محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830592043
نويسنده:بهمن شريفزادهنقدي بر تلفيق عرفان ديني با باطنگرايي جديد
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:بهمن شريفزادهنقدي بر تلفيق عرفان ديني با باطنگرايي جديد
خبرگزاري فارس: اين مقاله بر آن است تا ضمن تشريح مهمترين بنيان عرفان اسلامي و باطنگرايي غربي، امكان پيدايش هرگونه تلفيقي بين اين دو را نفي كند.
چكيده
گرايش چشمگير جهان غرب به امور دروني و تواناييهاي باطني انسان و پيدايش صدها فرقه كوچك و بزرگ در اين راستا، انديشمندان غرب را با موضوعي بسيار مهم، جديد و فراگير روبهرو ساخته است. دنياي غرب پس از قرنها توجه به عقلانيت ابزاري محض، ابتهاجات مادي و زندگي ماشيني اكنون موج بزرگي از باطنگرايي را در درون خويش احساس ميكند كه براي مهار آن، بايد آن را بشناسد. حركت اين موج مواج به سمت شرق اسلامي و ورود آن به كيان مسلمانان با بازتابي بسيار متفاوت با آنچه در غرب رخ داده، روبهرو شده است. تعاليم باطنگرايي قديم و جديد همچون "ذن"، "يوگا"، "مديتيشن" و ... با استقبال نهچندان گرم مواجه شد. اگرچه گروهي شيفته اين تعاليم شدند؛ ولي گروه بسياري نيز با بيتفاوتي از كنار آن گذشتند و گروهي به مخالفت با آن پرداختند و اين همه از آن رو بود كه شرق اسلامي، بنيانهاي محكمي از عرفان و معارف معنوي اسلامي را در خود داشته و هرگز بر آن پشت نكرده بود. شيفتگي گروهي از مسلمانان به تعاليم وارداتي هم چه بسا به علت كافي نبودن آگاهي ايشان از گنجينه گرانبهاي معارف عرفاني باشد كه اين فقدان هم معلول عدم عرضه عرفان اسلامي به زبان روز است.
اكنون براي رفع ناهمواري موجود در راه پذيرش اين تعاليم، گروهي بر آن شدهاند تا بين عرفان اسلامي و تعاليم باطنگرايي امروز دنياي غرب، سازشي پديد آورده و معجوني از اين دو فراهم كنند كه به مذاق اغلب افراد خوش آيد و سبب مقبوليت اين تعاليم شود.
اين مقاله بر آن است تا ضمن تشريح مهمترين بنيان عرفان اسلامي و باطنگرايي غربي، امكان پيدايش هرگونه تلفيقي بين اين دو را نفي كند.
واژگان كليدي: اومانيسم، تعاليمباطني، عرفانهاي منهاي شريعت، عرفان اسلامي، بندگي، فرمانبرداري.
* * *
بيتوجهي به شأن، اختيار و حريت ذاتي آدمي و تنزيل او از مرتبت بلندش به مرتبه جانداري مجبور و مطيع در قرون وسطا، گروهي از انديشمندان را بر آن داشت تا براي احياي مقام انسان، نهضتي فكري پايهريزي كنند كه اومانيزم نام گرفت.
از آنجا كه اين تحقير درازمدت از سوي ارباب كليساي كاتوليك مشروعيت يافته بود، اين نهضت در گريز از دين رسمي جهان غرب جهت گرفت و با توجهي افراطي به انسان و ارزشها و تواناييهاي او، خدا را از محوريت حركت فردي و اجتماعي خارج و انسان را جايگزين آن كرد تا آنجا كه گاه خدا از هرگونه نقش و تأثير در زندگي و فكر انسان، نفي (اومانيزم الحادي) و گاه در نقش دوم نگاه داشته شد (اومانيزم غير الحادي)؛ ولي آنچه در تمام اشكال اومانيزم مشهود بود، قرار گرفتن انسان در نقش اول هر حركت فردي و اجتماعي به عنوان محور اصيل و بلكه يكتا معيار سنجش و ارزيابي حركت بود.
