واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
در همين نزديكي
علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
صفحه S02 خبر (جنوبي) ، شماره سريال 17213 ، تاريخ انتشار 871211
از خيابان طالقاني مي گذشتم، داد و فرياد زني توجهم را به خود جلب كرد. به طرف او و به جمع تماشاگراني رفتم كه از پشت نرده هاي دادگاه نظاره گر اين ماجرا بودند.
برايم معلوم بود كسي كه روي پلكان دادگاه بر سر و صورت خود مي زند حتما محكومي دارد، ولي مي خواستم بيشتر و بهتر بدانم، تصميم گرفتم هر طور شده از درد دل او با خبر شوم. او، آن قدر با صداي بلند مي گريست كه حتي جوابم را نمي داد.
از او پرسيدم چه شده؟ چرا اين همه داد و فرياد؟ ببينيد مردم همه دور شما جمع شده اند. ناله كنان گفت: »پسرم را بدبخت كردند، بچه ام اين كاره نبود، رفقاي بد او همه كارها را به گردن پسرم انداختند، از او خواهش كردم قدري آرام تر موضوع را تعريف كند و او كه فكر مي كرد با درد دل مي تواند قدري از بار غمش را كمتر كند گفت: چند شب قبل در خانه نشسته بوديم كه زنگ تلفن همراه پسرم به صدا درآمد. او با مشاهده شماره تماس سراسيمه از خانه بيرون رفت و بعد از يكي دو ساعت در حالي كه نفس نفس مي زد و عرق سردي بر پيشاني اش نشسته بود به خانه برگشت.
گفتم: چي شده مادر؟ كي بود اين موقع شب؟ چرا نفس مي زني و عرق كردي؟
گفت: چند تا از رفقاي كوچه با من كار داشتند و چون مسير خانه را مي دويدم نفس مي زنم و عرق كرده ام.
اون موقع نه عقلم به جايي رسيد و نه مي خواستم بيشتر از كارش بدانم.
تا اين كه بعد از دو روز اين بار زنگ تلفن منزلمان به صدا درآمد.
گوشي را برداشت، زن همسايه بود كه مي گفت: پسر شما دو سه شب پيش به يكي چاقو زده و با عده اي هم دعوا كرده و به جاي او پسر مرا بازداشت كرده اند، برو به پسرت بگو بياد پاسگاه خودش را معرفي كنه...، تا اين خبر را شنيدم انگار ظرف آب سردي را به روي سرم ريختند، هزاران صحنه از قتل و آدمكشي جلوي چشمانم در حركت بود، با اين حال گفتم: پسرم اين كاره نيست، او الآن سر كاره. در نهايت با اصرار او مجبور شدم به محل كارش زنگ بزنم و او هم كه شايد منتظر چنين لحظه اي بود گفت: نه مادر، تو خيالت راحت باشه، من كاري نكرده ام، اينا (بچه همسايه و رفقاش) مي خوان كاري كه كرده اند را به گردن من بيندازند.
آن روز پسرم به پاسگاه رفت و بازداشت شد.
تا اين كه شنبه او را به دادگاه آوردند و از صبح تا حالا جلوي اتاق قاضي منتظرم، مثل اين كه همه شهادت داده اند كه كار پسرم بوده ولي او اين كاره نيست و دوباره شروع كرد به گريه.
دوباره گفت: پسرم مقصر نيست.. اگه خواهرش بفهمه دق مي كنه... پس از مكثي كوتاه به پسري كه پهلوش را گرفته بود اشاره كرد.
به طرف كسي كه چاقو خورده بود رفتم، اگر چه او هم تصور مي كرد قصد رضايت گرفتن دارم ولي گفتم من خبرنگارم لطفا قدري در اين خصوص با من صحبت كنيد.
برادر مضروب گفت: هفته گذشته برادرم را براي انجام كاري به يكي از نقاط شهر فرستادم كه گويا توي يكي از كوچه ها ماشين بي بنزين مي شود و برادرم و دوستش دنبال راه اندازي كار بودند كه اين بچه ها آمده اند و جلويشان را گرفته كه توي اين محل چه كار مي كنين و در نهايت به جان هم افتادند و برادرم چاقو خورد. حالا هم هر چه دادگاه بگه و گرنه ما رضايت بده نيستيم.
وقت اداري دادگاه تمام شده بود و درها را بستند. حرفم با پدر و مادرهايي است كه از رفت و آمدهاي فرزندانشان، به خصوص پسرها بي خبرند. نمي دانند چه دوستاني دارند، از آن ها نمي پرسند تا اين موقع شب كجا بودند و... متاسفانه وقتي كه كار از كار مي گذره به سر و صورت مي زنن و داد و بيداد مي كنند... بله، »علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد« بايد با بچه ها دوست باشيم و آن ها را نصيحت كنيم تا هر كسي را به عنوان دوست انتخاب نكنند...
يکشنبه|ا|11|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 182]