تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835349118
دهه سينماي آپوكاليپتيك
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: دهه سينماي آپوكاليپتيك
خبرگزاري فارس: در مجموعه آثار ياد شده، تشابهات محتوايي و ساختاري روشني ديده مي شد از جمله اينكه معمولا منبع خطر يا فاجعه از جايي خارج از آمريكا و يا از سوي فرد يا افرادي كه نسبت به نظام و ايدئولوژي آمريكايي، بيگانه به شمار مي آمدند، ايالات متحده و شهرهايي از آن (غالبا لس آنجلس ، سانفرانسيسكو يا نيويورك) را هدف قرار داده يا دنياي آمريكايي و ويا سران اين دنيا راتهديد كرده و از اين طريق نسل بشريت را مورد تهاجم قرار مي دادند.
سينماي جهان در شرايطي به هزاره سوم قدم گذارد كه در دهه 90 از هزاره دوم ، لااقل براي كساني كه با نگرش ايدئولوژيك اين سينما چندان آشنايي نداشتند ، سمت و سوي عجيب و غريبي يافته بود. در اين دهه ناگهان تعداد زيادي فيلم به روي پرده رفت كه در آنها به نوعي پايان جهان يا آخرالزمان اشاره شده بود مبني براينكه خطر يا فاجعه اي تكنولوژيك يا بيولوژيك يا شبه ديني و يا ماورايي ، جهان را به سوي نابودي يا حاكميت فرد و يا گروهي شرور و خبيث مي كشاند.
در اغلب اين دسته از فيلم ها يك منجي(كه در اين گونه فيلم ها بعضا با عنوان The One خطاب مي شود) به مقابله با آن خطر يا فاجعه برخاسته و دنيا را از شرش نجات مي بخشيد.
فيلم هايي همچون "ترميناتور 2: روز داوري"(جيمز كامرون-1991) كه نسل سوم كامپيوترها بر عليه بشر وارد نبرد شدند و يك منجي به نام جان كانرز ، در واقع همان انتخاب شده (The One) بود كه بايستي در نبرد آخرين دنيا را نجات دهد يا "روز استقلال"(رولند امريش-1996) كه موجودات بيگانه به صورت كولي هاي كيهاني به تخريب كهكشان ها پرداخته بودند و در روي زمين، رييس جمهوري آمريكا به عنوان منجي بشريت با آنها مقابله مي كند مانند فيلم "مريخ حمله مي كند" (تيم برتون-1996) كه در آن فيلم نيز رييس جمهوري آمريكا (جك نيكلسون) ، گروگان مهاجمين مريخي شد و در عين به عنوان منجي با آنها وارد نبرد گرديد.
توليد اين گونه فيلم ها هرچه كه به پايان قرن بيستم و انتهاي هزاره دوم ميلادي نزديك شديم ، روند افزون تري به خود گرفت و به شكل صريح تر و روشن تر موضوع خويش را به نمايش گذارد. از جمله اينكه مستقيما به ماجرايي تحت عنوان "پايان روزها" پرداخت كه پايان هزاره را مصادف با وقايعي تعيين كننده در سرنوشت بشريت مي دانست. وقايعي كه در آستانه غلبه شر بر كليت جهان ، ناگهان توسط يك منجي تغيير جهت پيدا كرده و به نابودي شر و حاكميت خير مي انجاميد. فيلم هايي همچون "ماتريكس"(برادران واچفسكي-1999)كه انسان را به حس تكنولوژي تبديل مي نمود، يعني يك نيمه انسان / نيمه ربات بايستي بر عليه حاكميت شبكه ضد بشري اقدام كرده و جهان را به مركزيت تنها مكان باقيمانده براي بشر آزاديخواه (كه در فيلم صهيون نام داشت!) نجات مي بخشيد
يا در "امگا كد" (رابرت ماركارلي-1999) كه براساس باورهاي شبه مذهبي اوانجليست ها ، شيطان از قعر جهنم بيرون آمده بود تا با در اختيارگرفتن رمزي از كتاب تورات (كه بازگشاي راز و اسرار وقايع مهم تاريخ همچون روي كارآمدن هيتلر يا ترور كندي و يا جنگ خليج فارس است) ، دنيا را به تسخير خود درآورد كه در اين مسير يك منجي در مقابلش مي ايستد و يا آثار ديگري همچون "نشان هفتم"(كارل شولتز) ، "دروازه نهم"(رومن پولانسكي)، "پايان روزها"(پيتر هايمز)، "آرماگدون"(مايكل بي)، "برخورد عميق"(ميمي لدر) ، "موميايي" (استفن سامرز) و ...
در چنين دوراني حتي محصولاتي مانند "جنگ هاي ستاره اي" جرج لوكاس كه 16 سال از نمايش سومين قسمتش به نام "بازگشت جداي" (كه قبلا بخش پاياني اين سري نيز اعلام شده بود) مي گذشت ، مجددا در دستور ساخت قرار گرفتند و با يك فلاش بك غير قابل باور داستاني چهارمين قسمت آن (كه اولين بخش از سري فيلم هاي "جنگ هاي ستاره اي" اعلام شد)در سال 1999 تحت عنوان "شبح تهديد" برروي پرده سينماها نقش بست و گفته شد كه دو قسمت ديگر نيز طي 5-6 سال آينده جلوي دوربين خواهد رفت.
همچنين پس از ساخت دو قسمت از مجموعه اي به نام "بيگانه" (اسطوره اي كه از اعماق تاريخ آمده و شرايط آخرالزماني فراهم كرده بود )، در سال هاي 1979 و 1986 توسط ريچارد دانر و جيمز كامرون ، در دهه 90 دو قسمت ديگر به اسامي "بيگانه3" در سال 1992 توسط ديويد فينچر و "احياء" به كارگرداني ژان پي ير ژونه در سال 1997 ساخته شدند كه اين آخري ، پيامي كليدي داشت. منجي قسمت هاي قبلي(سرگرد ريپلي با بازي سيگورني ويور) كه در "بيگانه3"در يك عمليات انتحاري سامسون وار ، خود و بيگانه درونش را كشته بود ، حالا در قالب يك هيولا/انسان با خون هيولايي و كالبد انساني (مانند بسياري از اسطوره هاي يونان باستان همچون جيسون و هركول و ديوزيس و ...) كه هنوز دشمن بيگانه هاست در اين قالب التقاطي ، ظهور كرده و آنها را نابود مي ساخت و به اين ترتيب سازندگان فيلم ، عملا راهي ديگر را براي غلبه انسان بر خطر آخرالزماني اسطوره اي نشان مي دادند.
