واضح آرشیو وب فارسی:فارس: معماى پليسى انگشترى خونين
[خسرو مبشر]
خودروهاى پليس به همراه آمبولانس پزشكى قانونى و آتش نشانى آژيركشان پس از طى مسافتى در بيابان هاى جنوب غرب تهران، نزديكى كارخانه متروكه اى توقف كردند.
بلافاصله سرگرد على اشترى به همراه چند تن از مأموران حاضر در محل به سوى چاه رفت كه بوى تعفن پيچيده در هوا، آنها را به عقب پس زد.
با اين حال عمليات كشف جسد و انتقال آن شروع شد و دو تن داخل چاه شدند. دقايقى بعد جسد مردى بيرون كشيده شد كه صورتش بر اثر سوختگى شديد با اسيد قابل شناسايى نبود. مأموران پليس تشخيص هويت نيز نمونه بردارى و عكسبردارى را آغاز كردند.كارآگاه ويژه قتل در حالى كه با دقت جسد را بررسى مى كرد ناگهان با يك انگشتر نقره اى بانگين فيروزه اى خونين، ساعت و زنجير گرانقيمت طلا روبه رو شد.
كفش مشكى و كت و شلوار سفيد مقتول نشان مى داد مرد ناشناس به ظاهرش اهميت زيادى مى داد. روى سينه، شكم و پشت او آثار چندين ضربه چاقو به چشم مى خورد كه به نظر مى رسيد عامل يا عاملان جنايت به خاطر كينه قبلى او را به قتل رسانده اند. پس از پايان تحقيقات مقدماتى جسد مرد ناشناس به پزشكى قانونى منتقل شد.
چند ساعت بعد سرگرد با مراجعه به اداره گمشدگان پليس آگاهى به بررسى پرونده مردانى پرداخت كه طى روزهاى قبل مفقود شده بودند.تا اينكه پرونده ناپديد شدن يك مرد طلافروش نظر سرگرد اشترى را جلب كرد. پدر اين مرد در مراجعه به پليس گفته بود: پسرش - رحيم - در مغازه بوده كه حدود ساعت ۹ شب در پى تماس تلفنى يك زن ناشناس آنجا را ترك كرده و ديگر باز نگشته است. سرگرد بلافاصله پدر مرد طلافروش و شاگرد مغازه را براى بازجويى به آگاهى فرا خواند.
پرويز- پدر مرد گمشده- در نخستين اظهاراتش گفت: من دو پسر و يك دختر به نام هاى رحيم، رامين و راضيه دارم كه رحيم به دليل علاقه اش ، در مغازه طلافروشى ام كار مى كرد. به عبارتى مغازه را به او سپرده بودم. رامين در كار ارز و بورس است. دخترم نيز دانشجوى سال اول رشته دندانپزشكى است.
وى در ادامه گفت: پسر بزرگم رامين هر از گاهى با برادرش رحيم به خاطر مسائل مالى درگيرى داشتند. اين اواخر نيز رحيم شكايت برادرش را به من كرد كه هر دو را نصيحت كردم.
وى ادامه داد: ساعت ۸ و ۳۰ دقيقه سه شب قبل رحيم به خانه تلفن زده بود تا درباره موضوع مهمى با من صحبت كند اما من در خانه نبودم. نيم ساعت بعد كه به خانه آمدم روى پيغامگير تلفن، پيامش را دريافت كردم. بلافاصله با مغازه تماس گرفتم اما بيژن - شاگرد مغازه- گفت : رحيم پس از گفت وگوى تلفنى با يك زن مغازه را ترك كرد و رفت. او تا ساعت ۱۰ و۳۰ دقيقه شب منتظر ماند اما رحيم بازنگشت. من از بيژن خواستم مغازه را تعطيل كند و به خانه اش برود. ساعت از نيمه شب گذشته بود كه نگران رحيم شدم. به هرجا كه مى دانستم تلفن زدم اما هيچ كس از سرنوشت رحيم خبرى نداشت. وقتى درباره ناپديدشدن پسرم با رامين تماس گرفتم او با لبخندى گفت: نگران نباش يا به خانه نامزدش ناهيد رفته يا اين كه با دوستانش در حال خوشگذرانى است.
