محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853145979
اندوه شیرین
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اندوه شیرین
صدای سوت قطار که در فضا پیچید، پدر به سرعت به ایستگاه نگاهی کرد. تا وقت حرکت چند دقیقه بیشتر باقی نمانده بود. در چند قدمی او، نزدیک چمدانها، شیرین کنار مادرش غمگین ایستاده بود. پدر نزدیکش رفت و گفت: «کمکم باید راه بیفتیم.»شیرین، مضطرب و منتظر به اطرافش نگاه میکرد. حواسش به پدر نبود؛ انگار با خودش حرف میزد: «هنوز که مینا نیامده، قول داده بود با پدرش بیاید.»مادر، نگاهی به مسافران کرد و گفت: «شاید برایشان کاری پیش آمده.» اشک به سراغ شیرین آمد. بعد از سالها دوستی، اینک از مینا جدا میشد. پای خود را برزمین فشار می داد. چقدر از این مسافرت بدش میآمد: کاش قطار خراب میشد و راه نمیافتاد. بغضی سنگین، گلویش را به درد آورده بود. یک سوت دیگر قطار، میتوانست این بغض را بشکند؛ اما به جای آن، صدای مینا که از دور میآمد، این بغض را شکست. صدای مینا، از میان همهمه مردم، به گوش شیرین رسید.- شیرین! شیرین!مینا و پدرش، از میان جمعیّت پیدا شدند.مینا و شیرین، هر دو به سمت هم دویدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند. شیرین خیلی تلاش کرد جلوی اشکهایش را بگیرد؛ اما نتوانست.
سوت قطار آن دو را به خود آورد. مینا اندوهش را فرو داد و پرسید: «کی بر میگردی؟»شیرین، به پدرش نگاه کرد. پدر لبخند زد و گفت: «ما مجبوریم چند سالی از شما دور باشیم؛ اما قول میدهیم تابستان آینده حتماً سری به شما بزنیم.»پدر مینا، رو به شیرین کرد و گفت: «خب دیگر، اینقدر غصهدار نباشید، چشم به هم بزنید، دوباره تابستان میشود.»مادر شیرین گفت: «تازه، تا آن موقع میتوانید برای هم نامه بدهید، عکس بفرستید، از خبرهای تازه برای هم بنویسید. انگار که با هم حرف میزنید.»پدر شیرین گفت: «بله، میتوانید با هم عین همین حالا حرف بزنید. فقط فرقش در این است که نامه، در حقیقت حرفهای بیصداست.»شیرین، اشکهایش را پاک کرد، به زور لبخندی زد و گفت: «مینا! تو تا حالا نامه نوشتهای؟»مینا گفت: «وقتی مامان برای دایی نامه میدهد، من هم آخر نامهاش چند خطی مینویسم.»- خیلی خوبه مینا، مادر راست میگوید، ما برای هم نامه میفرستیم.»- تند و تند.- نامههای طولانی.
پدر شیرین، چمدانها را برداشت و گفت: «خیلی خب شیرین، دیگر باید برویم.» مینا و شیرین، برای آخرین بار، یکدیگر را در آغوش گرفتند؛ بعد بیآنکه خداحافظی کنند از هم جدا شدند.شیرین با پدر و مادرش، داخل قطار شد. وقتی در کوپه خود رفتند، از پشت پنجره، مینا و پدرش را دید. قطار سوت ممتدی کشید و آهسته و پر سروصدا به حرکت درآمد. شیرین سرش را از پنجره بیرون برد. سرعت قطار، زیاد و زیادتر شد و مینا کوچک و کوچکتر، آنقدر که دیگر در نگاه شیرین، نقطهای شد و کمی بعد آن نقطه هم غیبش زد. مینا و شیرین، با سکوتشان حرفهای زیادی با هم زدند. حرفهای بیصدا، درست عیننامه.هفتماه از دوری مینا و شیرین گذشت. آن دو در تمام این مدّت، مرتب برای هم نامه میدادند. نامهها، مقدار زیادی از دلتنگیشان را کم کرده بود. از هرچیز تازهای که در روز برایشان پیش آمده بود، برای هم مینوشتند. شیرین آنقدر از مدرسه جدیدش برای مینا نوشته بود که مینا حس میکرد، آن مدرسه را به چشم خود دیده. فکر اینکه کی نامهشان میرسد، لحظهای از سرشان بیرون نمیرفت. هر وقت، زیاد دلشان هوای هم را میکرد، برای هم مینوشتند: «زود یک عکس تازه از خودت بفرست.»شیرین پیش خودش فکر میکرد: راستی اگر نامه نبود، جدایی چه وحشتناک بود. هر دو از دل سپاسگزار نامه بودند.