به هرحال در دهه 90 ، اين نوع سينما حجم عظيمي از فيلم هاي توليدي را به خود اختصاص داد و حتي جيمز كامرون در مصاحبه اي، فيلم پرفروش خود يعني "تايتانيك" را يك فيلم آخرالزماني خواند كه نابودي و پايان روزهاي يك جامعه بشري طبقاتي را در اثر غرور و نخوت و گناه به تصوير مي كشاند. جك ، جوان كولي كه قاچاقي سوار بركشتي شده و عاشق دختري از طبقه اشراف مي شود ، در واقع همان مسيح منجي به نظر مي آيد كه حتي در يكي از صحنه هاي معروف فيلم، با ايستادن صليب گونه بر دماغه كشتي، ماموريت مسيحاگونه خويش را نمايش مي دهد. همان ماموريتي كه در انتهاي فيلم با فدا كردن جانش به قيمت زنده ماندن دختر به انجام مي رسد تا وي ساليان بعد ، روايت گر دنياي اشرافي و مضمحل شده تايتانيك باشد. جيمز كامرون پيش از اين در فيلم هايي همچون "ورطه"(1989)، "ترميناتور"(1984)، "ترميناتور 2: روز داوري"(1992) و حتي فيلمنامه "روزهاي عجيب" (كه كاترين بيگلو آن را در سال 1996كارگرداني نمود) به موضوع آخرالزمان پرداخته بود.
اما روند ساخت اين دسته فيلم هاي متعلق به سينماي آخرالزماني با ورود به قرن بيست و يكم و هزاره سوم ميلادي بخش اعظم توليدات سينماي غرب و به خصوص هاليوود را در برگرفت.خيل عظيمي از فيلم ها در ژانرها و سبك هاي مختلف اعم از علمي/تخيلي، ملودرام، هراس، حادثه اي، پليسي و حتي انيميشن به تصويري از آخرالزمان و آپوكاليپس پرداختند. از آن جمله مي توان به موارد مهم ذيل اشاره كرد:
ساخت و نمايش قسمت هاي دوم و سوم فيلم هايي مانند "ماتريكس" تحت عناوين"Matrix Reloaded" و "Matrix Revoloutions" در سال 2003 ، قسمت هاي پنجم و ششم "جنگ هاي ستاره اي"با نام"حمله كلون ها"و "انتقام سيث" در سالهاي 2002 و 2005 ، قسمت هاي سوم و چهارم "ترميناتور" به نام هاي "رستاخيز ماشين ها"( با عنوان اصلي "آرماگدون") در سال 2003 و "رستگاري" در سال 2009 ، بخش هاي دوم و سوم "موميايي" ( "بازگشت موميايي" در سال 2001 و "قبر امپراتور اژدها" در سال 2008 ) كه اسطوره هاي كهن مصري يا چيني با يك اراده شيطاني برعليه بشريت وارد عمل مي شدند و قهرمان و ناجي همچنان يك آمريكايي بود كه با فرهنگ Cool ، روح شجاعت لاابالي گري آمريكايي را تنها راه نجات بشر مي دانست و در قسمت سوم بالاخره وارد يك جنگ آخرالزماني مي گرديد و نيز قسمت هاي پنجم و ششم "بيگانه" ("بيگانه ها عليه غارتگر" در 2007 و "هيولاها عليه بيگانه ها" در 2009 ) كه در اينجا سينماي غرب علاوه بر ترويج تفكر آخرالزماني خود ، تمام فرهنگ هاي غير آمريكايي را نشانه گرفته و آنها را زير پاي فرهنگ و ايدئولوژي آمريكايي لگد مال نموده و له مي كند.
چنين توليدات با اهميتي علاوه بر بازگشت امثال استيون اسپيلبرگ (پس از 20 سال) به سري "اينديانا جونز" است كه به اسم "قلمرو جمجمه بلورين" در سال 2008 ساخته شد و اين بار پرفسور جونز در صدد دور ساختن يك جمجمه بلورين از دسترس مخالفان ايدئولوژي آمريكايي (در اينجا روس ها) بود كه نكند به وسيله آن جهان را تسخير نمايند و...و همچنين بازگشت هاليوود به بازسازي "هالك" پس از 3 دهه و در 2 قسمت "هالك" (2003) و "هالك شگفت انگيز" (2007) .
اما در اين غوغاي سينماي آخرالزماني، مجموعه ها و كاراكترهاي تازه اي نيز به ميدان آمدند كه در سطح وسيعي سالن هاي سينما را در طول دهه نخست هزاره سوم ميلادي اشغال كردند و انديشه هاي آخرالزماني و منجي گرايي غرب را در سطح وسيعي بسط دادند كه از مهمترين آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:
الف) ارباب حلقه ها ( براساس داستان هاي جي. آر. آر. تالكين در دهه 30 ) كه در 3 قسمت ( "ياران حلقه"، "دو برج" و "بازگشت پادشاه" ) طي سالهاي 2001 تا 2003 روي پرده رفت و حتي سومين بخش آن در اسكار سال 2004 ، 11 جايزه به خود اختصاص داد.
ب) هري پاتر ( براساس داستان هاي جي. كي. رولينگ ) كه طي سالهاي 2001 تا 2010 ، در 7 قسمت ("سنگ جادويي"، "دالان اسرار"، "زنداني آزكابان"، "جام آتش"، "محفل ققنوس"، "شاهزاده دو رگه" و بخش اول از "يادگاران مرگ" ) به نمايش گذارده شد.
ج) نارنيا (براساس داستان هاي سي. اس. لوييس ) در 3 قسمت ( "شير ، كمد ، جادوگر"، "شاهزاده كاسپين" و "كشتي سپيده پيما") طي سالهاي 2005 تا 2010 بخش هايي از يكي از جدي ترين متون ادبي - ايدئولوژيك غرب را به تصوير كشيد. نارنيا كه در اصل يك واژه شرقي به معناي سرزمين آتش است به ماجراي چند جوان مسيحي در خلال جنگ دوم جهاني مي پردازد كه از يك دروازه برزخي وارد سرزمين اجنه و شياطين (با تعبيرات انجيلي) شده و سعي مي كنند با ياري يك شير مسيحاگونه به نام اصلان زمينه ها را براي بازگشت قلمرو از دست رفته به شاهزاده اي را فراهم آورند.
به اين ها اضافه كنيد : "مردان ايكس"(4 قسمت در طول دهه اول قرن بيست و يكم و پنجمي كه در سال 2011 نمايش داده مي شود)، "بچه هاي جاسوس"(3 قسمت طي سالهاي 2001 تا 2003)، "قطب نماي طلايي"(براساس داستان "نيروي اهريمني اش" اثر فيليپ پولمن ) و "ترانسفورمرز"( 2قسمت در سالهاي 2007 و 2009) ، "دزدان درياي كاراييب" ( "نفرين مرواريد سياه" در سال 2003 ، "صندوقچه مرد مرده" در سال 2007 و "در انتهاي جهان" در سال 2009) ، "هل بوي" كه طي سالهاي 2004 و 2007 بوسيله گيلرمو دل تورو در دو نسخه برپرده سينماها رفت و "شيطان ساكن"(در 4 قسمت "شيطان ساكن" 2002، "آخرالزمان" 2004 ، "انقراض" 2007 و "آخرت" 2010 ) كه به ايستادگي و مبارزه يك زن خارق العاده در برابر حاكميت زامبي ها مي پرداخت.
علاوه برهمه آنچه ذكر شد در طي سالهاي پس از 2001 هاليوود اكثر كاراكترهاي شبه منجي خود از سالهاي بسيار دور تا امروز را نيز به ميدان آورد :
از "اسپايدرمن" و "مرد آهني" و كميك استريپ هاي مارول مانند "4 شگفت انگيز" گرفته تا توليد گروهي از آنها كه طي دهه 80 و 90 هزاره پيش آغاز شده بود، همچون "سوپرمن" كه با عنوان "سوپرمن باز مي گردد" (2006) توليد شد و مجددا اين منجي اسطوره اي را پس از فلج شدن كريستوفر ريو و پس از گذشت 20 سال به صحنه سينما آوردند يا "ماجراهاي بتمن" كه از اوايل دهه 80 مجددا در دستور كار هاليوود قرار گرفته بود (4 قسمت آن هم با اسامي "بتمن" و "بازگشت بتمن" در دهه 80 و "بتمن براي هميشه" و "بتمن و رابين" در دهه 90 روي پرده رفته بود) توسط كريستوفر نولان در سالهاي 2005 و 2008 با عناوين "بتمن آغاز مي كند" و "شواليه تاريكي" اين افسانه قديمي را در قلب ماجراهاي آخرالزماني قرار داد و يا جيمزباند كه پس از گذر از "گلد فينگر" و "شما فقط دوبار زندگي مي كنيد" و "الماس ها ابديند" و ماموراني مانند شان كانري و راجر مور و تيموتي دالتون و پيرس برازنان در دهه نخست از هزاره سوم به يك منجي تمام عيار به نام دنيل كريگ رسيد كه با قدرت و زور بازوي خويش در فيلم هايي مثل "كازينو رويال" و "كوانتوم آرامش" در صدد نجات جهان از تروريست هاي شرور و خبيث بود.
حتي برادران كوئن كه سالها مخاطبان خود را با طنز و مطايبه و فيلم هايي مانند "بارتون فينك" و "وكيل هادساكر" و "فارگو" و "لبوفسكي بزرگ" و ...سرگرم كرده بودند (و حتي هويت يهودي و اهداف ايدئولوژيك خويش را زير لواي اين دسته از آثار پنهان مي داشتند) ناگهان با ورود به هزاره سوم ، اگرچه لحن طنز خود را حفظ نمودند ولي به ساخت آثاري با مايه هاي آخرالزماني و ايدئولوژيك روي آوردند كه "اي برادر كجايي" در سال 2000 شروع اين سير بود. آنها در دهه نخست از هزاره سوم ميلادي هر چه جلوتر رفتند، بيشتر و بيشتر ايدئولوژيك نشان دادند تا اينكه بالاخره در سال 2007 با فيلم "سرزميني براي پيرمردها نيست" براساس رماني تلخ و سياه از كورمك مكارتي همه توان خويش را براي ساخت يك فيلم آخرالزماني به كار گرفتند و از همين روي سرانجام جايزه اسكار بهترين فيلم و بهترين كارگرداني را نيز بدست آوردند
. برادران كوئن در آن فيلم نيز جهاني در حال ويران شدن را به تصوير مي كشيدند ، جهاني كه در آن آدم ها يكديگر را مي كشند نه براي پول يا ثروت و مقام و زن و ...بلكه فقط براي اينكه كشته باشند. روايت كلانتر تام بل از دنياي در حال زوال و روايت خوابي از پدرش كه در پايان فيلم نقل مي كند و حمل آتش و روشنايي توسط او در دنيايي تاريك براي هدايت در راه ماندگان، حكايت همان منجي آخرالزماني به نظر مي رسد كه كورمك مكارتي در داستان بعدي اش يعني "جاده" كه دو سال بعد جان هليكوت به فيلم درآورد ، بيانش مي كند.
به جز اينها، پس از 2001 فيلمسازاني كه در دهه 90 هم در سينماي موسوم به سينماي آخرالزماني شناخته شده بودند همچون رولند امريش، با قوت بيشتر به كار خود ادامه دادند. مثلا امريش كه در دهه 90 آثاري مانند "سرباز جهاني"(1992) ، "دروازه ستاره اي"(1994) ، "روز استقلال" (1996) و "گودزيلا" (1998) را ساخته بود ، پس از هزاره دوم و در نخستين دهه از هزاره سوم نيز فيلم هاي "روز بعد از فردا" (1994) ، "10000 سال قبل از ميلاد" (1996) و بالاخره "2012" (2009) را ساخت كه تازه ترين تئوري هاي آخرالزماني اوانجليست ها و جديدترين پيش بيني هاي مسيحيان صهيونيست را براي پايان جهان نمايش مي داد.
از فيلم هاي كودكان و انيميشن هاي پرفروش اين سالها نمي توان گذشت كه برخي در زير لايه هاي خود و بعضي بدون واسطه و صريح دم از ايدئولوژي آخرالزماني مي زدند ؛ كارتون هايي مانند : "شگفت انگيزها" ، "جيمي نيوترون" ، "روبات ها" ، "وال اي" ، "9" ، "بالا" و ...
اين سير شگفت انگيز توليد آثار آخرالزماني در هاليوود بدان حد بود كه در همان سالها يكي از منتقدين سينمايي اين تعبير را به كار گرفت كه : "سينماي غرب آرايش اخرالزماني گرفته است" و فيلمساز شناخته شده اي مانند تيم برتن به عنوان تهيه كننده انيميشن "9" در مصاحبه اي به مناسبت نمايش عمومي آن به طعنه گفت كه اين فيلم از صدهزار فيلم آخرالزماني كه در هاليوود ساخته شده، بهتراست! اين طعنه تيم برتن بيش از هر موضوعي به خيل آثار آخرالزماني اشاره داشت كه محصولات كمپاني هاي هاليوودي را دربرگرفته است بدان حد كه ديگر نمي توان به سان برخي ، چشم هاي خود را بست و همه چيز را به سرگرمي و اقتصاد و گيشه و فروش اين فيلم ها نسبت داد، در حالي كه براساس آمار موجود ، كمتر از 10 درصد اين گونه فيلم ها از فروش قابل توجهي در جدول اكران آمريكا برخوردارند!!
اما به راستي علت گرايش سينماي غرب و هاليوود به آخرالزمان چيست؟ اصلا غرب با آخرالزمان چه كار دارد؟ مگر نه اين است كه پس از قرون وسطي و نهضت به اصطلاح اصلاح ديني و پروتستانتيزم و جنبش معروف به روشنگري و محور قرار دادن انديشه هاي اومانيستي و سكولاريستي در زندگي بشر ، اساسا بين انسان و آسمان فاصله انداختند و جايي براي انديشه هاي الهي در زندگي بشر كنوني باقي نگذاردند؟ مگر نه آن كه به اسم تجربه گرايي و پوزيتويسم ، هر آنچه كه نشاني از ماوراء و متافيزيك و مقولات فراماده داشت را حذف نمودند؟
اما نقبي به تاريخ تفكر و انديشه در 3-4 قرن اخير ، حكايت از آن دارد كه همزمان و موازي با بركشيدن نهضت به اصطلاح روشنگري و قراردادن اومانيسم (انسان محوري) و سكولاريسم ( جدايي دين از زندگي) در فقرات تئوري هاي اجتماعي ، جنبش اصلاح ديني از دل مسيحيت ، فرقه اي را بيرون كشيد كه عهد جديد را با آموزه هاي اشراف يهود تركيب نموده و آرمان هاي تاريخي/سياسي آنها را به عنوان تكليف ديني خويش قرار مي داد تا به قول خود زمينه هاي بازگشت مسيح موعود را فراهم آورند. اين آرمان ها (كه به عنوان شروط اصلي زمينه سازي بازگشت مسيح موعود ذكر گرديد) عبارت بودند از :
1- كوچاندن قوم يهود به سرزمين مقدس فلسطين و برپايي اسراييل بزرگ
2- برپايي جنگ آخرالزمان يا آرماگدون براي دردست گرفتن حاكميت جهاني به مركزيت اسراييل
آنها كه چنين آرمان هايي را فراراه خود به عنوان تكليف الهي برشمردند ، در اصطلاح پيوريتن ناميده شدند و در كنار اشراف يهودي كه هزينه هاي سفر كريستف كلمب را براي كشف قاره نو پرداخته بودند ، نخستين مهاجران اين قاره به شمار آمدند. (1)
آنها به آمريكا رفتند نه براي اينكه مكان تازه اي براي زندگي و خوشبختي بيابند بلكه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان ، پيوريتن هاي مهاجر براي عملي ساختن همان تكليف الهي به آمريكا رفته و ايالات متحده را بنياد گذاردند و حتي آن را "اسراييل نو" و يا "نئو اورشليم" ناميدند. اين اعتقاد و باور حتي همين امروز در بسياري از متون و نوشته ها و كتب آمريكاييان به چشم مي خورد و حتي در سينما نمودي آشكار دارد .
في المثل در آخرين فيلم رابرت آلتمن به نام "همراهان خانه اي در علفزار"(2006) كه ماجراي گروههاي آوازخوان در يك راديوي محلي را باز مي گويد ، در يكي از آوازهاي اصلي كه مريل استريپ و ليلي تاملين آن را مشتركا مي خوانند و درباره سرزمين مادري و عشق به آن است ، مرتب اين بيت را تكرار مي كنند كه :"..اجداد ما در اين سرزمين ، نئو اورشليم دفن شده اند..."(2)
همين پيوريتن ها بودند كه نخستين رسانه ها ، از جمله روزنامه و راديو و سپس سينما را در آمريكا بوجود آورده و همان تعريف و ماموريتي را كه براي ايالات متحده در نظر گرفته بودند به عنوان ايدئولوژي آمريكايي براي آن رسانه ها و از جمله سينما در نظر گرفتند. بنيانگذاران هاليوود همچون آدولف زوكر ، كارل ليمه لي ، ماركوس لوئه ، جوزف شنك ، هري كوئن و ...كه به مغول هاي هاليوود معروف شدند و پشت پرده تاسيس كمپاني هايي همچون متروگلدوين مه ير ، يونيورسال ، پارامونت ، يونايتد آرتيست و فاكس قرن بيستم و ...حضور داشتند ، همگي از همان پيوريتن هاي مهاجر و يا اشراف يهود اروپا به شمار آمده و ايدئولوژي آمريكايي را فراراه خويش قرار داده بودند. (3)
ريك آلتمن از اساتيد دانشگاه پرينستن آمريكا درباره ترويج اين ايدئولوژي و فرهنگ در ديگر جوامع در يكي از كتاب هايش مي نويسد:"...بيش از نيم قرن آثار سينماي هاليوود ، نقش بزرگي در تحكيم و قوام جامعه آمريكايي و معرفي آن به دنيا داشتند. سينما به عنوان يكي از پرخرجترين توليدات، خصوصا در ژانرهايي كه پيوند بيشتري با ديگر آداب و سنت هاي فرهنگي آمريكايي داشت، به طور مرتب براي تبليغ اهداف فرهنگي و هنري و همچنين اقتصادي و اجتماعي سردمداران آمريكاي پس از جنگ (كه قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به كار گرفته شد...فيلمهاي هاليوودي آنچنان نفوذي در زندگي روزمره جماعت عاشق سينما داشت كه ناخودآگاه رسوم آمريكايي را در ديگر جوامع گسترش مي داد...
فيلم هاليوودي هميشه نگاهها را از معضلات عميق جامعه بشري به دلمشغوليهاي جامعه آمريكايي سوق مي داد و به شكلي آرمان شهر فرهنگ يانكيها را به تماشاگران سادهلوح حقنه ميكرد (و ميكند) كه آنها حتي در دورترين جوامع نسبت به آمريكا هم دغدغههاي فرهنگي غربي را مسئله خود به حساب ميآوردند. آنها قانع شدند كه همچون قهرمانان همان فيلمها زندگي كنند، لباس بپوشند و حتي موي سر خود را آرايش كنند كه همه و همه در واقع تقليدي از زندگي اسطورهاي آمريكايي بود و بس..."
از همين رو بود كه از نخستين روزهاي تاسيس سينما در غرب و در ايالات متحده ، ترويج ايدئولوژي آمريكايي عمده ترين هدف به شمار آمد. كه اين ايدئولوژي فراتر از انديشه هايي مانند اومانيسم و سكولاريسم و سيستم سياسي منتج از آن يعني ليبرال سرمايه داري، نظريه آخرالزمان گرايي را ترويج مي كردكه همه اينها به طور وسيع در سينماي غرب به تصوير كشيده شد.
بهطور مشخص اولين داستان آخرالزماني در سال 1910 و در فيلمي به نام "ستاره دنباله دار" نمود پيدا كرد كه قسمت دوم آن در سال 1916 ساخته شد در سال 1913 فيلم "پايان دنيا" به روي پرده رفت و آثار ديگري درباره پايان دنيا در سال هاي 1916 و 1922 ساخته شدند و نسخه اي هم در اين باره به كارگرداني "ابل گانس" (فيلمساز مشهور فرانسوي) در سال 1931 توليد گرديد. همه اين ها فيلمهايي بودند كه به طور مشخص فجايع آخرالزمان را نشان ميدادند مثل فيلم" روزي كه كره زمين از حركت ايستاد" .
معمولا در اين فيلم ها ياموجودات فضايي بودندكه كره زمين را نابود مي كردنديا بيماري فراگيري شيوع مي يافت كه همه موجودات زمين را از بين مي برد يا گروهي شيطاني از جنس بشر يا غير آن موجوديت زمين را تهديد مي كرد و يا اين تهديد از طرف آدم خبيثي بود كه مي خواست سلطان همه عالم شود. مثلا "جنگ دنياها" كه "اورسن ولز" ابتدا نمايشش را در راديو اجرا كرد و بعد در سينما به فيلم تبديل شد ، نشان دهنده آن بود كه دنيا توسط موجوداتي فضايي در حال نابودي است و البته تنها منجي اين شرايط فاجعه بار آمريكا به شمار مي آمد.
اين مسئله(منجي بودن آمريكاييان) موتيف اكثر فيلم هاي آخرالزماني بود به طوريكه حتي در برخي آثار به شكلي گل درشت نشان داده مي شد.مثلا در فيلم "10 هزار سال قبل از ميلاد" (رولند امريش) قبايل ماقبل تاريخ در انتظار منجي مي بينيم كه گويا مويطلايي و چشمآبي است!( يعني همان عامل و پارامتري كه تقريبا در شكل و شمايل منجي اغلب اين دسته از فيلم هاي آخرالزماني شاهديم).
اما چرا تصوير اين تفكر آخرالزماني در آستانه پايان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم ، شتاب شديدتري به خود گرفت و پس از سال 2001 به مرحله جدي تري وارد گرديد كه برخي كارشناسان نوشتند شمشيرها از رو بسته شده است؟ چرا پس از آغاز هزاره جديد ، سينماي غرب زبان و لحن شديدتري در بيان تفكرات آخرالزماني يافت؟ آيا هاليوود آرايش دخاني به مفهوم ماورايي و آخرالزماني گرفت تا ذهن بشر را براي انتظار نبرد سهمگين آخرالزمان و يا همان "آرماگدون" آماده نمايد؟
در كتب و اسناد منتشره آمده است كه بنا بر اعتقاد اوانجليست ها (اخلاف همان پيوريتن هاي مهاجر كه امروزه نزديك به يك سوم از جمعيت آمريكا را تشكيل داده و عمده مراكز سياسي و اقتصادي و نظامي و فرهنگي را در دست دارند)، با آغاز هزاره جديد و عبور از برج حوت (ماهي) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام براي فراهم آوردن زمينه هاي ظهور مسيح موعودشان فراهم آمده است.(اين اعتقاد، صريح و بي پرده در صحنه اي از كتاب و فيلم "رمز داوينچي"نيز به وضوح از جانب سر لي تيبينگ انگليسي خطاب به پرفسور لنگدون و سوفي بيان مي شود، در حاليكه آنها را براي گشودن كريپتكس حاوي راز مكان دفن جام مقدس به گروگان گرفته است).
به عبارت ديگر اوانجليست ها(كه در فرهنگ سياسي امروز مسيحيان صهيونيست خوانده مي شوند)براين باورند كه جهان به آرماگدون وآخرالزمان مورد نظر مسيحيان و يهوديان صهيونست بسيار نزديك شده و حالا نوبت عمل فرا رسيده است. (4)
از همين روست كه از سال 2001 توليد آثار عظيم تاريخي كه تقريبا از دهه 60 تعطيل شده بود ، مجددا رونق گرفت. فيلم هاي مذهبي بارديگر با رويكرد تاريخ انبياء يهود جلوي دوربين رفتند. فيلم هايي مانند :"داوود" بابازي ريچارد گر ، "سليمان" و ... ديگر از فيلم هاي رئال كمتر نشاني به چشم خورد. از فيلم هاي مكتب نيويورك و آثار معترض دهه 70 چه خبر؟! فيلم هاي افشاگر اجتماعي كجا رفتند؟!!
مثلا در فيلم "كنستانتين" (فرانسيس لارنس-2005) پيدا شدن سرنيزه اي كه گويا بر فراز صليب، مسيح را كشته، كليدي براي آغاز وقايع آخرالزمان مي شود(مانند آن توتم يا شبه توتم پازوزا در فيلم "جن گير"). در اينجا هم كنستانتين (با بازي كيانو ريوز) كه جسم برزخي قوي دارد و متخصص علوم غريبه است، به عنوان منجي وارد دعواي خير و شر مي گردد. كنستانتين از مرز خير و شر هم عبور كرده و نظاره گر رقابتي مي شود كه يك داور سياه پوست هم دارد! كه در جدال مابين خدا (به نمايندگي ميكاييل) و شر (به نمايندگي شيطان) قضاوت مي كند!! در اين فيلم كنستانتين ، موجودي است كه قرار است سپاه بشري را هدايت نمايد.
در همان زمان فيلم هاي متعدد ديگري به اكران سينماهاي جهان در آمدند كه با لحن آخرالزماني يا مخاطبانشان را از موجودات و پديده هاي موهوم، مي ترساندند. فيلم هايي مانند : "" Beowulf ، "666 ، جانور " ، "شب زامبي 2" ، "Cult" ، "غير مقدس" ، "كيفرهاي گناه" ، "برآمدن" ، "درو كردن" ، "28 روز بعد"( از دني بويل كه قبلا فيلم هايي مانند "قطار بازي" و "گور كم عمق" را ساخته بود و در سال 2009 نيز "ميليونر زاغه نشين" را كارگرداني كرد) ، "28 هفته بعد" ، "Gryphon" و... كه همگي درباره وضعيت آخرالزمان ، منجي و يا موجودات شريري بودند كه مي خواستند جهان را به تسخير خود درآورده و انسان ها را نابود سازند.
در اين مسير بسياري از فيلمسازان ظاهرا سرگرمي ساز و حتي مولف و شبه مولف غرب (كه اساسا مدعي بودند به هيچوجه با فيلم هاي ايدئولوژيك سازگاري ندارد) هم به ساخت آثار آخرالزماني كشانده شدند. از لارس فن ترير دانماركي و از مبدعان نظريه هنري دگما 95 كه فيلم آخرالزماني "ضد مسيح" را در سال 2009 ساخت تا متيو كاسوويتس از سينماي فرانسه كه پس از ساخت آثار شبه هنري همچون "نفرت" و "رودخانه هاي سرخ" ، در سال 2008 به ساخت فيلم آخرالزماني "بابل پس از ميلاد" وادار شد يا برادران هيوز (سازنده فيلم هايي مانند "از جهنم" و "رييس جمهور مرده" ) در سال 2010 فيلم "كتاب ايلاي" را جلوي دوربين بردند يا جان هليكوت كارگردان وسترن "پيشنهاد" هم در سال 2010 ، يك فيلم پست آپوكاليپتكي ساخت به نام "جاده" درباره شرايط طاقت فرساي پدر و پسري پس از جنگ آخرالزمان در حالي كه پسر نشانه هاي از منجي دارد و پدر تا پاي جان از وي محافظت مي نمايد و يا الكساندر پروياس ، كارگردان فيلم "من ، روبات" ، فيلمي درباره مسيحيان نوتولد يافته آخرالزمان ساخت به نام "آگاهي"(2009) كه براساس اخبار منتشره ريچارد كلي(سازنده فيلم هاي آخرالزماني مانند "داني داركو" و "قصه هاي سرزمين جنوبي") اصل آن را نوشته و كارگرداني كرده بود.
در فيلم "آگاهي" به وضوح الهيات تحريف شده مسيحي آميخته به آرمان هاي صهيوني رواج داده مي شود. پديده Rapture كه يكي از باورهاي اوانجليست هاي در آخرالزمان است براي نخستين بار در اين فيلم به تصوير كشيده شد كه گويا در زمان احياء يا Resurrection همه اعوان و انصار مسيح در آسانسورهايي به سوي آسمان مي روند و در جشني در حضور حضرت مسيح شركت دارند تا پس از مدتي ( 7 سال) به سوي صحراي آرماگدون براي نبرد آخرالزمان رهسپار شوند.
