تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850362115




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جانبازان قطع دوپا گفتند، با لبخند گفتند؛ افتخار مي كنيم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جانبازان قطع دوپا گفتند، با لبخند گفتند؛ افتخار مي كنيم
بنفشه سام گيس

اشاره؛ بنياد شهيد و امور ايثارگران در چهارمين مرحله پايش سلامت جانبازان از 600 جانباز قطع دو پا دعوت كرد در نيمه دوم آذرماه به هتل هماي مشهد بيايند و تحت معاينات توانبخشي و روانپزشكي قرار بگيرند. 377 نفر آمدند و ...

آغاز؛

دكتر صدا زد؛ نفر بعد.

مرد رفت روي تخت نشست. دكتر پرونده را ورق مي زد. مرد بند كفش هايش را باز كرد. كفش هايش را درآورد. كمربند شلوارش را باز كرد. شلوار از تن بيرون كشيد. جوراب هاي بلند و پشمي به پا داشت. جوراب ها را درآورد. زير جوراب ها پاها را تا بالاي ران با نوار پارچه يي بسته بود. نوارها را باز كرد. پوست پاها پيدا شد از زير سه لايه باند پارچه يي. بالاي ران هايش يك قفل و تسمه بود. قفل ها را باز كرد. تسمه ها باز شد. پاهايش را درآورد، گذاشت كنار تخت. روي تخت دراز كشيد. دكتر پرونده را كنار گذاشت. آمد كنار مرد. مرد فقط يك نيم تنه بود. يك نيم تنه با 20 سانتي متر ران. بقيه پايش را 20 سال پيش در عمليات كربلاي 5 در بيابان هاي شلمچه جا گذاشت...

---

فقط صندلي چرخدار مي بينم. «بايد» فقط صندلي چرخدار ببينم. اطراف نگاهم حصار بكشم و غير از صندلي چرخدار و نهايت دست هاي پينه بسته يي كه چرخ هاي صندلي را مي چرخانند تا چرخ قدمي از قدم بردارد، چيزي نبينم. بايد فراموش كنم آن كه روي اين صندلي نشسته پا ندارد. 20 سال پيش، 15 سال پيش يك تركش سرگردان يا يك مين آواره در كجا، هر جا، دو پاي او را به اسارت برده است. بايد باور كنم كه نيمه ديگر اين مرد ناتمام، در سايه بي مرگ واژگان ايثار و وطن و هويت و خاك پنهان شده است... اما بي رحم بودم. بي رحم و بي تاسف. به جاي خالي پاها نگاه مي كردم و وقيحانه مي پرسيدم؛ «20 سال بدون دو پا؟ چگونه زندگي كرده ايد؟» تكرار و تكرار. اين سوال بارها پرسيده شد و هر بار فروتنانه پاسخ گرفتم كه؛ «عادت كرده ام. عادي شده. من هم مثل بقيه مردم.» او هم مثل من؟ خودش را با من يكي مي ديد؟ با من و ما كه حاضر نبوديم در قبال تمام دنيا حتي از يك بند انگشت مان بگذريم؟ با من و ما كه از ترس مرگ چه آسيمه مي شويم و او كه آغوش براي مرگ گشوده بود؟ انسانيت در وجود كدام ما نمود يافته بود؟ او يا ما؟

---

«قاسم رمضاني» جانباز 70 درصد است كه دو پاي خود را 25 سال قبل در عمليات خيبر از دست داده است. 17 سالگي داوطلبانه زده به دل جبهه و تخريب چي بوده تا ساعت 11 شبي در سال 62 كه تركش توپ مستقيم فرانسوي كه به عراقي ها هديه شده بود، دو پاي قاسم را با خود مي برد. «14 ، 15 نفر بوديم. يك لحظه موج انفجار ما را گرفت و روي هوا بوديم. نور سفيدي ديدم و همان لحظه فرياد زدم سوختم، سوختم. يامهدي يا مهدي مي گفتم كه متوجه شدم روي زمين افتاده ام. يادم هست كه بچه ها بالاي سرم بودند و به هم مي گفتند پاهاي قاسم قطع شده. آمبولانس آمد و مرا بردند به اورژانس قرارگاه كه آنجا بيهوش شدم. چند روز بعد، سه يا چهار روز بعد به هوش آمدم. همه چيز يادم رفته بود. روي تخت بيمارستان خوابيده بودم كه پاهايم خارش گرفت. ساق پايم مي خاريد. به ساق پايم دست زدم ديدم پاهايم نيست...»

-چه واكنشي داشتيد؟ از آن روز قرار بود تا پايان عمر دو پا نداشته باشيد؟

«با خودم گفتم خواست خدا بوده. خدا تا اين حد از ما قبول كرده. خدايا شكرت. قسمت مان نبود كه شهيد شويم ولي تا همين حد كه قبول كردي، شكرت.»

-هيچ وقت پشيمان نشديد؟ از رفتن به جبهه پشيمان نشديد؟

«پشيماني؟ هيچ وقت. به چنين چيزي فكر نكردم و دوست هم ندارم به چنين چيزي فكر كنم. من براي خاطر كسي نرفته بودم. امر خدا بود. من براي دفاع از ميهن و دين و شرف و ناموسم رفته بودم.» قاسم رمضاني امروز عضو تيم ملي تيراندازي با كمان است. 23 سال است كه با زندگي در كنار همسري كه مايل به ازدواج با يك جانباز بوده، نقص عضو و نداشتن دو پا را در اولويت هاي آخر براي اندوهگين شدن قرار داده است.

---

«علي كشفيا» اول فروردين سال 63 و در 19 سالگي براي هميشه با پاهاي خود خداحافظي كرد. در نوار مرزي سردشت و با انفجار ميني كه در لايه هاي خاك پنهان شده بود. «بيهوش نشدم. تا رسيدن به بيمارستان سردشت بيهوش نشدم. دچار موج گرفتگي شده بودم و مي ديدم پاي راستم قطع شده. انفجار، رگ هاي پاي راستم را سوزانده بود و همين سبب شد شدت خونريزي زياد نباشد. پاي چپم هم قطع شده بود ولي گوشت و پوستي دو نيمه پايم را به هم نگه داشته بود كه خودم نيمه پايم را كندم، چون خيلي مي سوخت و وقتي كندم سوزش كمتر شد. در بيمارستان سردشت فقط باقي مانده رگ ها را سوزاندند كه خونريزي قطع شود.»

-حتماً يادتان مي افتد كه دو پا نداريد. ناراحت نيستيد؟

«مجروحيت من به خاطر وطن بود. به خاطر حريم. به خاطر دين، به خاطر هويت. من بعد از مجروحيتم هويت ملي پيدا كردم. توانستم خارج از مرزهاي كشورم افتخارآفرين باشم. من از نظر ظاهري دچار محدوديت شدم ولي هيچ گاه از خصايل انساني محروم نشدم.»

-پشيمان نيستيد؟

«پشيماني زماني است كه شما عملي را از روي احساس و بدون منطق انجام دهيد. پشت سر آنچه ما انجام داديم، يك منطق جاودان نهفته است. اگر به خاطر تصادف رانندگي پاهايم را از دست مي دادم چه؟ پشت سر نقص عضو من داستان ديگري است. داستان ايثار، عشق به وطن، عشق به دين، عشق به راه، عشق به هويت، عشق به حريم، هر چه شما اسم مي گذاريد؛ عشق به بودن اما پشيماني نمي آورد. همين امروز هم فكر مي كنم بهترين كار را انجام دادم. و يك روز، يك روز افتخار خواهم كرد كه توانستم از حريم كشورم دفاع كنم. از ديشب تا الان هم درد دارم. درد. چه چيزي اين درد را التيام مي دهد؟ همان عشق به هويت. اين رنج نيست شما از ناحق رنج مي كشيد.» علي از شنيدن خبر اعدام صدام خوشحال نشد. هيچ گاه به فكر انتقام هم نبود و مي گويد انديشيدن به انتقام را موجب تحقير خود مي داند. «كاش بتوانيم در طول عمرمان مثل يك انسان زندگي كنيم. من، دوستانم، تمام بچه هايي كه ماندند يا شهيد شدند، همگي انسان هاي آرمانخواهي بوديم. اهداف والايي داشتيم. همين بس كه مي گوييم «هشت سال دفاع مقدس». ما نجنگيديم. ما دفاع كرديم. ما از صلح دفاع كرديم...» روي چرخ صندلي علي پنج دايره المپيك نقش بسته است. علي كشفيا روي طاقچه خانه اش نشان هاي قهرماني پارالمپيك سئول، بارسلون، آتلانتا و سيدني را گذاشته است. امروز سرپرست تيم ملي واليبال نشسته و عضو هيات رئيسه فدراسيون جانبازان و معلولان است. گوش راست علي از سال 63 شنوايي خود را از دست داده و چشم راستش هم همان سال تخليه شده است.

---

«منصور نم نم» از سال 60 و در عمليات شكست حصر آبادان دو پا و دست راست خود را از دست داده است. از 19 سالگي روي صندلي چرخدار نشسته و امروز 46 ساله است. 27 سال بدون دو پا و بدون يك دست. «از يك آدم سالم بيشتر فعاليت مي كنم.»

-براي اينكه از ياد ببريد نقص عضو داريد؟

«چطور فراموش كنم؟ يك دست ندارم. دو پا ندارم. فراموش كنم؟ ولي يك زندگي جديد را شروع كردم. آنچه رفت امانتي بود نزد من. من كه مالك اين بدن نيستم. دست و پايم را به خاطر وطنم، به خاطر ناموسم، به خاطر اعتقاداتم دادم. افتخار مي كنم سربار جامعه نيستم. پنچري اتومبيلم را خودم مي گيرم. تا امروز يك تكه از لباس هايم را خانواده ام نشسته اند.»

-پشيمان نيستيد؟

«پشيمان؟ اين بهترين هديه يي بود كه در تمام زندگي ام گرفتم. بايد قدر اين هديه را بدانم. خدا خيلي مرا دوست داشت كه اين هديه را به من داد. من از زندگي ام بسيار رضايت دارم. بعد از مجروحيتم ادامه تحصيل دادم و از دانشگاه تهران ليسانس مديريت بازرگاني گرفتم. با همين سه انگشتي كه در دست چپم باقي مانده عضو تيم ملي واليبال نشسته هستم و چهار سال قهرمان شناي دانشجويان كل كشور بودم. اگر سالم بودم، اگر دو پا و يك دست داشتم، اگر به جبهه نرفته بودم، آيا باز هم به اين افتخارات مي رسيدم؟ از چه چيز پشيمان باشم؟»

---

«محمود حيدري» 21 سال قبل دو پايش را داده وقتي 15 ساله بود. در عمليات كربلاي پنج، در منطقه نهر جاسم. «گردان ما خط شكن بود و من هم تك تيرانداز بودم. يك دوشكاي عراقي بچه ها را درو مي كرد. معاون گردان گفت ببين مي تواني اين دوشكا را بزني؟ من او را زدم همان زمان هم يك خمپاره 60 خورد به پاهايم. تا يك ربع به هوش بودم. موج انفجار مرا به هم پيچيده بود و من هم درد زيادي داشتم. بعد از 15 روز در بيمارستان سعدي شيراز به هوش آمدم و آن موقع فهميدم كه هر دو پايم را قطع كرده اند.»

-21 سال. در طول اين سال ها هيچ گاه فكر نكرديد كاش هر دو پا بود؟

«من هديه يي را كه دادم پس نمي گيرم. من با خدا معامله كردم.» همسر محمود حيدري دختر جواني بوده كه وقتي محمود به خواستگاري اش مي رود نه تنها از صميم قلب مي پذيرد كه با او ازدواج كند بلكه از شغل معلمي و زندگي در تهران هم چشم مي پوشد و عازم شهري دور مي شود تا به جاي پاهاي نداشته محمود هم قدم بردارد. محمود، جانبازهاي واقعي را همسران جانبازان مي داند. «تمام زندگي مان زحمت است. زحمت همه چيز. ساده ترينش؛ ما حتي يك لامپ هم نمي توانيم ببنديم. با پاي مصنوعي كه نمي توانيم روي چهارپايه و نردبان برويم.»

-شغلتان چيست؟

«خدمتگزار مردم هستم.»

---

حسن مولوي امروز 41 سال دارد. 25 دي ماه سال 65 آخرين روزي بود كه حسن پاهايش را ديد و پاهايش را داشت. 18 ساله بود و بيسيم چي فرمانده گردان در عمليات كربلاي 5؛ شلمچه. «ساعت 10 شب بود كه به خط زديم. در يكي از سنگرهاي هلالي شكلي كه فرانسوي ها براي عراق طراحي كرده بودند محاصره شديم. تا ساعت شش صبح جنگيديم. من پشت سر فرمانده گردان مي دويدم. از جلوي خاكريزي كه آنقدر تير خورده بود كه صاف شده بود. يك گلوله توپ 106 كه از فاصله 60 متري شليك شده بود، به پاهايم خورد. من پرت شدم و فرمانده گردان سر برگرداند و به من نگاه كرد و با عصبانيت گفت مگر نگفتم پشت سر من بيا. چرا آنجا خوابيدي؟ كه متوجه شد من مجروح شده ام... گلوله از سمت چپ شليك شده بود. پاي چپم با همان گلوله رفته بود و 4 ، 5 متر آن طرف تر پرت شده بود. پايم را مي ديم. يك شلوار گرم و يك شلوار نظامي به پاداشتم كه همان پاي راستم را تا حد اتصال گوشت و پوست نگه داشته بود. تا نيم ساعت به هوش بودم تا رسيديم بيمارستان اهواز. نمي توانم بگويم درد چقدر بود. فقط اينكه خدا آن لحظه ها را قسمت هيچ كس نكند.»

-در اين سال ها از نداشتن دو پا ناراحت نبوديد؟

«براي درمان به آلمان اعزام شده بودم. مسوولي كه از بنياد جانبازان همراه ما بود، به من اعتراض مي كرد كه چرا آب معدني يك يورويي خريده ام و بايد ارزان تر مي خريدم. به ايران كه برگشتيم در خبرها خواندم كه براي يك فوتباليست خارجي كه در تيم فوتبال بازي مي كند، هزاران دلار دستمزد تعيين كرده اند. يك جانباز كه تمام هست و نيستش را براي اين مملكت داده بود، بايد براي يك يورو جواب مي داد. هركدام از ما 20 يا 15 سال است كه مجروح شده ايم. تمام مسوولان مديون ما هستند؛ مديون تمام بچه هايي كه سلامتي و آينده شان را براي اين آب و خاك گذاشتند تا اين آب و خاك بماند و آن مسوولان بتوانند به پست و مقامي برسند. آن وقت شما از من مي پرسيد در اين سال ها به خاطر نداشتن دو پا ناراحت بوده ام؟»

-پشيمان نيستيد، با وجود اين برخوردها كه ديده ايد؟

«بارها در اين سال ها از خودم پرسيدم كه اگر آن روز، امروز بود، اگر آن روز با حسم تصميم گرفتم و امروز با عقلم تصميم مي گرفتم آيا باز هم با جان و دل مي پذيرفتم كه بروم و از وطنم دفاع كنم و هر بار به خودم جواب دادم كه اين آب و خاك كه از آن دم مي زنم آنقدر برايم ارزش و قداست دارد كه پا كه هيچ، جان ناقابلم را هم هديه مي كنم تا اين خاك بماند.» حسن امروز يك انسان موفق است. دكتراي شهرسازي دارد و امور زندگي را از راه تدريس در دانشگاه و طرح پروژه هاي ساختماني مي گذراند. از بخش دولتي سال ها است كناره گرفته كه بارها يك فرد بي تخصص را به او ترجيح دادند و وقتي پرسيد، جواب گرفت كه «شما پا نداري و نمي تواني پروژه بدهي.»

-چه آرزويي داريد؟

«براي خودم هيچ. ما خوشبخت ترين گروه جانبازان هستيم كه شما مي بينيد. از نظر جسمي، روحي، خانوادگي چون از حركت نايستاديم. براي جانبازان اعصاب و روان، قطع نخاع و شيميايي دعا كنيم كه شفا پيدا كنند. زندگي آنها جهنم واقعي است.»

---

چه اتفاقي مي افتد كه يك جوان، يك نوجوان، در آن بحبوحه سركشي هيجانات و اوج عشق به زندگي، از همه چيز مي گذرد. همه چيز. سلامتي، خانواده، مادر، پدر، همسر، فرزند، آينده، زنده بودن، زنده ماندن... اين سوال را بارها از خود پرسيدم. بارها و بارها. در اثناي شنيدن حرف هايشان و حتي در زماني كه به سالن غذاخوري مي آمدند و صندلي هاي روكش كشيده سالن غذاخوري هتل خالي مي ماند چون آنها روي صندلي هاي چرخدار نشسته بودند و من در سكوت به آن نيمه خالي صندلي ها نگاه مي كردم. بارها خودم را جاي آنها گذاشتم. آيا مي توانستم جاي آنها باشم؟ آيا حاضر بودم از همه چيز بگذرم؟ به خاطر يك مشت خاك، آيا حاضر بودم از همه چيز بگذرم و ارزان، بي بها و بي قيمت جانم را بفروشم؟ نه. من نمي توانستم آنقدر بزرگ باشم... دكتر مرتضي نادري، روانپزشكي كه در همان ايام براي معاينات روانپزشكي جانبازان در هتل هما بود به من اين طور پاسخ داد؛ «زندگي يك معامله است. ما به اين دنيا آمديم كه جاي ديگري برويم. حالا در اين ميان چيزي را هم از دست بدهيم. مگر قرار است چقدر زندگي كنيم؟»

- شما مي توانستيد جاي آنها باشيد؟

«همه همين كار را مي كرديم. هر انساني براي اعتقاداتش حاضر است از همه چيز بگذرد. همه چيز براي يك نفر مي تواند دو پا باشد.» واقعاً؟ به همين سادگي مي توان گذشت؟ پس چرا فقط 500 هزار جانباز داريم؟

---

با يك تقابل، يك بي مرزي و بي نهايتي در گذشت و ايثار وقتي با همسران اين مردان حرف مي زدم مواجه شدم. هنوز پاسخ سوالات پيشينم را نگرفته بودم كه با همسران آنها حرف زدم.و هجوم اين ابهام كه؛ «آنها رفتند به خاطر عقيده، به خاطر وطن، به خاطر خاك، به خاطر هر چه كه من اسمش را بگذارم. اينها، اين زنان چطور پذيرفتند با اين مردان نيمه بازگشته ازدواج كنند؟» سوالاتم بي پاسخ ماند اما به يك باور رسيدم كه؛ «همان اندازه ايثار را در اين زنان هم مي توانم پيدا كنم.»

---

«راحله عزيزي» 20 ساله بود كه يك جانباز دو پا قطع در خانه شان را زد و از او خواستگاري كرد. 15 سال از عمر زندگي مشترك راحله مي گذرد و با لبخندي پر از صداقت مي گويد كه از زندگي اش، از شريك زندگي اش و از انتخابش بسيار راضي است. «من علاقه داشتم با يك جانباز ازدواج كنم. اين طور مي توانستم به جامعه خدمت كرده باشم. اينها به خاطر ما رفتند.»

-يك دختر 20 ساله با آن ذهنيات چطور يك جانباز دو پا قطع را به همسري مي پذيرد؟

«من او را يك جسم سالم مي ديدم. او را سالم پذيرفتم. امروز هم همين است. هيچ وقت هم پشيمان نشدم. تمام خانواده مخالف بودند. دو سال با من قهر بودند. ولي امروز پذيرفته اند چون مي بينند كه زندگي ام چقدر خوب است. كانون زندگي ام چقدر گرم است. چقدر همديگر را درك مي كنيم. چقدر با هم تفاهم داريم. هيچ وقت در اين سال ها به فكر انتخاب ديگري نيفتادم. چون هيچ مردي نمي توانست جاي او را براي من بگيرد. «هيچ مردي».

---

زهرا كرمي 18 ساله بود كه به خواستگاري همسرش رفت. 15 سال قبل. جواني كه هر دو پا را در جنگ از دست داده بود و زهرا از بنياد شهيد شهرشان خواهش كرد كه واسطه اين ازدواج بشوند زيرا آن جوان نمي توانست اين حد گذشت را از سوي يك دختر 18 ساله قبول كند. «همان روز كه من به خواستگاري اين آقا رفتم، خواستگار ديگري براي من آمده بود. پدرم او را پسنديده بود و من، همسر امروزم را. خانواده ام، تمام خانواده ام يك طرف بودند و من تنها يك طرف. مي گفتند پشيمان مي شوي. اين مرد زندگي نيست. دو پا ندارد و من مي گفتم كه هيچ وقت پشيمان نخواهم شد. تا امروز 15 سال گذشته. او را با يك دنيا عوض نمي كنم. هيچ وقت هم فكر نكردم كه اشتباه كرده ام. هيچ چيز براي من كم نگذاشته. با مردهاي سالم هيچ فرقي ندارد. چرا بگويم كاش جاي ديگري بودم؟ ما چنان با هم صميمي هستيم كه انگار خواهريم. از خانه كه بيرون مي رود دلتنگش مي شوم. هميشه با هم هستيم. همه جا با هم هستيم. حتي با هم مي رويم نان مي خريم. با هم مي رويم و با هم مي آييم. من افتخار مي كنم كه او شوهر من است.»

