واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: سير تمدن غرب
عصر ناسيوناليسم و رئاليسم، 1871ـ1850
انقلاب سال 1848 در سراسر قاره اروپا به شكست منتهي شد. تا سال 1850 با استقرار دوباره دولتهاي استبدادي در سراسر اروپا، نيروهاي آزاديخواه و مليگرا به نحو فاحشي شكست خوردند. اين درحالي است كه به نظر ميرسيد بسياري از اهداف آزاديخواهان و مليگراها در نيمه اول قرن نوزدهم محقق شده است.
درحالي كه در بسياري از كشورهاي اروپايي دولتهاي پادشاهي مشروطه بوجود آمده بود و اغلب آنها تنها داراي ظاهري پارلماني بودند؛ به وجود آمدن وحدت ملي در ايتاليا و آلمان به يك واقعيت تبديل شد.
در همان زمان، اين اهداف توسط رهبران آزاديخواه و مليگرا جامه عمل نپوشيد، بلكه توسط نسلي از رهبران محافظهكار كه به استفاده از سياست واقعي1 افتخار ميكردند به مرحله اجرا درآمد.
يكي از بازتابهاي شكست انقلاب سال 1848 بروز نوعي خشك مغزي بود كه در آن افراد نسبت به واقعبين بودن در اعمال قدرت افتخار ميكردند.
رهبران جديد محافظهكار از نيروي نظامي و سياست زور براي رسيدن به اهداف سياست خارجي استفاده ميكردند.
آنها همچين از بهكارگيري ابزار آزاديخواهي براي رسيدن به اهداف محافظهكاري خود ابائي نداشتند.
در سالهاي 1848 و 1849 مليگرايي به عنوان يك حركت انقلابي شكست خورده بود و از وحدت ملي منتسب به محافظهكاري براي منحرف كردن اذهان استفاده ميشد.
در طي دوره 1850 تا 1871، روابط بينالمللي به شدت تغيير پيدا كرده بود. بين سالهاي 1815 تا 1850، دولتمردان اروپايي، در عكسالعمل به تحولات دوره انقلاب فرانسه و ناپلئون و هراسان از اين كه جنگ ميتواند بار ديگر نيروهاي انقلابي را رها سازد، سعي در حل اختلافات خود از طريق ديپلماسي داشتند. پس از سال 1850، يك نسل جديد از دولتمردان ظهور كردند كه ترسي از وقايع سال 1815 نداشتند و در استفاده از جنگ در رسيدن به اهداف خود ترديد نميكردند.
اين نحوه رفتار جديد، نتايج خطرناكي را براي صلح اروپا به بار آورد.
فرانسه و ناپلئون سوم
پس از سال 1850 نسل جديدي از رهبران محافظهكار در اروپا به قدرت رسيدند. از همه معروفتر ناپلئون سوم (1870 ـ 1852) در فرانسه بود كه به هم عصران خود آموخت، چگونه دولتهاي استبدادي ميتوانند از نيروهاي آزاديخواه و ملي براي تقويت قدرت خود استفاده كنند. اين درسي بود كه ديگران نيز به سرعت آن را فراگرفتند.
لوئي ناپلئون: به سوي امپراطوري دوم
حتي پس از انتخاب او به عنوان رئيس جمهور فرانسه، بسياري از همعصران لوئي ناپلئون (ناپلئون كوچك) را به عنوان يك فرد خيالاتي كه موفقيت او تنها به خاطر نام وي بود را از قدرت خلع كردند.
لوئي ناپلئون سياستمدار زيركي بود كه خصوصاً در شناخت نيروهاي معمول روز خود موشكافي ميكرد. بعضي از تاريخنويسان معتقدند كه لوئي ناپلئون خود را يك بناپارت ميپنداشت كه حكومت فرانسه براي وي مقدر شده است. اما در حقيقت، همانطور كه بعد از انتخابات به يكي از دوستان خود گفته است، انتخابات جمهوري تنها نقطه شروع بود: ما هنوز در اوج نيستيم. اين تنها يك توقف در راه است، يك بهار خواب است كه ميتوان در آن لحظهاي آرميد تا افق را تماشا كرد.
لوئي ناپلئون مرد صبوري بود. براي مدت سه سال براي جلب حمايت مردم فرانسه استقامت به خرج داد و از منابع دولتي براي دست آوردن وفاداري ارتش و كليساي كاتوليك استفاده كرد. او با مخالفت عمدهاي از سوي شوراي ملي روبرو بود كه پس از انتخابات سال 1849 داراي اكثريت محافظهكار ـ سلطنتطلب بود.
وقتي شورا سه ميليون نفر مرد از حق رأي دادن محروم كرد، لوئي ناپلئون به عنوان ناجي حق رأي عمومي مردان مقبوليت عمومي بيشتري كسب كرد.
زماني كه شورا درخواست او را براي تجديدنظر در قانون اساسي رد كرد و به او اجازه انجام دوباره انتخابات را داد، لوئي به كودتا متوسل شد. در اول دسامبر سال 1851، سپاهيان وفادار به رئيس جمهور ساختمانهاي اصلي اداري را به تصرف درآوردند و رهبر مخالفان را دستگير كردند. پس از برقراري دوباره حق رأي مردان، لوئي ناپلئون از مردم فرانسه خواست تا با انتخاب وي به مدت 10 سال به عنوان رئيس جمهور به تغيير ساختار دولت كمك كنند.
مردم با هفت و نيم ميليون رأي مثبت و 640 هزار رأي منفي اين درخواست را تأييد كردند. يكسال بعد در 21 نوامبر 1852 لوئي ناپلئون دوباره به مردم رجوع كرد و درخواست استقرار دوباره امپراطوري را كرد.
پينويسها:
1- Real politics
جمعه 13 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 148]