همچنين كريستوفر نولان كارگردان فيلم هاي خوش ساخت و آوانگاردي مثل "يادگاري" و "بي خوابي"، به بتمن سازي ، آن هم از نوع آخرالزماني مانند "بتمن آغاز مي كند"(2006) و "شواليه تاريكي"(2008) رسيد و سپس در سال 2010 با فيلم Inception جنگ نرم را در نبرد آخرالزمان وارد ساخت. مارك فورستر خوش ذوق هم كه آثار فانتزي همچون در "جستجوي نورلند"(2004) و "عجيب تر از قصه"(2006) را جلوي دوربين برده بود به جيمزباند سازي كشيده شد و جديدترين تئوري هاي آخرالزماني غرب را در "كوانتوم آرامش"(2008) به تصوير كشيد.
و بالاخره امثال ام . نايت شيامالان كه در دهه 90 با آثاري مثل "حس ششم" و "شكست ناپذير" جماعتي را به خود جلب كرده بودند ، از سال 2001 به بعد به ساخت فيلم هاي آخرالزماني همچون نشانه ها(2002) ، دهكده(2004) ، بانويي در آب(2006) ، اتفاق(2008) و آخرين كنترل كننده هوا(2010) روي آورد يعني هر دو سال فيلمي ساخت كه هر چه پيش تر مي رفت ، عناصر و نشانه هاي آخرالزماني در آنها هويداتر مي شد ، خصوصا تفكرات آخرالزماني از نوع كابالايي كه درفيلم "آخرين كنترل كننده هوا" با تاكيد بر موجوداتي خداگونه به نام آواتار، تفكرات شرك آميز صهيوني را در نمايش آخرالزمان غربي روشن تر بروز مي دهد.
همان تفكراتي كه جيمز كامرون نيز با ساخت فيلم "آواتار"(2010) آن را به نمايش گذارد. حكايت كالبد برزخي يا جسم اختري انسان كه در عالم آواتارها يا عالم دخان و اجنه ، يك منجي معرفي مي شود. در اينجا بازهم يك قهرمان معلول آمريكايي ، منجي است. منجي دنياي اتوپيايي كه به درخت حيات متصل است و براساس تفكرات شرك آميز كابالايي شكل گرفته است.(5)
نكته قابل توجه اينكه اين نوع نشانه هاي مسيحايي يا آخرالزماني كابالايي در بسياري از فيلم هايي كه پيش از اين نام برده شد نيز قابل رديابي است . مثلا در فيلم "كتاب ايلاي" ، رساندن كتاب مقدس به مكاني خاص در يك شرايط پسا آخرالزماني مي تواند موجب نجات نسل بشر گردد. اما اين كتاب مقدس ، انجيل شاه جيمز اول است كه اولا بنياد كتاب مقدس اوانجليست هابوده وثانيا آميخته اي از آموزه هاي كابالايي و مسيحيت است.(6)
اما مهمترين ظهور تفكرات آخرالزماني كابالايي را در دو فيلم رمز داوينچي (2005) و فرشتگان و شياطين (2009) هر دو از نوشته هاي دن براون و آكيوا گلدزمن و همچنين ديويد كوئپ و ساخته ران هاوارد مي توانستيم رويت كنيم. در فيلم "رمز داوينچي" در واقع كد رمز بسياري از توليدات هاليوود براي مخاطب گشوده مي شود. در اين فيلم ضمن روايت تحريف گرانه و مظلوم نمايانه اي از چگونگي رخداد جنگ هاي صليبي و ماجراي شواليه هاي معبد و شكل گيري فرقه هاي مخوف كابالا و فراماسونري ، خانقاه صهيون و انجمن برادري فراماسوني را حافظ جام مقدس و نسل عيسي مسيح و مريم مجدليه مي داند كه از همان نسل، منجي آخرالزمان بيرون خواهد آمدكه درفيلم "رمز داوينچي"همان سوفي دخترخوانده سونيه، از مسئولين موزه لوور پاريس بود.
در اين نوع تفكر كه امروزه بر انديشه هاي آخرالزماني غرب صليبي/صهيوني غالب است، منجي آخرالزمان و مسيح موعود، لزوما حضرت عيسي بن مريم (ع) نيست . چنانچه آن حضرت را در اين تفكر عيساي بشارت دهنده خوانده اند و عيسي مسيح يا همان مسيح موعود را عيسي بن داوود مي دانند كه از نسل عيسي بن مريم و مريم مجدليه است كه اين نگرش را به آثار آخرالزماني سينماي غرب نيز منتقل كرده اند، از همين رو در برخي فيلم ها، مسيح موعود يك زن(در فيلم"رمز داوينچي") است يا دختري نوجوان(در فيلم "قطب نماي طلايي") يا هري پاتر يا فرودو ( در فيلم"ارباب حلقه ها") يا لوك اسكاي واكر ( در فيلم"جنگ هاي ستاره اي") و يا اصلان ( در سري فيلم هاي "نارنيا") و يا اصلا اين منجي ، خود رييس جمهور آمريكا است آنچنان كه در فيلم "مگيدو: امگا كد2" با آنتي كرايست يا ضد مسيح (دجال) مي جنگد و پيروز مي شود.
در صحنه اي از اين فيلم رييس جمهوري آمريكا مثل مسيح زير درختي رفته و با خدا مناجات مي كند مثل فيلم هايي كه درباره حضرت مسيح ساخته شده و نشان مي دهد كه عيسي مسيح در شب پيش از تصليب در باغي مناجات مي كند . رييس جمهوري امريكا حتي در لحظه مقابله با آنتي كرايست به طور واضح يك جمله ديني و انجيلي را به كار مي برد و مي گويد:
God give it and god take it (اين خداست كه مي دهد و اوست كه مي ستاند).
او سپس به كليساي اوانجليستي مي رود و فيلم نشان مي دهد كه چگونه مردم وي را همچون مسيح در برگرفته و مدام فرياد مي زنند :Save us (ما را نجات بده)!
به اين ترتيب در سينماي آخرالزماني امروز، حتي باورهاي ماورايي در مورد منجي را با انديشه هاي اومانيستي آميخته و از منجي موعود، موجودي زميني خلق كرده اند تا با تفكري كه بيش از 4 قرن است براي خارج كردن دين از زندگي و اجتماع تحت عنوان سكولاريسم ترويج كرده اند ، دچار چالش نشود!
پانوشته :
1- براساس نوشته "اچ اچ بن ساسون" در كتاب "يك تاريخ از مردم يهود " از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 1976 ، كريستف كلمب كه مامور سفر به ماوراء بحار و گردآوري پول براي خاندان سلطنتي اسپانيا شد ، از زمره "مارانوها" (يهوديان مخفي) بود كه برخي از اسناد تازه بدست آمده در جنواي ايتاليا در تبار يهودي وي ، ترديدي باقي نگذاشته است. گفته مي شود كه وي از يك خاندان يهودي ايتاليايي به نام كلن بود كه در گويش اسپانيولي همان كلمب است. امروزه خاندان يهودي كلمبو (كلن هاي پيشين) در ايتاليا حضور دارند.
كريستف كلمب هماره از پيوند خود با "شاه داوود" سخن مي گفت كه گوياي تبار يهودي اوست و شاهد انتسابش به خاندان "شاهزادگان داوودي" و نيز نزديكترين پيوندها را با جوامع يهودي و مارانوي ايتاليا و اسپانيا داشت. سفر او به قاره آمريكا به پيشنهاد و با مشاركت مالي و سرمايه گذاري يهودياني بود كه دربار اسپانيا را در قبضه خود داشتند.
دايره المعارف يهود از يهوديان ثروتمندي همچون اسحاق آبرابانل و لويي سانتانگل به عنوان سرمايه گذاران اصلي سفر كلمب به آمريكا ياد مي نمايد. در كتاب فوق آمده است كه در واقع سفر كريستف كلمب به كمك نقشه هايي صوت گرفت كه اين دو يهودي فراهم آورده بودند و در زمره همراهان او تعدادي از مارانوها حضور داشتند. سفر دوم كلمب نيز با سرمايه يهوديان انجام شد و در آن سفر تعداد زيادي از يهوديان در زمره همراهان كلمب بودند و نخستين اروپايي كه به خاك آمريكا گام نهاد ، يك يهودي به نام لويي دو تورس بود.
ويل دورانت (مورخ مشهور) نيز در كتاب تاريخ تمدن خود تامين كننده هزينه هاي سفر كريستف كلمب را همان ها مي داند كه يك سال قبل از آن ، هزينه تهاجم به غرناطه را فراهم آوردند يعني اشراف يهود دربارهاي سلطنتي اروپا. ويل دورانت مي نويسد كه وقتي ايزابل اسپانيايي به علت بار سنگين طرح كلمب حاضر به تامين هزينه هاي آن نشد ، در آن لحظه مهم و قاطع ، يك يهودي تعميد يافته ، چرخ تاريخ را به گردش افكند. او كسي جز لويي دو سانتانگل وزير ماليه فرديناند نبود كه با كمك انجمن برادري (يك انجمن فراماسونري) خزانه داري آن را براي فتح قاره نو اختصاص داد.
2- در دايره المعارف بريتانيكا آمده است كه پيوريتن ها چنان خود باخته عهد عتيق شده بودند كه مي خواستند به جاي نيو انگلند، نام نيو اسراييل را به آمريكا بدهند. پيوريتن ها پيام آور ابعاد وحشت آفرين مندرج از عهد عتيق براي دنياي جديد بودند. در آن كتاب برخي دستورات وحشتناك وجود دارد كه به هنگام اشغال(يا به قول خودشان بازپس گيري) سرزمين فلسطين، مي بايست به مرحله اجرا گذاشته شود كه اين دستورات دهشتناك طي سالهاي گذشته و توسط سربازان اسراييلي به كرات درارتباط با فلسطيني ها اجرا شده است. پيوريتن ها نيز با انتخاب كتاب عهد عتيق به عنوان راهنماي عمل ، اعمال وحشتناك خود را در آمريكا به اين كتاب مستندكردند.
نوآم چامسكي (نطريه پرداز و انديشمند يهودي ) در كتاب خود با نام " سال 501 : اشغال ادامه دارد" تاريخ انباشته از "پاكسازي هاي قومي" و فشارهايي كه از جانب كريستف كلمب بر بوميان آمريكا وارد آمد را مورد بررسي قرار مي دهد و ضمن بيان اينكه پيوريتن ها سرزمين آمريكا را سرزمين موعود ناميدند و بوميان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران كنعاني تلقي كردند ، اعمال وحشيانه انجام شده توسط آنها را چنين بيان مي دارد:
"...آن جماعت بومي ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روي زمين پاكسازي شدند. حمد و سپاس از اينكه ديگر كسي از بوميان باقي نماند ..."!!
در تواريخ مختلف آمده است كه پيوريتن ها ، قتل عام ها را به طور مرتب تحت كنترل و نظارت رهبران ديني خود انجام داده و ماموريت مقدس خود به شمار مي آوردند. (همين به اصطلاح رهبران ديني مانند هال ليندسي و جري فالول و بيلي گراهام هستند كه امروزه از صدها كانال تلويزيوني ، پيروانشان را به قتل و غارت مسلمانان تشويق و ترغيب مي كنند! اين اقدامات مبتني بر آموزه هاي عبراني پيوريتن ها، حتي توجه آرنولد توين بي( نظريه پرداز معروف تاريخ) را نيز به خود جلب كرده است.
به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمريكايي در كتاب خود موسوم به "نژاد: تاريخ يك ايده در امريكا" ، توين بي از اين نظريه كه "اعتقادات فزاينده كلني نشينان انگليسي به عهد عتيق موجب پيدايش اين باور در آنها شده بود كه آنها به عنوان مردمي انتخاب شده اند تا كافران را نيست و نابود سازند" ، دفاع مي كند. گاست سپس مي افزايد : "...اسراييلي هاي ماساچوست ( يعني همان پيوريتن ها) به همان شيوه ، سرخپوستان را نابود ساختند كه اسراييليان موردنظر كتاب عهد عتيق ، كنعانيان(فلسطينيان) را معدوم نمودند..."
3-"ايدئولوژي آمريكايي" عنوان مقاله معروفي است از سمير امين ، اقتصاددان مصري ـ فرانسوي. اين مقاله نخستين بار در سال 1381(2002) در روزنامه الاهرام به چاپ رسيد. در اين مقاله او به فرهنگ سياسي آمريكا مي پردازد و آن را چنين تعريف مي كند:
"...فرهنگ سياسي محصول دراز مدتِ تاريخ است. از اين رو، فرهنگ سياسي در هركشور ، مختص همان كشور مي باشد. فرهنگ سياسي آمريكايي توسط فرقه هاي افراطيِ پروتستان در نيوانگلند (شمال شرقي آمريكا) شكل گرفت. اين فرهنگ سياسي علاوه بر اين جنبه ديني، با اين ويژگي ها مشخص مي شود: قتل عام بوميانِ قاره آمريكا ، به برده كشيدن آفريقاييان، و ايجاد اجتماعات متعددي از مهاجران كه ، مرحله به مرحله، طي قرن نوزدهم به قاره آمريكا رفته اند و ميان شان افتراق هاي قومي وجود داشته است..."
سمير امين در توضيح ديدگاه خود در باره فرهنگ سياسي و ايدئولوژي آمريكايي مي نويسد:
"...اصلاحات ديني در مسيحيت ، [مشروعيت] عهد عتيق را احياء كرد، همان [مشروعيتي] كه كاتوليسيسم و كليساي ارتدوكس آن را به حاشيه رانده بودند. به حاشيه راندن عهد عتيق توسط كاتوليسيسم ، هنگامي صورت گرفت كه مسيحيت با قطع رابطه با يهوديت تعريف شد. اما پروتستانها بار ديگر جايگاه مسيحيت را به عنوان جانشينِ راستين يهوديت احياء كردند. شكل مشخص پروتستانتيسمي كه به آمريكا آمد [در نيوانگلند ، شمال شرقي آمريكا] تا همين امروز ايدئولوژي آمريكايي را شكل مي بخشد. ابتدا، اين ايدئولوژي، با رجوع به نصّ كتاب مقدس ، مقهور كردن قارهء جديد را مشروعيت بخشيد. (در گفتار [فرهنگي] آمريكاي شمالي، مضمون توراتي ـ انجيليِ تسخيرِ خشونت بارِ ارض موعود توسط اسرائيل مدام تكرار مي شود.)
سپس ، آمريكا مأموريتي را كه از سوي خدا به آن محول شده بود به سراسر پهنه عالم تعميم داد. مردم آمريكاي شمالي خود را "قوم برگزيده" به شمار مي آورند. در عمل مترادف اصطلاح فاشيستي نژاد برتر ("هِرن فولك") در زمان نازي ها در آلمان. اين همان خطري است كه ما امروزه با آن روبرو هستيم. و به همين دليل است كه امپرياليسم آمريكايي (نه "امپراتوري") به مراتب درنده خوتر از امپرياليسم هاي پيشين است كه اكثرشان هرگز مدعي نبودند كه مأموريتي الهي را به اجرا گذاشته اند..."
4- به گفته مسيحيان صهيونيست، ميليونها نفر از دشمنان مسيح از عراق حركت كرده و از فرات گذشته و به سمت قدس خواهند رفت. در ميان راه نيروهاي مومن به مسيح ، راه آنها را سد كرده و در آرماگدون به هم ميرسند و جنگ در ميگيرد. در تفسير جنگ آرماگدون هم ميگويند كه سپاه ايراني، قفقازي، سوداني، ليبيايي و... به عنوان سپاه شر از عراق حركت ميكنند. ( توجه كنيد كه سالها پيش بوش و دار و دسته اش ، كشورهايي مانند ايران را "محور شرارت " خواندند!) طبق نظر مفسرين اونجليست، اين جنگ بايستي بين سال 2000 تا 2007 روي مي داده است!!
5- جيمزكامرون پس از "تايتانيك" و به خصوص در دو اثر مستندي كه براي "سيمخا جيكوبوويچي" (مستند ساز يهودي كانادايي) تهيه كرد يعني " گور گمشده مسيح" و " راز گشايي مهاجرت يهوديان" (كه حتي نريشن اش را خود كامرون گفت) تمايلات كابالايي خود را آشكارتر ساخت.
پيش از اين پال اسكات در نشريه معتبر "ديلي ميل" در سال 2004 پس از پيوستن برخي از هنرپيشه ها و سينماگران هاليوود به فرقه كابالا ، از فعاليت هاي شديد اين فرقه صهيونيستي و رهبر 75 ساله آن به نام فيووال كروبرگر يا فيليپ برگ پرده برداشته و تاكيد كرده بود كه فرقه كابالا عملا بر هاليوود حكومت مي كند.
فيليپ برگ براي اوّلين بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشليم (بيتالمقدس) گشود و سپس كار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مركزي فرقه كابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلي هيلز (در حومه لسآنجلس و در نزديكي هاليوود)، واقع است. اين رهبر «خودخوانده» فرقه كابالا فعاليت خود را بر هاليوود متمركز كرد، در طي دو سه ساله از طريق جلب هنرپيشگان و ستارههاي هاليوود و مشاهير هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست يافت، خانههاي اعياني در لسآنجلس و مانهاتان خريد و شيوه زندگي پرخرجي را در پيش گرفت. امروزه، شبكه فرقه برگ از توكيو تا لندن و بوئنوسآيرس گسترده است و اين سازمان داراي چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارايي فرقه برگ حدود 23 ميليون دلار تخمين زده ميشد ولي در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 ميليون دلار ثروت داشت. فرقه كابالا ادعا ميكند كه داراي سه ميليون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا ديني" ميخواند و مدعي است كه كابالا "فراتر از دين، نژاد، جغرافيا، و زبان است" و با اين تعبير ، درهاي خود را به روي همگان گشوده است. اعضاي فرقه، فيليپ برگ را "راو" ميخوانند. "راو" همان"رب" يا "رباي" يا "ربي" است كه به خاخامهاي بزرگ يهودي اطلاق ميشود.
فعاليت فرقه كابالاي برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پيوستن مدونا ( خواننده مشهور آمريكايي)به اين فرقه در رسانهها بازتابي جنجالي داشت. بسياري از خاخام هاي سنت گراي يهودي ، عقايد فيليپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتي شيطان پرستي يا پاگانيسم دانستند.
واقعيات نشان ميدهد كه برگ تنها نيست. كانونها و رسانههاي مقتدري در پي ترويج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مينويسند. "كابالا هاليوود را فرا گرفته است" عنواني است كه مدتهاست در اين نشريات به چشم ميخورد.
تايمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلي درباره پيوستن مدونا به فرقه كابالا منتشر كرد. گزارش تايمز همدلانه بود و تبليغ بهسود فرقه برگ بهشمار ميرفت. بهنوشته تايمز، در جشن يهودي پوريم، كه در دفتر مركزي فرقه كابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهير لسآنجلس و هاليوود حضور داشتند.
يكي از مهمترين اين افراد ، مدونا بود كه از هفت سال پيش از آن در مركز فوق در حال فراگيري كابالا بود و اكنون رسماً كاباليست شده بود. نه تنها او بلكه بسياري ديگر از مشاهير سينما و موسيقي جديد غرب، از پير و جوان، به عضويت فرقه كابالا درآمدند: از اليزابت تيلور 72 ساله و باربارا استريسند 62 ساله تا ديان كيتون، دمي مور،استلا مككارتني، بريتني اسپيرز،اشتون كوشر، ويونا رايدر، روزين بار، ميك جاگر،پاريس هيلتون (وارث خانواده هيلتون، بنيانگذاران هتلهاي زنجيرهاي هيلتون) و ديگران. اين موج ، ورزشكاران را نيز فرا گرفت: ديويد بكهام (فوتباليست انگليسي) و همسرش، ويكتوريا، آخرين مشاهيري بودند كه در ماه مه 2004 ، به عضويت فرقه كابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخي خبرها حاكي از آن است كه جيمز كامرون نيز در سال 2005 به اين فرقه صهيونيستي پيوسته و گفته مي شود از همان زمان كليد توليد فيلم "اواتار" زده شد . چنانچه براي اولين بار خبر توليد فيلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هاليوود ريپورتر به طور رسمي انتشار يافت. در همان زمان طرح توليد آثار مستندي همچون :"راز گشايي مهاجرت يهوديان" در سال 2006 و "گور گمشده مسيح" در سال 2007 نيز ارائه گرديد.
اين فيلم ها به خصوص "گور گمشده مسيح" ، جهان مسيحيت و پيروان اديان توحيدي به سختي تكان داد. در اين فيلم به دنبال آثار كاباليستي همچون "رمز داوينچي" ( ران هاوارد) ، عقايد و باورهاي اصيل و راستين موحدان و معتقدان به اديان ابراهيمي(كه اعتقاد دارند حضرت عيسي مسيح زنده و نزد خداوند است و همچنين ايشان از رحم پاك حضرت مريم زاده شده و هيچ گاه ازدواج نكرده و بنابراين فرزندي نداشته است) ، زير علامت سوال رفت و ادعا شد كه در سرزمين فلسطين اشغالي ، گور بزرگي كه در آن حضرت عيسي مسيح (ع) و همسرش مريم مجدليه و پدر و مادرش و همچنين ف�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 270]
-
گوناگون
پربازدیدترینها