واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: جمي؛ مجاهد ماندگار
هفته گذشته مردي به سوي ملكوت پر كشيد كه در ايام مقاومت ملجاء و پناهگاه رزمندگان بود. در پايه مجاهدت و ايستادگي او همين بس كه رهبر معظم انقلاب در پيامي به مناسبت رحلت وي مي فرمايند:
روحاني مجاهد و فداكار جناب حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ غلامحسين جمي رضوان الله عليه به لقاءالله پيوست و با كوله باري از عمل صالح و جهاد مخلصانه در پيشگاه خداي متعال حضور يافت. تلاش و مبارزات اين روحاني عاليقدر كه از سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز شده بود، در نخستين سالهاي پيروزي و بويژه پس از يورش رژيم بعثي به مرزهاي كشور، به اوج رسيد و يادگاري فراموش نشدني از مقاومت و صبوري و شهامت به جاي گذاشت. او در روزهاي م حنت خرمشهر و آبادان براي رزمندگان خطوط مقدم، سنگري معنوي و پشتيباني بي نظير بود. در سخت ترين شرايط آتشباريهاي دشمن، حضور مؤثر و خطبه ها و سخنرانيهاي تسلاّبخش او قطع نشد و در دوران خطر و سختي و م حنت، مردم آبادان و رزمندگان دست از جان شسته را تنها نگذاشت. پرونده عمل اين مرد مؤمن و صبور و بي ادعا در نزد پروردگار رحيم و غفور و اوليايش، مايه سرافرازي او و جلب رحمت حضرت حقّ متعال است انشاءالله.
به راستي جمي كه بود و چه كرد كه رهبر در فراق او چنين مي گويد. اگر مي خواهي او را بهتر بشناسي به سراغ خودش برو. جمي 24 روز پس از آغاز جنگ نوشتن گزارش هاي روزانه خود را آغاز مي كند و اين نگارش تا يك سال بعد ادامه مي يابد. سال ها بعد خود اعتراف مي كند كه اي كاش اين نوشتن را ادامه مي داد و حسرت مي خورد.
نوشته هاي جمي را سال گذشته محسن كاظمي با كوششي بسيار در قالب كتاب «نوشتم تا بماند» (انتشارات سوره مهر) به تشنگان معارف جنگ ارائه كرد. اين كتاب يكي از مستند ترين و خواندني ترين كتب منتشر شده در حوزه دفاع مقدس است. كتابي كه بي هيچ واسطه و ملاحظه اي تو را به متن حوادث مي برد و براي اين سفر چه همراهي بهتر از جمي، امام جمعه آبادان كه هيچ گاه سنگر مقاومت را ترك نكرد و در كنار مدافعان ايستاد، حتي آن روزها كه آبادان در محاصره دشمن بود و هر لحظه ممكن بود شهر به دست دژخيمان اشغال شود.
محسن كاظمي در يادداشتي به مناسبت درگذشت اين عالم مجاهد مي نويسد:
جمي نماينده واثق امام در آبادان است از اين رو هر آنچه را كه قبل از آغاز تهاجم مي بيند به مسئولين هشدار مي دهد. همين هوشياري اوست كه سبب مي شود در پيام نوروزي 59 شش ماه قبل از شروع جنگ خطر صدام را براي مردم عراق گوشزد كند. از شواهد و قرائن پيداست كه روز حادثه نزديك است جمي خود را آماده كارزار مي كند. به گاه سخت حادثه پشتيباني است سترگ براي حماسه. جمي محور مي شود، مردان شهر براي مقاومت مي مانند چرا كه جمي مانده است . نظاميان ارتشي و سپاهي و بسيج حول محور جمي گردهم مي آيند و وحدتي بي مثال شكل مي گيرد براي خرد كردن دشمن. همگي چشم به دهان جمي دوخته اند تا انجام دهند كه هر آنچه كه او صلاح مي داند چرا كه او نماينده امام است. حضور جمي در آن شهر ماتم زده حضور امام را در قلبها زنده نگاه مي دارد و نمي گذارد كه غم واندوه تاخت وتاز كند و نفس ها را به شماره اندازد. روحاني نحيف و لاغر از صبح پاشنه هاي كفش كتاني را بر مي كشد تمام خاكريزها و سنگرها و پاسگاهها را سركشي مي كند، در تمام جلسات شهري و نظامي شركت دارد و با هوشمندي و ذكاوت نظر مي دهد، نظراتي كارساز.
شريعه را بسته اند؛ شهر تشنه است و گرسنه ... جمي از امام اجازه مي گيرد تا در دكانها و انبارها باز شود و پس از صورت برداري از اجناس به قدر كفايت و سرجوع از آن استفاده گردد.
مادري هروله كنان بين صفا و مروه براي كودكش چشمه اي مي جويد؛ ابراهيم اين جاست! جمي كودك را به آغوش مي كشد لبان تشنه وخشك و ترك خورده كودك را مي بوسد، زمزمي مي جوشد، كودك سيراب مي شود، براي هميشه، ديگر آبادان تشنه نيست.
تصميم با همه است. فرزندان گرداگرد پدر جمع مي شوند هم قسم مي شوند تا جان در بدن دارند براي حفاظت از سرزمين مادري خون از چشم بگيرند جمي پيشاني يك يك فرزندان را مي بوسد، اشك در چشمان حلقه زده است اما خجل از جاري شدن. دقايقي همه در آغوش پدر آرام مي گيرند تا كه آرامش از دشمن بگيرند.
خمپاره اي وسط حياط خانه فرود مي آيد، اما جمي كه در ركوع نماز شب است پلك به هم نمي زند همراهان به حياط مي دوند در خانه از جاكنده شده است جمي سلام نماز را مي گويد و همه را به صبر و بردباري مي خواند، آماده مي شود تا سري به ايستگاه 7 بزند.
زخمي ها را به بيمارستان اپيدي و طالقاني مي رسانند. پيكر شهدا نبايد بر زمين بمانند، يعني گرماي بالاي 50 درجه سانتيگراد اجازه نمي دهد كه بمانند. جمي لاغر است و به راحتي در كناره قبر مي ايستد دستش را از زير سر رزمنده شهيد بيرون مي كشد و گونه او را در خاك مي خواباند؛ گوئي فرزندش را مي خواباند، لالائي مي خواند براي آرامش ابدي... امروز چند نفر شهيد شده اند؟ گوركن قبرستان جواب مي دهد. جمي آمار شهدا را از گورستان به دست مي آورد.
از دفتر حضرت امام زنگ مي زنند، آخرين وضعيت را مي پرسند. حداقل روزي يك بار با جمي در تماس هستند. حالا معلوم است كه يكي از راههاي كسب اخبار از جبهه هاي جنگ براي حضرت امام جمي بوده است.
شيرزني دستش را در مقابل خودروي جمي بالا مي برد. خودرو مي ايستد جمي به آرامي خود را به بيرون مي كشد و مي شنود: «شوهرم، دو دخترم، يك پسرم شهيد شده اند، فقط يك پسر مانده كه او هم در كنار رزمندگان در ايستگاه 12 است. خانه و زندگي ام با خاك يكسان شده است، يك مرغداري هم داشتم كه آن هم از بين رفت ولي اين جا را ترك نخواهم كرد»...
اوضاع سياسي ـ اقتصادي لهستان به هم ريخته است، «اتحاديه همبستگي» تشكيلات سياسي و رقيب حزب كمونيست لهستان اين حزب را به باد تند انتقاد گرفته و سياستهاي اقتصادي وابسته به شوروي آن را به زير سئوال برده است اعتصاب سراسر اين كشور كمونيستي را فرا گرفته است، برخي مقامات حزب استعفا داده اند... جمي در حالي كه گوشش را به راديو چسبانده و گوش به گوينده خبر راديو بي بي سي مي دهد سري تكان مي دهد. اين كار هر شب اوست و تمام راديوهاي خارجي را كه صدايشان با پارازيتهاي زياد قابل شنيدن است مي شنود تا بداند كه تا دنيا در چه وضعي است و ما در كجاي جهان ايستاده ايم، و چه بر سر مردمان دنيا مي گذرد. از جنگ تحميلي چه گويند و چه مي دانند...
روز 13 آبان است و بايد به مناسبت اولين سالگرد تسخير لانه جاسوسي پيامي به رزمندگان و مردم آبادان از راديو نفت ملي بدهد... بعد بلافاصله به ستاد پشتيباني جنگ حركت مي كنند. اين جسم تكه تكه شده از آن كيست؟ جمي لحظه اي خيره مي ماند، فقط لحظه اي! آنگاه فرياد مي زند سريع جنازه را جمع كنيد عبدالرسول من با ديگران فرقي نمي كند. برادرش را مي گويد. مگر مي شود؟! او هيچ خم به ابرو نياورد پله هاي ستاد را بالا رفت، شركت كنندگان در جلسه شوك زد ه اند و در شگفت؛ يعني حس و عاطفه در جمي مرده است؟! جمي به منزل باز مي گردد در حالي كه يك دستش خوني به خون برادر است با دست ديگرش كه عبايش را گرفته در را باز مي كند فرزندان در مي يابند كه چه روي داده است جمي مي گويد«عمويتان شهيد شد» همين!
در فرصتي كه دست مي دهد به دور از چشم همه، جمي به منزل برادرش كه اكنون خالي از سكنه است سر مي زند، نمازي مي خواند، خاطرات خود و برادرش در مقابل چشمانش رژه مي روند.بغضش مي تركد و اشكهايش جاري مي شود شانه هايش به شدت تكان مي خورد. نه! حس و عاطفه او نمرده است بلكه جوانمردي و مردي در او بيشتر زنده است، مي داند كه هر كنش او واكنشي بيشتر در ميان ياران دارد. معلوم است كه به گاه شهادت برادر جمي از درون خورد مي شود ولي به ظاهر نشان نمي دهد تا مبادا اين شكستن در ميان صحابي ابعاد يابد و دشمن شاد شود.
صدام به قدري از اقامه نماز جمعه در شهر گرداگرد فرو رفته در محاصره عصباني است كه از وقوع انقلاب اسلامي در ايران. چنين اقامه نمازي؛ يعني شهر زنده است، زندگي جريان دارد و صداي آن را بشنويد. پس دشمن مأيوس و قلب امام شاد است. امام هر هفته و هر هفته منتظر اقامه نماز جمعه آبادان و با وسواس پي گير اخبار آن و شنيدن صداي جمي است. نماز جمعه آبادان همان قدر مهم است كه نماز جمعه تهران. اصلاً نماز دشمن شكن يعني همين.
سلاح ژ- ث فقط 20 سانت كوتاهتر از جمي است اما همين مرد ضعيف الجثه با خطبه هاي آتشين، محكم و قدرتمندش شرر به جان دشمن مي اندازد. تمام استخوانهاي دشمن با صفير خطبه هاي آبادان به لرزه در مي آيد.
مأمومين چون انگشتر عقيقي جمي را در ميان مي گيرند. بچه هاي راديو نفت ملي هنوز كابلها و ميكروفون را جا به جا مي كنند. جمي آغاز به سخن مي كند. مي خروشد، مي غرد و آبادان را همچنان پايدار و استوار و زنده و دشمن را خار و زبون مي خواند. صدام را عفلقي خطاب مي كند تا تاريخ گذشته اش را به ياد آورد و اينكه كيست و در كجاي تاريخ ايستاده است. جلاله الملك (شاه سلطان حسين پادشاه اردن) را ملامت مي كند كه چطور به امت اسلام خيانت مي كند، در نمازهاي قبلي نيز با او به عتاب سخن گفته بود.
الله اكبر... به جلال و جبروتي كه در ذهن ما به تصوير نيايد، به بزرگي زمانه اي كه با اصابت گلوله توپ سقف مسجد بر سر جمي فرو ريخت اما او را سالم از زير خروارها خاك و آوار بيرون كشيدند بدون اينكه حتي خراش و زخمي كوچك برداشته باشد. جمي زنده است چون آبادان زنده است آبادان زنده است چون جمي زنده است.
رزمندگان و فرماندهان هرچه اصرار مي كنند كه روز حادثه نزديك است فقط براي مدتي كوتاه شهر را ترك كند. نمي پذيرد مي گويد:«حتي يك ساعت! اينجا خانه من است» پس با وجود پرصلابت اوست كه در پنجم مهر 1360 عمليات ثامن الائمه با رمز «نصرمن الله و فتح قريب»آغاز مي شود. فرداي پيروزي جمي مي نويسد: «جز فكر پيروزي بزرگ و شكست تاريخي ارتش عراق در جبهه آبادان چيز ديگري در ذهن نيست»...
¤¤¤
آري! جمي نماد روحاني راستيني است كه با بصيرتي مثال زدني مي نويسد تا آيندگان بدانند بر رزمندگان و مردم جنوب در ايام جنگ چه گذشت. نوشتن روزانه در آن شرايط سخت و رويارويي مرگ و زندگي، فراتر از خاطرات روزانه اي است كه برخي به نگارش آن مي پردازند.
يادداشت هاي روزانه جمي، گوشه اي از آن حقيقت بزرگ است كه شايد هيچوقت عمق آن كشف نشود. ان شاء الله به زودي به سراغ كاظمي مي رويم تا از جمي بگويد. مگر پرده اي ديگر از حقيقت آشكار شود. اين گفتار را با نوشته جمي در نوروز سال 1360 به پايان مي بريم:
اول فروردين و آغاز سال نو. روز نوروز. سال هاي گذشته از ده روز قبل از عيد تا سيزده فروردين، خوزستان شاهد هجوم مسافران نوروزي و مسائل مربوط به اين مسافران بود. مسئله مهم براي آبادان در سال هاي گذشته اسكان مسافران نوروزي بود. مسافرخانه ها و مدارس مملو از جمعيت مي شد. اغلب منازل پر بود... اما امسال جاي مسافران نوروزي خالي است. نمي دانم چرا نيامده اند. كه امسال از حيث مسكن هيچ مضيقه اي نيست. يك شهر دربست در اختيارشان قرار مي گرفت. منزل هاي اعيان و اشراف شهر و منازل زيبا و دل انگيز «بريم» و «بوارده» همه اينها خالي كه حتي پرندگان نيز ديگر آنجا پر و بالي نمي زنند. نغمه هاي خمسه خمسه و خمپاره و كاتيوشا و ژ-ث و كلاشينكف و تشعشع گلوله هاي ضد هوايي و برق توپ ها، همه اينه ديدني است. چرا اين عزيزان به تماشا نيامده اند...
يکشنبه 15 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]