پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851200832
نويسنده:ناصر پورپيرارحربه خوشدست حقوق بشر
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:ناصر پورپيرارحربه خوشدست حقوق بشر
خبرگزاري فارس: اين يادداشت، نقد كتاب "در هواي حق و عدالت " نيست، نگاه كوتاه نوزاويهاي بر منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد و نيمنگاه مختصرتري به وادادگي روشنفكري موجود ما است، كه آن متن و منشور را هم بهانه حمله به فرهنگ ممتاز اسلام و مسلمين قرار دادهاند.
اشاره
اين يادداشت، نقد كتاب "در هواي حق و عدالت " نيست، نگاه كوتاه نوزاويهاي بر منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد و نيمنگاه مختصرتري به وادادگي روشنفكري موجود ما است، كه آن متن و منشور را هم بهانه حمله به فرهنگ ممتاز اسلام و مسلمين قرار دادهاند. از كتاب "در هواي حق و عدالت" فقط به عنوان الگويي از اينگونه بهتانآفرينيها نقل شده است، نه متني شايسته و در خور نقد.
* * *
گفتوگوي گسترده و كارساز از حقوق و امتيازات بشر، در مقوله و مقدار تصويب منشوري قرار نميگيرد و به متني ختم نميشود كه قريب شش دهه پيش، در نشستي از سياستمداران و ديپلماتهاي از جنگ درآمده غربي، به جامعه آدمي ابلاغ شد. منشوري كه هرچند مخاطب معيني ندارد، اما به صدور دادنامه يك مرجع قضايي شبيهتر است. تكليفهايي را تاييد و تبليغ ميكند كه از اساس بر پشتوانه و پذيرشي متكي نيست، ماهيتا براي تبعيت عمومي و با نيت ارتقاي مدنيت تدوين نشده و به تدارك مستمسكي براي رفع تكليف و نمايش كاغذي رعايت كرامت انساني در غرب مانندهتر است؛ غربي كه در پانصد سال اخير هر روز و در عمل، طبيعيترين حقوق فردي و جمعي آدمي، در سراسر جهان را نقض ميكند و تجاوزاتي را مجاز ميداند، كه پس از تصويب آن منشور، صورتي آشكارتر، عميقتر و با كمال حيرت، طلبكارانهتر به خود گرفته است!
"خانم رابينسون - كميسر عالي حقوق بشر سازمان ملل متحد - اين سخنان را به مناسبت پنجاهمين سال تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر گفته است: در اين پنجاهمين سالگرد موردي براي جشنگرفتن، تبريكگفتن و خوشحاليكردن وجود ندارد. ما نميتوانيم ادعا كنيم كه طي اين پنجاه سال فعاليت در زمينه حقوقبشر، دستاورد قابل توجهي در كمكردن موارد نقض حقوق بشر داشتهايم. در همين دهه دوبار شاهد كشتار دسته جمعي عليه صدها هزار افراد انساني بوديم. تجاوز به عنف به عنوان يك سلاح سيستماتيك در جنگ مورد استفاده قرار ميگيرد و هيچ اعتنايي به اسناد حقوقبشر و حقوق بشردوستانه بينالمللي نميشود. صدها ميليون نفر در فقر شديد زندگي ميكنند و از بدي تغذيه، بيماري و فقدان اميد به زندگي رنج ميبرند. ميليونها كودك بهخاطر نداشتن آب سالم يا ابتلا به بيماريهايي كه قابل پيشگيري است ميميرند". (موحد، در هواي حق و عدالت، ص 415)
تا آنجا كه ميدانيم، مسئوليت موارد و مكانهايي را كه خانم رابينسون از تجاوز به حقوق انسان، پس از تصويب منشور، آدرس ميدهد، بيشتر به كشورهاي تدوينكننده آن منشور بازميگردد و فهرست او از چگونگي تجاوزات رخ داده در پنج دهه اخير، به رفتارهاي آشكار و پنهان غربيان معطوف است. درعينحال هنوز كسي اعلام نميكند كه مفاد همين منشور عقيم و بدون خاصيت و بيكاربرد، در كدام مكتب فكري تهيه و تدوين شده، متن آن برآيند مبادله ذهن و ضرورت و نيازهاي كدام فرهنگ و فنون و حاصل و عصاره چه تجربهزيستي در كدام منطقه جهان و با چه گزينشي است.
"ماده 5: هيچكس را نميتوان شكنجه داد يا در معرض رفتار يا مجازاتي ظالمانه، غيرانساني يا خفتبار قرار داد." (از مفاد منشور حقوق بشر)
اينك بيآبروترين شكنجهگران جهان، در ميان غربياني پديدار شدهاند كه معلوم نيست چگونه توحش بروز كرده در زندان ابوغريب را با توصيه و تصويب منشور حقوق بشر توام و توجيه ميكنند! تاريخ تدوين منشور حقوق بشر (1948م.) به خوبي براينگمان دامن ميزند كه غربيان خونين از آسيب دو جنگ پياپي جهاني، كه خود مسبب آن بودند، در شرايطي كه انديشه طبيعي تفكر درباره تمدن از آنها سلب بوده است، به قصد جبران زيانهاي جمعي خويش، در فاصلهاي كوتاه، يكي پس از ديگري، ابزار و اسلحه لازم را به صورت قوانين و دستوركار و منشورهاي متعدد، براي به دستگرفتن مهارعمومي جهان، در زمينههاي اقتصادي سياسي و فرهنگي تدارك ديدهاند كه مقوله تدوين منشور حقوق بشر، فقط يكي از آن ابزارها است.
نگاهي به فهرست مراكز، مجامع، دستورالعمل و شيوههايي كه قريب پنج سال پس از پايان جنگ جهاني دوم، يكي مكمل آن ديگري، براي ايجاد هماهنگي مقدماتي در مديريت سلطه - كه خود مايلند آن را مديريت توسعه بنامند - تدارك شده است، تصنعي و تكليفيبودن اين تظاهرات به ظاهر متمدنانه را آشكار ميكند: سازمان ملل، انستيتو امور بينالملل، شوراي روابط خارجي، كميته توسعه اقتصادي، شوراي تجارت جهاني، بانك جهاني، صندوق بينالمللي پول، پنتاگون، سازمان سيا، بيلدنبرگ، كميسيون سه جانبه، باشگاه رم، منشور حقوق بشر و صدها زيرمجموعه گيجكننده ديگر كه در كاركردي هماهنگ، لوازم و ابزار بلع جهان را تكميل ميكنند و آخرين آنها، گشودن يك دفتر عالي معاونت و مشاركت به نام "سازمان اتحاديه اروپا" است.
اسلوب كار ساده است. آن دولتي كه فرمودهها و فرمولهاي تحميلي صندوق بينالمللي پول را نپذيرد، آماده مصالحه با بانك جهاني نباشد يا در سرزمين خود عرصه را بر فعاليت كارگزاران بينالمللي سازمان سيا تنگ كند، دولتي است مخالف حقوق بشر و از راه پروندهسازي در ابزار ديگري به نام سازمان ملل، به شيوه تحريم اقتصادي يا حمله مستقيم نظامي - كه ابزارهاي ديگري با نام پنتاگون يا شوراي تجارت جهاني مسئول تدارك مقدمات و اجراي نهايي آن است - تنبيه ميشود و با او تصفيه حساب ميكنند!
هرچند تجارب موجود، كاركرد منظم اجزاي اين ماشين عظيم توطئه عليه آزادي و اختيار بشر را، كه طلبكارانه در زمره خدمات نوين تمدن جا ميزنند، معرفي و مستند ميكند، اما روشنفكري كنوني ايران، بدون آگاهي حتي نسبي از مركزيت اداره اولتراامپرياليستي جهان و كاركرد هماهنگ و برنامهريزي شده اين مركز براي تسلط عمومي بر زيربناي استقرار ملتها، با اين تصور كه در دفترچهاي با عنوان منشور، حقوق فرضي انساني براي او قايلند، حتي بيتوجه به رخدادهايي نظير ويتنام و شيلي و افغانستان و فلسطين و اروپايشرقي و عراق، نگاه شيفتهوار و مجذوبي به غرب دارد و با استناد به مفاد جامد منشور، غالبا به جاي مهاجم، مدافع را محكوم ميكند و همين اواخر متن عاشقانه اين شيفتگي دروني را در كتابي با نام "در هواي حق و عدالت" به ثبت رسانده است.
"من در رويداد هولناك 11 سپتامبر 2001 كه تروريستها به مركز تجارت جهاني نيويورك و پنتاگون در واشنگتن حمله بردند، در آمريكا بودم. امواج واكنشي كه براثر آن اتفاق حيرتانگيز سراسر آمريكا را فراگرفت، هنوز فرو ننشسته است. اما واكنش تروريسم چون خود تروريسم كور و از عقل و حكمت به دور است. دراينگونه گيرودارها اول چيزيكه فراموش ميشود حق،آزادي و عدالت و كرامت انساني است. آن گلهاي لطيف و آسيبپذير به آساني در تركتاز كينهتوزي و انتقامجويي پايمال ميگردند. برخي از دوستان چنين ميپنداشتند كه واقعهاي چندان هولناك و زجرانگيز، آمريكا را بيدار خواهد كرد و اميدوار بودند دولتي كه تاكنون غداري و قلدري را آزموده است، چندي نيز راه حق و عدالت و دوستي انسانها را بيازمايد و اگر زور و قدرت خود را تاكنون وقف افروختن آتش فتنهها و راهاندازي كودتاها كرده است، باري از اين پس چنان نكند و بويژه در سياست خاورميانهاي خود تعديلي قايل شود. اما من دلم فتوي نميداد كه در اين خوشبيني شريك باشم و ميگفتم خشونت جز خشونت نميآورد و از درخت زقوم ميوه نجات برنميخيزد. اگر كار تروريستها زشت و دلآزار بود، واكنش آن نيز لاجرم چنان خواهد بود". (موحد، در هواي حق و عدالت، ص 32)