عزیزترین کسی که میتوانست زنگ خانه را به صدا در بیاورد، پستچی بود. شیرین، چقدر پستچی را دوست داشت. یک نامه به او میداد و میرفت؛ اما یک دنیا شادی بهجا میگذاشت. این پستچی، راستی که چه آدم خوبی است. بهتر از او در دنیا کسی هم هست؟ شیرین هر چه فکر کرد، عقلش به جایی نرسید: نه، همان پستچی از همه بهتر است. اما مدّتها بود، فکری، شیرین را به خود مشغول کرده بود. او از روی تاریخ نامهها فهمیده بود که نامههای مینا، چهار یا حداکثر پنجروزه میرسد؛ اما نامههای خودش، هفتروزه به دست مینا میرسید. خود مینا نوشته بود. چرا نامههای او دیرتر میرسید؟ آخر فاصله که از هر دو طرف به یک اندازه است. پس موضوع چیست؟ یعنی ممکن است پستچی شهر مینا، تنبل باشد؟ شیرین از این فکر غمگین شد. آخر او حس میکرد همه پستچیها را دوست دارد و دلش میخواست همه آنها مثل پستچی خودشان، زرنگ باشند. فکر کرد، دفعه بعد که پستچی خودشان آمد، جریان را به او بگوید، شاید او پستچی شهر مینا را بشناسد و کمی نصیحتش کند.شیرین صدای موتور را که شنید، از جا پرید. دوید و در را باز کرد: خودش بود!شیرین جلو رفت و با خوشحالی گفت: « سلام!»- سلام! سلام! شیرین خانم بازم از دوست نامهنویست نامه داری!شیرین، نامه را از دست پستچی قاپید و گفت: «خیلی ممنون آقای پستچی، اگر شما نبودید من از غصّه دق میکردم.»پستچی از ته دل خندید و گفت: «پس من شغل مهمّی دارم و خودم میدانستم.»
شیرین تند گفت: «بله! خیلی مهّمه، خیلی،»بعد، انگار که به یاد موضوع افتاده باشد گفت: «اما، کاشکی پستچی شهر مینا هم به زرنگی شما بود.»پستچی با تعجب گفت: «چطور مگر؟»- آخر همیشه نامههای مینا، چهار، پنج روزه میرسد؛ اما نامههای من دیرتر به دست مینا میرسد.پستچی، دست به چانهاش گرفت و گفت: «عجب! حتماً اشکالی دارد ...»شیرین تند گفت: «چه اشکالی ؟»و به شوخی اضافه کرد: «شاید پستچی آنجا مثل شما موتور ندارد یا ... یا صبحها دیر از خواب بیدار میشود.»پستچی خندید: نه دخترم! این طور نیست. پستچیها، همه صبح زود بیدار میشوند، تا مردمی که نامه دارند زیاد انتظار نکشند. منظورم این بود که شاید نامه نوشتن تو اشکال دارد.»شیرین اخم کرد: «یعنی تقصیر منه! من که خیلی خوب نامه مینویسم. این را همه میگویند.»پستچی پرسید: «ببینم تو الان نامه آماده داری که بخواهی پست کنی؟»- بله دارم، صبح نوشتم، گذاشتم پدرم بیاید و آن را ببرد پست کند.- پس برو نامه را بیاور تا ببینم.شیرین با تردید نگاهی به پستچی کرد و رفت نامه را آورد.
