واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: معجزه میدان مین
در منطقه عملیلتی والفجر مقدماتی در حال تفحص بودیم و به دنبال پیکر مطهر بچه های گردان حنظله لشگر27 محمد رسول الله (ص) می گشتیم و درست در حد فاصل پاسگاه رشید به عراق و پاسگاه خودمان به اولین شهید رسیدیم . با خوشحالی به دنبال یافتن پلاک او بودیم که یکی از بچه ها فریاد زد :" یک شهید دیگر! " برخاستم و به طرف جلو رفتم . پیکر شهیدی دیگری بر روی زمین افتاده بود ، چند متر جلوتر هم شهید دیگری بود و ان طرفتر هم شهیدی دیگر . از شادی به وجد امده بودیم و در فکر بودیم که کدام یک را زودتر جمع کنیم ، که ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد : " فلانی ! آن دو نفر کیستند ؟!" سرم را بلند کردم و به طرف اشاره اش خیره شدم . حدود سی متر ان طرفتر ایستاده بودند و دست هر کدامشان یک کلاش بود . ما آنها را می نگریستیم ، و آنها ما را . خوب که دقت کردم دیدم عراقی اند . به برادر سربازی که همراهم بود گفتم :" اصلا عکس العملی نشان نده و اهسته به طرف عقب حرکتکن . " و در حالی که سعی می کردم نشان بدهم که حواسم به زمین است به زمین اشاره می کردم و حرف می زدم و در همان حال خودمان را به کانالی که نزدیک پاسگاه خودمان بود رساندیم و از آنجا به بعد شروع کردیم به دویدن . به خاطر پای مصنوعی ام ، سخت بود که بدوم اما چون اطمینان داشتم عراقی ها در صدد اسارت ما هستند ، با زحمت فراوان می دویدم و همراهم را هم به دویدن بیشتر تشویق می کردم .پانصد الی ششصد متر که دویدیم به عقب نگاه کردم ، عراقی ها رسیده بودند بالای کانال ، داخل کانال را می کاویدند و دنبال ما می گشتند . به حفره ای که در دل دیواره کانال بود پناه بردیم و پنهان شدیم . عراقی ها با صدای بلند داد و فریاد می کردند و ظاهرا نیروی کمکی می خواستند . وضعیت وخیمی بود ، احتمال اسارت می دادیم . از کانال امدیم بیرون و وارد میدان مین شدیم ، آن هم میدانی که دست نخورده بود و پر از تله های انفجاری . عراقی ها می امدند دنبالمان . ما را دیدند که وارد میدان مین شدیم ، اما آنها در ابتدای میدان مین ایستادند و ناباورانه ما را نگاه کردند . رسیدیم وسط میدان و روی زمین نشستیم . همدیگر را می دیدیم اما آنها جرات نداشتند جلوتر بیایند . لذا شروع کردیم به خندیدن و آنها که متوجه این موضوع شده بودند با صدای بلند فریاد می زدند . ما هم آن قدر صبر کردیم تا آنها خسته شدند و برگشتند . شانس آوردیم که نمی خواستند به ما تیراندازی کنند و ما را سالممی خواستند . وقتی آنها رفتند و ما از میدان مین خارج شدیم اصلا باورمان نمی شد که توانسته باشیم سالم از میان آن همه مین گذشته باشیم و از آنجایی که دلمان پیش شهدا بود مصمم شدیم به هر طریقی که شده شهدا را برگردانیم . البته آن روز عراقی ها خیلی حساس شده بودند اما با یاری خدا به همت بچه های بی ریا و مخلص و شجاع گروه توانستیم در روزهای بعدی شهدا را تک تک از زیر گوش عراقی ها " کنار پاسگاه رشیدیه " بیرون بیاوریم و به وطن عزیزمان بازگردیم . جانباز شهید حاج علی محمودوند
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 250]