اين بيانات، ظاهرا تز "از خشونت جز خشونت نميزايد" را تبليغ ميكند، آنگاه براي حيرتافزايي، مبدأ خشونت را به سپتامبر 2001 ميكشاند و با توسل به مفهوم منشور، شعار ميدهد كه در آن حادثه، تروريستها "حق و آزدي و كرامت انساني" را زيرپا گذاردهاند و نتيجه ميگيرد "كار زشت تروريستها لاجرم به طرف مقابل، حق اعمال واكنشي از آن زشتتر را ميبخشد" و باز هم آغاز اين زنجيره واكنشها را حوادث پس از سپتامبر 2001 ميگويد و سوزاندن روستاييان درمانده افغانستان با ناپالم را به عنوان واكنشي عليه تروريستهاي خشن و تركتاز و كينهتوز موجه ميكند، بياينكه كمترين اشارهاي دراين باره بخوانيم كه كدام خشونت و تركتازي و كينهتوزي پيشين غربيان، مجوز واكنش تخريب برجها را براي به جان آمدگاني صادر كرده كه در فرهنگ مقصرين اصلي، تروريست خوانده ميشوند. ظاهرا زمان عنايت به حقوق و كرامت انساني، در متن بالا، به پيش از سپتامبر 2001 باز نميگردد و شهروندان افغاني، عراقي، فلسطيني و آفريقايي در ليست دارندگان اين حقوق لوكس منظور نميشوند، حق هيچگونه ابراز واكنشي دربرابر تركتازي غربيان ندارند و بايد ساكت و تسليم بمانند؛ زيرا واكنش آنها به نظر آقاي موحد "كور و از عقل و حكمت" به دور است!
صاحب اين نگاه به غرب به معرفي پيشينه و پيدايش و نيز انعكاس عقايد درباره منشور ميپردازد و كوششعمومي آدمي را از ديرباز براي ثبت و ساخت اين حقوق معرفي ميكند. آنچه اكنون موردنظر من است، متوجهكردن خواننده به ديدگاهي است كه مولف كتاب "در هواي حق و عدالت" درباره رعايت حقوق آدمي در دين دردانه و دورانساز اسلام عرضه ميكند، كه سروده بيبهاي ديگري در سوداي تضعيف و تحقير و تذليل اسلام است.
"دوران معروف به قرون وسطا، كه آغاز آن را از فروپاشي و افول امپراتوري روم غربي در اواخر قرن پنجم ميلادي رقم ميزنند، تقريبا هزار سال طول كشيد. شگرفترين حادثه اين دوران، ظهور اسلام در نيمه اول قرن هفتم ميلادي بود كه در مدت كمتر از بيست سال پس از رحلت پيغمبر، كار امپراتوري بزرگ ساساني را يكسره كرد و امپراتوري روم شرقي (بيزانس) را از ايالتهاي حاصلخيز و پربركت آن در سوريه، فلسطين، الجزيره، مصر و شمال آفريقا بيرون راند و در نهايت آن امپراطوري محتشم را به حكومتي متزلزل و ضعيف در داخل حصار شهر قسطنطنيه مبدل ساخت. از آن پس كه مدرسهها و مراكز علوم يوناني در جنديشاپور، اسكندريه، انطاكيه، حران، رها (ادسا) و ديگر جاها به دست مسلمانان افتاد، آثار علمي و فلسفي از يوناني و سرياني به عربي ترجمه شد. متفكران عالم اسلام از آسياي مركزي تا اندلس، در طول دوران قرون وسطا، مشعل دانش را فروزان نگه داشتند؛ اما چيزيكه هست، آنان التفاتي درخور به مسائلي كه در اين نوشته مورد توجه ما است نكردهاند و اين مسالهاي است كه توضيح و درك علت آن به دقت و تاملي بيشتر نياز دارد.
اينك روشن شده است كه مسلمانان، تمام آثار اصيل ارسطو و نيز بسياري از روح و تفاسير پيروان او و به ويژه نوافلاطونيان را به عربي ترجمه كرده بودند كه در آن ميان فقط جاي كتاب سياست ارسطو خالي است. آيا ملاحظاتي در كار بوده است كه مترجمان را از برگرداندن اين كتاب به عربي باز ميداشت؟
برخي از محققان معاصر عرب و ايراني برآنند كه سياست ارسطو نيز مانند ساير آثار او به عربي ترجمه شده بود، ولي نسخه آن باقي نمانده و به دست ما نرسيده است. البته اين مطلب ممكن است، چرا كه متن عربي بسياري از نوشتههاي "ابنرشد" هم كه در اواخر قرن دوازدهم ميلادي ميزيست در دست نيست و ما آن آثار را از ترجمههاي عبري و لاتيني كه بر جاي مانده است ميشناسيم؛ اما مشكل عمده درباره كتاب سياست ارسطو اين است كه فيلسوفان مسلمان، نه هيچ شرحي بر آن نوشتهاند و نه به روشني اشاره كردهاند كه چنين كتابي را ميشناختهاند و در دست داشتهاند. آنچه مسلم است، نوشتههاي سياسي افلاطون به عربي ترجمه شده است و پيشكسوتان فيلسوفان مسلمان مانند "كندي" (185 - 252 ق) و "فارابي" (257 - 339 ق) بحث درباره سياست را شروع كردهاند، ولي نسلهاي بعدي فيلسوفان، بحث را پينگرفته و علاقهاي به بسط و توسعه آن نشان ندادهاند. چرا چنين شد و چرا بحثي كه آغاز شده بود به زودي جاذبه و رونق خود را از دست داد و اينقدر غريب افتاد؟ پرسشي است كه پاسخ روشني براي آن نداريم". (همان، صص 118 - 119)
اينك به اين مقوله وارد نميشوم كه تقريبا تمام اين دادهها و دانستهها و ادعاها درباره محيط طلوع اسلام، از ديدگاه تاريخ غيرمستند است و مدتي است ميدانيم كه سخن از ستيز اسلام با ساسانيان و امپراطوري روم و وجود مراكز علوم يوناني در جنديشاپور و انطاكيه و آن ترجمه آثار علمي و فلسفي از يوناني به عربي تماما و كلا در زمره اوهامي است كه متفكران يهود در 200 ساله اخير تلقين كردهاند و مقصد نخست و نهايي آنها تهيكردن بطن و ماهيت اسلام از خردورزي، انديشهسازي و عرضه فرهنگ مستقل و اختصاصي است و با زمزمه و ورد زيرلب ميخواهند مسلم كنند كه مسلمين بدوي تنها پس از سيرابشدن از سرچشمه تمدنهاي ظاهرا به زور تسخيركرده ماقبل خويش، يعني زردشتيگري ناشناس و ناپيدا، هلنيسم، مسيحيت و يهوديگري و پس از گرداندن دانشها و داشتههاي آنان به زبان عرب، قدرت عرضاندام فكري و تامين نيازهاي فرهنگي خود را به دست آوردهاند. اين ديدگاه ميگويد مسلمين از راه مراجعه به انديشههاي افلاطون و ارسطو به شناخت رسيدهاند و نه با ارادت و متابعت از متن كبير قرآن. گرچه به شهادت همين نوشته هيچ مطلبي را نميتوان به قيد قاطع در موضوع ارتباط دادههاي يوناني با تفكرات اسلامي اثبات كرد، اما صاحب قلم كتاب "در هواي حق و عدالت" زمينه را چندان فراهم ميبيند كه مدعي شود متفكران عالم اسلام التفاتي درخور به مقوله حق نداشتهاند!
"توجه عمده فارابي به سياست، نه از آن باب است كه امروزه به لحاظ مصلحت عمومي زندگي و تامين رفاه افراد و تنظيم شئون اداره كشور موردنظر ميباشد، بلكه توجه وي معطوف به كمال روحي و سعادت معنوي انسان است. سعادت قصوا كه فارابي در طلب آن است، درصورتي تحقق مييابد كه عقل انسان از "قوه" به "فعل" بيايد (عقل هيولايي او به عقل فعال بدل شود) و به مرتبهاي از كمال برسد كه "در قوام خود محتاج به ماده نبود" و "از جمله موجودات مفارق و مبراي از ماده گردد". برداشتهاي او دراين زمينه متاثر از آثار افلاطون (جمهوري و نواميس) و ارسطو (اخلاق نيكوماخوس) است كه البته با عنايت به مباحث و اصطلاحات رايج در عالم اسلام عرضه ميشود. مدينه فاضله فارابي هرمي است كه در راس آن، قانونگذار با تمام اختيارات قضايي و اجرايي قرار دارد و قاعده هرم از طبقهاي تشكيل شده است كه اجزاي آن، همه خادم محضند و طبقات مياني هرم هر يك نسبت به فرادست خود خادم و نسبتبه فرودست خود مخدوم هستند و آنكه در راس هرم قراردارد، مخدوم كل است و خادم كسي نيست". (همان، ص 120)
اين عناد آشكار با اسلام، ازآنجا آغاز ميشود كه صاحب اين گفتار و گونههاي مشابه او، مصرند به عاليترين و اعلاترين و معتبرترين و تنها سند شناخت دين متين اسلام، يعني قرآن عظيم رجوعي نياورند و توجه به آن متن نخستين را از ياد خود و خواننده بروبند؛ بهگونهاي كه مولف در يادداشتهاي فقها و صاحبنظران قرون چهار و پنج و شش هجري به دنبال ديدگاه اسلام درباره حق ميگردد و نه در متن اصلي و ابدي آن، يعني قرآن!!!
دراينجا نيز محدوده گفتوگو را چندان نميگشايم كه از آورنده اين بيان سؤال كنم چگونه حضور فارابي و كندي و تاليفاتشان را از نظر تاريخي مسلم ميكند، درحاليكه در قرن سوم هجري تصور تاليفات فلسفي و حكمي به خط و زبان عرب، كه هنوز از نقطه و اعراب بهرهاي نداشته، غيرممكن مينمايد؟ و از آن پس نيز مولف ما باز هم به سلسلهاي از فقها و حكما رجوع دارد تا دامنه تاييد حق و عدل نزد مقامات و مقولات اسلامي را تنگتر كند و با اين هدف به سراغ شرح حق و عدل اسلامي نزد ابنسينا و غزالي و راغب اصفهاني و گروه اشاعره و ابوعلي مسكويه و ابنخلدون و از اين قبيل ميرود و باز هم به قرآن رجوعي ندارد كه يك آيه و نشانه آن، تمام منشور سازمان مللي بيخاصيت و بدون كاربرد او را بيرنگ ميكند و به جاي آن، كليتي مينشاند كه وعده جزاي سركشي در آن، پشت متجاوز را ميلرزاند.
"ستمكنندگان بر مردم و آنانكه به ناحق در زمين سركشي ميكنند، شايسته مواخذهاند و بر آنان عذابي سخت مقرر است." (شوري (42): 42)
و اگر همين مفسر و شارح و مبلغ منشور حقوق انساني، كه ناشر آن سازمان ملل است، ناگزير ميشود در جايي بر توجه قرآن به عدل و حق و قسط و لزوم رعايت حقوق ديگران و تاكيد بر برابري اشارهاي بياورد، از آن است كه مثل موارد پيش، سخن قرآن را هم وامدار و وامانده دادههاي پيشين و متقدم حكماي يونان بشناساند!
"بحث حقوق طبيعي در جهان اسلام به صورت بحث از توانايي عقل در شناخت نيك و بد مطرح شده و ابعاد گستردهاي يافته است.در تقرير مباني حقوق طبيعي گفتيم كه تصور اين حقوق مبتني است بر انديشه در سامانمندي جهان آفرينش و قبول اين اصل كه عالم مجموعه پريشاني نيست. انسان در كوشش براي فهم جهان و كشف قواعد حاكم بر آن متكي به عقل خود است. در نقل از سخنان ارسطو هم ديديم كه او فقط قانون را براي تامين عدالت كافي نميداند و در كنار حق مبتني بر قانون از "حق طبيعي" سخن ميگويد. حق قانوني نارسا و ناتمام است و همهجا با ميزان عدالت راست درنميآيد و بنابراين به چيزي بالاتر و برتر از حق قانوني نياز ميافتد كه آن را "حق طبيعي" يا "عدالت طبيعي" نام مينهند.
مشابهت تعبيرات قرآني "عدل"، "قسط"، "قسطاس" و "ميزان" با تعابير يوناني كه پيشتر نقل كرديم، درخور دقت و توجه است. واژه عدل نيز مانند معادل يوناني آن به دو بخش برابر هم دلالت دارد و "عادل" كسي است كه به اين برابري پايبند است و آن را به اجرا ميگذارد و آلت سنجش برابريها ترازو (قسطاس يا ميزان) است". (محمدعلي موحد، در هواي حق و عدالت، ص 98)
چنين پويهاي كه به تكاپوي مقصد معيني ره ميسپرد، اندك اندك ما را به در باغ سبز چارهانديشيهاي هزار بار سوخته و غيرممكن اين روزگاري ميكشاند، كه همان گسست كامل از گذشته و دراينجا به معناي فاصلهگرفتن از اسلام است.
"داعيان تجدد در كشورهاي مسلمان را به دو دسته ميتوان تقسيم كرد: دستهاي بر آن بودند كه ميتوان و بايد در اصلاحات از زمينه موجود اسلام كه در طي چهارده قرن با رگ و ريشه و گوشت و خون درآميخته است استفاده كرد. اينها يا واقعا آدمهاي متديني بودند كه به معارف اسلامي و سنتهاي گذشته دلبستگي داشتند و جمع و توفيق ميان تجدد و مذهب را به لحاظ باور و اعتقاد قلبي خود تبليغ ميكردند يا آدمهاي پراگماتيست و عملگرا بودند كه درهرحال اسلام را بهعنوان واقعيتي مسلط بر ذهن و نگرش مردم تلقي ميكردند و درافتادن با آن را يك ماجراجويي بيحاصل بلكه مضر و خطرناك ميدانستند. در مقابل اين دسته متجددان اسلامگرا، دستهاي ديگر از تجددطلبان و ستيزهگران راديكال بودند كه با "كهن جامه خويش پيراستن" سخت مخالف بودند و پايبندي به سنت را بزرگترين گرفتاري شرق ميدانستند و معتقد بودند مادامكه پاي اين ملتها در منجلاب رسوبات گذشته فروبسته است، تحرك و جنبش براي آنها غيرممكن خواهد بود و دشواريها ادامه خواهد داشت. اين جمع از تجددطلبان، تحجر و تصلب را از ذات سنت و جزمانديشي و تعصب را از ذات اعتقاد ديني جدا نميدانستند و ميگفتند تا كوزه ضمير مرد مسلمان از محتواي خود به كلي تهي نگردد و گسست كامل از گذشته حاصل نشود، صلاح و فلاح اين جوامع ميسر نخواهد افتاد و طمع اصلاح و بهروزي چون بادبيزي در غربال و آبسايي در هاون خواهد بود.
ميرزاملكمخان را در ايران نماينده طرز فكر اول و آخوندزاده را نمونه طرز فكر دوم بايد بهشمار آورد. ملكمخان بهويژه در نوشتههاي پس از دوران جواني سازگاري ميان تجددطلبي و مباني مذهبي را ممكن ميداند. حتي در شماره پنجم روزنامه قانون مينويسد:
"آنچه اروپاييان در زمينه آزادي سياسي و حقوق فردي در قوانين اساسي خود آوردهاند، بهطوري مطابق اصول اسلام است كه ميتوان گفت ساير دول قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ كردهاند".
او در شماره 36 همان روزنامه نيز مينويسد: "در دنيا هيچ نظم و حكمتي نميبينيم كه مبادي آن يا در قرآن يا در اقوال ائمه يا در آن درياي معرفت اسلام كه ما احاديث ميگوييم و حدود و وسعت آن خارج از تصور ما است بهطورصريح معين نشده باشد و كشف اين حقيقت شرايط ترقي ما را به كلي تغيير داده است". البته گريبان چاككردنهاي ميرزاملكمخان براي شرع نه از روي اعتقاد بلكه از راه مصلحتانديشي است. اما آخوندزاده در نامهاي به مستشارالدوله نويسنده رسالهاي به نام "يك كلمه" (كه او نيز مانند ميرزا ملكمخان هوادار سازگاري ميان شرع و تجددخواهي بود) مينويسد:
"به خيال شما چنان ميرسد كه گويا به امداد احكام شريعت، كونستيتونسيون فرانسه را در مشرقزمين مجري ميتوان داشت، حاشا و كلا، بلكه محال و ممتنع است".
آخوندزاده در همين نامه به ناسازگاري اصول مساوات و آزادي با موازين شرع ميپردازد و ميپرسد آيا "مساوات در حقوق، مختص طايفه ذكور است؟"، "بتپرستان و مشركان نيز در بشريت برادران ما هستند و به واسطه مغايرت اعتقاد نوع بشر از حقوق حريت محروم ميتواند شد؟"، "قتل نفس و قطع اعضا و چوبزدن، صفت طوايف بربريان و وحشيان است". (موحد، در هواي حق و عدالت، ص 426)
بهظاهر، قلمدار ما در كار بيان بيطرفانه انگارههاي وصول به تمدن و تجدد و تحقق حقوق آدمي در دورههاي اخير است؛ اما با نگاه به باطن اين مراجعه، از سمتگيري در سايه نشسته صاحب قلم خبردار ميشويم؛ زيرا ميرزا ملكمخان، كه هنوز در چارهجويي براي بنبستهاي ملي، نگاهي محيطي و بومي دارد، در خطاب قلمدار "گريبان چاك كن قلابي" مقام ميگيرد و آخوندزاده مدافع "گسست كامل از گذشته" و خواهان "تخليه كوزه ضمير مرد مسلمان از محتواي خود" كه ميرود تا "ناسازگاري اصول مساوات و آزادي با موازين شرع" را برملا كند، مالك پرچمهاي برافراشتهاي ميشود كه مسئوليت دارد عقبماندگي ما را در درك و فهم "يكساني حقوق زن و مرد و برابري انساني ميان مشرك و مسلمان" گوشزد كند و بهسبب قوانين قصاص و حد و تعزير، "بربر و وحشي" بخواند! اما اينگونه متون كه توصيه ميكند براي كسب بهروزي آموزههاي اسلامي را، كه "تحجر و تصلب در ذات آن است"، به دور بريزيم، درباره آن دسته از باورهاي سنتي، كه جاعلانه به ايرانيان قديم نسبت ميدهند، و نمونهاي از آن در متن ذيل مندرج است، عقيدهاي ندارد و تحجر و تعقدي در آن نميبيند!
"پادشاهي فروغي است از دادار بيهمتا وپرتوي از آفتاب عالمافروز، فهرست جرائد كمال، فراهمگاه شايستگيها. به زبان روزگار، فرايزدي خوانند و به باستاني زفان، كيانخوره. بيميانجي دست امكان، در قدسي پيكر [برگدازد]، و از ديد آن، همگنان پيشاني نيايش بر زمين پرستاري نهند". (فره ايزدي، ابوالعلاء سودآور، ص 28)
بدينترتيب براي كسب بهروزي بايد از قرآن دور شويم و به "فري" پناه بريم كه براي پادشاهان غالبا دروغيني تاريخ چند هزاره پيش ايران جعل ميكنند و امروز گرچه از قبيل اين هذيانهاي "فر" شناسانه عناوين پربرگي به بساط فرهنگ ما گذاردهاند، اما ظاهرا كسي به بازخواني منتقدانه آنها رغبتي ندارد، كه هر جمله آن در اندازه يك نشست محفلي آقايان، نشئه و بيخبري ميآورد.