پستچی به نامه نگاهی انداخت و گفت: «بله درست گفتم. این نامه دو تا ایراد دارد که باعث میشود دیرتر به مقصد برسد. یکیش تقصیر توست، یکیش تقصیر مینا.»- تقصیر من چیه؟پستچی به تمبر روی پاکت اشاره کرد و گفت: «این! این تقصیر توست. تمبر را سمت چپ پاکت چسباندهای، در صورتی که باید سمت راست بچسبانی.»شیرین غرغر کرد: «خب مگر فرقی هم دارد، مهّم این است که تمبر داشته باشد که دارد.»- نه، اتفاقاً خیلی هم مهّمه که جای تمبر کجا باشد.- چرا؟- خوب گوش کن تا برایت بگویم. در اداره پست وقتی همه نامهها جمع شد، آنها را ردیف میکنند و روی یک ریل میگذارند، آن ریل هم حرکت میکند و نامهها را که به ترتیب چیده شده، جلو میبرد تا زیر دستگاهی که تمبرها را باطل میکند. دستگاه مهر هم فقط سمت راست نامهها را مهر میزند. بعد نامههایی که تمبر، سمت چپشان چسبانده شده، باطل نمیشوند. آن وقت، هم یک کار زیادی برای کارکنان پست درست میشود و هم خود نامه دیرتر به مقصد میرسد.»- چه جوری؟ بعد آن نامهها را چه کار میکنند؟- کارکنان پست مجبورند آنها را جدا کنند و با مهر دستی باطل کنند، در نتیجه نامهها مدّت بیشتری در پست میمانند، در عوض نامههایی که مهر خوردند، در راهند که به مقصد برسند.- راستی هم با یک اشتباه، چقدر دردسر درست میشود.پستچی خندید: «بله، گاهی یک اشتباه کوچک میتواند یک کار بزرگ را خراب کند.»- اشتباه مینا را نگفتید؟- اشتباه مینا در آدرس خانهشان است. مینا آدرس خانهشان را برای تو کامل ننوشته و این خودش باعث دیر رسیدن نامه تو میشود.- ولی فکر کنم این بار شما اشتباه میکنید. آخر آدرس مینا کامل است، هم اسم خیابان دارد، هم اسم کوچه و هم شماره پلاک. دیگر چه میخواهد؟- یک چیز مهّم.- چی؟- کد پستی.- کد پستی یعنی چه؟- کد پستی، محدوده کار پستچی را معلوم میکند. هر پستچی میداند که نامههای کدام منطقه پستی را باید به مقصد برساند. به خاطر همین اگر نامهها کد پستی داشته باشند. کار رساندن نامهها سریعتر انجام میشود.در همین موقع پستچی نگاهی به ساعتش کرد و بعد روی موتورش نشست و به شیرین گفت: «اگر میخواهی نامهات را بده برایت پست کنم.»شیرین با شادی گفت: «نه! این نامه هنوز خیلی کار دارد. هم باید جای تمبر را درست کنم و هم از مینا بخواهم در نامه بعد کد پستیاش را برایم بنویسد.»
پستچی موتور را راه انداخت، دستش را برای شیرین تکان داد و رفت.یک بعدازظهر که شیرین داشت آلبوم عکسهایش را تماشا میکرد، چشمش به عکسی افتاد که سال نو گذشته با مینا کنار سفره هفت سین گرفته بودند. رفت توی فکر: ای کاش آن روزها دوباره تکرار میشد. این فکر، تنها در سر شیرین نماند. مادر، اندوه شیرین را دید و به او گفت: «راستی شیرین، چطور است در یک نامه از مینا و پدر و مادرش دعوت کنی،تعطیلات را بیایند پیش ما.»پدر هم این پیشنهاد را پذیرفت و گفت: «خوب است من هم چند خطی برای مینا بنویسم تا حتماً بیایند.»شیرین گفت: «چه فکر خوبی! اوّل نامه را شما بنویسید؛ آخرش را من.»پدر قلم و کاغذ را از شیرین گرفت و شروع به نوشتن کرد. شیرین با لذّت کلمات پدر را که انگار بر روی کاغذ جان میگرفتند نگاه میکرد:مینای عزیز، دوست کوچک ما! برای شیرین، بهار بدون تو، انگار چیزی کم دارد، یک چیز مهّم. انگار فقط زمستان تمام میشود؛ اما بهار نمیآید. تو بیا و با خودت بهار را برای شیرین بیاور، و گرنه فکر کنم شیرین بدون تو، شکفتن شکوفهها، آواز پرندگان و جوانه زدن دوباره برگها را، باور نکند. روزی که تو بیایی، برای شیرین آغاز بهار است. پس سعی کن، روز اوّل سال را پیش ما باشی، تا شیرین به تقویم شک نکند و در تعیین زمان به اشتباه نیفتد. اگر زودتر آمدید که چه بهتر. برای پدر و مادر گرامیت سلام دارم.پدر نامه را به شیرین داد: «حالا نوبت توست.»- پدر! شما چقدر قشنگ مینویسید. کاش من هم مثل شما مینوشتم.شیرین نامهاش را نوشت. آن را در پاکت گذاشت. تمبر را گوشه راست پاکت چسباند. با عجله آدرس را نوشت و خودش رفت تا نامه را پست کند.چند روز بیشتر به پایان سال باقی نمانده بود. انتظاری بزرگ، زمان را بر شیرین سخت میگذراند. اما گوشش تنها به صدای در بود. دیروز پستچی نامهای از مینا برایش آورده بود. مینا به آمدنشان، اشارهای نکرده بود. شیرین فکر کرد: ننوشته تا مرا غافلگیر کند.امّا این آمدن آنها نبود که شیرین را غافلگیر میکرد، درست برعکس.غصّهای بزرگ آهسته، آهسته راه خودش را در دل شیرین باز میکرد: نکند نیایند.سعی کرد این فکر را از خود دور کند. خودش را به کارهای جورواجور مشغول میکرد:آب تمیز ماهی را عوض میکرد؛ گلدان سیراب را آب میداد. امّا، زمان چه سنگین و کند میگذشت و امید چه سریع جای خود را به ناامیدی میداد.
شیرین آلبوم را که برداشت، صدای زنگ او را از جا پراند.نفهمید پلهها را چند تا چند تا پایین رفت. در را باز کرد؛ امّا به جای مینا، نامه مینا بود. به جای پدر مینا، پستچی نگاهش میکرد.شیرین گیج مانده بود. پستچی با ناراحتی نامه را به سمت او گرفت. نگاه شیرین که به نامه افتاده آه کوتاهی کشید: نامه خودش بود. همان نامهای که در آن از مینا خواسته بود بهار پیششان بیاید. پستچی به او پاسخ داد: «نامهات برگشت خورده. روی پاکت نوشته به علت ناخوانا بودن آدرس.»شیرین نفهمید. پستچی توضیح داد: «آدرس را بدخط نوشته بودی. نتوانستند آدرس را بخوانند، حق هم دارند، خودت نگاه کن، چقدر با عجله و بدخط نوشتهای.»شیرین به آدرس چشم دوخت: خطش انگار به او دهن کجی میکرد. راستی هم چقدر بد خط نوشته بود. تازه چند جای آدرس هم خط خوردگی داشت. چقدر پاکت شکل زشتی پیدا کرده بود.یک دفعه با صدای بلند زد زیر گریه. از فکر اینکه نامهاش تا نزدیکی مینا رفته، امّا به دستش نرسیده، گریهاش شدّت میگرفت. از همه بدتر: دیگر نمیآیند، نمیآیند ...پستچی که موضوع را از قبل میدانست با دلجویی گفت: «گوش کن شیرین! گریه کردن که فایده ندارد. باید یک فکر اساسی کرد. در عوض یاد گرفتی که فقط جای تمبر و نوشتن کد پستی مهّم نیست. خودش خط بودن هم مهّم است. حالا من یک راه حل پیشنهاد میکنم.»شیرین با گریه گفت: «ولی دیگر دیر شده آقای پستچی .» - خب تلگراف بزن.- چی؟- تلگراف.- تلگراف دیگر چیست؟- مثل نامه است؛ امّا خیلی خلاصهتر، فقط خبرهای مهّم را که میخواهند زود برسد، تلگراف میکنند.- یعنی از نامه هم زودتر میرسد؟- خیلی زودتر.- شیرین، تقریباً جیغ کشید: کی تلگراف کنیم؟- همین فردا، اوّل صبح.پدر، فردا صبح متن تلگراف را این طور نوشت:آقای کوهستانی، سال نو را مهمان ما باشید. منتظریم.مخصوصاً شیرین.شیرین گفت: «پدر آدرس را خوش خط بنویس.»پدر خندید و رو به مادر گفت: «این شیرین حسابی تو نامهنگاری وارد شده. اگر همه مثل شیرین همه چیز را رعایت کنند، چقدر پستچیها در این دنیا خوشحال میشوند.»شیرین خندید و به پدرش نگاه کرد. احساس میکرد، اندوهی که دیروز سراغش آمده بود، امروز مزه شیرینی از خود به جا گذاشته است. بخش کودک و نوجوانسایت تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 741]
صفحات پیشنهادی
رمان ایرانی و عاشقانه اندوه شیرین عاشقی | رکسانا حسینی ...
رمان ایرانی و عاشقانه اندوه شیرین عاشقی | رکسانا حسینی | دانلود کتاب-رمان ایرانی و عاشقانه اندوه شیرین عاشقی | رکسانا حسینی نام کتاب : اندوه شیرین عاشقی ...
رمان ایرانی و عاشقانه اندوه شیرین عاشقی | رکسانا حسینی | دانلود کتاب-رمان ایرانی و عاشقانه اندوه شیرین عاشقی | رکسانا حسینی نام کتاب : اندوه شیرین عاشقی ...
اندوه شیرین
اندوه شیرین-اندوه شیرینصدای سوت قطار که در فضا پیچید، پدر به سرعت به ایستگاه نگاهی کرد. تا وقت حرکت چند دقیقه بیشتر باقی نمانده بود. در چند قدمی او، ...
اندوه شیرین-اندوه شیرینصدای سوت قطار که در فضا پیچید، پدر به سرعت به ایستگاه نگاهی کرد. تا وقت حرکت چند دقیقه بیشتر باقی نمانده بود. در چند قدمی او، ...
چگونه اندوه را از خود دور کنيم
چگونه اندوه را از خود دور کنيم نويسنده:مهدي مجردزاده کرماني نکته هاي شيرين و خواندني NLP اندوه چيست؟ بايد دانست که اندوه، غير از خاطره هاي تلخ، دردناک و ناخوشايند است ...
چگونه اندوه را از خود دور کنيم نويسنده:مهدي مجردزاده کرماني نکته هاي شيرين و خواندني NLP اندوه چيست؟ بايد دانست که اندوه، غير از خاطره هاي تلخ، دردناک و ناخوشايند است ...
شيوه هاي كنار آمدن با اندوه ناشي از فوت عزيزان
شيوه هاي كنار آمدن با اندوه ناشي از فوت عزيزان-سلامت :تاشقايقهست … اگر غم و اندوه شما بعد از ... پربازديدترين ها. شیرین بینا: بازیگری خود را مدیون انقلاب هستم ...
شيوه هاي كنار آمدن با اندوه ناشي از فوت عزيزان-سلامت :تاشقايقهست … اگر غم و اندوه شما بعد از ... پربازديدترين ها. شیرین بینا: بازیگری خود را مدیون انقلاب هستم ...
انبوهي از اندوه
انبوهي از اندوه-انبوهي از اندوه نويسنده: طاهره دوست کامي خيرک الينا نازل و شرنا اليک ... چقدر نزديک و عبادت خداوند برايش شيرين است که از گناه نکرده معذرت مي خواهد .
انبوهي از اندوه-انبوهي از اندوه نويسنده: طاهره دوست کامي خيرک الينا نازل و شرنا اليک ... چقدر نزديک و عبادت خداوند برايش شيرين است که از گناه نکرده معذرت مي خواهد .
جشنواره اندوه در تلویزیون رمضان
جشنواره اندوه در تلویزیون رمضان-جشنواره غم و اندوه در تلویزیون رمضانبخش ارتباطات- رمضان امسال به پایان رسید و سریالهای رمضان نیز با ماجراهای تلخ و شیرین در ...
جشنواره اندوه در تلویزیون رمضان-جشنواره غم و اندوه در تلویزیون رمضانبخش ارتباطات- رمضان امسال به پایان رسید و سریالهای رمضان نیز با ماجراهای تلخ و شیرین در ...
اندوه سال هاي مياني
اندوه سال هاي مياني-اندوه سال هاي مياني فرقي نمي کند که چند سال داريد اين 10 ... کالري دريافتي و کاهش مصرف غذاهاي شيرين و نمک احتمال تجربه علائم افسردگي را در هر ...
اندوه سال هاي مياني-اندوه سال هاي مياني فرقي نمي کند که چند سال داريد اين 10 ... کالري دريافتي و کاهش مصرف غذاهاي شيرين و نمک احتمال تجربه علائم افسردگي را در هر ...
اثر غم و اندوه سنگين بر مغز
اثر غم و اندوه سنگين بر مغز-هموطن-محققان كشف كردهاند كه چگونه سوگواري باعث تحريك قسمتي از مغز ميشود كه با ... شیرین بینا: بازیگری خود را مدیون انقلاب هستم ...
اثر غم و اندوه سنگين بر مغز-هموطن-محققان كشف كردهاند كه چگونه سوگواري باعث تحريك قسمتي از مغز ميشود كه با ... شیرین بینا: بازیگری خود را مدیون انقلاب هستم ...
كنار آمدن با اندوه فقدان عزيزان بازسازى آشفتگى هاى ناگهانى
8 جولای 2008 – كنار آمدن با اندوه فقدان عزيزان بازسازى آشفتگى هاى ناگهانى-كنار آمدن با ... و زنده كردن خاطرات شيرين فرد درگذشته، موجب مى شود تا از درصد غم و اندوه ...
8 جولای 2008 – كنار آمدن با اندوه فقدان عزيزان بازسازى آشفتگى هاى ناگهانى-كنار آمدن با ... و زنده كردن خاطرات شيرين فرد درگذشته، موجب مى شود تا از درصد غم و اندوه ...
مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او
مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او-شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری شده شب روشن از مهتاب ... صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی ...
مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او-شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری شده شب روشن از مهتاب ... صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها