واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي به اجراي قطعه كليدر محمدرضا درويشي از رماني پرشكوه تا قطعه يي پراندوه و كسالت بار
سيد ابوالحسن مختاباد
اول؛ در يك كلمه مي توان گفت، سوييت براي اركستر زهي محمد رضا درويشي كه به سفارش انتشارات فرهنگ معاصر براي رمان معروف كليدر ساخته شد، نتوانست انتظارات را برآورده سازد و آ ن قوت و قدرتي را ندارد كه شنوندگان انتظارش را مي كشيدند.
اثر درويشي ملا ل آور و خسته كننده و بدون فراز و فرودي خاص و حتي در برخي نقاط تحت تاثير ني نواي حسين عليزاده است.
رمان كليدر به رغم طولاني بودن و حتي به اعتقاد برخي از اهل ادب خسته كنندگي اش (البته از نظر من رماني جذاب است و نه خسته كننده) اثري پرشكوه و بزرگ است و انتظار طبيعي از موسيقي كه بر اساس چنين نامي ساخته شده هم همين است كه، اين موسيقي بتواند بازتابي از رمان باشد، اما ساخته محمد رضا درويشي چه در پرداخت ملودي و چه در فرمي كه براي اين كار انتخاب كرده است (سوييت براي اركستر زهي) نتوانسته چنين فضايي را فراهم كند تا شنونده يي كه رمان پرشكوه كليدر را خوانده در خود همان حس را از شنيدن اين اثر به دست آورد كه از خواندن رمان.
البته بخشي از ماجرا به جدا كردن و تكه پاره كردن كليت كار بازمي گردد. به تعبير دقيق تر موسيقي درويشي موسيقي توصيفي - تصويري است كه در قالب هشت قسمت، با كلام دولت آبادي (در اصل اثر) همراه شده و طبيعي است كه شنونده يي كه دكلمه نويسنده و اصولاً متني را در ذهن ندارد، در ذهن خود نتواند تصويرسازي درستي از اين موسيقي به دست آورد. هرچند درويشي در بروشور نام هشت بخش را آورده باشد. اينكه در شب نخست اجرا نه دولت آبادي در اجرا حضور داشت و نه تهيه كننده اصلي اثر، خود از برخي ماجراها حكايت مي كند و نشان مي دهد دست اندركاران اين اجرا توفيقي در اجراي كامل اين قطعه به دست نياوردند و خواستند تنها بخش موسيقايي اين كار را اجرا كنند و در نهايت به شكلي پخته خوارانه غذايي را كه ديگري برايش انرژي و هزينه كرده است به خورد تماشاگران بدهند و طبيعي است كه در اين ميانه وقتي آشپز اصلي ماجرا غايب باشد، آش يا شور مي شود يا بي نمك.
با چنين پيش فرض و اطلاعي طبيعي است شنونده قطعه يي ملال آور را بشنود كه نشاني از شكوه كليدر را درخود ندارد؛ شكوهي كه همانند يك زندگي است و در اين زندگي شادي و غم با هم آميختگي دارند و گل محمد، خان عمو، بيگ محمد، مارال، زيور و... همه قهرماناني اند كه در كتاب 10 جلدي دولت آبادي خواننده با خنده آنها مي خندد و با گريه آنها به گريه مي افتد و در تب وتاب مبارزه و حماسه سازي هاي آنها به پيش مي رود. درويشي در بروشور كنسرت توضيح داده اين اثر«اگر چه بر اساس يك سفارش تصنيف شده، ولي روايت شخصي آهنگساز از داستان تاثيرگذار كليدر است» و در ادامه توضيح مي دهد كه «كليدر روايت قهرماني هاي گل محمد نيست. خاموشي راوي بي زمان و مكاني است كه مي بيند، زخم مي خورد و مي ميرد.»
اين توضيح كوتاه ماجرا را پيچيده تر كرده است، چرا كه به نظر مي رسد آهنگساز تنها بخش اندوهبار رمان ده جلدي كليدر را ديده است. اين البته حق آهنگساز است كه چنين برداشتي داشته باشد اما به نظر مي رسد به دليل نبود اطلاعات دقيق در بروشور آلبوم درباره چگونگي ساخت اين كار و چگونگي رسيدن به چنين فضايي طبيعي است كه شنونده راي به ناقص بودن كار بدهد و اين البته هم جفا بر آهنگساز است و هم جفا بر سفارش دهنده اثر.
آن گونه كه نگارنده كسب اطلاع كرده است، براي ساخت اين اثر كه سفارش و اصولاً ذهنيت ساخت آن را بايد محصول ذهن ناشري اثر آفرين و پخته كار به نام داود موسايي( مدير انتشارات فرهنگ معاصر) دانست، ابتدا بخش هايي از ده جلد رمان كليدر توسط آقاي دولت آبادي انتخاب و در نهايت اين بخش ها از آن رمان به انتخاب انتشارات فرهنگ معاصر و آقاي دولت آبادي به آقاي درويشي داده مي شود تا وي بر اساس ايده يي كه از اين بخش ها مي گيرد دست به تصنيف اثر بزند.
از قرار كل اين بسته قرار بود همراه با بيستمين چاپ رمان كليدر و در يك اتفاق فرهنگي رونمايي شود كه به دليل انتشار خبر و البته بقيه ماجرا عملاً تازگي و طراوت اين حركت كه ناشر ايده پرداز، تامين كننده اصلي هزينه هاي آن بود، ستانده و سوخته شد.
دوم؛ اجراي كنسرتو ني و اركستر زهي قطعه معروف «ني نوا» (كه اتفاقاً كار آقاي درويشي هم در همين مايه (دستگاه نوا) ساخته شد)درست ساعتي بعد از اجراي قطعه كليدر و با همان اركستر و رهبر خود پرسشي بزرگ را در ذهن من شنونده نشاند. شايد اگر محمد رضا درويشي با موسيقي نواحي ايران آشنا نبود، و البته موسيقي سنتي ما را هم نمي شناخت، نيازي به طرح اين پرسش نبود. اما نگارنده مي داند كه درويشي وجب به وجب نواحي ايران را گشته و كوهي از ملودي و آهنگ از گوشه گوشه اين سرزمين پر آهنگ و ملودي در گنجينه ذهنش دارد. به خصوص منطقه خراسان و نيشابور كه داستان كليدر هم در آن رخ مي دهد. حتي در فرازهايي از كليدر يكي از قهرمانان داستان (به گمانم بيگ محمد) نوازندگي هم مي كند. (به گمانم چگور)
حال با توجه به اينكه قطعه ني نوا هم براي اركستر و ساز ني ساخته شده بود، آيا بهتر نبود آقاي درويشي هم سازي (يا چند ساز) ايراني يا از منطقه خراسان را در كنار اركستر مي نشاند تا اين گونه هويتي تصويري از موسيقي اين منطقه در قالب اين كار تبلور مي يافت.
البته آقاي درويشي در نشست مطبوعاتي اين اجرا در پاسخ به اين پرسش كه در كليدر شخصيت هاي مطرحي چون گل محمد، مارال و... وجود دارند و هر كدام از اينها مي توانستند در قالب يك ساز روايت شوند و همين كار را آقاي عليزاده در ني نوا انجام داد كه ساز ني را در كنار اركستر زهي معرفي كرد، اما در موسيقي كليدر آن گونه كه شما گفته ايد چنين فضايي وجود ندارد و چرا، گفت؛ «اين نظر من بود و من كليدر را اين گونه فهميدم و اين گونه برايش موسيقي نوشتم، شايد فرد ديگري اين اثر را جور ديگري ببيند.»
اين پاسخ البته محترم است اما اينكه تا چه اندازه اعتبار دارد بايد منتظر ماند و واكنش ها به اين اجرا را شنيد و ديد و سپس درباره آن به ارزيابي نشست. آنچه نگارنده از برخي فحول و بزرگاني كه كار را در نخستين اجرا شنيده اند برداشت كرده، اثر را همان گونه ديده اند و شنيده كه در ابتداي اين نوشته آمد.
------------
يك سوال تازه به بهانه جلسه رونمايي كتاب آخر استاد
كدام را مي پسنديد؟ «دوايي» بودن، يا جوكر شدن؟
امير قادري
توي فيلم «شواليه تاريكي» (كه شخصيت «جوكر»ش جان مي دهد براي يك تحليل موشكافانه و باريك بينانه براي شناخت مهيب ترين امواجي كه مي تواند تمدن غالب بشري را در زمانه ما تهديد كند) ديالوگي است از اين قرار؛ «يا مثل يك قهرمان مي ميري يا اون قدر عمر مي كني كه تبديل به يه تبهكار بشي.» چهارشنبه شب چهارم دي، در مراسمي كه به همت محمدمهدي فخري زاده و بهزاد رحيميان و انتشارات روزنه كار براي رونمايي كتاب تازه پرويز دوايي در فرهنگسراي ارسباران برگزار شده بود، مدام داشتم به اين جمله فكر مي كردم. به خصوص وقتي خيره شده بودم به چهره پرويز دوايي كه بزرگ كرده بودند و پشت تريبون سخنران ها كار گذاشته بودند. بر خلاف اغلب عكس هايي كه اين اواخر از دوايي ديده بودم، اين تصوير ابراهيم حقيقي از او، عكس تازه و شفافي بود و مي شد نويسنده يادداشت ها و بهاريه ها و نامه ها و داستان هاي دل انگيز و هوش رباي اخير را در آن رصد كرد. مي شد تماشا كرد كه نويسنده جمله حيرت انگيز و در عين حال ساده «آنقدر صورت اش قشنگ بود كه نمي شد زياد به آن نگاه كرد» چه حال و هوايي داشته و نازكي خيالش چطور در چشم هاي مهربان و آرام اش پيداست و يك جور درويش مسلكي را چه جور مي توان در لا به لاي چين هاي صورت اش ديد. به قطعه فيلمي كه عزيز ساعتي و ميثم مولايي به همين بهانه و براي پخش در اين مراسم ساخته بودند و پر بود از فيلم هاي مورد علاقه دوايي (و تازه جاي موزيكال هاي كمپاني مترو مثلاً، در آن خالي بود) چشم دوخته بودم و داشتم به اين فكر مي كردم كه چقدر عاشق اين اسم ها و عكس ها بودم (طول كشيد كه نسخه كامل شان دست مان رسيد)، و چقدر دوست داشتم مثلاً «شين» اش را كامل ببينم و دوايي كه هنوز دارد درباره اين حس و حال و آن روز و روزگار مي نويسد و ما به همين زودي داريم به چيزهاي ديگري هم فكر مي كنيم.
آن ديالوگ «شواليه تاريكي» توي ذهنم بود و به چهره پرويز دوايي روي استند پشت تريبون خيره شده بودم، اما حالا سوال هاي تازه يي هم در ذهنم وول مي خورد. پيش از اين درباره دنيا (سال هاست كه ديگر مي شود از «دنياي پرويز دوايي» حرف زد)، نثر، سبك، سليقه و كتاب هاي دوايي بارها نوشته ام، و حالا مي خواهم ببينم كدام مسير درست است. اينكه مثل يك قهرمان روي يك نقطه ثابت جهان بايستيم، يا اينكه خطر آلودگي را به جان بخريم و زندگي را ادامه دهيم. اين البته معني اش اين نيست كه نويسنده يي مثل دوايي گوشه يي از اين دنيا بيكار و بي عار نشسته است. به قول نغز احمدرضا احمدي در همين مراسم، دوايي جزء يكي دو نفر معدود هنرمنداني است كه وقتي از ايران رفته اند، كارشان را ادامه داده اند. تاثير نوع نگاه و نثر و جهان بيني و سليقه دوايي، نه فقط بر هوشنگ گلمكاني كه در اين مراسم به آن اعتراف كرد، كه بر نسل هاي بعد و بر من و دوستان و همفكرانم هم فراوان بوده است. گفتم كه در اين باره نوشته ام و اميدوارم به بهانه همين اثر تازه؛ «امشب در سينما ستاره» هم باز بنويسم. كه لازم است و فقط اداي دين نيست. اما اين بار و هنگام مطالعه اين كتاب آخر و حضور در آن مراسم، از خودم پرسيدم اگر در دوراهي منظور نظر آن ديالوگ «شواليه تاريكي» قرار مي گرفتم، كدام را انتخاب مي كردم. به مقاله ها و نوشته ها و تاثيرگذاري هنري و اجتماعي دوايي در نيمه دوم 1340 و نيمه اول 1350 فكر مي كنم. مي دانم كه دوايي هم روزگاري مبارزه در متن اين اجتماع خشمگين را تجربه كرده است. اما حالا هم نقد روز را رها كرده و هم زندگي در ايران پرهياهو و رنج اين سال ها را. و به نظرم آن صورت مهربان و آن نگاه آرام، هديه و جايزه همين كناره گيري و صداقت و دل كندن از تلاش بيش از حد براي به دست آوردن جاه و مال و حضور در متن اجتماع خشمگين است. حقيقي مي گفت او هر روز به كتابخانه مي رود و پشت ميز كوچكي مي نشيند و كارش را شروع مي كند. پرويز دوايي سال هاست به جايي رسيده كه هر يادآوري اش، هر ترجمه اش، هر نامه اش، هر نگاهش، اصالتي دارد به اندازه نام خودش. سليقه دوايي حالا ديگر تبديل به يك برند شده است. حتي وقتي زندگينامه يك آدم غريبه را هم به اسم «بچه هاليوود» (كه به نظرم اگر نه بهترين، كه يكي از بهترين آثارش است) را ترجمه مي كند، همه چيز طوري است كه انگار سطر سطرش را دوايي نوشته. اين كتاب آخرش هم همين طور. مشكل اما اينجاست كه حالا ما به عنوان بخشي از مخاطب هاي آثارش بيشتر زندگي كرده ايم، پس گناهكارتر شده ايم. از قهرماني مان گذشته و عمرمان بيشتر به خون اين دنيا آلوده شده. دارم به اين فكر مي كنم كه كدام راه بهتري است؛ زندگي كردن در متن اجتماع خشمگين با همه آلودگي ها و گناه ها و مصيبت هايش كار نتيجه بخش تر و سخت تري است يا كناره گرفتن، پاك ماندن، آن صورت عاشق رحيم آرام را طلب كردن و در عين حال آرام آرام تاثير گذاشتن؟
سر تصوير برداري مستندي كه براي مسعود كيميايي مي ساختم، كيميايي برگشت و به من گفت بعد خط قرمز، كاش ديگر فيلم نمي ساخت. كيميايي نتوانسته بر اين وسوسه غلبه كند و در ميانه اجتماع خشمگين باقي مانده و فيلم ساخته، من اما باز دوباره مي پرسم كدامش بهتر است؛ دوايي بودن يا جوكر شدن؟ و اينكه مي دانم استاد دوايي (اينكه مي گويم استاد، از ته قلبم مي گويم) «شواليه تاريكي» و «جوكر»ش را دوست ندارد... برعكس ما. آخ كه اگر مي شد همه اين چيزها را با هم جمع كرد.
رتبه نخست «كاريكاتور كريسمس» براي يك ايراني
رتبه نخست «كاريكاتور كريسمس» برزيل به هنرمند ايراني شيرين قلي پور براي ايده خلاقانه تعلق گرفت. قلي پور كه پيش از اين نيز در سال 2000 موفق به كسب رتبه نخست جشنواره كاريكاتور و رتبه دوم اين جشنواره در سال 2005 شده، اين بار با نگاه به بحران اقتصادي در دنيا، در آستانه كريسمس پاپانوئلي را به تصوير مي كشد كه در حال ساخت يك ماشين چوبي دست ساز است. به گزارش ايسنا مويسس دماسدو از برزيل رتبه دوم، گوآيكو از كلمبيا موفق به كسب رتبه سوم شدند و تورسيوس از اسپانيا و يوري كوزوبوكين از اوكراين لوح تقدير اين جشنواره را دريافت كردند.
دوشنبه 9 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]