با قرار گرفتن انسان در محور ارزشمندي همه حركتها و بيمهري به ديانت رسمي، باب دنياگرايي، التذاذ و ابتهاجات مادي بر بشر گشوده شد و كاميابي مادي در رديف انگيزههاي اساسي و بلكه اساسيترين انگيزههاي او قرار گرفت، علومانتزاعي و ديني همچون مابعدالطبيعه (الاهيات) و اخلاق با بياعتنايي روبهرو شد و به جاي آن، گرايش به تجربتانديشي در حوزه علوم رواج يافت و از علوم، آنچه بهرهبرداري از دنيا را ميآموخت، مورد علاقه، بررسي و رشد قرار گرفت، تا آنجا كه نام علم نيز از غير آن سلب شد.
شايد بسياري از ابعاد اين تحول بزرگ دنياي غرب را بتوان در نامي كه نيچه (Nietzsche) بر كتاب خود گذارد، "وقتي خدا مرد" دريافت؛ زيرا در غرب، نگاهها از آسمان به زمين برگشت و همه چيز زميني شد؛ حتي تلاشي جدي بر تفاسير زميني از مقولات ديني صورت گرفت. عشق مقدس الاهي رنگ باخت و به عشقهاي زميني تبديل شد و مقولات ديني نيز تا آنجا كه امكان داشت، با چنين تأويلي عرضه شد. البته جاي ترديد ندارد كه با كنار رفتن خرافات مسيحيت و گشوده شدن فضا براي انديشيدن، علوم رشد كرد، صنعت جان گرفت و تكنولوژي تولد يافت؛ ولي اين شكوفايي بر پايه بهرهمندي مادي انسان بود و او را به موجودي صرفاً لذتجو تبديل كرد. اين سير ادامه يافت تا اينكه روابط روحي - عاطفي انسان در مقياسي وسيع، جاي خود را به ارتباطهاي صرفاً ماشيني جامعه غرب داد و عصر ماشينيزم را به بار نشاند.
كاهش توجه به روابط فرامادي و مسخ شدن در زندگي ماشيني، احساس مبهم كمبودي آزاردهنده را در انسان اين دوره پديد آورد كه براي رفع آن، هرچه بيشتر به دنيا روي آورد، كمتر نتيجه گرفت تا آنكه ماهيت كمبودش را در تحمل دردها و بحرانهاي بزرگ فردي و اجتماعي شناخت؛ پس ديگر تاب نياورد و آگاهانه بر مدرنيته شوريد و به فضاي پسامدرنيته گام نهاد. به عبارت ديگر به گذشتهاي كه از آن گريخته بود، بازگشت تا با عقل مدرن و رشد يافته خويش به انتخاب معقول مايحتاجش از سنن گذشته بپردازد. البته اين بازگشت به معناي سنتيشدن و رهيدن از زندگي مدرن نبود، بلكه توجهي به سنتهاي پيشين براي جبران كاستيهاي عصرمدرن بود؛ همانند همان توجهي كه اومانيستهاي آغازين براي احياي مقام انسان به دانش و ارزش گذشتگان شعر و ادب و هنر يونان كردند و اين امر سرآغازي براي توجه همهگير دنياي غرب به مسائل باطني بود.
انسان مدرن دريافت كه اگرچه با توجه صرف به عقل و استفاده ابزاري از آن، جهان را متحول ساخت و به تكنولوژيهاي حيرتآور و اعجابانگيزي دست يافت، ولي پاسخي براي نيازهاي روحي - رواني خويش كه مدتها از آن غافل بود، نيافت؛ پس عزم خود را جزم كرد و به دنياي باطن خويش گام نهاد و به مسائلي از اين قماش روآورد . اما همانگونه كه قرنها با خودباوري ويژهاي با عنوان اومانيزم تربيت يافته و شالوده دنياي مدرن را بر اين تفكر بنيان نهاده بود، با اين پيشفرض به جستوجوي داروي درد خويش در سنت گذشتگان پرداخت و چيزي را طلبيد كه با محوريت انسان منافات نداشته باشد و از بازگشت خدا و دين به جايگاه محوريت حيات ممانعت كرد و درست به همين علّت است كه در خميرمايه تعاليم باطني امروز دنياي غرب، اثر چنداني از آموزههاي اديان الاهي ديده نميشود ؛ (تعاليمي خالي از شرايع آسماني و به عبارتي عرفان منهاي شريعت).
اكنون بايد به راهيابي باطنگرايي جديد غرب به شرق عالم بويژه شرق اسلامي توجه كرد.
از آنجا كه دنياي اسلام هيچگاه همچون جهان غرب از معنويت عميق و نابي كه در بطن خود داشت، فاصله نگرفت، به بحراني شبيه آنچه در غرب رخ داد، مبتلا نشد؛ ازاينرو باطنگرايي جديد غرب با عكسالعملي ويژه در شرق اسلامي روبهرو شد. جهان اسلام، مهد عرفاني عميق و جايگاه عارفان بزرگي بود كه تعاليم جديد غرب در برابر آن تاب نميآورد. اگرچه پيشرفت نسبي اين آيين در بين مسلمانان، مرهون زبان جديد آن و فقدان زبان نو در معارف عرفاني خودي بود، ولي آشنايي دانشمندان و فرهيختگان مسلمان با عرفان و معنويت اسلام، راه را بر پذيرش اين آيين جديد بست؛ همچنين از سويي تعاليم عمومي معارف معنوي ديني هم راه را براي پذيرش عمومي اين آيين ناهموار كرد. در اينجا بود كه استراتژي جديدي براي ايجاد اقبال به باطنگرايي جديد به كار بسته شد و آن، تلفيقي از اين آيين با برخي آموزههاي معنوي - روحاني ديني است. اكنون پرسش آن است كه آيا ميتوان باطنگرايي جديد غرب را با آموزههاي عرفان ديني در هم آميخت و به تلفيقي قابل قبول و شكل كماليافتهاي از عرفان و معنويت دست يافت، آيا عرفان ديني قابليت پذيرش و هضم تعاليمي همچون "ذن"، "يوگا"، "مديتيشن"، "ريلكسيشن" و … را دارد؟
براي پاسخ به پرسشهايي از اين دست، لازم است به آنچه نقش محوري در عرفان و معنويت اسلامي دارد، توجه شود. عرفان اسلامي معرفت خدا را مقصود خويش ميداند و براي وصول به آن، راهي ترسيم كرده و توصيههايي ميكند كه از آن به سير و منازل سلوك ياد ميكنند و آنگاه كه يافتههاي راه را در قالب گزارههايي درآورده و به آن ساختاري شبيه به ساختار علوم ميدهد، موضوع خود را ذات خداوند معرفي كرده و به تبع آن از اسماء و صفات و كيفيت تجليات ذات و اسما بحث ميكند.
اكنون با نگاهي به آموزههاي عملي و گزارههاي نظري آن ميتوان بخوبي دريافت كه عرفان اسلامي ماهيتي خدا محور دارد؛ به اين معنا كه خداوند را يگانه موجود حقيقي و مطلوب و مقصود حركتها دانسته و هر چه غير از او را تجلي و اعتبار او ميداند و در بين همه تجليات، انسان را مظهر همه اسماء و صفات دانسته و برترين تجلي حضرت حق معرفي ميكند. هم از اين رو است كه آدمي را لايق خلافت الاهي دانسته و شايسته مقام ولايت ميداند؛ ولي اين قابليت از ديدگاه عارفان در انساني بروز ميكند كه بنده و سرسپرده محض خداوند شود. عرفان اسلامي كمال آدمي را در حركت پيوسته به سوي بندگي محض خدا ميبيند و اين بندگي هم فقط در سايه محبتي تام به خداوند و خالي ساختن قلب از حبخويش پديد ميآيد.
سالك راه معرفت بايد از آغاز بكوشد انگيزهاي جز حبخداوندي در دل نپروراند. رسيدن به بهشت، گريز از دوزخ، دستيابي به مراتب و مقامات والاي مقربان، توانايي بر كرامات و خوارقعادت، هيچكدام نبايد غرض از سلوك قرار گيرد؛ بلكه فقط بندگي است كه انگيزه سالك راستين است و تا دستيابي و حصولش، انگيزه سالك ميماند. گويند به ابوسعيدابوالخير گفتند:
" فلانكس بر روي آب ميرود! گفت: سهل است! وزغي و صعوهاي بر روي آب ميرود. گفتند كه فلانكس در هوا ميپرد! گفت: زغني و مگسي در هوا بپرد. گفتند: فلانكس در يك لحظه از شهري به شهري ميرود. شيخ گفت: شيطان نيز در يك نفس از مشرق به مغرب ميشود، اين چنين چيزها را بس قيمتي نيست. مرد آن بود كه در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخسبد و با خلق دادوستد كند و با خلق درآميزد و يك لحظه از خداي غافل نباشد." (محمد بنمنور، 1361، ص 215.)
ابوسعيد بارها در رخدادهاي گوناگون به اين مهم اشاره كرد كه سالك واقعي آن است كه به خود نينديشد و براي خود نخواهد. خدا را بخواهد و فقط در انديشه بندگي او باشد؛ چنانكه آوردهاند:
شيخ ما قدس الله روحه العزيز به راهي ميرفت، ماري عظيم بيامد و خويشتن را در پاي شيخ ميماليد و به وي تقرب مينمود. در خدمت شيخ درويشي حاضر بود، از آن حالت تعجب ميكرد. شيخ درويش را گفت: اين مار به سلام ما آمده است، تو خواهي كه تو را هم چنين باشد؟ مرد گفت: خواهم. شيخ گفت: هرگز تو را اين نباشد، چون ميخواهي (همان، ص 291.)
اين اتفاق، حقيقت باشد يا افسانه، فرقي نميكند، پيام ابوسعيد مهم است كه سالك نبايد براي خود بخواهد، بلكه بايد خود را براي خدا بخواهد. او بايد تا آنجا پيش رود كه خود را در برابر خدا، هيچ انگارد و به عبارت بهتر، خود را نبيند و نيابد، همانگونه كه او گفت:
" وقتها هر جايي ميگشتيم و اين حديث سر بر پي ما نهاده بود و ما خداي را ميجستيم در كوه و در بيابان. بودي كه بازيافتيم و بودي كه بازنيافتيم و اكنون چنان شدهايم كه خود را باز نمييابيم كه همه او ماندهايم و آن صفت او بود و ما نبوديم، او خواهد بود و ما نخواهيم بود و اكنون يك دم زدن به خودي خود نميتوانيم كه باشيم و ما را دعوي مشاهده و تصوف و زاهدي نرسد. كسي كه او را چيزي نبود و نامي نباشد، او را ناميتوان نهاد؟ اين خود محال باشد و روا نبود." (همان، ص 312.)
عارفان راستين ما، خود را چيزي نميديدند و شأني براي خود باور نداشتند تا ادعاي زهد، تصوف، شهود و… كنند و اين حقيقت بحق در رفتارشان مشهود بود. حكايت كردهاند:
" خواجه امام مظفّرحمدان در نوقان يك روز گفت كه كار ما با شيخ بوسعيد، همچنان است كه پيمانه ارزن. يك دانه شيخ بوسعيد است و باقي منم. مريدي از آن شيخ بوسعيد آنجا حاضر بود، چون آن را شنيد از سرِ گرمي برخاست و پايافزار كرد و پيش شيخ آمد و آنچه از خواجه امام مظفّر شنيده بود با شيخ بگفت. شيخ گفت: برو و با خواجه امام مظفّر بگوي كه آن يك دانه هم تويي، ما هيچ چيز نيستيم." (همان، ص 208.)
آن تو، تو را و آن ما نيز تو را با ما بنگوي كي خصومت ز چرا؟
(همان، ص 82.)
و هم او بود كه ميگفت:
بدانيد كه ما شما را به خود دعوت نكرديم، شما را به نيستي شما دعوت كرديم. گفتيم: هست او بس است، شما را براي نيستي آفريده است. (همان، ص 349)
اما بندگي هم نزد عارفان در گرو شريعتمداري انسان است. بيمبالاتي مقتضاي سركشي و گسستن طوق بندگي است. عمل به شريعت در نسبت با روح بندگي، هم نقش علّي دارد و هم نقش علامي؛ زيرا عمل به فرمان است كه سبب پيدايش روح بندگي ميشود و باز همين عمل است كه نشانهاي بر وجود روح بندگي در آدمي است. عارفان مسلمان عمل به شريعت را براي وصول به حقيقت ضروري دانسته و متخلّف را از حقيقت محروم ميدانند.
ابن عربي ميگويد:
ما نال من جعل الشريعه جانبا شيئاً و لو بلغ السماء مناره
(ابنعربي، 1271 هـ.ق، ص 16.)
هر كه از شريعت فاصله گيرد، اگر تا آسمان هم برسد، به چيزي از حقيقت نايل نميشود.
و هم او ميگويد:
" شريعت، جادهاي روشن و رهگذر نيكبختان و راه خوشبختي است. هر كه از اين مسير رفت، نجات يافت و هر كه رهايش كرد، نابود شد." (ابنعربي، بيتا، ج3، ص 69.)
اكنون كه به اجمال معيار، انگيزه و روش صحيح سلوك در عرفان اسلامي معلوم شد، زمينه براي پاسخ به پرسشهاي پيشين فراهم است كه آيا ميتوان تلفيقي قابل قبول بين تعاليم باطنگرايي امروز با عرفان اسلامي پديد آورد يا خير؟ پاسخ به اين پرسش از چند جهت ممكن است:
1. عرفان اسلامي ماهيت خدامحور دارد و تعاليم باطني امروز در دنياي غرب، حقيقتي انسانمحور دارند و پر واضح است كه بين دو ماهيت متضاد نميتوان جمع كرد. اومانيزم غرب، حتي در قالب معتدل ديني، توجهي اصيل به انسان داشته و داشتهها و تواناييهاي او را ملحوظ نظر و مقصود حركت قرار ميدهد. حال آن كه در عرفان اسلامي، كمالات، همه از آن خدايند و افراد صاحب كمال نيز فقط آينه كمالات الاهي به شمار ميروند. كوشش انسان در مسير سلوك، او را به دارايي و توانايي نميرساند؛ بلكه او را به فقر خويش بينا ميسازد. عارف واقعي هيچگاه خود را صاحب كمالي نديده و نخواهد ديد. او بر اين باور است كه چيزي نيست و نخواهد شد؛ بلكه ديگران هستند كه در او كمالات الاهي را خواهند يافت. سلوك او هم براي بازشدن چشم دلش بر همين حقيقت بوده است. گويند ابراهيم ينال، برادر طغرل، براي احترام به نزديك شيخ ابوسعيد آمد. شيخ به او رخصت داد و گفت:
هر كه بر ما سلام كند، از بهر او (خدا) كند، قالب ما قبله تقرب خلقست و الّا مقصود حقّست جلّ و جلاله و ما خود در ميان نيستيم.(محمدبنمنور، 1361، ص 247.)
خداوند تبارك و تعالي در قرآنكريم ميفرمايد:
" إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً" (يونس (10): 65.)
همانا همه عزّت براي خدا است.
" وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين." (منافقون (63): 8.)
و عزّت براي خدا و براي فرستادهاش و براي اهل ايمان است.
انتساب تمام عزت به خدا در آيه نخست و انتساب عزت به خدا و پيامبر و اهل ايمان در آيه دوم گوياي آن است كه اين كمال فقط از آن خدا است و عزت منسوب به پيامبر واهل ايمان، چيزي جز همان عزت الاهي نيست.
2. با توجه به مطلب نخست، تنها مقصود صحيح از حركت در عرفان اسلامي، بندگي پروردگار است؛ بهاين معنا كه انگيزه سالك از حركت، بايد "براي خدا بودن"، "براي او زيستن"، "براي او حركت كردن" و "براي او مردن" باشد؛ چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمود:
" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون". (الذاريات (51):56.) جن و انسان را نيافريديم، مگر براي بندگي كردن.
چنانكه گذشت، بندگي در نديدن خود و ديدن خدا حاصل ميشود و فقط اين، مقصود عارف واقعي است؛ درحاليكه توجه به خويش در باطنگرايي جديد غربي ومحور قرار گرفتن خود با "بيخود شدن از خويش" در فرهنگ عرفان اسلامي تعارضي از سنخ تناقض دارد. اگرچه بيخود شدن در مرتبهاي بالا براي عارف پديد ميآيد، ولي او از همان آغاز بايد بكوشد به خود نينديشد و براي خود گامي بر ندارد؛ درحاليكه باطنگرايي غرب، هدفي غير از خود را با مخاطب تعاليمش در ميان نميگذارد و غاياتي همچون رسيدن به آرامش روح، اعتماد بر خويش، دستيابي به نيروها و تواناييهاي خارقالعاده باطني و… را مقصود تعاليم خويش قرار ميدهد.
3. با تنبيهات مداوم عرفان اسلامي و گريز از خود، انسان از خود دل كنده و به خدا و هر آنچه رنگ خدايي دارد دل ميبندد، محبت از خود به سوي ديگران مصروف شده و قلب به عشق مقدس دست مييابد. در اين هنگام عارف از شدت محبت به خدا، او را در همه جا و با همه چيز ميبيند
بـه دريـا بـنـگرم دريـا تــو بـينم بـه صـحـرا بـنگرم صـحـرا تو بـينـم
بـه هر جـا بنگرم كوه و در و دشت نـشـان از قـامـت رعـنـا تـو بـيـنـم
(باباطاهر عريان: از مجموعه دوبيتيها.)
عشق به خدا چنان توجه عارف را از خود به خدا مصروف ميكند كه او را در هنگام جستوجوي خود نيز به خدا ميرساند. پيرهرات، خواجهعبدالله انصاري گفت:
" روزگاري او را ميجستم، خود را مييافتم، اكنون خود را ميجويم، او را مييابم." (محمد جواد شريعت، 1361، ص 148.)
حال آنكه با بذل توجه به خويش، محبت به خود فزوني ميگيرد و قلبي كه خود را دوست بدارد، نميتواند به عشق مقدس دستيابد؛ چنانكه خداوند فرمود:
" ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِه" (احزاب (33): 4.)
خداوند براي يك نفر دو قلب در درونش قرار نداده است.
اندر يك دل دو دوستي نايد خوش ما را خواهي خطي به عالم دركش
4. بندگي زماني پديد ميآيد كه آدمي جز نقص و كاستي در خود نيابد؛ به عبارت بهتر خود را فقيري بيابد كه فقرش به غنا تبديل نميشود. پس بايد توقع بينيازي را از دل زدود و به شهود غناي الاهي راضي شد كه:
سيهرويي زممكن در دو عالم جدا هرگز نَشد الله اعلم
خداوند بلند مرتبه در قرآن كريم فرمود:
" يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ" (فاطر (35): 15.)
اي مردم! شما نيازمندان درگاه خداييد و فقط خدا بينياز است.
و اين درحالي است كه در تعاليم باطنگرايي امروزي، انسان صاحب تواناييهاي بزرگي معرفي ميشود كه بايد از راه رياضت و تمركزي ويژه به آن دستيابد، بدون آنكه تصريح يا اشارهاي بر عدم تعلق اين تواناييها به انسان شود. البته در عرفان اسلامي هم انسان، مظهر تمام اسماي الاهي معرفي شده است؛ ولي با اين توجه كه هيچ يك از اين كمالات و تواناييها، متعلق به خود او نيست و چنانكه گذشت، در صورت بندگي، مظهر اين تواناييها خواهد شد. پس عرفان اسلامي و باطنگرايي جديد، دو نگاه كاملاً متفاوت به انسان دارند، اگرچه هر دو انسان را به معرفت خويش فراميخوانند.
البته بايد توجه داشت كه معرفت به خويش كه از توجه به خود واقعي پديد ميآيد و مستلزم معرفت الاهي است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) شناخت خود واقعي و به عبارتي شناخت واقعيت خود است كه همان فقر و نياز است و اين با توجه به خود پنداري و به عبارتي نگاه پنداري به خود، متفاوت است. در نگاه واقعي، آدمي خود را مالك و صاحب چيزي نميبيند و بنده مسكين و فقيري مييابد كه بايد همتش را در ابراز فقر به پروردگارش مصروف دارد؛ چنانكه ميگويد:
انا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا.
بارالاها! من بنده ضعيف، خوار، كوچك، درمانده و بيچاره توام كه مالك سود و زيان، مرگ و زندگي دنيا و آخرت خويش نيست.
و آنگاه با اين بينش هر كاري را با انگيزه فرمانبرداري از خدا انجام ميدهدو زيباييهاي بندگي را ميآفريند. اما در نگاه پنداري، انسان خود را توانا بر هر كار و مالك امور بسيار ميداند كه براي بهرهبرداري از اين ستواناييها و اين داراييها بايد بكوشد و رياضت بكشد تا به "ابرمرد"ي كه نيچه داعيه آن را داشت تبديل شود؛ چنان كه ميگويد:
"من" من، مرا غروري تازه آموخت و من آن را به آدميان ميآموزانم: ديگر سر خويش در ريگزارها و چيزهاي آسماني فرونبردن، بلكه آن را آزادانه به دوشكشيدن چون يك سر زميني كه براي زمين معنا ميآفريند ….(فريدريش نيچه، 1377: ص 43)
5. همانطور كه گذشت، بندگي اقتضاي فرمانبرداري تام دارد و فرمانبرداري تام، چيزي جز عمل به موازين شريعت (اوامر و نواهي) نيست و اين درحالي است كه بسياري از فرقههاي باطنگراي امروزي، مخاطبان خويش را به رفتارهايي خلاف شريعت دعوت ميكنند.
"بعضي از آنها مثل "اوشووساي بابا" هستند كه اعضاي خودشان را مثل فداييان اسماعيلي تربيت ميكنند. آنها را از خانوادههايشان جدا ميكنند و به خانههاي تيمي و گروهي ميبرند و از آن ها اطاعت مطلق و سرسپردگي بيچون و چرا ميخواهند. با آن ها ارتباط جنسي نامشروع برقرار ميكنند يا آنها را به بعضي از مواد افيوني معتاد ميكنند تا كاملا تابع آنها باشند. در بعضي فرقهها، از اعضا پول ميگيرند يا از آنها ميخواهند كه كل اموالشان را به رؤساي فرقه منتقل كنند". (همايون همتي، 1383، ص 20.)
البته چه بسا گفته شود كه تلفيق مطلوب بين باطنگرايي جديد و عرفان اسلامي، تلفيقي است كه در آن به ضوابط شريعت عمل شود، بدون آنكه چيزي از آن فروگذار شود، شيوههاي باطنگرايي هم بر آن افزوده شود؛ ولي با صرفنظر از تعارضهايي كه بين ضوابطشرعي با شيوههاي باطنگرايي وجود دارد، بايد گفت حقيقت بندگي، مقتضي منحصر ساختن رفتارها به فرمانهاي الاهي است؛ به اين معنا كه بنده، جز فرمانبرداري از خدا را روا نداند و هر چه غير از آن است را در تعارض با بندگي ببيند، اگرچه خداوند آن را در شمار محرمات عمومي شرعي نياورده باشد. ولي سالك با تلاش بر بيتوجهي به خود، هر مصلحتانديشي و تدبيري را از خود سلب ساخته و فقط به راهنمايي خدا گوش ميسپارد؛ چراكه فقط او را مدبر كل مييابد. پس عمل به شيوههاي باطنگرايي امروز، اگرچه منافاتي با شريعت نداشته باشد، ولي از ديد عارف واقعي نامطلوب و با روح بندگي ناسازگار است؛ زيرا عارف نه براي خود ميانديشد و نه از سوي خود ميانديشد؛ بلكه او همه چيز را تسليم حق ساخته و سرسپردگي محض او را خواهان است.
دانه فلفل سياه و خال مه رويان سياه هر دو جان سوزند اما اين كجا و آن كجا
(به نقل از لغتنامه دهخدا)
نتيجه
تعاليم باطني امروز دنياي غرب بنابر دلايل ذيل با عرفان اسلامي قابل جمع نيست:
1. عرفان اسلامي ماهيتي خدامحور دارد و تعاليم باطني غرب، حقيقتي انسانمحور دارند.
2. در عرفان اسلامي، سالك راه از آغاز به بندگي و سرسپردگي در برابر خدا دعوت ميشود؛ درحاليكه در تعاليم باطني غرب، چنين نيست.
3. عرفان اسلامي درصدد نفي توجه آدمي به خويشتن و جلب آن به خدا است؛ درحاليكه تعاليم باطني غرب، انسان را به خويشتن دعوت ميكند.
4.عرفان اسلامي، عشق به خدا را در گرو خالي كردن دل از دوست داشتن خود ميداند؛ درحاليكه تعاليم باطني غرب، آدمي را به دوست داشتن و تكيهكردن بر خويش فرا ميخواند.
5. عرفان اسلامي انسان را به فرمانبرداري محض از خدا فرا ميخواند؛ درحاليكه تعاليم باطني غرب، فرامين الاهي نيستند.
منابع
ـ قرآن كريم
ـ ابن عربي، محيالدين: فتوحات مكيه، دار احياء التراثالعربي، بيتا.
ـ همان: ديوان، افست انتشارات عامره و وقايع مصريه، تركيه، 1271 هـ.ق.
- شريعت، محمدجواد: سخنان پيرهرات، خواجه عبدالله انصاري، شركت سهامي كتابهاي جيبي، تهران، 1361 ش.
ـ كيهان فرهنگي، مؤسسه كيهان، 1383.
ـ صانعپور، مريم: خدا و دين در رويكردي اومانيستي، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381 ش.
ـ محمدبنمنوربنابيسعدبنابيطاهربنابيسعيدميهني: اسرارالتوحيد في مقامات الشيخابيسعيد، تهران، انتشارات اميركبير، 1361 ش.
- نيچه، فريدريش: چنين گفت زرتشت، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات آگه، تهران، 1377.
...........................................................................
انتهاي پيام/
شنبه 21 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]
-
گوناگون
پربازدیدترینها