تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وجود یک عالم برای ابلیس سخت تر از هزار عابد است زیرا عابد در فکر خود است و عالم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798303879




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خرگوش باهوش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:  "خرگوش باهوش "روزی بود و روزگاری بود. در یک جنگل دور افتاده که پر از درخت‌های میوه و سرو و کاج و گل‌ها و گیاه‌های سبز و زیبا بود و آب و هوای بسیار با صفا داشت گروه زیادی از حیوانات و مرغ‌ها و جانوران گوناگون زندگی می‌کردند. مانند میمون‌ها، خرگوش‌ها، گرازها، آهوها، بز کوهی‌ها، کبوترها و خیلی از مرغ‌های صحرایی. و چون همه جور سبزی و میوه  فراوان بود، همه خوش و خرم ، روزگار بسر می‌بردند.
خرگوش باهوش
ولی یک شیر زورمند و ظالم هم در نزدیکی آن جنگل زندگی می کرد و بلای جان آن حیوانات شده بود. هر روز در گوشه‌ای، پشت درختی یا بته‌ گیاهی کمین می‌کرد و همین‌که یکی از حیوانات را تنها می‌یافت، او را می‌گرفت و می‌خورد. چون هیچ‌کس هم زورش به او نمی‌رسید، هیچ کس نمی توانست کاری بکند و کم‌ کم زندگی شیرین حیوانات آن بیشه از ترس شیر، دچار ناراحتی شده بود و هیچکدام نمی‌دانستند آیا صبح که از خانه  بیرون می‌آیند، سالم به خانه برمی‌گردند یا نه.
خرگوش باهوش
 در میان خرگوش‌هایی که در آن صحرا بودند، یک خرگوش باهوش بود که برای علاج ناراحتی و ترس حیوانات، نقشه‌ای طرح کرده بود و برای چند تا از حیوانات دیگر نقشه خود را توضیح داد و همه پذیرفتند و چون دیدند فکر خوبی کرده، یک روز تمام حیوانات جنگل را دعوت کردند و همه  رفتند دم خانه شیر و خرگوش را به نمایندگی انتخاب کردند که با شیر حرف بزند.
خرگوش باهوش
خرگوش به شیر  گفت: «ای شیر توانا، حیوانات جنگل مرا نماینده کرده‌اند که با تو حرف بزنم، ما می‌دانیم که زور و قدرت تو از ما بیشتر است و ما حیوانات ضعیفی هستیم و چون نمی‌توانی علف بخوری ، هر روز یکی از ما را می‌گیری و بچه‌های ما نمی‌‌توانند از ترس تو، با آسایش خیال در جنگل گردش کنند، بعضی از روزها که تو نمی‌توانی کسی را شکار کنی گرسنه می‌مانی. اینک ما آمده‌ایم قراری بگذاریم که هم ما و هم تو، راحت باشیم و هر کسی با خیال راحت زندگی کند.»شیر پرسید: «چه قراری می‌گذارید که هم من و هم شما راحت باشیم؟»خرگوش گفت: «قرار می‌گذاریم به شرطی که تو بی‌خبر حیوانات جنگل را شکار نکنی و ما امنیت داشته باشیم، هر روز خودمان یک حیوان چاق وچله را که برای خوراک تو مناسب باشد انتخاب کنیم و پیش تو بفرستیم و آن‌وقت، هم تو از زحمت شکار کردن راحت می‌شوی و هم حیوانات ضعیف با خیال راحت چرا می‌کنند و هم اینکه همیشه سر موقع خوراک حاضر و آماده داری.»شیر گفت: «بسیار خوب، شرطش این است که خودتان با هم تصمیم بگیرید و هر روز، اول ظهر خوراک مرا  بیاورید ،تا همه در امان باشید، اما وای به وقتی که یک ساعت دیر بشود، آن وقت روزگارتان را سیاه خواهم کرد.»حیوانات هم قبول کردند و بعد از آن هر روز یک دسته از حیوانات از میان خودشان یکی را که گناهی کرده بود و بایستی تنبیه شود انتخاب می‌کردند و به همراه خرگوش، او را برای خوراک شیر می‌فرستادند.  یک روز نوبت بزهای کوهی، یک روز آهوها، یک روز میمون‌ها، یک روز خرگوش‌ها و هم‌چنین سایر حیوانات بود. بعد از آن قول و قرار، خیال همه راحت بود که  بی‌خبر در چنگال شیر بی‌رحم گرفتار نمی‌شوند .
خرگوش باهوش
بود و بود تا روزی که نوبت به طایفه خرگوش‌ها رسید و بایستی از میان خودشان یکی را انتخاب کنند. همه خرگوش‌ها جمع شدند و قرعه کشیدند و قرعه به نام برادر خرگوش باهوش افتاد. در این موقع خرگوش باهوش رفت روی یک سنگ ایستاد و گفت: «دوستان عزیز، درست گوش بدهید تا مطلبی به شما بگویم، یادتان هست که چند وقت پیش، همه حیوانات جنگل از شیر می‌ترسیدند و هیچ‌کس خواب راحت نداشت و پیشنهاد من باعث شد که تا اندازه‌ای حیوانات راحت شوند؟»همه گفتند: «‌آری، پیشنهاد خوبی کرده بودی. ولی حالا که قرعه به نام برادر خودت افتاده، آیا می‌خواهی قانونی را که گذاشته شده با خودپسندی خودت به هم بزنی؟»خرگوش باهوش گفت: «نه، من هم عقیده دارم که قانون باید درباره همه یکسان باشد و من و برادرم هم برای فداکاری حاضریم، اما یک فکر خوبی کرده‌ام که اگر به آن عمل کنیم ممکن است بعد از این تمام حیوانات از ظلم شیر راحت بشوند.» پرسیدند: «چه فکری کرده‌ای؟» خرگوش باهوش گفت: «نقشه‌ این است که مرا دو ساعت دیرتر بفرستید و تنها هم بفرستید تا من هم بروم و فکری را که کرده‌ام، صورت بدهم و اگر این را قبول کنید و دو ساعت به من مهلت بدهید، من تمام شما را از شر این ظالم راحت می‌کنم.» گفتند: «فکری را که کرده‌ای بگو.» گفت: «حالا نمی‌توانم بگویم چون‌که ممکن است کسی خیانت کند و به خارج خبر ببرد. نقشه‌ای که من دارم مثل نقشه جنگ است و باید پنهان بماند. برادر و خانواده من در میان شما هستند اگر من دروغ گفتم و فرار کردم، آبروی آنها خواهد ریخت، همان‌طور که افراد خانواده خیانت‌کاران آبرو ندارند.»خرگوشان چون همیشه از خرگوش باهوش ، خوبی دیده بودند، قبول کردند که مطابق حرف او عمل کنند و به او مهلت بدهند و بعد هم او را تنها بفرستند. پس خرگوش باهوش دو ساعتی صبر کرد و بعد تنها و آرام به طرف منزل شیر روان شد.اما از آن طرف شیر تا دو ساعت بعد از ظهر صبر کرد و دید ،خبری نشد و چون تا آن روز هیچ‌وقت در فرستادن خوراکش تأخیر نشده بود خیلی عصبانی شده بود چون هم خیلی گرسنه بود و هم بد قولی حیوانات عصبانی اش بود و با خودش خط و نشان می‌کشید که اگر از دو ساعت بیشتر طول بکشد چه می‌کنم و همه حیوانات را بیچاره می‌کنم...ناگهان سر وکله خرگوش از دور پیدا شد، که خود را مثل اشخاص ماتم زده و عزادار، غمگین ساخته بود و آهسته  پیش می‌آمد. همین‌که خرگوش به شیر رسید با حالت گریه، سلام کرد. شیر گفت: « تا این وقت کجا بودی؟ چرا تنها هستی؟ مگر حیوانات ،قول و قرار خودشان را فراموش کرده‌اند؟»
خرگوش باهوش
خرگوش گفت: «نه قربان، من از نزد حیوانات می‌آیم، آنها مطابق قرارداد درست موقع ظهر، یک خرگوش چاق وچله را برای شما همراه من فرستادند و ما داشتیم با عجله می‌آمدیم. ولی در میان راه یک شیر غریبه که هیکلش مثل شما بود، پیدا شد و خرگوش را به زور از چنگ من گرفت و هر چه التماس کردم که این خرگوش خوراک شیر بزرگ است، به من اعتنا نکرد و جواب داد: «شیر بزرگ کیست، اینجا شکارگاه من است و از من بزرگتر کسی نیست و هر کس هم سر جنگ دارد، بیاید ببینم حرفش چیست، اگر تو هم زبان درازی کنی، گوش‌هایت را از بیخ می‌کنم تا دیگر گوش نداشته باشی .» و بسیار حرف‌های بی‌ادبانه نسبت به شما زد که اگر می‌توانستم سرش را می‌کندم . این است که از ترس جان فرار کردم و آمدم تا گزارش آن را بدهم و ببینم بعد از این تکلیف ما و شما چه می‌شود؟»شیر که گرسنه بود و اوقاتش هم تلخ شده بود، از اینکه در جنگل رقیب پیدا کرده ،عصبانی شد و از خرگوش پرسید: «حالا آن شیر کجاست؟ می‌توانی او را به من نشان بدهی؟»خرگوش گفت: « او در همین نزدیکی پشت آن درخت‌هاست.» شیر گفت: «زود برویم و دمار از روزگارش درآوریم.»خرگوش از جلو و شیر از عقب دویدند  تا از جنگل خارج شدند و نزدیک تپه سبز در کنار چاه بزرگی که آب فراوان داشت رسیدند و ناگهان خرگوش ایستاد. شیر گفت: «چرا نمی‌روی؟»خرگوش گفت: «دشمن در این چاه است و من از او می‌ترسم.»شیر گفت: «نادان، تا من اینجا هستم، از هیچ کس نباید ترسید و حالا می‌بینی که پوستش را از تنش می‌کنم.» خرگوش گفت:«قربان، قدری احتیاط کنید چون که او درست هیکلش مثل شماست و بقدر شما زور دارد.» شیر گفت: «تو او را نشان بده و دیگر کاری نداشته باش.» خرگوش گفت: «شیر در همین چاه است و من می‌ترسم جلوتر بیایم.»پس شیر غضبناک جلو دوید و لب چاه ایستاد. خرگوش باهوش هم دوید و میان دو دست شیر ایستاد و هر دو در آب چاه نگاه کردند. خرگوش عکس خودشان را که در آب افتاده بود نشان داد و گفت: «می‌بینید؟ این همان شیر بیگانه است و این هم خرگوشی است که از من گرفته و هنوز نخورده.»شیر همین‌که عکس خود و خرگوش را در آب دید، به گمان اینکه دشمن است فوری خود را برای جنگ با دشمن در آب انداخت و در آب غرق شد و خرگوش باهوش به‌سلامت بازگشت و به حیوانات مژده داد که حالا دیگر همه می‌توانند خوش باشند، زیرا شیر ظالم هلاک شد- و حیوانات شادی کردند و دانستند که: «در بسیاری از کارها، نیروی فکر و تدبیر، بیش از زور و شجاعت است.» 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 844]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن