واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: وداع غم انگيز با مريوان و پاوهخداحافظى حاج احمد متوسليان با مردم خوب مريوان
پيش از ظهر روز نوزدهم دي ماه، احمد متوسّليان و همراهان او، به مريوان بازگشتند. فرداي آن روز، محسن رضايي ميرقائد طي تماسي تلفني با متوسّليان، از او خواست تا براي نهايي كردن توافقات به عمل آمده درباره ي تشكيل تيپ، به تهران بيايد. روز بيستم دي ماه 1360، احمد متوسّليان از مريوان رهسپار تهران مي شود. حوالي غروب همين روز، او بر سر راه خود به تهران، به همدان مي رسد. با توجه به فرارسيدن موعد اذان مغرب و خستگي راه، تصميم مي گيرد سري به سپاه اين شهر بزند و ضمن به جاي آوردن فريضه ي نماز و رفع خستگي، در صورت امكان ديداري با فرمانده سپاه استان همدان؛ مهندس محمود شهبازي داشته باشد. حسين همداني؛ از مسؤولين وقت سپاه استان همدان، از ورود غيرمترقبه ي احمد متوسّليان به سپاه اين شهر در غروب آن روز زمستاني چنين روايت مي كند:
... موقع اذان مغرب بود كه ديديم حاج احمد متوسّليان وارد سپاه شد. ما در معيت حاج محمود شهبازي به پيشوازش رفتيم و بعد از ديده بوسي و احوال پرسي رفتيم توي يكي از اتاق ها. حاج محمود از حاج احمد علت سفرش را جويا شد. او در پاسخ گفت: مرا برادر محسن به تهران خواسته. حاج محمود پرسيد: براي چه كاري؟ حاج احمد گفت: از آنجا كه قرار است عمليات بزرگي در جنوب انجام شود، ايشان تلفني با من تماس گرفته و گفته است بايد هرچه زودتر در خوزستان يك تيپ تشكيل بدهي و مسؤوليت فرماندهي آن را هم خودت بايد به عهده بگيري. حالا هم به همين خاطر عازم تهران هستم. حاج محمود پرسيد: آخر چه جوري؟ حالا تو نيروي اين تيپ را از كجا مي خواهي بياوري؟ حاج احمد جواب داد: آن طوري كه برادر محسن مي گفت، قرار شده اين تيپ متعلق به سپاه استان تهران باشد و نيروي آن هم از تهران تأمين شود. براي همين، مرا به تهران خواسته اند تا در مورد تشكيل آن با هم صحبت كنيم و بعد هم به جنوب بروم.
به محض اين كه صحبت حاج احمد به اينجا رسيد، حاج محمود مچ دست او را گرفت و با لحن بي قراري گفت: احمد! از تو خواسته اي دارم. اگر آن را رد كني، خدا شاهد است كه آن دنيا يقه ي تو را مي گيرم! حاج احمد حيرت زده پرسيد: چه مي خواهي؟! حاج محمود با چهره اي برافروخته گفت: حتماً بايد من هم با تو به خوزستان بيايم. من هم هستم! حاج احمد كه خيلي خوشحال شده بود، گفت: تو هم با ما هستي؟! او گفت: بله!
در پي عزيمت متوسّليان به تهران و شركت وي در جلسه اي با حضور محسن رضايي ميرقائد و تني چند از فرماندهان ارشد سپاه، امر تشكيل تيپ به صورت قطعي مورد توافق طرفين قرار گرفت و احمد متوسّليان بلافاصله براي گردآوري نفرات و كادرهاي مورد نياز، به مريوان بازگشت. عبّاس برقي، از مسؤولين وقت واحد ادوات سپاه مريوان، مي گويد:
...حدود هفت - هشت روزي مي شد كه از حاج احمد بي خبر بوديم... ايشان به صورت محرمانه در اين مدت از منطقه خارج شده بود و جز سه - چهار نفر، هيچ كس در سپاه مريوان از اهداف و كم و كيف كارهاي او اطلاعي نداشت. سرانجام روز سه شنبه بيست و دوم دي ماه به مريوان برگشت. خوب به ياد دارم به محض اين كه مرا ديد، گفت: برادر برقي، سريع برويد به بچه ها بگوييد براي شركت در يك جلسه ي اضطراري، همگي به ساختمان روابط عمومي سپاه بيايند.
ما هم رفتيم و پيغام ايشان را به تمامي مسؤولين اصلي سپاه مريوان ابلاغ كرديم. همان شب، حاج احمد در جمع بچّه ها سخنراني آتشيني ايراد كرد. از آنجا كه خاطرات دلنشيني از سفر حج داشت، مقداري براي ما در مورد اوضاع و احوال حرمين شريفين، مكّه و مدينه، قبرستان بقيع، محله ي بني هاشم، صحراي عرفات و تظاهرات باشكوه حاجيان ايراني در ايام حج صحبت كرد. بعد هم برادرها مراسم دعاي توسّل باصفايي را برگزار كردند. به دنبال پايان مراسم دعا، حاج احمد موضوع سفر قريب الوقوع خودش و شماري از كادرهاي اصلي سپاه مريوان به خوزستان را مطرح كرد و گفت: قرار شده تعدادي از ما رزمندگان سپاه مريوان عازم جنوب بشويم. بنده افراد برگزيده براي عزيمت به خوزستان را تعيين كرده ام و برادر دستواره، مسؤول واحد پرسنلي، اسامي آنها را اعلام مي كند. افراد منتخب هرچه سريع تر خودشان را آماده كنند تا به حول و قوه ي الهي براي پس فردا راهي جنوب بشويم.
پس از خاتمه ي صحبت هاي ايشان، برادر دستواره اسامي افراد منتخب را قرائت كرد.
رزم آوران سپاه مريوان، در پي شنيدن سخنان احمد متوسّليان، از او خواستند تا اسم آنان نيز در فهرست نفرات اعزامي به جنوب قرار بگيرد؛ ليكن متوسّليان به جاي نيروهايي كه براي سفر به خوزستان برگزيده بود، جانشينان شايسته اي از ميان كادرهاي جوان تر سپاه مريوان انتخاب كرد. درست نظير چنين وضعيتي در سپاه پاوه نيز به وجود آمده بود. مجتبي صالحي پور، مسؤول وقت واحد تداركات سپاه پاوه، مي گويد:
...حاج همّت بعد از هماهنگي با حاج احمد، خيلي سريع دست به كار شد و آن تعداد از نيروهايي را كه واجد شرايط لازم براي عزيمت به خوزستان بودند، انتخاب كرد. حالا من به عنوان حاشيه اي بر اين مطلب بايد عرض كنم كه چه در پاوه و چه در مريوان، حاج همّت و حاج احمد يك دقت نظر و ظرافت عجيبي در تركيب افراد انتخابي براي سفر به جنوب و گزينش نفرات جايگزين آنها به خرج دادند.
در مريوان، حاج احمد، مسؤوليت فرماندهي سپاه را به معاون كاركشته ي خودش، حاج جواد اكبري، واگذار كرد. در پاوه هم حاج همّت براي تصدي مسؤوليت فرماندهي سپاه پاوه، روي دكتر حميد قاضي دست گذاشت و ايشان را كه تا آن وقت معاون او بود، براي اين سمت انتخاب كرد. در مورد ساير كادرهاي جايگزين هم ما اين دقت نظر و ظرافت در گزينش افراد را به خوبي مشاهده مي كنيم. بناي حاج احمد و حاج همّت بر اين امر بود كه در صورت خروج شان از منطقه، وضعيت در جبهه هاي پاوه و مريوان به صورتي باشد كه در غياب آنها، به قول معروف، آب از آب تكان نخورد.
علاقه و دلبستگي معنوي مردم در شهرهاي مريوان و پاوه به متوسّليان و همّت، به حدي شديد بود كه مانع از آسودگي خاطر اين دو سلحشور جوان، براي هجرت ايشان از منطقه مي شد. سيّدمحمّدرضا دستواره، مسؤول وقت واحد پرسنلي سپاه مريوان، در اين باره مي گويد:
...حسن سلوك و كارهاي فرهنگي ريشه اي اين دو سردار عزيز ما بر روي اهالي منطقه باعث شده بود كه مردم به شدت به آنها علاقه مند بشوند. روزي كه حاج احمد و حاج همّت مي خواستند از مريوان و پاوه راهي جنوب بشوند، خدا گواه است مردم در اين شهرها زار مي زدند و گريه مي كردند. جلوي سپاه مريوان و سپاه پاوه جمع شدند، تحصن كردند و نمي گذاشتند اينها از منطقه خارج بشوند.
نصرت الله قريب از لحظات تلخ وداع متوسّليان با مردم مهربان شهرستان مريوان مي گويد:
... وقتي قرار شد حاج احمد و بچه ها به سمت خوزستان اعزام شوند، در مريوان محشر عجيبي برپا شد. مردم شهر از شنيدن خبر عزيمت حاج احمد به جنوب، عميقاً ناراحت و ناراضي بودند. حتي يادم هست صبح روز حركت ما، جمع زيادي از اهالي مريوان جلوي مقر سپاه آمدند و با يك اصرار و التماس عجيبي از حاج احمد - يا به قول خودشان »كاك احمد« - مي خواستند در مريوان باقي بماند و به اين سفر نرود. حاجي كه از ديدن بي قراري مردم، خودش هم به شدت متأثر شده بود، در حالي كه چشم هايش خيس اشك بود، به ميان آنها رفت و به زحمت آنها را آرام كرد. بعد هم سخنراني كوتاهي برايشان كرد و گفت: مردم مريوان! همه ي شما عزيزان، از زن و مرد، خواهران و برادران من هستيد. هرجا كه بروم و هرجا كه باشم، به ياد شما هستم. اگر به اختيار خودم بود، دوست داشتم هميشه در كنار شما بمانم؛ اما به خاطر اطاعت از اوامر ولايت، ناچارم راهي اين سفر بشوم. با اين حال به شما قول مي دهم كه در اولين فرصت ممكن، به خواست خدا به مريوان برگردم.
صبح سرد و سوزناك پنجشنبه بيست و چهار دي ماه سال 1360، موعد سفر احمد متوسّليان، محمّد ابراهيم همّت و يارانشان از مريوان و پاوه بود. در مريوان، به محض حركت ميني بوس هاي حامل نفرات اعزامي از مقابل ساختمان سپاه، باران اشك از چشمان بازماندگان جاري شد. در پاوه نيز امر بر همين منوال بود. همّت، به زحمت توانست مردم پاوه را كه در مقابل ساختمان سپاه اين شهر تحصن كرده بودند، راضي كند تا به او و يارانش اذن سفر بدهند. با به راه افتادن اين دو قافله كوچك، سيماي هميشه شادمان جبهه اورامانات، غرق در هاله اي از حزن و اندوه شد.
يکشنبه 22 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]