پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851361246
حماسه حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري/قسمت 7
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: حماسه حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري/قسمت 7
كتاب " حماسه حسيني" مجموعهاي است مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري درباره واقعه كربلا كه به مناسبت آغاز ماه محرم به تدريج توسط گروه پژوهش هاي خبري منتشر مي شود.
جلسه دوم : نهضت حسيني ، حماسهاي مقدس
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علي ?عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابيالقاسم محمد ?صلي الله عليه و آله وسلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ ?بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري ?عليكم بايات الله فعلي الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن ?امركم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون »?
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسي آن است كه در روح ?انساني جولان و هيجاني در جهت سلحشوري و مقاومت و ايستادگي و دفاع از ?عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسي ، آن كسي است كه در روحش اين موج ?وجود دارد ، يك روحيه متموجي از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ، ?حسدفاع از حقوق و حس???دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچهاي است ?كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهاي است سياه و تاريك ، نمايشي است ?كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمي ، يك داستان جنايي و يك ظلم بيحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائي ما قهرماناني دارد ?كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ?ديگر ، قهرمان اين داستان جنايي هستند . اما تمام اين داستان جنايت ?نيست . يعني داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند .
بله ، داستانهائي هست كه فقط و فقط جنايي است ، يك صفحه بيشتر ندارد و ?آن هم مملو از جنايت است . ?مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايي است و بس كه دو تا ?طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جاني ?ميافتند و او به طمع اينكه به پولي برسد به شكل فجيعي آنها را به قتل ?ميرساند . وقتي ما اين تاريخچه را مطالعه ميكنيم ، از يك طرف جنايت ?ميبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر ?آنها وارد شده است كه اينها ، حرفي هم نداشتهاند و نميتوانستهاند حرفي ?داشته باشند ، چرا كه بچههايي در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر ?بودهاند . اين فقط يك داستان جنايي است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است ?، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك ?داستان دو صفحهاي است كه از نظر?عدالتخواهي دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچهاي است ?كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهاي است سياه و تاريك ، نمايشي است ?كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمي ، يك داستان جنايي و ?يك ظلم بيحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائي ما قهرماناني دارد ?كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ?ديگر ، قهرمان اين داستان جنايي هستند . اما تمام اين داستان جنايت ?نيست . يعني داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست ?كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . ?بله ، داستانهائي هست كه فقط و فقط جنايي است ، يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است . ?مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايي است و بس كه دو تا ?طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جاني ?ميافتند و او به طمع اينكه به پولي برسد به شكل فجيعي آنها را به قتل ميرساند . وقتي ما اين تاريخچه را مطالعه ميكنيم ، از يك طرف جنايت ?ميبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر ?آنها وارد شده است كه اينها ، حرفي هم نداشتهاند و نميتوانستهاند حرفي ?داشته باشند ، چرا كه بچههايي در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بودهاند . اين فقط يك داستان جنايي است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است ?، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك ?داستان دو صفحهاي است كه از نظر ?آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد ?، صورت فعالي دارد ، نمايشگاهي است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت بشريت ، نمايشگاه معالي و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ، ?عظمت و شجاعت و حق خواهي و حقپرستي در آن موج ميزند . از ايننظر ، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند . ?ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علي ( ع ) هستند ، حسينبنعلي
(?عليهماالسلام ) است ، عباسبنعلي ( عليهماالسلام ) است ، دختر علي ( ع ) زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولي هستند كه خود حسين ( ع ) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش ميكند . امامحسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته ميشويد و به عمر شما خاتمه داده ?ميشود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود : « فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي » من ياراني در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعني من شما را بر ياران بدر كه ياران پيغمبر
( ص ) بودند ، ترجيح ميدهم ، بر ياران پدرم علي ( ع ) ?ترجيح ميدهم ، بر ياراني كه قرآن كريم براي انبياء ذكر ميكند « و كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم في??سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »، ?ترجيح ميدهم . يعني اعتراف ميكنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين ?طور آغاز ميشود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا ?كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، ميخواهيم صفحه دوم آن را هم مورد ?مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب ?شدهايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كردهايم و غالبا آن ?طرف ديگر داستان را مسكوتعنه گذاشتهايم . يعني ما نمايشگر قهرمانيهاي ?جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم . ?من براي اين دستهها حقيقتا ?احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است ?، احساساتي صددرصد طبيعي ، ناشي از عقيده و ايمان . آنهائي كه ميدانند ?اگر در يك ملت احساسات طبيعي ناشي از عقيده و ايمان درباره قهرمانان ?بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، ميدانند كه من چه ?ميگويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد ?اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشي ?از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج ?كنيد ميتوانيد يك چنين?احساساتي در ملت بوجود بياوريد ؟ ! ?اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج ميكند ، خودش را بيكار ميكند ، ?زنجير برميدارد پشت خودش را سياه ميكند و اشك او هم متصل جاري است ، ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگري است . ?ابراز احساسات براي قهرمانان بزرگتاريخ وحشيگري نيست . فقط اشتباه او ?در اين است كه وقتي ميخواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلي ابراز ?احساسات ميكند كه نمايشگر قهرماني جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر ?مظلوميت آن كسي است كه به او عشق ميورزد و علاقه دارد . او نميداند حالا ?كه ميخواهد نمايشگري بكند ، بايد طوري نمايشگري بكند كه نمايشگر ?حماسهحسيني باشد ، نمايشگر آن جنبه نوراني و روشن تاريخ عاشورا باشد ، نمايشگر روح حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كموبيش اين ?بيداري پيدا شده است و گاهي انسان به چشم ميبيند كه بعضي از دستجات ?توجه كردهاند كه چه بايد بكنند و چه ميكنند . ?مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه براي خودش كار كرده باشد ، ?يا براي ي?ك ملت و يا براي بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتي ?بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهاي كلي خلقت بداند ، ?كه اسم آن را رضاي خدا ميگذارد ، بدين معني كه خداوند اين خلقت را ?آفريده و براي آن يك مسير و هدف كلي قرار داده است ، اين راه ، راه ?رضاي خدا است .???مرد بزرگ كسي است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين ?نميتواند باشد . نادرشاهافشار اگر يك حماسه در روحش وجود نميداشت ، ?نميتوانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نميتوانست هندوستان را فتح ?بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا ?كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگري است . ?اسكندر ، خواهناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ، ?شاه اسماعيل همينطور ، ناپلئون همينطور . اسكندر ، نادرشاه و شاهاسماعيل ?، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه ?بزرگ هستند ولي حماسه مقدس نيستند . براي اينكه هر يك از اينها ?ميخواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، ميخواهد همه چيز را در خودش هضم ?كند ، ميخواهد ملتها و مملكتهاي ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا ?از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملي است ، ولي از نظر ملت ديگر جنايتكار ?است . اسكندر براي يونانيان يك قهرمان است و براي ايرانيان يك ?جنايتكار . براي يوناني يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون ?قدرتهاي ديگر ، ثروتهاي ديگر ، عظمتهاي ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را ?در مملكتهاي ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او ?نميتواند يك قهرمان باشد . ناپلئون براي فرانسويها قهرمان است ، اما ?آيا براي روسيه يا براي انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه ?هستند ، ولي يك حماسه فردي از نوع خودخواهي . يك
حماسه بزرگ است يعني يك خود خواهي بزرگ است ، يك خود پرستي بزرگ?است، يك جاه طلبي بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهاي كوچك، جاه طلبيهاي??بزرگ هم در دنيا پيدا ميشود) . اما اين حماسهها ، حماسههاي مقدس شمرده??نميشوند????حماسه مقدس مشخصات ديگري دارد كه عرض ميكنم ، مشخصاتي كه به موجب??آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نميتوانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس??آن كسي است كه روحش براي خود موج نميزند . براي نژاد خود موج نميزند ، ?براي ملت خود موج نميزند ، براي قاره يا مملكت خود موج نميزند ، او??اساسا چيزي را كه نميبيند شخص خود است ، او فقط حقوحقيقت را ميبيند و?اگر خيلي كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را ميبيند . اين آيه قرآن يك?آيه حماسي است???
«?قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا?الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »??
?اي اهل كتاب ، اي كساني كه ادعاي مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك??سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم?، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده??خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله» جز خدا هيچ?موجودي را قابل پرستش ندانيم: «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون ?الله» ، بيائيد استثمار را ملغي كنيم ، استعباد را ملغي كنيم ، بشر پرستي ?را ملغي كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من ، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين ?حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس ميشود اين است كه هدفش ?مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و
بر همه جهانيان ميتابد .
دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصي ?كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نميبرد قرار گرفتهاند ، يعني يك مرتبه در ?يك فضاي بسيار بسيار تاريك و ظلماني يك شعله حركت ميكند ، شعلهاي در ?يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتي است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشي ?است در يك سكون ، در حالي كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخني است در ?يك خاموشي مرگبار .
به عنوان مثال نمرودي پيدا ميشود كه يك مرد باقي نميگذارد . و در همين ?زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت ميگيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا ?، و يا فرعوني پيدا ميشود و همانطوري كه قرآن ميفرمايد : « ان فرعون ?علا في الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيي ?نسائهم »، و در همين عصر موسي اي???پيدا ميشود . و يا در عصر بعثت خاتمالانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در ?ظلمت و خاموشي و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا ?لا اله الا الله تفلحوا » بلند ميشود .
دولت اموي است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتي ?نيروي مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدا بيخبر را استخدام كرده و ?به آنها پول ميدهد تا به نفع او حديث جعل كنند . ميگويند يك عالم اموي گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ، حسين ( ع ) با شمشير جدش ?كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته ?شد . ولي من ميگويم اين حرفها به معني ديگري درست است و آن اينكه ?بنياميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند ??كه يك عده مردم از خدابيخبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين ?( ع ) بيايند . و كل يتقربون اليالله بدمه ، بعد از شهادت ?اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت ?و تاريكي چقدر بوده است !
آن وقت شعلهاي مانند شعلهحسيني در يك چنين شرايطي پيدا ميشود . ?شرايطي كه نوشتهاند اگر يك نفر ميخواست يك جمله درباره علي عليهالسلام ?روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزي را درباره علي ( ?ع ) شنيدم ، يا ميخواهم فلان قضيه يا فلان خطبه را از علي ( ع ) نقل بكنم???ميرفتند در صندوقخانهها ، درها را از پشت ميبستند ، بعد كسي كه ميخواست ?جمله را نقل كند ، طرف را قسمهاي مؤكد ميداد كه من به اين شرط براي تو ?نقل ميكنم كه آن را براي احدي نقل نكني ، مگر براي كسي كه به اندازه ?خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهي كه براي ?شخص غير قابل اعتماد نقل نكند . ?سومين جهت تقدس نهضت حسيني اين است كه در آن يك رشد و بينش ?نيرومند وجود دارد . يعني اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه ?قيام كننده چيزي را ميبيند كه ديگران نميبينند ، همان مثل معروف ، آنچه ?را كه ديگران در آينه نميبينند او در خشت خام ميبيند . اثر كار خودش را ?ميبيند ، منطقي دارد مافوق منطق افراد عادي ، مافوق منطق عقلائي كه در ?اجتماع هستند . ابنعباس ، ابنحنفيه ، ابنعمر و عده زيادي در كمال خلوص
نيت ، حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهي ميكردند ، آنها ?روي منطق خودشان حق داشتند ، ولي حسين ( ع ) چيزي را ميديد كه آنها ?نميديدند . نه آنها به اندازه حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) خطر را احساس ?ميكردند و نه ميتوانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي ?دارد . اما او بطور واضح ميديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا ?خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو
خواهد شد . اين بينش قوي اوست . ?حسينبنعلي عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح ?كه بزرگ شد ، تن به زحمت ميافتد? و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا ?ميكند . اين خود يك حسابي است . اين عباسها??بيايند نهي بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه ميدهد . متنبي شاعر معروف ?عرب شعر خوبي دارد ، ميگويد :
و اذا كانت النفوس كبارا ? ?تعبت في مرادها الاجسام
ميگويد وقتي كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهاي ندارد جز آنكه به دنبال ?روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال ?خواهشهاي تن ميرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت ميكند . روح كوچك ?بدنبال لقمه براي بدن ميرود ، اگر چه از راه دريوزگي و تملق و چاپلوسي ?باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام ميرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ?، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختي ميدهد براي اينكه ميخواهد در خانهاش ?فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . ?اما روح بزرگ به تن نانجو ميخوراند ، بعد هم بلندش ميكند و ميگويد ?شبزندهداري كن . روح بزرگ وقتي كه كوچكترين كوتاهي در وظيفه خودش ?ميبيند ، به تن ميگويد اين سر را توي اين تنور ببر تا حرارت آن را ?احساس كني و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهي نكني. ?روح بزرگ آرزو ميكند كه در راه هدفهاي الهي و هدفهاي بزرگ خودش كشته ?شود . فرقش شكافته ميشود ، خدا را شكر ميكند.
روح وقتي كه بزرگ شد ، خواهناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش ?وارد شود . آن تني كه در زير سم اسبها لگدمال ميشود ، جريمه يك روحيه ?بزرگ را ميدهد ، جريمه يك حماسه را ميدهد ، جريمه حقپرستي را ميدهد ، ?جريمه روح شهيد را ميدهد .
و اذا كانت النفوس كبارا ?تعبت في مرادها الاجسام ?وقتي كه روح بزرگ شد به تن ميگويد من ميخواهم به اين خون ارزش بدهم .
شهيد به چه كسي ميگويند ؟ روزي چقدر آدم كشته ميشوند ، مثلا هواپيما سقوط ?ميكند و عدهاي كشته ميشوند ، چرا به آنها شهيد نميگويند ؟ چرا دور كلمه ?شهيد را هالهاي از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسي است كه يك روح بزرگ ?دارد ، روحي كه هدف مقدس دارد ، كسي است كه در راه عقيده كشته شده ?است ، كسي است كه براي خودش كار نكرده است ، كسي است كه در راه حق و ?حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش ميدهد ، ?همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش ميدهد و به جاي آنكه ?ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف ميكند كه هر
يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ، ?ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عامالمنفعه مفيدفرهنگي ، مذهبي و اخلاقي ?در ميآورد و با اين عمل به آن ارزش ميدهد . ديگري به فكر خودش ارزش ?ميدهد ، به خودش زحمت ميدهد و يك كتاب مفيد و اثر علمي به وجود ?ميآورد . ديگري به ذوق فني خودش ارزش ميدهد و صنعتي را در اختيار بشر ?قرار ميدهد???ديگري به خون خودش ارزش ميدهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را ?فدا ميكند . كداميك بيشتر خدمت كردهاند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا ?مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كردهاند ، خير ، ?هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه ?راه را براي ديگران باز ميكنند و براي بشر آزادي را به هديه ميآورند ، ?آنها هستند كه براي بشر محيط عدالت به وجود ميآورند كه دانشمندان به كار ?دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول ?باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسي كار خودش را انجام ?بدهد . اوست كه محيط را براي ديگران به وجود ميآورد . مثل آنها مثل چراغ ?و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار ميتوانيم انجام ?دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ ميكند ، بايد چراغ باشد ?تا ظلمتها از ميان برود و هر كسي بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر ?عالي گفته است اين شاعره زمان ما پرويناعتصامي ، خدايش بيامرزد . از ?زبان شاهدي و شمعي ميگويد : يك شاهد ، يك محبوب ، يك زيباروي مورد ?توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعي نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها ?كرد ، صنعتي بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و ?گفت ، نميداني من ديشب چه كارها كردم .
شاهدي گفت به شمعي كامشب
در و ديوار مزين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم
دوختم جامه و بر تن كردم
كسي ندانست چه سحرآميزي
به پرند از نخ و سوزن كردم
تو بگرد هنر من نرسي
زانكه من بذل سر و تن كردم
يعني براي سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :
شمع خنديد كه بس تيره شدم
تا زتاريكيت ايمن كردم
پي پيوند گهرهاي تو بس
گهر اشك بدامن كردم
تو ميگوئي كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولي اين گوهر اشك من ?بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستي آن گوهرها را در يك رشته بكشي و به ?گردن خود بيندازي .
خرمن عمر من ارسوخته شد
حاصل شوق تو خرمن كردم
من آن كسي هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدي ?، بعد ميگويد :
كارهايي كه شمردي بر من
تو نكردي ، همه را من كردم
ابنسينا قانون ننوشت ، محمدبنزكريا الحاوي ننوشت ، سعدي ذوق خودش را ?در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوي همينطور ، مگر از پرتو شهداء ، از ?آنهائي كه تمدن عظيم اسلامي را پايهگذاري كردند ، موانع را از سر راه ?بشريت برداشتند ، از آنهائي كه مثل شعلههائي در يك ظلمتهائي درخشيدند و ?جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائي كه سراسر وجودشان حماسه الهي بود ، ?سراسر وجودشان????حقخواهي و حقپرستي بود ، آنهائي كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز ?درآوردند و مستقر كردند ، آنهائي كه منادي عدالت بودند ، منادي حريت و ?آزادي بودند . ما و شما كه اينجا نشستهايم مديون قطرات خون آنها هستيم ،
مديون حماسههاي آنها هستيم . حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش ?حماسه است .
روانشناسها خصوصا كساني كه بيوگرافي مينويسند ، كوشش ميكنند براي ?روحيهها يك كليد شخصيت پيدا كنند . ميگويند شخصيت هر كس يك كليد ?معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگي او را ميتوانيد توجيه ?بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلي مشكل است ، خصوصا ?شخصيتهاي خيلي بزرگ . عباسمحمودعقاد دانشمند متفكر مصري ، كتابي نوشته ?بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر ميكند كه : من كليد شخصيت ?علي را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علي ، مردي است كه در سراسر ?زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ، ?چه در مسند حكومت و در هر جائي ، روح مردانگي وجود دارد . فروسيت يعني ?مردانگي ، و مردانگي مافوق شجاعت است . او ميگويد كليد شخصيت علي ، ?مردانگي است . ملايرومي حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پي برده ?بوده است كه در علي ، چيزي بالاتر از شجاعت وجود دارد .
در آن داستان معروف وقتي علي عليهالسلام دشمنش را به زمين زد و خواست ?او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علي ( ع ) انداخت?و علي ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر ?او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتي ؟ گفت چون من تحت ?تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نميخواستم دستم حركت بكند در حالي كه خشم ?خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه ميخواستم تو را در راه رضاي خدا و ?هدفهاي كلي خلقت كشته باشم . مولوي اين داستان را خيلي عالي به نظم ?درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح ?علي ( ع ) گفته نشده است ، ميگويد:
?تو ترازوي احدخو بودهاي
بل زبانه هر ترازو بودهاي
در شجاعت شير ربانيستي
در مروت خود كه داند كيستي
در بيت دومش كه مورد نظر من است ميگويد :
در شجاعت ، تو اسدالله هستي اما در مروت و مردانگي كه ما فوق شجاعت ?است ، هيچكس نميتواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستي . اين ?مرد مصري هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علي ( ع ) ?مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعاي اينكه كسي بگويد من كليد شخصيت كسي مانند علي ( ع ) يا ?حسينبنعلي
(عليهماالسلام ) را بدست آوردهام ، انصافا ادعاي گزافي است ، ?و من جرأت نميكنم چنين سخني بگويم ، اما اين قدر ميتوانم ادعا بكنم كه ?در حدودي كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگي او را خواندهام و ?سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است به دست?آوردهام ، و در حدودي كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط
است مطالعه كرده و خطابهها و نصايح و شعارهاي حسين ( ع ) را بدست ?آوردهام ، ميتوانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه ?است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگي است، ?حقپرستي است .
سخناني كه از حسين بن علي عليهماالسلام نقل شده نادر است ، ولي همان ?مقداري كه هست ، از همين روح حكايت ميكند . از حسينبنعلي ( عليهماالسلام ?) پرسيدند ، شما سخني را كه با گوش خودت از پيغمبر ( ص ) شنيده باشي ?براي ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين
( ع ) از سخنان پيغمبر ( ص ) ?چگونه است ، از همين جا شما ميتوانيد مقدار شخصيت او را بدست آوريد . ?حسين عليهالسلام گفت آنچه كه من از پيغمبر ( ص ) شنيدهام اين است :
« ان الله تعالي يحب معالي الامور و اشرافها و يكره سفسافها » ، خدا كارهاي بزرگ و مرتفع را دوست ميدارد ، از چيزهاي پست بدش ميآيد . رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتي ميخواهد سخني از پيغمبر ( ص ) نقل كند ، اين چنين سخني را انتخاب ميكند . در واقع دارد خودش را نشان ميدهد . از حسين عليهالسلام اشعاري هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن متجلي است :
سبقت العالمين الي المعاني
بحسن خليقة و علو همه ??
ولاح بحكمتي نورالهدي في
ليال في الضلالة مدلهمه
يريد الجاحدون ليطفؤن
و يابي الله الا ان يتمه
سخنان بسيار محدودي كه از حسين عليهالسلام به ما رسيده همين طور است . ?اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطي ?به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت في عز خير من حياة في ?ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگي با ذلت بهتر است . جمله ديگري كه ?باز از او نقل كردهاند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس في ?مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولي من اولياء
الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئي الظلال » ضمنا شما از اينجا ?بفهميد يك مردي كه حماسه الهي است فرقش با ديگران چيست ؟ ميگويد جميع ?آنچه خورشيد بر آن طلوع ميكند ، تمام دنيا و مافيها ، درياي آن و خشكي آن ?، كوه و دشت آن در نزد كسي كه با خداي خودش آشنائي دارد و عظمت الهي ?را درك كرده است و در پيشگاه الهي سر سپرده است ، مثل يك سايه است . ?بعد اينطور ادامه ميدهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » آيا يك ?آزادمرد پيدا نميشود كه به دنيا و مافيهاي آن بياعتناء باشد ؟ دنيا و ?مافيها براي انساني كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع ?داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است ميدانيد ?لماظه چيست ؟ آدم وقتي غذا ميخورد ، لاي دندانهايش????يك چيزهايي ، مثلا يك تكه گوشتي باقي ميماند كه با خلال آن را درميآورد ،?همان را لماظه ميگويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد ميگويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا ?چيزي پيدا نميشود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان ?را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش ?نباشيد .
جملهاي ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگي و ?بندگيشان اين طور تحقير ميكند كه عيب مردم اين است كه بنده دنيا هستند ، ?بردهصفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روي همين جهت ، دين كه جوهر آزادي است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت ميكند ، در عمق ?روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت ?معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون ».
ابوذر غفاري را عثمان تبعيد ميكند و اعلام ميكند كه احدي حق ندارد اين ?مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولي علي ( ع ) اعتنا به ?اين فرمان خليفه نميكند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را ?مشايعت ميكنند . هر كدام از آنها جملههائي دارند ، حسينبنعلي ( ?عليهماالسلام ) هم جملهاي دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علي ?( ع ) است و در سنين عمري مانند سنين علي ( ع ) ، و شايد هم از علي ( ع ?) بزرگتر باشد لذا???حسين عليهالسلام او را عمو خطاب ميكند و ميگويد عمو جان ! نصيحت من به ?تو اين است : « اسأل الله الصبر و النصر ، و استعذ به من الجشع و الجزع»
عموجان ! از خدا مقاومت و ياري بخواه و از اينكه حرص بر تو ?غالب بشود كه بدبخت ميشوي بر خدا پناه ببر ، از جزع بترس . عمو جان !
توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ?ناتواني بكني . اين چه روحيهاي است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از ?آن غافل هستيم متجلي است . آن سخن اولش ، كه گفت : « خط الموت علي ?ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف ». در بين راه كه به كربلا ميروند ، بعضيها با او صحبت ?ميكنند كه نرو خطر دارد ، و حسين عليهالسلام در جواب ، اين شعرها را ?ميخواند: سامضي و ما بالموت عار علي الفتي
اذا مانوي حقا و جاهد مسلما
و واسي الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسي لا اريد بقائها
لتلقي خميسا في الهياج عرمرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما
به من ميگوئيد نرو ، ولي خواهم رفت . ميگوئيد كشته ميشوم ، مگر مردن براي يكجوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براي آقائي و رياست كشته بشود كه ميگويند به هدفش نرسيد . اما براي آن كسي كه براي اعلاي كلمه حق و در راه حق كشته ميشود كه ننگ نيست . چرا كه در راهي قدم برميدارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشتهاند .
پس چون در راهي قدم بر ميدارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت ميكند بگذار كشته بشود . شما ميگوئيد كشته ميشوم ، يكي از اين دو بيشتر نيست: يا زنده ميمانم يا كشته ميشوم . « فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسي نميگويد تو چرا زنده ماندي . « و ان مت لم الم» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدي در دنيا مرا ملامت
نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهي رفتم ، كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما ، براي بدبختي و ذلت تو كافي است كه زندگي بكني اما دماغت را به خاك بمالند . باز ميبينيد كه حماسه??است . در بين راه نيز خطابه ميخواند و ميفرمايد : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه » ، بعد در آخرش ميفرمايد :
« اني لا اري الموت الا سعادة و لا الحيوة مع الظالمين الا برما » من مردن را براي خودم سعادت ، و زندگي با ستمگران را موجب ملامت ميبينم . اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولاني ميشود . ميپردازم به شب عاشورا و به نكتهاي اشاره ميكنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه ميكنيم .
هر كس ديگري ، هر شخصيت تاريخي ، در شرايطي قرار بگيرد كه حسينبنعلي عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعني در شرايطي كه تمام راههاي قوت و غلبه ظاهري بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و اصحابش بدست دشمن كشته ميشوند ، در چنين شرايطي زبان به شكايت باز ميكند و اين را تاريخ گواهي ميدهد . جملاتي ميگويند نظير : تف بر اين ?روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . ميگويند وقتي ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من مخالفت كرد . ديگري دستش را بهم ميزند و ميگويد : روي تو اي روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردي .??
اما حسينبنعلي ( عليهماالسلام ) اصحابش را جمع ميكند چنانكه گوئي روحش از هر شخص موفقي بيشتر موج ميزند ، و ميفرمايد : « اثني علي الله احسن الثناء و احمده علي السراء و الضراء ، اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا ?بالنبوة ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا في الدين» مثل اينكه تمام محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود ، آن شرايط براي كسي نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوي باشد . براي كسي كه حتي حكومت و همه
چيز را در راه حق و حقيقت ميخواهد ، و ميبيند در راه خودش قدم برداشته ، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگري نميبيند .
از شعارهاي روز عاشوراي حسين عليهالسلام يكي اينست :
الموت اولي من ركوب العار
و العار اولي من دخول النار
تا آخرين لحظهها عملش ، حركاتش ، سكناتش ، سخنانش ، تمام حقخواهي ، حق پرستي و موجي از حماسه است . شب تاسوعا كه براي آخرين بار به او عرضه ميدارند يا كشته شدن يا تسليم ! اظهار ميدارد ، « و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد ».
به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما ميدهم و نه مثل??بردگان فرار ميكنم . مردانه مقاومت ميكنم تا كشته بشوم . آن ?اعتهاي آخر ?، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله ?را گفته باشد : « اسقوني شربة من الماء فقد نشطت كبدي » . من كه اين ?جمله را در جائي نديدهام ، حسين ( ع ) اهل اينجور درخواستها نبود ، بلكه او در مقابل لشكر دشمن ميايستد و فرياد ميكند : « الا و ان الدعي ابن ?الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابي الله ?ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت »
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ، ?فرمانده كل شما ، آن كسي كه شما به فرمان او آمدهايد به من گفته است كه ?از اين دو كار يكي را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من ?تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در ?جلوي شمشيرها قرار ميدهيم ولي روح خودمان را در جلوي شمشير ذلت هرگز ?فرود نميآوريم . خداي من كه در راه رضاي او قدم بر ميدارم راضي نيست و ميگويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، ميگويد نكن ، ?آن دامنهايي كه من در آنها بزرگ شدهام ، دامن علي ( ع ) كه روي زانوي او ?نشستهام به من ميگويد تن به ذلت نده .
اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصي يا قومي . در?آن منيت نيست ، در آن خود پرستي نيست ، خدا پرستي است. در روز عاشورا?
حسين?عليهالسلام حد آخر مقاومت را هم ميكند ، ديگر وقتي است كه به كلي?
توانايي از?بدنش سلب شده است . يكي از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودي?
را به كمان ميكند?و بسوي اباعبدالله (ع) مياندازد كه در سينه?
اباعبدالله ( ع ) مينشيند و آقا?ديگر بياختيار روي زمين ميافتد . چه?
ميگويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت?ميدهد ؟ آيا خواهش و تمنا ميكند ؟?
نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن?رويش را بسوي همان قبلهاي كه از?
آن هرگز منحرف نشده است ميكند و ميفرمايد: «رضا بقضائك و تسليما?
لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين» اين?است حماسه الهي?
، اين است حماسه انساني???
"و لا حول و لا قوة الا بالله?العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله?
الطاهرين".
يکشنبه 15 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-