، 28 . 7)
در شگفت شد. اين چه حكمى بود! نوزادش را به دريا بيفكند! پس با اين عاطفه سرشار مادرى چه كند! بسازد و بسوزد! آرى، او بنده مطيع خداوند است و بايد به فرمان او، گر چه رها كردن فرزند در دريا باشد، گردن نهد.
عاطفه مادرى در سر شت زن نهاده شده و هر زنى، گر چه فرزندى نياورده باشد، آن را با تمام وجود احساس مىكند.
موسى نوزاد، درون صندوقچه شناور بر آب، چشمان همسر فرعون را به خود مىخواند. جنب وجوشى سراپاى زن را فرا مى گيرد. سالها از ازدواج او و همسرش مى گذشت، اما فرزندى نداشتند. چه مى شد، اگر اين كودك را به فرزندى، مى گرفتند:«قالت امرات فرعون عين لى ولك»(قصص، 28 . 9) پس بى اختيار موسى را از دست نگهبانانى كه او را مى بردند تا بكشند، گرفت و فرياد برآورد:«لا تقتلوه»(قصص، 28 . 9) و چه به وقت، خداوند، عاطفه فرزند خواهى را در وجود همسر فرعون به خروش آورد، تا بار ديگر آيتى از آيات بينات خود را، در برابر چشم جهانيان آشكار سازد.
آرى، خداوند با به تصوير كشيدن عاطفه مادرى، به دو صورت گوناگون، حق نفس انسانى را به بهترين وجه ادا نمود و چيزى را فرو.
*******************************************
منبع: سايت شايسته
جمعه|ا|9|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[مشاهده در: www.iqna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 205]
-
گوناگون
پربازدیدترینها