واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ظرایف و طرایف نویسندگی
حسین حدادمناسبترین شرایط برای نوشتنبه نظر شما مناسب ترین شرایط برای نوشتن، چه شرایطی است؟گوردیمر: نویسندگی نه به جای خاصی احتیاج دارد و نه به میز بزرگ و عالی و اتاق در بسته. یک موقعی من زن جوانی بودم که با بچهای کوچک، در آپارتمان کوچکی که دیوارهای نازکی داشت زندگی میکردم. در آنجا صدای رادیوی همسایهها مرا کلافه میکرد. البته هنوز هم یک چنین صدایی مرا عذاب میدهد. گو اینکه حساسیتی نسبت به صدای حرف زدن مردم ندارم. اما نسبت به صدای ورور یکسره رادیو یا تلویزیون که از در میآید تو، چرا. اما الان در خانهای در حومه شهر زندگی میکنم و اتاق کوچکی دارم که در آن مینویسم. در ضمن، در خانه من، دری است که مستقیماً به باغی باز میشودـ چه نعمتی ـ که می توان بدون اینکه مزاحمم بشود یا اصلاً بداند کجا هستم، از آن راه به باغ بروم یا از آن خارج شوم و باز قبل از شروع کار، دو شاخه تلفن را بیرون میکشم تا کارم تمام شود و دوباره آن را به پریز بزنم. چون اگر کسی واقعاً با آدم کار داشته باشد، یک وقت دیگر زنگ میزند. بله کار من واقعاً به همین سادگی است.1 چند مدت طول میکشد تا یک رمان بنویسید؟گوردیمر: بستگی دارد. کوتاه ترینش هجدهماه است. اما مثلا چهار سال طول کشید تا رمان دختر برگر را بنویسم.چهار سال به طور مداوم؟یکی دو تا چیزهای کوتاه هم نوشتم. گاهی وقتی دارم رمانی می نویسم به سد و مانعی بر میخورم. این است که رمان را کنار میگذارم و یک داستان کوتاه مینویسم؛ که انگار بعدش راه برایم هموار می شود. گاهیاوقات هم وقتی دارم رمانی مینویسم، سوژههای داستان کوتاه به ذهنم میرسد. که همان موقع مینویسم میگذارم کنار. اما افسوس که هر چه پیرتر می شوم، سوژههای کمتری به ذهنم میرسد. در صورتی که قبلا با سیلی از سوژهها مواجه میشدم. و از این بابت خیلی ناراحتم. چون من داستان کوتاه را خیلی دوست دارم.2 رمز توفیق نویسندگان خوبرمز توفیق نویسندگان خوب در این است که از مسافر خبره تبعیت میکنند... که مدام اقامتش را درهر محل، همواره متناسب میسازد با زیباییها، شکوهمندیها و شگفتیهایی که آن محل عرضه می داد.آمیختگی هنر نویسندگانی با رنجها و عرقریزیهای زیادهنر نویسندگی با رنجها و عرقریزیهای بسیار همراه است. ولی یک پاداش بزرگ هم دارد: شما در همان حال که در کوهستان استعداد و هنر خود بالاتر میروید، در صورتی که همواره در حوزه تجربیات شخصی خود باقی بمانید، در ژرفای هستی خویش نیز فرو و فروتر میروید؛ و در پایان این ژرف پیمایی شورانگیز، قلب خود را، هویت واقعی خود را، جوهر هستی خود را، کشف میکنید، و مثل سالک عارفی که در پایان سلوک به جایی میرسد که عاشق و عابد و معبود را وجودی یگانه میبیند و میگوید:«من كیام لیلی و لیلی کیست من/ هر دو یک جانیم اندر دو بدن.»شما نیز در پایان سلوک هنری خود به جایی میرسید که میبینید بشریت، علیرغم همه اختلافهای ظاهری، یک قلب مشترک دارد؛ و در مییابید که صدای شما صدای شما نیست، صدای آن قلب مشترک نیز هست؛ و آنچه بیان می کنید با آنکه تجربیات شخصی شماست، شادیها و غمها و امیدها و نگرانیها و پیروزیها و شکستهای آن قلب مشترک را باز میگوید.3 تصورات نویسندگان جواننویسنده تازه کار، غالبا تصور میکند داستانی که مینویسد حد نهایی نیروی خلاقیت و هنر اوست. بارها به نویسندگان جوانی برخوردهام که داستانی به من دادهاند و گفته اند: «این را بخوان و بگو آیا من به درد نویسندگی میخورم یا خیر؟» پاسخ من به این نویسندگان جوان همواره این بوده است: «من داستانتان را میخوانم و نظرم را به شما میگویم، ولی بدانید که هیچ داستان هیچ نویسنده زندهای، چه جوان و چه مسن، حد نهایی استعداد او نیست. سرزمین داستاننویسی مثل کوهستان است.شما مرحله تمرینهای اولیه و نوپایی را که پشت سر گذاشتید و صعود به ارتفاعات را آغاز کردید، تازه در مییابید که پشت اولین قلهای که چشم به آن دارید قله بلندتری هست؛ و پشت آن قله بلندتر، قله باز هم بلندتری بعد از بلندترین قلهها، پس از فتح، چه بسیار قله های بلند فتح میشود. شما باید کوهنورد صبور و پر حوصله و زحمتکش و پرطاقتی باشید و با فتح هر قله، زمینه فتح قله بلندتر را آماده کنید. تا تدریجاً به نهایت استعداد خود، به بلندترین قله استعداد خود، برسید.معیار ادبیات بر اساس زیباشناختیآیا، آن طور که تی.اس. الیوت عقیده دارد، لازم است در مورد ادبی بودن ادبیات بر اساس معیارهای زیبا شناختی حکم کنیم؟حکم اولیه الیوت را بایستی به دو بخش تقسیم کرد. ما ساختار زبانی مورد نظر را ابتدا در اقلیم ادبیات (یعنی داستان، شعر و نمایشنامه) جا میدهیم و سپس میپرسیم که آیا ساختار فوق را میتوان از نوع «ادبیات قاب» (Good Literature) نامید؟ به عبارت دیگر، می پرسیم که از دید خوانندگان و منتقدان آزموده (آزموده از منظر زیبا شناختی) اثر فوق تا چه حد به خواندنش و توجهی که مصروف آن شده، میارزد؟ مسئله مربوط به «بزرگی و اعتبار» ما را به اصول و معیارها هدایت میکند.منتقدان امروزی (اواسط قرن بیستم) که خود را به نقد زیبا شناختی محدود می کنند، صورتگرا خوانده میشوند. صفتی که گاه آن را خود نیز به کار میبرند و گاه تنها توسط دیگران در مفهوم منفی بهکار گرفته میشود. خود کلمه «صورت» (form) نیز تا این حد دو پهلو است. آنگونه که ما آن را در اینجا به کار میبریم، «صورت» نامی است برای ساختار زیبا شناختی اثر ادبی، آنچه باعث میشود نام «ادبیات» بر اثر ادبی اطلاق شود. به جای جدا کردن صورت از محتوا، بهتر است از «مواد و مصالح کار» و سپس از «صورت» (به معنی آنچه از نظر زیبا شناختی مواد و مصالح کار را سازمان میدهد) استفاده کنیم.در اثر هنری موفق، مصالح به کار رفته به طور تمام و کمال در صورت هنری جذب میشوند؛ و آنچه «جهان» نامیده میشد، به «زبان» تبدیل شده است. مصالحی که اثر ادبی از آنها سود میجوید، در یک سطح، کلمات هستند. در سطح دیگر تجربه انسانی. و در سطحی دیگر، باورها و عقاید انسانی. همه اینها، از جمله زبان، که در خارج از اثر ادبی و به اشکال دیگر وجود دارند، در داستان یا شعر موفق به واسطه توان برانگیزنده هدف زیبا شناختی به درون مناسبات چند جانبه و چند آوایی با یکدیگر کشیده میشوند4.مطالعه روزانه داستاندر هیچ سالی، از بیست سالگی تا امروز، ماهی، بیش از هزار صفحه نخواندهام، و به طور معمول سالیانه، طبق برنامه، دوازده هزار صفحه، یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریباً سی و سه صفحه خوانده ام، که واقعاً زیاد نیست.5از کلاس ده تا دوازده ادبی، کاملاً دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند. «چهار مقاله عروضی»، «مرزبان نامه»، «کلیله و دمنه»، «عقل سرخ» و دهها کتاب دیگر ...... و همان، «گلستان» و «بوستان» ـ بارهاـ و حافظ، مولوی، عطار، ناصرخسرو، و آن گاه نیما، نیما، نیما، نیما، شاملو، اخوان، سایه، کسرایی... غوطه خوردنی غریب در نثر دورههای مختلف قدیمـ زیر سایه محبتهای استاد زینالعابدین مؤتمن؛ که او هم عاشق مسلم زبان فارسیستـ و استاد صدیق اسفندیاری.... از این سو فرو رفتن، از آن سو بر آمدن، مست مست6 ...مارک تو این همه پدر ماست!فاکنر با آن عبارت «غیر گرامری» معروف خود، ظاهراً به جای اینکه بگوید «مارک تواین پدر همه ماست» میگوید: «مارک تو این همه پدر ماست»:، و همینگوی در«تپه های سبز افریقا» می نویسد:تمام ادبیات امروزی آمریکا از یک کتاب به نام «سرگذشت هکلبری فین» سرچشمه میگیرد. این بهترین کتاب ماست. همه آثار آمریکایی از این سرچشمه میگیرد. پیش از آن چیزی نبود و پس از آن هم چیزی به آن خوبی نیامد7.سرگذشت «هکلبری فین»مارک تواین نوشتن «هکلبری» را در 1876 آغاز کرد. تا پایان فصل شانزدهم، یعنی تا حدود نیمه داستانـ آن جا که کشتی بخار کلک جیم و هک را زیر میگیردـ کارش به خوبی پیش میرفت. از آن پس نویسنده احساس کرد که پای الهامش میلنگد. ظاهراً مارک تواین نمیدانست که مرحله بعدی داستان چه خواهد بود. به این دلیل کار را کنار گذاشت. در ظرف شش سال بعد بارها کوشید این سرگذشت را ادامه دهد، و گویا دو فصل هفدهم و هجدهم (حکایت خانواده گرنجر فورد و خوانخواهی آنها با خانواده شپردسون) در 80ـ1879 نوشته شد. در 1882، پس از سفری به دره میسی سی پی، مارک تواین دوباره کار را به دست گرفت و در تابستان 1883 آن را تمام کرد. این تردید و توقف شش هفت ساله نشان میدهد که با نزدیک شدن پایان سرگذشت، نویسنده در برابر مسئله دشواری قرار گرفته بوده است. درواقع او میبایست یکی از این دو راه را اختیار کند: یا جیم و هک موفق شوند خود را با ایالتهای آزاد برسانند و هر کدام به سی خود بروند. یا اینکه جیم دوباره اسیر میشود و هک هم دوباره به آغوش«تمدن» (خانه بیوة دوگلاس) بر گردد و یا به نحوی سر به نیست شود. روشن است که هیچ کدام از این دو صورت رضایت بخش نیست. در صورت نخست، سرگذشت هک به ماجرای گریزاندن یک بردة فراری و رساندن او به جای امن منحصر میشود و همه ابعاد تراژیک خود را از دست میدهد. در صورت دوم، سفر جیم و هک به نتیجه نمیرسد و هیچ معنایی از آن عاید نمیشود.8 نوشتن برای گابریل گارسیا مارکز شما متعلق به نسلی هستید که با تمام ابزار و وسایل نویسندگی آشنا شده است، از قلمهای پردار تا کامپیوتر، تا... مارکز: من باور ندارم اساس کار نویسندگی در گذر از مداد به قلم، یا به ماشین تحریر مکانیک و سپس الکتریک، تا کامپیوتر تغییر کرده باشد. بخت با من یار بود که کامپیوتر هنگامی به کار آمد که بیم آن میرفت تا احاطهام را بر آفرینش خویش از دست بدهم. «اولین واو» (Evelyn Wough) در پایان زندگی خویش نگران آن بود که دیگر نتواند رمانی بنویسد. چرا که بار معانی واژگانی که در نوشتههای خود گرفته، و نیز رابطه آنان را به یاد نمیآورد. اینجاست که کامپیوتر به من یاری میدهد. چگونه؟مارکز: برای من غیر قابل تحمل است که صفتی را دو بار در یک کتاب به کار ببرم. مگر صفتی نادر را، که میبایستی در هر دو نوبت تأثیری یکسان بر جای گذارد. کامپیوتر در برابر این گونه مسائل بسیار با ارزش است. ولی نمی تواند وقایع قصه را سامان دهد. این دستگاه به نویسنده تعلق دارد. در نسخه اسپانیایی«از عشق و دیگر دیوان» من یک مارکی (Marquis) را رها کرده ام که باز میگردد تا همسر خود را ببیند و از آن پس ناپدید میشود. حافظه ثابت کامپیوتر (هارد دیسک) من چهار سطر را در خود نگاه داشته بود و بدینگونه، یک شخصیت قصه را بی سرانجام گذاشته و من حتی با خواندن نمونههای چاپی بدان پی نبرده بودم. تا اینکه خواننده این مطلب را به من گوشزد کرد. (البته مطمئن باشید که تاکنون این نقص در ترجمه فرانسه کتاب تصحیح شده است). به واقع این حافظه نویسندگی من است که زایل شده و خسران آن، حتی با داشتن یک قلم و یا یک کامپیوتر، بهگونهای یکسان بر جای میماند. ولی تأکید میکنم که به عنوان یک نویسنده، بخت مساعدی داشتم که چنین حجم انبوهی از خاطرات زندگی خود را حفظ کنم. اینجاست که در کارم بهترین هستم: من هیچ چیز را فراموش نمی کنم. من یک قهرمان بزرگ خاطرات هستم.9 حرف هر روز نوشتنی مارکزآیا در پی نوشتنِ صرف بودن، نوعی خود آزاری است؟ مارکز: نوشتن، خود شکنجه است. برای همین است که من مسئله یادداشتهایم را حل کردهام. من هر روز می نویسم.10
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]