تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830925361




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مروري بر زندگينامه امام سجاد (ع)


واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: مروري بر زندگينامه امام سجاد (ع)
گروه خبرنگاران افتخاري / جمشيد غضنفري: نام معصوم ششم علي(ع) است. وي فرزند حسين بن‌ علي بن‌ ابيطالب (ع) و ملقب به «سجاد» و «زين‌العابدين» است. امام سجاد(ع) در سال 38 هجري در مدينه ولادت يافت.
حضرت سجاد(ع) در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولي به علت بيماري و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه‌اي كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت ـ به او اجازه جنگ كردن نداد . مصلحت الهي اين بود كه آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد(ع) وارث آن رسالت بزرگ، يعني امامت و ولايت شود.

اين بيماري موقت چند روزي بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين‌العابدين 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپري شد. سن شريف حضرت سجاد (ع) را در روز دهم محرم سال 61 هجري كه بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسيد، به اختلاف روايات در حدود 24 سال نوشته‌اند.

مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور «شهربانو» دختر يزدگرد ساساني بوده است. آنچه در حادثه كربلا بدان نياز بود، بهره‌برداري از اين قيام و حماسه بي‌نظير و نشر پيام شهادت حسين (ع) بود، كه حضرت سجاد (ع) در ضمن اسارت با عمه‌اش زينب (ع) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بي‌نظير در جهان آن رو فرياد كردند. فريادي كه طنين آن قرن‌هاست باقي مانده و - براي هميشه - جاودان خواهد ماند. واقعه كربلا با همه ابعاد عظيم و بي‌مانندش پر از شور حماسي و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد، اما مأموريت حضرت سجاد (ع) و زينب كبري (س) از آن زمان آغاز شد.

اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان به سوي الله و از كنار نعش‌هاي پاره پاره به خون خفته جدا كردند.

حضرت سجاد (ع) را در حال بيماري بر شتري بي هودج سوار كردند و دو پاي حضرتش را از زير شكم آن حيوان به زنجير بستند. ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده، روانه كوفه كردند. كوفه‌اي كه در زير سنگيني و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاي مانده بود و جرأت نفس كشيدن نداشت، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤساي قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه‌ها خارج شوند. در چنين حالتي دستور داد سرهاي مقدس شهدا را بين سركردگان قبايلي كه در كربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبد‌الله‌الحسين را در جلو كاروان حمل كنند. بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه كردند. عبيدالله زياد مي‌خواست وحشتي در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد. با اين تدبيرهاي امنيتي چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب (س) را بگيرند؟ گويي مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته‌اند كه اين اسيران، اولاد علي ( ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص) هستند كه مردانشان در كربلا نزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده‌اند.

همهمه از مردم برخاست و كم‌كم تبديل به گريه شد. حضرت سجاد (ع) در حال اسارت و خستگي و بيماري به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما مي‌گريند؟ پس عزيزان ما را چه كسي كشته است؟ زينب خواهر حسين (ع) مردم را امر به سكوت كرد و پس از حمد و ثناي خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمد ( ص ) فرمود: ... اي اهل كوفه، اي حيلت‌گران و مكرانديشان و غداران، هرگز اين گريه‌هاي شما را سكون مباد. مثل شما، مثل زني است كه از بامداد تا شام رشته خويش مي‌تابيد و از شام تا صبح به دست خود بازمي‌گشاد. هشدار كه بناي ايمان بر مكر و نيرنگ نهاده‌ايد ... . سپس حضرت زينب (ع) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت: همانا دامان شخصيت خود را با عاري و ننگي بزرگ آلود كرديد كه هرگز تا قيامت اين آلودگي را از خود نتوانيد دور كرد.

خواري و ذلت بر شما باد. مگر نمي‌دانيد كدام جگرگوشه از رسول‌الله (ص) را بشكافتيد، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد، و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيري برديد، و خون پاك او به ناحق ريختيد ....

مردم كوفه آنچنان ساكت و آرام شدند كه گويي مرغ بر سر آنها نشسته! سخنان كوبنده زينب (ع) كه گويا از حلقوم پاك علي (ع) خارج مي‌شد، مردم بي‌وفاي كوفه را دچار بهت و حيرت كرد. شگفتا اين صداي علي (ع) است كه گويا در فضاي كوفه طنين‌انداز است ... . امام سجاد ( ع ) عمه‌اش را امر به سكوت فرمود. ابن زياد دستور داد امام سجاد (ع) و زينب كبري و ساير اسيران را به مجلس وي آوردند، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد، و آنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد و آنچه لازمه پستي ذاتش بود آشكار كرد.

پيام خون و شهادت

ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران كربلا را پس از مكالماتي كه در مجلس او با آنان روي داد، دستور داد به زنداني پهلوي مسجد اعظم كوفه منتقل كردند و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در كوچه‌ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند. يزيد در جواب نامه ابن زياد كه خبر شهادت حسين ( ع ) و يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود، دستور داد سر حسين (ع) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند. بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده، بر شتر سوارش كردند و اهل بيت(ع) را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بي‌جهاز سوار كردند و راهي شام كردند. اهل بيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند. روز اول ماه صفر سال 61هجري - شهر دمشق غرق در شادي و سرور است، زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول‌الله هستند، افراد خارجي و ياغي‌گر معرفي كرده كه اكنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاي شهدا را از كنار «جيرون» كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند. يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مي‌كرد و شاد و مسرور به نظر مي‌رسيد، همچون فاتحي بلا منازع ! در كنار كوچه‌ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي‌كردند. پيرمردي از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت:شكر خداي را كه شما را كشت و شهرهاي اسلام را از شر مردان شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما پيروزي داد.

امام زين‌العابدين (ع) به آن پيرمردي كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموي در امان نمانده بود، فرمود : اي شيخ، آيا قرآن خوانده‌اي؟. گفت: آري. فرمود: اين آيه را قرائت كرده‌اي: قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي. گفت: آري. امام (ع) فرمود: آن خويشاوندان كه خداوند تعالي به دوستي آنها امر فرموده و براي رسول‌الله اجر رسالت قرار داده ماييم. سپس آيه تطهير را كه در حق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا. پيرمرد گفت: اين آيه را خوانده‌ام. امام (ع) فرمود: مراد از اين آيه ماييم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است. پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بي‌خبر مانده‌ام.

سپس به امام (ع) عرض كرد: اگر توبه كنم آيا توبه‌ام پذيرفته است؟ امام (ع) به او اطمينان داد. اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهي شهيد كردند. باري، قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف كردند.

سپس آنها را در حالي كه به طناب‌ها بسته بودند به زنداني منتقل كردند. چند روزي را در زندان گذراندند، زنداني خراب. به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان درباري مجلسي فراهم كند تا پيروزي ظاهري خود را به همه نشان دهد. در اين مجلس يزيد همان جسارتي را نسبت به سر مقدس حضرت سيد الشهداء(ع) انجام داد كه ابن زياد، دست نشانده پليدش در كوفه انجام داده بود. چوب دستي خود را بر لب و دنداني نواخت كه بوسه‌گاه حضرت رسول‌الله ( ص ) و علي مرتضي و فاطمه زهرا عليهما السلام بوده است. وقتي زينب (ع) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخني كه يزيد به حضرت سيد سجاد (ع) گفت چنين بود : شكر خداي را كه شما را رسوا كرد، بي‌درنگ حضرت زينب (ع) در چنان مجلسي بپاخاست. دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوي پيام خون و شهادت را بيان فرمود و در سنگر افشاگري پرده از روي سيه‌كاري يزيد و يزيديان برداشت و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم كوفه كرد.

اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصيت كاذب خود را تحمل كرد و تنها براي جواب بيتي خواند كه ترجمه آن اين است: ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه‌كننده را مرگ درگذشته آسان است.

علاوه بر سخناني كه حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد، حضرت زين‌العابدين ( ع ) وقتي با يزيد روبرو شد - در حالي كه از كوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : اي يزيد ، به خدا قسم چه گمان مي‌بري اگر پيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند و همه اطرافيان از آن سخن گريستند. فرصت بهتري كه در شام به دست امام چهارم آمد، روزي بود كه خطيب رسمي بالاي منبر رفت و در بدگويي علي ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبي معاويه و يزيد داد سخن داد. امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت: به من هم اجازه مي‌دهي روي اين چوب‌ها بروم و سخناني بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي مردم موجب اجر و ثواب باشد؟ يزيد نمي‌خواست اجازه دهد، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي‌ترسيد.

مردم اصرار كردند. ناچار يزيد قبول كرد. امام چهارم (ع) پاي به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت كه دل‌ها از جا كنده شد و اشك‌ها يكباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست. خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود: اي مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتري ما بر ديگران بر هفت پايه است. علم نزد ماست، حلم نزد ماست، جود و كرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستي قلبي مؤمنين مال ماست. خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند و اين كاري است كه دشمنان ما نمي‌توانند از آن جلوگيري كنند.

سپس فرمود : پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست، وصي او علي بن ابيطالب از ماست، حمزه سيد الشهداء از ماست، جعفر طيار از ماست، دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست، مهدي اين امت و امام زمان از ماست.

سپس امام خود را معرفي كرد و كار به جايي رسيد كه خواستند سخن امام را قطع كنند، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد. امام ( ع ) سكوت كرد تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت: اي مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش. سپس رو به يزيد كرد و گفت: آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويي جد تو است همه مي‌دانند دروغ مي‌گويي و اگر بگويي جد ماست، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را كشتي ؟ چرا فرزندانش را كشتي ؟ چرا اموالش را غارت كردي ؟ چرا زنان و بچه‌هايش را اسير كردي ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گريبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب كرد.

براستي آشوبي به پا شد. اين پيام حماسي عاشورا بود كه به گوش همه مي‌رسيد . اين نداي حق بود كه به گوش تاريخ مي‌رسيد. يزيد در برابر اين اعتراض‌ها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتي بعضي از لشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد. سرانجام بيمناك شد و از آنان روي پوشيد و سعي كرد كمتر با مردم تماس بگيرد. به هر حال، يزيد بر اثر افشاگري‌هاي امام ( ع ) و پريشان حالي اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويي حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد: آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و زينب كبري ( ع ) فرمودند: ميل داريم پهلوي قبر جدمان در مدينه باشيم.

در ماه صفر سال 61 هجري اهل بيت عصمت با جلال و عزت به سوي مدينه حركت كردند. نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد كاروان را همراهي كرد. امام سجاد و زينب كبري و ساير اهل بيت به مدينه نزديك مي‌شدند. امام سجاد ( ع ) محلي در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند. نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد. امام ( ع ) دستور داد در همان محل خيمه‌هايي برافراشتند. آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه‌اي بسراي و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن. بشير يكسر به مدينه رفت و در كنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاري سرود كه ترجمه آن چنين است: هان ! اي مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امكان اقامت نماند، زيرا كه حسين ( ع ) كشته شد و اينك اين اشك‌هاي من است كه روان است.

آخ ! كه پيكر مقدسش را كه به خاك و خون آغشته بود در كربلا بگذاشتند و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند. شهر يكباره از جاي كنده شد. زنان بني‌هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند. مردم در خروج از منزل‌هاي خود و هجوم به سوي خارج شهر بر يكديگر سبقت گرفتند. بشير مي‌گويد: اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم. در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و در حالي كه اشك‌هاي روان خود را با دستمالي پاك مي‌كرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند و پس از حمد و ثناي الهي لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت.

از جمله فرمود : اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مي‌داد، بيش از اين بر ما ستم نمي‌رفت، و حال اينكه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود. به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد. سپس امام سجاد ( ع ) و زينب كبري ( ع ) و ياران و دلسوختگان عزاي حسيني وارد مدينه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفاپيشه را با چشماني اشك‌ريزان بيان كردند.

مدت‌ها در مدينه عزاي حسيني برقرار بود و امام ( ع ) و زينب كبري از مصيبت بي‌نظير كربلا سخن مي‌گفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را به مردم تعليم مي‌دادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا مي‌كردند تا مردم به عمق مصيبت پي‌ ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند. آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود: دمشق، كوفه، مكه و مدينه، حرم مقدس رسول الله مركز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامي ( ص ).

امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود و به دنبال آن بيداري مردم و قيام‌ها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتي عميق مردم آغاز شد. از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيام‌هايي بود كه از رستاخيز حسيني در كربلا مايه مي‌گرفت، از جمله واقعه حره كه سال بعد اتفاق افتاد و كارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه كشتارهاي عظيم به راه انداختند. اولاد علي ( ع ) هر يك در گوشه و كنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابومسلم خراساني و انقراض سلسله ناپاك بني‌اميه منتهي شد. مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس به صورت‌هاي مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علي ( ع ) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه تاريخ معرفي شد.

گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجه‌ها بر خود هموار كرده‌اند، ولي هميشه اين روحيه انقلابي را حتي تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ كرده‌اند. امام سجاد ( ع ) گرچه به ظاهر در خانه نشست، ولي هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي‌فرمود و با خواص شيعيان خود مانند ابو حمزه ثمالي و ابو خالد كابلي و ... در تماس بود ، و در عين حال به امر به معروف و نهي از منكر اشتغال داشت و شيعيان خاص وي معارف ديني و احكام اسلامي را از آن حضرت مي‌گرفتند و در ميان شيعيان منتشر مي‌كردند و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراواني يافت.

بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براي بار دوم امام سجاد را به امر عبدالملك خليفه اموي، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند، و بعد از زماني به مدينه برگرداندند. امام سجاد ( ع ) در مدت 35سال امامت با روشن‌بيني خاص خود هر جا لازم بود، براي بيداري مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگري و گمراهي كوشيد و در موارد بسياري به خدمات اجتماعي وسيعي در زمينه حمايت بينوايان و خاندان‌هاي بي‌‌سرپرست پرداخت و نيز از طريق دعاهايي كه مجموعه آنها در صحيفه سجاديه گرد آمده است، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداري مردم اقدام كرد.

صحيفه سجاديه كه از ارزنده‌ترين آثار اسلامي است، شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقيق‌ترين مسائل توحيدي و عبادي و اجتماعي و اخلاقي است و بدان «زبور آل محمد ( ص )» نيز مي‌گويند. يكي از حوادث تاريخ كه دورنمايي از تلألو شخصيت امام سجاد ( ع ) را به ما مي‌نماياند - گرچه سراسر زندگي امام درخشندگي و شور ايمان است - قصيده‌اي است كه فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر كعبه معظمه سروده است.

مورخان نوشتهاند: در دوران حكومت وليد بن عبد الملك اموي، وليعهد و برادرش هشام بن عبدالملك به قصد حج، به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد‌الحرام گذاشت. چون به منظور استلام حجرالاسود به نزديك كعبه رسيد، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد، ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبري كه براي وي نصب كردند، به انتظار فروكاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام كه همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاي مطاف پرداختند.

در اين هنگام كوكبه جلال حضرت علي بن الحسين عليهما السلام كه سيمايش از همگان زيباتر و جامه‌هايش از همگان پاكيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف‌كنندگان دلپذيرتر بود، از افق مسجد بدرخشيد و به مظاف درآمد و چون به نزديك حجرالاسود رسيد، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالي از ازدحام كرد تا به آساني دست به حجرالاسود رساند و به طواف پرداخت. تماشاي اين منظره موجي از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملك برانگيخت و در همين حال كه آتش كينه در درونش زبانه مي‌كشيد،

يكي از بزرگان شام رو به او كرد و با لحني آميخته به حيرت گفت: اين كيست كه تمام جمعيت به تجليل و تكريم او پرداختند و صحنه مظاف براي او خلوت كرد؟ هشام با آن كه شخصيت امام را نيك مي‌شناخت، اما از شدت كينه و حسد و از بيم آن كه درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و كلامش قرار گيرند، خود را به ناداني زد و در جواب مرد شامي گفت: او را نمي‌شناسم. در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق كشي سخت آزرده شد و با آن كه خود شاعر دربار اموي بود ، بدون آن كه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويي آن امير مغرور خودكامه بر جان خود بينديشد، رو به مرد شامي كرد و گفت: اگر خواهي تا شخصيت او را بشناسي از من بپرس، من او را نيك مي‌شناسم.

آن گاه فرزدق در لحظه‌اي از لحظات تجلي ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه مي‌گرفت، با حماسه‌هاي افروخته و آهنگي پرشور سيل آسا بر زبان راند و اينك دو بيتي از آن قصيده و قسمتي از ترجمه آن : هذا الذي تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا الذي احمد المختار والده صلي عليه الهي ما جري القلم اين كه تو او را نمي‌شناسي، همان كسي است كه سرزمين بطحاء جاي گام‌هايش را مي‌شناسد و كعبه و حل و حرم در شناسايي‌اش همدم و همقدمند. اين كسي است كه احمد مختار پدر اوست، كه تا هر زمان قلم قضا در كار باشد، درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد ... اين فرزند فاطمه، سرور بانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصي پيغمبر است ، كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بي دريغش همي درخشد ... .

و از اين دست اشعاري سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت مي‌درخشد و نور مي‌پاشد . وقتي قصيده فرزدق به پايان رسيد، هشام مانند كسي كه از خوابي گران بيدار شده باشد، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت: چرا چنين شعري - تا كنون - در مدح ما نسروده‌اي ؟ فرزدق گفت: جدي بمانند جد او و پدري هم‌شأن پدر او و مادري پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم. هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف كنند و او را در سرزمين عسفان ميان مكه و مدينه به بند و زندان كشند.

چون اين خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست. فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد: من اين قصيده را براي رضاي خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده‌ام و صله‌اي نمي‌‌خواهم . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزي از ارزش واقعي آن، در نزد خدا كم نخواهد شد. باري، اين فضايل و ارزش‌هاي واقعي است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام مي‌آورد. چنانكه نوشته‌اند: سرانجام به تحريك هشام، خليفه اموي، وليد بن عبد الملك، امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم كرد و در سال 95 هجري درگذشت و در بقيع مدفون شد.

**********************

منبع : تبيان
 جمعه 20 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[مشاهده در: www.iqna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 706]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن