واضح آرشیو وب فارسی:قدس: يادي از سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمي؛عاقبت مثل شهابي به نهايت پيوست
* فتانه آقا
براي شروع، كلامي بهتر ازاين شعربراي او نيافتم! گويا براي او سروده اند؛
دست بر شاخه عشق
روي در پنجره داشت
نگران گل سرخي كه در آن سوي نگاهش مي رست
وي گلي را مي ديد و به تعبير خدا برمي خاست
شانه از بالش آرامش تن بر مي داشت
و به صحرا مي رفت
سر هر كوچه درختي مي كاشت
و به باران مي گفت: « تو هوادار درختي باش
كه سر كوچه تنهايي
دست سبز خود را به كبوتر بخشيد
دستهايش سبدي بود پر از ميوه عشق
و نگاه تر او مثل يك چشمه به اعماق علفها مي رفت
لحظه هايي بسيار خيره مي شد به دو گنجشك
كه در باغ خدا مي خواندند
ابر در دهكده چشمانش مي باريد
هيچ دريايي از منظر او دور نبود
عاقبت مثل گريزي
به نهايت پيوست
***
*مدال فتح
نوزدهم دي ماه مصادف بود با سالگرد شهادت بزرگمردي كه زندگي و شهادتش سراسر درس بود و ايثار. مردي از تبار مهر و عطوفت كه آوازهاي پر رمز و رازش در كوچه هاي شهر پيچيد. مردي كه مردانگي را با عملكرد زلالش به ما آموخت و نياسود تا عدالت و مردانگي در كوچه باغهاي دنيا اشاعه يابد.
هنوز صداي گامهايش در كوچه و خيابانهاي شهر احساس مي شود. هنوز خاطرات عظمتش در يادها زنده است. او از سلاله عشق بود و التهاب. عشق عميق او به سالار شهيدان مولا حسين(ع) زندگي اين مرد بزرگ را آكنده از مبارزه و حركتي علوي ساخت، حركتي كه در نهايت به شهادت ختم شد. حضور او در صحنه هاي مبارزه با رژيم ستمشاهي و تحمل شكنجه و بازداشت شاهد اين ادعاست.
سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمي در سال 1337 در شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان در خانواده اي متدين ديده به جهان گشود. او كه ايمان به خدا و عشق به خاندان نبوت و ائمه اطهار(ع) را از كودكي آموخته بود با شروع حركتهاي توفنده انقلاب اسلامي در جريان اين حركت رهايي بخش قرار گرفت و هم صدا با مردم متعهد و انقلابي نجف آباد در صحنه هاي مبارزه حضور يافت.
در دي ماه 1358 جهت كمك به مبارزان فلسطيني وفراگيري آموزش،همراه با يك گروه چند نفره با مسؤوليت شهيد محمد منتظري راهي لبنان شد و پس از مدتي حضور در آنجا به ايران بازگشت.
شهيد كاظمي در سال 1359 همزمان با فعاليت احزاب ضد انقلاب در كردستان راهي اين ديار گرديد و در اين مأموريت نقشي چشمگير و ارزنده داشت. با شروع جنگ تحميلي عراق عليه كشورمان، او نيز لباس رزم پوشيد و با عشق و خلوصي ناب در دفاع از حريم ميهن در عملياتهاي متعددي همچون بيت المقدس، خيبر، والفجر 10، فاو، كربلاي 5 و ... شركت نمود. وي پس از پايان جنگ تحميلي نيز به مدت هفت سال به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) براي حفظ دستاوردهاي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس در مناطق عملياتي به ويژه در غرب و شمال غرب كشور باقي ماند.
سردار شهيد كاظمي به پاس رشادتهاي خود موفق به دريافت سه مدال فتح از دست مبارك مقام معظم رهبري و فرمانده كل قوا گرديد. از سال 79 فرماندهي نيروي هوايي سپاه به او كه در تمام عرصه ها حضوري برجسته داشت، سپرده شد و در 29دي ماه سال1384 به فرماندهي نيروي زميني سپاه منصوب شد.
* نبوغ ذاتي اش امنيت را به كردستان بازگرداند
خلاقيت ،نبوغ و ابتكار شهيدكاظمي در هشت سال دوران دفاع مقدس هميشه دشمن رابه ذلت كشاند.
سرلشگر رحيم صفوي در بيان ويژگي هاي درخشان اين شهيد گرانقدر مي گويد: احمد در تمامي عملياتها فرمانده اي بود كه با نبوغ و خلاقيت، دشمن را به زمين مي كشاند. هيچ جبهه اي در طول هشت سال دفاع مقدس نبود كه در مقابل لشكر قهرمان هشت نجف اشرف و فرزندان عزيز بسيجي و پاسدار نجف آباد و زنجان و بسياري ديگر از شهرهايي كه به اين لشكر مي پيوستند، تاب استقامت بياورد.
وي در ادامه مي گويد: يكي از فرماندهان فتح فاو شهيد كاظمي بود. پشت دروازه هاي بصره، نيروهاي بعثي عراق يورش قهرمانانه اين فرمانده شجاع را در رمضان و در كربلاي پنج ديدند كه چگونه با صلابت، با سكينه و آرامش، دروازه شرق بصره را شكافت و دشمن را مجبور به پذيرش قطعنامه 598 كرد كه بعد هم تبديل به قطعنامه نهايي شد وآنها مجبور شدند و به حقوق ملت ايران تن در دادند.
در عمليات خيبر نيز در حالي كه پشت سرش 30 كيلومتر آب بود، جزاير مجنون را تصرف كردند و انگشتش قطع شد كه دارو و بهداري وجود نداشت و براي اينكه عفونت نكند نمك در آب مي ريخت و انگشت قطع شده اش را در آب مي گذاشت تا هم عفونت نكند و هم خونريزي قطع شود. وي با خلاقيت و نبوغ ذاتي اش امنيت را به كردستان بازگرداند. هفت سال بعد از جنگ به دور از خانه و فرزند و همسر نه تنها آرامش و امنيت را در كردستان برقرار كرد، بلكه با مصوبه شوراي عالي امنيت ايران، مقرها و مراكز ضد انقلاب، حزب دموكرات و كومله را با پيشروي 120 كيلومتري در خاك عراق منهدم كرد.
* احمد، ناخودآگاه آدم را به ياد خرازي و همت مي انداخت
شهيد كاظمي با آن ويژگي هاي ناب اخلاقي ، سمبل ايثار و ازخودگذشتگي بود. سردار قاسم سليماني از فرماندهان لشكرهاي دوران دفاع مقدس نيز درخصوص ابعاد شخصيتي سردار كاظمي اظهار مي دارد: آن چيزي كه بچه هاي جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگين شدند، اين بود كه احمد، تداعي رفتارهاي جنگ بود، تداعي خلوص، صفا، پاكي و صداقت بود. وقت سخن گفتن، احمد ناخودآگاه آدم را به ياد خرازي و همت مي انداخت. حياي احمد آدم را به ياد آن انسان پر از حياي جنگ مي انداخت، بنابراين وقتي كه احمد را از دست داديم انگار يك يادگار از همه يادگاران دفاع مقدس را ازدست داديم. آن كسي را كه از همه ارزشهاي جنگ، نشانه اي در خود داشت، از دست داديم.
اين سردار دفاع مقدس مي افزايد: در عمليات خيبر، همه دستاوردها منحصر به آن چيزي شد كه احمد مهيا كرد، يعني جزاير.
او در بدر مثل يك شهاب، جبهه را شكافت و رفت داخل. من يادم نمي رود وقتي آخر شب مهدي باكري، شهيد شده بود، همه رزمندگان، جبهه را تخليه و عقب نشيني كرده بودند. فقط 10 نفر مانده بودند كه اصرار مي كردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج كنند، نمي آمد!
* چهار فرمانده پيروز
نقش برجسته و كليدي شهيد كاظمي در عملياتها مقدمه پيروزي هاي چشمگيري بود. دكتر محسن رضايي از ديگر همرزمان شهيد كاظمي نيز با اشاره به اين ويژگي بيان مي دارد: ما در حقيقت چهار لشكر داشتيم كه لشكرهاي خط شكن به قول معروف «قدر» ما بودند و 4 فرمانده داشتيم كه اينها هر جا كه وارد مي شدند، هيچ خطي در مقابلشان قدرت مقاومت نداشت؛ احمد متوسليان و لشكر 27، حسين خرازي و لشكر 14 امام حسين(ع)، احمد كاظمي و لشكر هشت نجف اشرف، آقا مهدي باكري و لشكر 31 عاشورا. اين چهار لشكر در واقع هرجا كه وارد مي شدند بدون استثنا با موفقيت بازمي گشتند. يكي از اين لشكرها، لشكر هشت نجف بود. البته ظهور نمادين ايشان از فتح المبين شروع شد.
* به من همان برادر احمد بگوييد
دنيابراي او راهي بود براي رسيدن به قرب الهي ،هرگز زرق وبرق دنيا او راجذب نكرد.
سردار مهدي كليشادي فرمانده لشگر هشت زرهي نجف اشرف درباره اين فرمانده شهيد مي گويد:
سرداركاظمي به واقع اهل دنيا نبود. مال و ثروت و مقام وعنوان و شهرت هيچ وقت ايشان رافريفته نكرد. خدا مي داند بارها وقتي در ملاقاتهاي خصوصي و نشست و برخاستهاي دوستانه اي كه داشتيم طبق عادت به ايشان مي گفتيم سردار، ايشان مي گفتند، اگربه من همان برادر احمد را بگوييد، بيشتر خوشحال مي شوم و توصيه مي كردند كه "اين القاب را درمراسم رسمي استفاده كنيد."
اهل مقام وشهرت ودرجه واين القاب دنيايي نبود، به طوري كه اين اواخر كه به فرماندهي نيروي زميني منصوب شده بود(چون فرمانده نيروي زميني ارشد همه فرماندهان سپاه است وبعدازفرمانده كل سپاه،فرمانده نيروي زميني بودن بالاترين سطح درسپاه است)، مي گفت: خب حالا كه من شدم فرمانده نيروي زميني ،حالا كه چي !اگرخدمت نكنم واگر كارنكنم ،اگروظيفه ام رادرحدموردانتظار و درحدتوانم انجام ندهم ، اين عناوين به چه درد ما مي خورد !فرداي قيامت كه اينها دست مارا نمي گيرد،آن طرف كه اين چيزها را ازمانمي خواهند !
سردارمهدي كليشادي مي افزايد:وقتي بعضي ازناهنجاري ها وضدارزشها را در جامعه مي ديد، خيلي دلگير مي شد، ازسردلسوزي براي جوانهايمان وبراي مردم عزيزمان.
شهيد كاظمي يك روز مي گفت، من زماني فكرمي كردم كه چه كار مي توانم بكنم تا آن تعداد محدودي را كه هستند، ازغفلت بيرون بياورم !تعريف مي كرد يك روزبه فكر افتادم كه يك تابلويي بنويسم و در خيابان كنار پادگان ولي عصر (عج) در مسيرعبورمردم نصب كنم و روي تابلو بنويسم كه اي مردم !اين شهدايي كه درجنگ، شهيد شده اند اينها فرداي قيامت جلوي شما رامي گيرند و مي گويند، ما از شما طلبكاريم، ما ازشما انتظارداشتيم!
* هرروزصبح زيارت عاشورا مي خواند
شهادت آرزوي بزرگ و ديرين او بود و هميشه بي تاب ملحق شدن به ياران شهيد خود بود. محمدمهدي كاظمي، فرزندشهيدكاظمي دراين باره مي گويد: وقتي خبر شهادت پدرم به گوشم رسيد، گفتم، خوش به حالش !يكي ازبزرگترين آرزوهاي پدرم،شهادت بود.خوشحال شدم كه سرانجام به آرزويش رسيد. پدرخيلي ناراحت بودكه از رفيقان شهيدش جا مانده است و هميشه مي گفت، اينكه هنوز نرفته ام، به اين خاطر است كه حتماً گيري در وجودم هست كه نگهم داشته است. مي گفت، ازخدا مي خواهم مرا به خاطر دوستان شهيدم هم كه شده، ببخشد وببردم كنارهمانها.
محمدمهدي كاظمي درخصوص تأكيد اين شهيد بزرگواربرقرائت قرآن و زيارت عاشورا مي گويد: پدر خيلي روي خواندن قرآن و زيارت عاشورا تأكيد داشت. هميشه به من و سعيد مي گفت قبل از خوابيدن و بيرون رفتن ازخانه هر قدر كه مي توانيم قرآن بخوانيم. مي گفت، تأثيرش را در زندگي تان مي بينيد و تا حالا نيز اين تأثير را ديده ايم. قرآن خواندن و زيارت عاشوراي خودش كه ترك نمي شد. هر روز صبح در راه كه مي رفت به محل كارش، زيارت عاشورا مي خواند. صبحهاي جمعه هم چهار تايي دور هم مي نشستيم و درهمين اتاق، سوره جمعه را مي خوانديم .
* ... و خدا شهادت را نصيب اوكرد
تمناي رسيدن به شهادت او را بي تاب كرده بود. هميشه حسرت ياران رفته رامي خورد، آن گونه كه سردار قاسم سليماني ازهمرزمان اين شهيدعزيز مي گويد: درتمام اين دوران بي تابي مي كرد براي اينكه به مقصد برسد، همه اش تكرار مي كرد و مي گفت، شهدا رفتند و ما مانديم !مي دانيد، آنها دارند به مانگاه مي كنند! آنها لذت مي برند، دورهم هستند...
و بعد خدا را قسم مي داد كه شهادت را نصيبش كند و خدا هم شهادت را نصيب اوكرد!
جمعه 20 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]