واضح آرشیو وب فارسی:ابرار: وسوسه هاى شيطانى، پسرى را به جنايت واداشت
پسرى كه يك زن جوان را در جنوب كشور قربانى جنايت شيطانى كرد به بازسازى صحنه جرم پرداخت. به گزارش ايسكانيوز رسيدگى به اين پرونده از ۱۶ دى ۱۳۸۷ پس از آن آغاز شد كه مرد ۴۳ ساله اى به نام «ابراهيم- خ» به سراغ پليس بخش «قلعه قاضى» بندرعباس رفت و از يك جنايت تكان دهنده، پرده برداشت. آشفتگى در چهره «ابراهيم» موج مى زد كه به ماموران اظهار داشت: از محل كارم در پالايشگاه به خانه ام در روستاى «چوچ» برگشته بودم كه متوجه شدم زنم «خديجه» پيش بچه ها نيست. سراغش را از دو پسرم و تنها دخترم گرفتم كه گفتند مادرشان گوسفندان را براى چرا به تپه برده است. هر چه زمان بيشترى سپرى مى شد دلشوره عجيبم شدت مى گرفت. هوا تاريك شده بود اما هيچ خبرى از «خديجه» نبود. از همسايگان كمك خواستم و فانوس به دست به جست و جو پرداختيم. وى ادامه داد: پس از يك ساعت تلاش بى ثمر به دو گروه تقسيم شديم و بارها فرياد زدم «خديجه، خديجه» اما هيچ جوابى نشنيدم. ديگر نفسم بالا نمى آمد كه سرانجام جنازه خونين همسرم را كنار يك باغ ديديم. بدين ترتيب پليس «قلعه قاضى»، افسران اداره آگاهى و بازپرس كشيك دادسراى بندرعباس به نقطه مورد نظر رفتند و با ديدن جنازه كاردآجين زن نگون بخت، رسيدگى به معما را در دستور كار خود قرار دادند. يك روز بعد «ابراهيم» به ماموران خبر داد كه پسر ۱۷ ساله همسايه به نام «مهدى- م» پنهانى از روستا خارج شده و ديگر برنگشته است. مرد داغدار با بيان اين كه به «مهدى» مشكوك است تجسس كارآگاهان را وارد مرحله تازه اى كرد. چند شبانه روز از اين ماجراى دلخراش گذشته و سكوتى تلخ بر «چوچ» حكمفرما بود كه پليس، متهم را در مسير بندرعباس رديابى كرد. «مهدى» با ديدن ماموران به شدت دستپاچه شد و تلاش كرد تا فرار كند اما به فاصله چند دقيقه دستگير شد. به گزارش ايسكانيوز، وى كه شوكه شده بود در بازجويى ها لب به بيان حقيقت گشود: «دانش آموز سال سوم دبيرستان هستم و در دهنو، تحصيل مى كنم. آن روز يك چاقوى نو خريده و با خودم به مدرسه برده بودم. ساعت ۱۲ ظهر، زنگ آخر به صدا درآمد و با دوستم به طرف چوچ به راه افتاديم». «مهدى» ادامه داد: وقتى به نزديك يك باغ رسيديم «خديجه» را ديديم كه گوسفندانش را به چرا آورده بود. به او سلام كرديم و دور شديم. بعد از خوردن نهار، پيش پدرم رفتم تا به او كمك كنم كه باز «خديجه» را ديدم. دو دختر بچه هم كنارش بازى مى كردند كه پس از چند دقيقه دور شدند. وسوسه به جانم افتاده بود و اسير شيطان شده بودم. كم كم به «خديجه» نزديك شدم كه نقابش را به صورت زد. انگار فهميده بود قصد آزارش را دارم. ناگهان فرياد زد كه از ترس آبروريزى، كنترلم را از دست دادم، چاقو را به پهلويش زدم و فرار كردم. شب كه شد همراه شوهرش و بقيه اهالى روستا، فانوس به دست به دنبالش گشتيم و.. .. با افشاى اين راز شوم، بازپرس «جاويد امانى» دستور بازداشت موقت جنايتكار نوجوان را صادر كرد و پسر عصيانگر به بازسازى صحنه جرم پرداخت. «ابراهيم» مى گويد: همسر وفادارم به تازگى در قرعه كشى براى سفر زيارتى، برنده شده بود اما بى هيچ گناهى داغ زيارت بر دلش ماند.
چهارشنبه|ا|9|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابرار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]