---

«سميه» 19 سالگي ازدواج كرد. با جانبازي كه دو پاي خود را از دست داده بود. 25 سال از زندگي مشترك او با جانباز 70 درصدي كه امروز براي معاينه به هتل هماي مشهد آمده، مي گذرد و او از زندگي با اين مرد رضايت كامل دارد. «زندگي هم سخت است و هم شيرين. انتخاب خودم بود. هيچ كس مرا مجبور نكرد. همه مخالف بودند. پدرم بارها گفت كه چه سختي هايي پيش رو خواهم داشت. همه را شنيدم و فراموش كردم. هر چند بار ديگر هم كه به دنيا بيايم همين انتخاب را خواهم كرد. من در اين زندگي با مفهوم واقعي آرامش آشنا شدم. شوهرم هيچ نيازي به من ندارد. تمام كارهايش را خودش انجام مي دهد. اما حس مي كنم كه چقدر مرا دوست دارد. وقتي به ديدن پدر و مادرم مي روم و او مي گويد خانم زود برگرد خانه. مرا تنها نگذار.»

---

در تالار اجتماعات هتل، زن و مردي نشسته بودند با دو فرزندشان. مرد دو پا نداشت و روي صندلي چرخدار نشسته بود. يكي از بچه ها روي دسته صندلي پدر نشسته بود و با موهاي سرش بازي مي كرد. زن آن يكي بچه را بغل گرفته بود و به مرد نگاه مي كرد. حرفي با هم نمي زدند. وقتي به هم نگاه مي كردند لبخندي در صورت شان جاري مي شد. لبخندي در نگاه شان جاري مي شد. طعم اين لبخند را سال ها بود كه فراموش كرده بودم. نديده بودم. «مهديه موسوي» كارشناس روانشناسي بود كه براي بررسي كيفيت زندگي خانواده هاي جانبازان قطع دو پا به هتل هما آمده بود. در فاصله استراحتش بين گفت وگو با خانواده هاي جانبازان پرسش هاي مرا شنيد و گفت؛ «رضايت ما از زندگي بازمي گردد به اينكه دنيا را چگونه مي بينيم. اين افراد در شرايط پراسترسي زندگي مي كنند و نبايد كتمان كرد كه زندگي برايشان سخت مي گذرد. همسر يك جانباز در سنين جواني تا امروز بايد يك صندلي چرخدار سنگين را جابه جا مي كرده و بسياري مشغله هاي اضافي ديگر. شرايط دشوار زندگي در روحيه شان تاثير گذاشته. زنان شان گذشته يي را به خاطر نمي سپارند و مردان شان از فرط درد شكسته اند. اما من در اينها، در همين زن ها و در همين مردها عشق واقعي را ديدم. عشق واقعي كه هيچ سودجويي و منفعت طلبي به دنبال نداشت. ارتباط شان بسيار صميمانه بود. چيزي كه من در زن و شوهرهاي سالم و خانواده هاي عادي نديدم. مراجعان بسياري دارم اما در هيچ كدام شان نديدم. اينها با هم حرف مي زنند. مي خندند. از همديگر تعريف مي كنند. به همديگر توهين نمي كنند. ملاك اينها براي انتخاب همسر، چيزي فراتر از ملاك هاي اقتصادي بوده، از دل بوده و وقتي از دل باشد همه چيز پذيرفته مي شود.»

-يعني بايد به زندگي شان غبطه بخوريم؟

«خيلي چيزها را بايد از اينها ياد بگيريم. اينها از ما خيلي بهتر زندگي مي كنند. اينها از زندگي شان لذت مي برند. همسر اين زن از زنش تشكر مي كند. همسر اين مرد به شوهرش جانم و عزيزم مي گويد. من در زندگي هاي عادي چنين چيزي نديدم. زندگي هاي امروز مثل كف روي آب است. اما اينها خود آب هستند. خود اقيانوس...»

پايان...
 يکشنبه 8 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن