واضح آرشیو وب فارسی:ابرار: ۳ خواهر و برادر ، جنايت خانوادگى را انكار كردند
۳ خواهر و برادر كه به جرم جنايت خانوادگى بازداشت شده اند ديروز در دادگاه كيفرى تهران پاى محاكمه نشستند. افسران كلانترى ۱۴ شهر قدس (قلعه حسن خان- از توابع استان تهران) ظهر ۲۵ دى ۱۳۸۳ در شهرك ابريشم گشت مى زدند كه يك دستگاه پيكان سوارى، شكشان را برانگيخت.پليس وقتى به اين خودرو نزديك شد جنازه مردى را ديد كه لباس هايش خونين و دست و پايش طناب پيچ بود.سپس بازپرس كشيك دادسراى عمومى در جريان ماجرا قرار گرفت و جنازه به پزشكى قانونى فرستاده شد.همچنين كارآگاهان با كشف سرنخ ها ، قربانى ۴۱ ساله كه محمدتقى نام داشت را شناسايى و كارشناسان اعلام كردند او ابتدا با ضربه هاى چاقو ، زخمى و بعد با سيم برق خفه شده بود. بازپرس شعبه چهارم دادسراى عمومى و انقلاب شهر قدس كه مسئول رسيدگى به اين پرونده بود در بازجويى از خانواده محمدتقى متوجه شد بخشى از فرش خانه اش به تازگى شسته شده است.به همين خاطر همسر ۳۳ ساله قربانى به آگاهى فراخوانده شد تا درباره اين مسأله پاسخگو باشد.اين زن كه بتول نام دارد خود را به شدت مغموم نشان داد و تلاش كرد با دروغگويى ، رازگشايى را به بيراهه كشيد. نزديك به ۵۰ روز از جنايت مرموز گذشته بود و درحالى كه كارآگاهان همچنان به بتول مشكوك بودند سرانجام پسر ۱۰ ساله اش حسين، قفل سكوت خود را گشود و از دسيسه خونين مادرش پرده برداشت. شاهد كوچولو در تشريح جزئيات ماجرا به بازپرس انصارى فرد گفت: آن شب كنار برادر ۱۴ ساله ام هادى در خانه خواب بودم كه دايى ايرج و دايى محمد وارد شدند و به سراغ بابام رفتند.نزديك ۲:۳۰ صبح بود كه مامانم را بالاى سر بابام ديدم.همان موقع دايى هايم با چاقو به جان بابام افتادند و او را با سيم برق خفه كردند. حسين كه گريه مى كرد و مى لرزيد ، ادامه داد: من از لاى در نيمه باز اتاقم ، شاهد كشته شدن بابام بودم ولى جرأت بيرون آمدن نداشتم.دقايقى بعد وقتى دايى ايرج و دايى محمدمطمئن شدند بابام مرده ، جنازه اش را داخل ماشينش كشاندند. وى كه از ياد آورى صحنه هاى تكان دهنده كشته شدن پدرش ، دوباره شوكه شده بود در بخش ديگرى از افشاگرى هايش عنوان كرد: دايى هايم زمانى كه متوجه شدند همه چيز را به چشم ديده ام،گفتند اگر كوچك ترين حرفى به كسى بزنم مرا هم مثل بابام مى كشند و چاره اى جز سكوت نداشتم. به دنبال برملاشدن اين حقيقت تلخ ، بتول، ايرج و محمد بازداشت شدند و چون هيچ راهى براى فرار از قانون نداشتند لب به اعتراف گشودند.گزارش ايسكانيوز مى افزايد، برادران جنايتكار مدعى شدند از سوى خواهرشان اجير شده بودند تا دامادشان را به خاطر اختلاف هاى كهنه خانوادگى سر به نيست كنند و در عوض نيمى از خانه اش را صاحب شوند.بتول نيز طراحى نقشه مرگ شوهرش را گردن گرفت و اظهار داشت: وقتى كار تمام شد به سرعت فرش خانه را كه خون محمدتقى روى آن پاشيده بود شستم تا اثرى از جرم باقى نماند اما نمى دانستم پسركوچكم از خواب بلند شده و تمامى ماجرا را ديده است.با بازسازى صحنه جرم ، پرونده خواهر و برادران جنايتكار به شعبه ۷۴ دادگاه كيفرى استان تهران فرستاده شد و در ابتداى محاكمه ، نماينده دادستان كيفرخواست را خواند.محمد شادابى براى ايرج به جرم آدمكشى و براى محمد و بتول به خاطر معاونت در جنايت خانوادگى ، اشد مجازات خواست.همچنين پسر بزرگ قربانى كه حالا ۱۸ ساله است ،گفت: براى قاتلان پدرم ، تقاضاى حكم قصاص دارم. قاضى حسن تردست از فاطمه (خواهر قربانى) كه حالا سرپرست حسين است خواست تا در جايگاه ويژه بايستد.اين زن ،با اشاره به بتول اعلام كرد: عروسمان چندين روز ما را فريب داد.مى گفت مستاجرشان برادرم را كشته و نگذاشت حتى در خانه اش براى محمد تقى مراسم ختم و عزادارى برگزار كنيم.وى اضافه كرد: بتول ۶۰ متر از خانه برادرم را با سند جعلى به يك مرد غريبه به نام عبدالله فروخت اما توانستيم آن را پس بگيرم كه پرونده در دادگاه عمومى تحت رسيدگى است.نوبت دفاع به مجرم رديف نخست كه رسيد منكر جنايت شد: من زمان قتل در خانه پدرم در فومن ، سرگرم بنايى بودم و شاهد دارم.
*قاضى گفت: در بازجويى هاى مقدماتى اعتراف كرده اى وقتى بتول به خانه شما آمد و گفت تصميم به خودكشى دارد احساساتى شدى و دست به جنايت زدى ؛ قبول دارى؟
ـ ايرج در جواب گفت: نه ، تحت فشار ، اعتراف كرده بودم. در همين حال ، مجرم رديف دوم گفته هاى برادرش را تائيد كرد: صبح جمعه بود كه از فومن با خانه خواهرم تماس گرفتم و فهميدم محمد تقى كشته شده است باور كنيد بى گناهم. بتول هم در دفاع از خود گفت: با شوهرم مشكل خاصى نداشتم.عصر پنجشنبه وقتى از سر كار برگشت به خانه همسايه رفت.مى گفت قرار است يك فالگير به آنجا بيايد و تا آخر شب در خانه همسايه مى ماند.پسر بزرگم مريض بود و ما خوابيديم تا اين كه محمد تقى نيمه شب به خانه برگشت.صبح روز بعد گفت كه يك مسافر دربستى دارد و از خانه خارج شد. چند ساعت بعد از كلانترى تلفن زدند و گفتند شوهرم تصادف كرده است.اين زن در ادامه ادعاهايش ، اظهار داشت: ماجرا را به يكى از دوستان شوهرم به نام عبدالله اطلاع دادم و او به كلانترى رفت.
*قاضى پرسيد: چرا خودت به كلانترى نرفتى؟
ـ بتول در جواب گفت:فكر كردم مزاحم تلفنى است و مى خواهد مرا اذيت كند!
دوشنبه 30 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابرار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]