"آنچه مسلم است نه در دين اسلام و نه در هيچ دين ديگر، صورتبندي مجموعهاي از حقوق و آزاديها به نحوي كه در اعلاميه جهاني حقوقبشر "1948 م." يا در بيانيه حقوق بشر و شهروند "1789 م." فرانسه مشخص گرديده است وجود ندارد. پس آن ادعاي ملكمخان (و امثال او) كه "ساير دول، قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ كردهاند" شعاري عوامفريبانه و دور از صداقت و صميميت است". (موحد، در هواي عدل و عدالت، ص 429)
و اين پايان آن مكاشفه بهظاهر ترقيخواهانهاي است كه در فضاي كتاب "در هواي حق و عدالت" ميگذرد: اعلام عقبماندگي اصولي دين اسلام و كتاب قرآن، از مفاهيم و مدارج منعكس در بندهاي منشور غربيان و تاختن و توهين علني به ملكمخان تا آنجا كه بهسبب اشاره ملكم به قدمت ترقيخواهي در قرآن و نزد مسلمين، او را عوامفريب و بيصداقت مينامد. بهراستي كه مدتها است كه سرناهاي روشنفكري ما سر تنگ ندارد و آواهاي گوشخراش آنها يكسره از سرگشاد نواخته ميشود.
"ماده 1. ابناي بشر همه آزاد به دنيا ميآيند و در كرامت و حقوق با هم برابرند؛ همه از موهبت خرد و وجدان برخوردارند. بايد با هم برادروار رفتار كنند". (از مفاد منشور حقوق بشر)
اين بند نخست آن سند است تا قدرت لفاظي را نزد كساني معلوم كند كه ميخواهند منشوري فاقد تضمين بنويسند و خود نخستين نقضكننده آن باشند! ارائه اين تعارفات نابالغ كه با ماهيت زيستي كنوني انسان ذرهاي سازگاري ندارد و يكدست و هماهنگديدن محيط اجتماعي آدمي، در اين زمان كه رنگينكماني از تفاوتهاي مختلف اقتصادي، فرهنگي، ديني و باور متعصبانه به كهنترين معتقدات و سنتهاي چندهزار ساله، حتي در جوامع بهظاهر پيشرفتهاي چون ژاپن و چين و هند و سراسر اروپا مستولي است، چنين توصيههاي نصيحتگونه بيپشتوانهاي را - كه جز در موارد توطئههاي سياسي ضمانت اجرا ندارد - از صورت بيانيهاي براي ايجاد تفاهم و رعايت جمعي خارج ميكند و از آن ابزاري خوشدست ميسازد كه در مقاطعي همانند امروز، مسلمين ظاهرا ناآشنا با حقوق بشر را در جاي خود بنشانند.
مولف كتاب در هواي حق و عدالت، كه مدعي است متون ديني و از جمله قرآن از جامعيت منشور در ارائه مجموعه قواعدي در لزوم رعايت حقوق و آزاديهاي آدمي عقب ميماند، از ورود به "ماهيت" موضوع درمانده است، زيرا مراجعه به حقوق و آزاديهاي فردي و جمعي، در متون ديني و بويژه در قرآن، صورتي عبادي و تكليفي گريزناپذير دارد كه نقضكننده آن، از ادعاي ايمان تخليه ميشود و مستوجب كيفرهاي جدي است؛ درحاليكه منشور حالتي از اندرزهاي پدرانه كليسايي به خود گرفته است كه نه جامعيت دارد، نه بديع و صحيح است و نه ميسر و ممكن.
"ماده 15. هركس حق دارد كه داراي تابعيتي باشد. هيچكس را نميتوان خودسرانه از تابعيتي كه دارد محروم ساخت و نيز نميتوان حق تغيير تابعيت را از او سلب كرد." (همان)
مثلا اگر با استناد به اين ماده منشور به صورت قانوني سئوال كنيم كه سرخپوستان چند هزاره ساكن اتازوني را بايد تابع ايالات متحده كنوني بناميم يا مهاجران عمدتا اروپايي تازه از راه رسيده به آن سرزمين را تحت تابعيت قبايل سرخپوست اتازوني درآوريم، آيا بجز پوزخند خشمگينانه پاسخي خواهند داد؟ چنين است كه ميتوان گفت تقريبا هيچ يك از مواد منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد، مفهوم مستقل حقوقي ندارد و بيرون از ماهيت موضوع است.
"ماده 14. هركسكه تحت تعقيب باشد، حق پناهندگي خواستن از كشورهاي ديگر و استفاده از آن را خواهد داشت. اين حق در مواردي كه تعقيب واقعا ناشي از جرايم غيرسياسي يا اعمال خلاف مقاصد و اصول ملل متحد باشد، قابل استفاده نخواهد بود." (همان)
در اين مورد نيز تشخيص صلاحيت پناهنده و حدود اختيار و آزاديهاي سياسي و نيز حق او براي تعقيب آرمانهايي كه موجب گريز از زادگاهش شده است، بهكلي از شرايط و اميال و تفسيرهاي سياسي سرزمينهاي پناهندهپذير و دادوستدهاي ديپلماتيك جاري و معمول تبعيت ميكند ودرحالحاضر پذيرش پناهنده، در بيشتر موارد، با به خدمتگرفتن كامل پناهجو برابر شده است.
"مادهي 12. زندگي خصوصي، خانواده، خانه و مكاتبات هيچكس نبايد در معرض مداخله خودسرانه قرار گيرد و نيز نبايد شرف و آبروي كسي مورد تعرض واقع شود. هركس حق دارد در برابر اينگونه مداخلات و تعرضات از حمايت قانون برخوردار باشد." (همان)
درباره اين ماده منشور تنها ميتوان به آخرين تحولات در خصوص رعايت حقوق فردي و گروهي اشخاص در مدعيترين كشورهاي غربي، چون ايالات متحده، انگليس و فرانسه اشاره كرد. اينك دولتها به فرمان قانونهاي محلي قادر و مجازند تا تمامي منشور و از جمله اين ماده را نديده بگيرند؛ زيرا جواز ورود بدون اعلام در مكالمات و مراسلات عادي و الكترونيكي وخصوصيترين زواياي زندگي افراد و خانوادهها را به بهانه مبارزه با تروريسم بهدست آوردهاند و ميتوانند نوجوانان مسلمان را كه به پوشش ديني خود معتقد و علاقهمندند، از ادامه تحصيل در نخستين زادگاه آزادي نوع غربي، يعني فرانسه بازدارند! بدينترتيب موضوع منشور حقوق بشر، عاليترين و رسميترين صورت شوخي عمومي را به خود گرفته است، هنگاميكه مولف و مخاطب و مبلغ و مجري آن، دولتهايي هستند كه هركدام تعريف جداگانهاي براي آزادي، براي حقوق اجتماعي و حتي براي خود بشر دارند!
اينك زمان آن است كه از كسريهاي كتاب موحد بكاهيم و با ارائه نمونههاي اندكي از مفاد و مواد الزمآور رعايت حقوق انساني در قرآن عظيم، از قلمدار كتاب "در هواي حق و عدالت" بخواهيم، لااقل در اندازه ميرزاملكمخان، نگاهش را به خطه خويش و بر مردمي برگرداند كه با نيكي هرروزه، كه فقط و فقط ملهم از توصيههاي قرآن است، راهشان را از تابعين منشور حقوق بشر جدا ميكنند؛ منشوري كه درحال حاضر، متن و مستمسكي براي اعمال آزار و آدمكشي غربيان در ميان مسلمين صبور و سلامتانديش است!
"به مادر، به پدر، به اقوام، يتيمان، بيچيزان، همسايگان، دوستان، رهگذران، مسافران، بندگان و زيردستان نيكي كنيد كه خداوند به خودپسندان عنايتي ندارد." (نساء (4): 36)
"خداوند شما را به عدالت، مهرباني، رعايت ديگران و دوري از نادرستي و گردنكشي فرا ميخواند." (نحل (16): 90)
"اقوام ديگر را حقير نشماريد، دچار بدگماني نباشيد، خبرچيني نكنيد." (حجرات (49): 11 و 12)
"در راه خدا بجنگيد، اما تجاوز نكنيد، خداوند متجاوزان را نميپسندد." (بقره (2): 190)
"جانب عدالت را نگه داريد و حقيقت را بگوييد، هرچند به سود شما يا والدين و خويشان شما نباشد. غني و فقير در نظرتان يكسان باشد و از هواي نفس پيروي نكنيد." (نساء (4): 135)
"يتيم را ميازاريد و فقير را از خود مرانيد." (ضحي (93): 9 و 10)
"بر باطل لباس حق نپوشانيد و حق را آگاهانه زيرپا نگذاريد." (بقره (2): 32)
و سرانجام او را به اوصاف اوليهاي توجه دهيم كه خداوند آن اوصاف را شرط وصول انسان به مرحله تعادل و ايمان قرار ميدهد:
"آنان كه فروتنند، در برخورد با نادانان آرام ميمانند، به اعتدال رفتار ميكنند، به ناحق خون نميريزند، اوقات خود را به بطالت نميگذرانند، در برابر حقايق خود را به كوري و كري نميزنند، در سختيها صبور ميمانند و در پرهيزگاري پيشقدم هستند". (آيات پاياني سوره فرقان)
كراماتي كه اين آيهها به انسان تكليف ميكند، هنوز در زمره آرمانهاي دور از دسترس زمان ما است. قرآن استحكام بنيان هستي فردي و جمعي را موكول به رعايتهايي ميداند كه در ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي منزهساز است و اين بيان تنها جزء كوچك كتابي است كه 1400 سال مقدم بر تدوين منشور حقوق بشر، آدمي را جز به اعتدال، رعايت، سلام، صلح، امنيت و دوستي سفارش نكرده است.
......................................................................................
منبع: كتاب نقد
انتهاي پيام/
شنبه 21 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-