در ادامه بيژن - شاگرد مغازه - با تأييد حرف هاى پدر مرد طلافروش به سرگرد گفت: آن شب حدود ساعت ۸و۱۵ دقيقه شب آقا رامين با تلفن مغازه تماس گرفت و حدود يك ربع با برادرش تلفنى صحبت كرد. اما ناگهان آقارحيم باعصبانيت تلفن را قطع كرد. چند دقيقه بعد با خانه تماس گرفت. اما هيچ كس جواب نداد. به همين خاطر براى پدرش پيام گذاشت كه با او فورى تماس بگيرد. حدود ساعت ۹ شب بار ديگر تلفن مغازه زنگ خورد. گوشى را كه برداشتم صداى زن ناشناسى را شنيدم. آقا رحيم چند دقيقه اى با او صحبت كرد. بعد هم به من گفت: كار مهمى پيش آمده كه نيم ساعت ديگر باز مى گردم. اما يك ساعت و نيم منتظرش ماندم كه از او خبرى نشد. سپس سرگرد چند عكس از جسد مرد ناشناس را روى ميز گذاشت و از هر دو خواست به عكس ها نگاه كنند. پدر- مرد طلافروش- با ديدن جسد در حالى كه به سرفه افتاده بود گفت: اين عكس ها هيچ شباهتى به پسرم ندارد. اما شاگرد طلافروشى به محض ديدن جسد به گريه افتاد و گفت: جناب سرگرد، اين جسد آقا رحيم است و آن شب همين كت و شلوار شيك سفيد تنش بود. او با مشاهده عكس هاى انگشتر ساعت و زنجير طلا مطمئن شد كه جسد مربوط به رحيم است. پدر مرد طلافروش هم وقتى به انگشترى خونين و ساعت مچى پسرش خيره شد تأييد كرد كه جسد متعلق به رحيم است. همان موقع هم دو دستى به سرش كوبيد و بى حال روى زمين افتاد.
ساعتى بعد هم نامزد و برادر مقتول به فاصله چند دقيقه خود را به اداره آگاهى رساندند. آنها با اطلاع از خبر كشف جسد، شيون كنان خود را به اداره ويژه قتل رساندند، رامين با چشمانى اشكبار و صداى بغض آلود به سرگرد گفت: اگر بدانم چه كسى برادرم را كشته او را با دستان خودم خفه مى كنم. برادر بيچاره ام پسرى دلسوز و مهربان بود كه مرگش آتش به دلمان زد. او پس از آرام شدن به سؤالات كارآگاه پاسخ داد.
آخرين تماس تان با رحيم چه موقعى بود و درباره چه چيزى با هم صحبت كرديد
ساعت ۸ و ۱۵ دقيقه سه شب قبل با او تلفنى صحبت كرده و از او خواستم براى كار مهمى به دفترم بيايد. اما او نپذيرفت. با اين حال به او گفتم نبايد با ناهيد ازدواج كند چرا كه همسر مناسبى برايش نبود. رحيم هم با شنيدن اين حرف عصبانى شد و تلفن را قطع كرد.
چرا ناهيد همسر مناسبى براى برادرتان نبود
درباره اش تحقيق كرده و مى دانستم او يك بار ازدواج ناموفق داشته و همسرش به خاطر برخى مسائل وى را طلاق داده است. اين زن فريبكار، برادرم را به دام انداخته بود و او را به ميهمانى هاى پنهانى مى برد. رحيم هم تمام درآمدش را براى او خرج مى كرد.
چرا از ناهيد نخواستيد از زندگى برادرتان بيرون برود
بارها با او صحبت كردم و حتى پيشنهاد پول كلان به او دادم. اما نپذيرفت. وقتى آن شب برادرم عصبانى شد بلافاصله به خانه ناهيد رفتم و بارديگر درباره آينده او و برادرم صحبت كردم. اما ناهيد كه حالت طبيعى نداشت از من خواست خانه اش را ترك كنم. سرانجام هم بين ما مشاجره لفظى درگرفت و گفتم اگر دست از سر برادرم برندارد، او را خواهم كشت كه بلافاصله ناهيد با رحيم تماس گرفت. من هم خانه را ترك كردم. اما قبل از رفتنم او گفت: برادرت - رحيم - به من هم خيانت كرده و پنهانى با زنى به نام «هنگامه» رابطه دارد. اين حرفش را باور نكرده و از خانه بيرون آمدم. سوار خودرو بودم كه ناگهان رحيم در مقابل مجتمع مسكونى توقف كرد و بى توجه به حضورم با عجله وارد ساختمان شد. با اين حال مطمئنم ناهيد، قاتل برادرم است. چون او وقتى به آن خانه رفت ديگر از آنجا بيرون نيامد. چرا كه آن شب حدود يك ساعت نزديكى خانه ناهيد قدم مى زدم تا او را ببينم. اما وقتى بيرون نيامد آنجا را ترك كردم.
شما با برادرتان اختلاف مالى داشتيد
نه.
سرگرد در حالى كه برادر مقتول را به بيرون اتاق مى فرستاد، ناهيد را به بازجويى فراخواند. وى درباره آشنايى خود با رحيم - مرد طلافروش- گفت: حدود شش ماه قبل يك روز به اتفاق دوستم هنگامه براى خريد به مغازه رحيم رفته بوديم كه با او و برادرش - رامين - آشنا شديم. آن روز يك انگشترى برليان و گردنبند طلا خريديم اما پول مان كافى نبود و حدود ۲۵۰ هزار تومان كم آورديم. همان موقع رامين ضمانت ما را كرد. اما هنگامى كه قصد داشتيم مغازه را ترك كنيم رامين كارت ويزيت خود را به من داد و من هم تلفن همراهم را به او دادم. بدين ترتيب قرار شد چند روز بعد، بدهى ام را به او پرداخت كنم. يك هفته از اين ماجرا گذشته بود كه يك شب براى پرداخت بدهى خود به طلافروشى رفتم. رحيم تنها بود بنابراين پول را به او دادم. اما او پس از تعارف هاى بسيار پيشنهاد داد كه ملاقاتى با هم داشته باشيم كه من هم قبول كردم.
اين آشنايى ادامه داشت تا اين كه يك روز رامين با تلفن همراهم تماس گرفت. من هم به او گفتم با برادرش تسويه حساب كرده ام كه رامين با شنيدن اين حرف ناراحت شد و گفت: رحيم برادر من است. اما من و او با هم كار نمى كنيم و آن شب هم اتفاقى آنجا بودم. با اين حال از من خواست ديدارى با هم داشته باشيم كه من هم پذيرفتم. در نخستين ملاقات او پيشنهاد ازدواج داد. در حالى كه شوكه بودم گفتم قبلاً قول ازدواج را به برادرش- رحيم- داده ام.
با اين حال رامين با اصرار از من خواست به برادرش پاسخ منفى بدهم كه قبول نكردم. يك ماه از اين ماجرا گذشت تا اينكه بار ديگر رامين به ديدنم آمد و با پيشنهاد مبلغ قابل توجهى از من خواست زندگى برادرش را رها كنم.
آخرين بار چه وقت با رحيم ملاقات كرديد
-سه شب قبل از پيدا شدن جسد نامزدم. ساعت۸ و ۳۰دقيقه شب رامين سرزده به خانه ام آمد و به من گفت اگر دست از سر برادرش برندارم من و رحيم را خواهد كشت. من كه به خاطر سردرد شديد و سرماخوردگى دارو مصرف كرده و حالت طبيعى نداشتم از او خواستم خانه ام را ترك كند. اما ناگهان بين ما جر و بحث و درگيرى رخ داد. رامين هم مجبور شد خانه ام را ترك كند. پس از رفتن او بلافاصله با رحيم تماس گرفته و ماجراى درگيرى و همه اتفاقات قبلى و خواستگارى برادرش را برايش تشريح كردم. حدود ساعت ۸ و ۵۰دقيقه شب رحيم هراسان و مضطرب به خانه ام آمد. وقتى مرا آشفته ديد ناراحت شد. سعى داشت تلفنى برادرش را پيدا كند تا با او درگير شود كه من اجازه ندادم. حدود نيم ساعت درباره ازدواج و زندگى مشترك مان با هم صحبت كرديم. در اين ميان از او درباره رابطه پنهانى اش با دوستم هنگامه سؤال كردم كه او قسم خورد هيچ گونه ارتباطى بين آنها نيست و فقط به احترام من به او طلاى قسطى داده است كه من هم در جريان بودم. سرانجام رحيم حدود ساعت ۹ و ۳۰دقيقه شب خانه را ترك كرد و از همان موقع ناپديد شد.
چه موقعى متوجه شديد رحيم مفقود شده است
- حدود ساعت ۱۲ شب رامين با من تماس گرفت و گفت از موقعى كه رحيم به خانه من آمده ديگر باز نگشته است. من هم با تعجب گفتم: حتماً اين هم يك نقشه جديدى است در حالى كه حرفش را باور نكردم تلفن را گذاشتم. اما روز بعد با مغازه اش تماس گرفتم كه كسى جواب نداد. چندبار نيز به تلفن همراه رحيم تلفن زدم كه خاموش بود. درحالى كه نگران بودم و نمى دانستم چه كنم و در عين حال نمى خواستم با رامين هم تماس بگيرم چاره اى جز سكوت نديدم تا اينكه از طريق مأموران پليس فهميدم رحيم را با ۱۵ضربه چاقو كشته اند و جسدش را داخل چاه انداخته اند.
سرگرد اشترى پس از بررسى دقيق اظهارات اعضاى خانواده و نامزد مقتول با لبخندى رضايتبخش عامل جنايت را شناسايى كرد.
شما خوانندگان گرامى مى توانيد با اشاره به سه دليل براى ما بنويسيد كه قاتل كيست
پاسخ هاى خود را به نشانى تهران، خيابان خرمشهر پلاك۲۰۸ گروه حوادث و يا صندوق پستى ۵۲۸۸-5875 ارسال نماييد. روى پاكت ذكر شود پاسخ مربوط به كدام معماى پليسى است.
پنجشنبه|ا|15|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 199]