واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: كوچه باغ انتظار دل نوشته هايى به آقا امام زمان(عج)
آن سوي فاصله ها
مولايم!
دلم براي ورود تو لحظه شماري مي كند و حنجره ام تو را فرياد مي زند، تو كه تجلي عشقي.
قنوتم را طولاني مي كنم تا تو نيمه شبي براي آن دعا كني. كوچه هاي غريب بي كسي را آب و جارو مي كنم تا تو صبحي زود از آن كوچه عبور كني.
هر روز چراغ دلم را با «جامعه الكبيره» روشن مي كنم و سفره افطارم را با «آل ياسين»و «عهد» تزيين مي كنم، براي ظهور تو هر روز پاي درد «كميل» مي نشينم.
نمي دانم آخرين ايستگاه «توسل» چه هيجاني دارد كه مرا با خود تا آن سوي فاصله ها مي برد و صبح آدينه چه صفايي دارد، كه صبح آسمانش پراز «ندبه» است.
مولايم...! بي تو دفتر دلمان پر است از مشق هاي انتظار و من با دلم مي خواهم آن روز كه مي آيي زيباترين مدال ايثار را تقديم نگاه تو كنم.
«جمعه ها بي تو فقط اين دل من مي گريد
از فراق تو همه كوي و مكان مي گريد»
به اميد آمدن يوسف زهرا كه درود خدا بر او باد.
سارا كلهر (سوم راهنمايي) قم
حرف هاي خودماني با آقا
تو را غايب ناميده اند چون ظاهر نيستي نه اين كه حاضر نباشي.
دوباره دل نوشته، دوباره نامه، دوباره حرفاي دلم روي كاغذ، دوباره...
آقاجون! دلم خيلي گرفته احساس مي كنم اون دختري كه پارسال پيارسال بودم ديگه نيستم. پارسال تقريبا 40 روز شايد هم بيشتر دعاي عهد رو خوندم اما امسال... ديگه اميدي جز تو و خدا ندارم، پس دستمو بگير، نذار زمين بخورم. كمكم كن اوني بشم كه تو مي خواي؛ يه بنده محبوب.
مي دونم كه بين مايي. نامه عمل ما رو هر هفته مي خوني و به حال بعضي ها مي خندي و به حال بعضي هامون هم اشك هاي قشنگت از گوشه چشمت جاري مي شود.
مهدي جون مي خواستم يه حقيقتي رو بهت بگم اين كه بعضي وقتا فراموشت مي كنيم و چقدر سخته آدم لحظه هايي از زندگي اش رو با فراموش كردن تو و خدا بگذرونه. اون وقت شايد ديگه هيچ وقت نتونه اون خطاشو جبران كنه. پس مهدي جون تنهامون نذار.
چله غريبونه
گذشتن جمعه هاي سوت و كور
هنوز اما نرسيدي اي تجلي ظهور!
زهرا رجايي نژاد. ياس.3قم
او مي آيد!
او با كوله باري از صبر مي آيد، او شمشير علي را در دست مي گيرد تا نامردان را سركوب كند و براي هدايت مردمان قرآن را مي آورد، او مثل ستاره اي درخشان در تيره ترين شب و مثل كوه بلندي در جنگل وحشت انگيز ظاهر مي شود. او با قرآن محمد در سينه و شمشير علي در دست و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسين مي آيد. سر تا پاي او نبوت و ولايت است .او صفات همه پيامبران را با خود به همراه دارد. او با ظهورش دين را بر همه جهان حكم فرما مي سازد و قيامش مانند قيامت و از بين برنده همه گناهان، و نامش از بين برنده همه نامردي هاست و سرانجام اوست كه كافران را به سزاي اعمالشان مي رساند و رسالت پيامبران و زحمات آنان را نتيجه مي بخشد. همه مسلمانان چشم انتظارند. اي مهدي، پس كي مي آيي؟
«اللهم عجل لوليك الفرج»
فاطمه خاني نيا، 14 ساله، مدرسه شاهد اشراقي، استان قم.
تو مي آيي، با يك سبد نور
امروز امير در ميخانه تويي تو
فريادرس اين دل ديوانه تويي تو
مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد
آرام تويي، دام تويي، دانه تويي، تو
اي نور ديده من! اي مولا و سرور من! اي قامت رعناي عدالت و اي عزيزترين!
اشك فراق از ديدگانم مي چكد. زيرا جمعه اي ديگر رسيده است و مرغ دلم به هواي كوي تو، هوايي شده است. تو مي آيي، با يك سبد نور، با يك سبد اميد. تو مي آيي، اما نمي دانم دركدام جمعه؟ گاهي وقتها فكر مي كنم آيا زنده مي مانم تا ظهور پرحضورت را درك نمايم و يا اگر از اين ديار كوچ كردم، آنگاه كه تو بيايي آيا من از خاك برمي خيزم و در ركابت غلامي مي كنم؟
همه مي گويند غروب جمعه دلگير است، اما نمي گوييد چرا؟ جمعه هم از پي نيامدنت داغ سكوت بر لب مي زند و تا جمعه اي ديگر خاموش مي ماند.
اما آن جمعه كه بيايي، ابرهاي متراكم و تاريك را از دلها مي زدايي و چشم هايي را كه حسرت زيارت آفتاب دارند را به نوازش نور و مهرباني مي خواني.
آنگاه كه تو بيايي، دست هاي آسمان هم در پي ياري تو قنوت مي كنند. كوه ها كمر خود را براي كمك به تو محكم مي كنند، چشم هاي دريا براي ديدنت باز مي شوند، سروها براي بوسيدنت قدقامت مي كنند، نرگس ها ديگر روي زرد ندارند، شقايق ها ديگر داغ به سينه ندارند و كبوترها، مقيم خانه تو مي شوند.
آن روز كه تو ييايي، روز است و ديگر شب نيست. آن روز كه تو بيايي، بهار است و زمستان نيست. آن روز كه تو بيايي جمعه است...
صديقه عليزاده. قم
تو در كنارم هستي
سلام بر تو اي خورشيدي كه در پشت ابر گناهان امت پنهان شده اي و در غربت و تنهايي نظاره گر تمام لحظات زندگي ما هستي. سلام بر تو اي عزيز دل زهرا تويي كه مادرت در آن لحظه هاي سرتاسر غم و درد در ميان شعله هاي آتش با دلي مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «اي مهدي من! كي خواهي آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سياه روزگار بگيري؟» سلام بر تو اي شمشير علي در غلاف؛ اي كسي كه علي آرزومند ديدار توست و دعا مي كند براي لحظه اي كه تو بيايي و با ذوالفقار حيدري انتقام پدرت را از دشمنانش بگيري؛ همان دشمناني كه حق او را غصب كردند؛ بر صورت همسرش سيلي زدند و بازو و پهلوي تنها ياورش را شكستند و او غريبانه در گوشه تنهايي و غربت سالها به سر برد در حالي كه به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلويش بود.
سلام بر تو اي وارث انبياء و اولياء كاش دل نوشته هايم خواننده اي جز خودت نداشت زيرا دانستن اينكه براي شما مي نويسم و ديگران آن را مي خوانند پريشانم مي كند. امروز در حالي اين نامه را برايت مي نويسم كه قلبم از عشق به تو مالامال است و بغض سنگيني گلويم را مي فشرد. دوست دارم در كنارم باشي تا رودررو به تو بگويم كه چقدر دوستت دارم اما افسوس كه اعمال من، برآورده شدن آرزويم را محال نموده است.گرچه چشم هايم نمي تواند تو را ببيند ولي يقين دارم كه تو در كنارم هستي و بر كارهايم نظارت داري. در مشكلات زندگي دست هاي شما ياري كننده من است گرچه تو آسماني هستي و پاك و من زميني و غرق گناه اما براي من چه تكيه گاهي محكم تر از شما، به خاطر همين تو را بهترين مونس و پناه گاهم مي دانم و در غروب جمعه ها غصه هايم را برايت مي گويم و از تو مي خواهم كه برايم دعا كني تا عاقبت به خير گردم و روزي كه ظهورت تحقق پيدا نمود رو سفيد باشم.
مرضيه احمدلو (دوم راهنمايي) .قم
آقاجان! دلم گرفته
سلام بر مهدي فاطمه، سلام بر تويي كه خود انتظار آمدن را مي كشي، اما نمي دانم چرا نمي آيي!
ما بايد تا كي منتظر آمدنت باشيم. عمرمان مي گذرد و مي رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستيم.
همه جمعه ها را شمرده ام اين جمعه هم رسيد و تو نيامدي!
آخر دلم به كي خوش باشد؟
آقاجان! ما كه نماز شب خوندن و شب زنده داري بلد نيستيم، ما كه گوشه حوزه ها بزرگ نشديم، ما كه مقدس اردبيلي نمي شيم، تكليف ما رو روش كن مي بينمت يا نه؟
آقاجان! دنيا دارد از هم مي پاشد. ديگر دخترها و پسرها را نمي شود از هم تشخيص داد، ديگر درمراسم هاي عروسي مردها و زن ها سر يك ميز مي نشينند!
دنيا اسم شما رو از ياد برده اما من بهتان قول مي دهم اسمتان را هميشه پايدار نگه دارم تا بياييد.
آقاجان! دلم گرفته. زير آسمان آبي خدا. امشب دوباره مرغ دلم هواي پريدن شما رو كرده.
دلم مي خواد ببينمتون و هرچيزي كه تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم؛ براتون از پدر و مادرهايي بگم كه با بي پولي بچه هاشان را خدايي بزرگ كردند و براتون از جانبازهايي بگم كه گوشه تخت بيمارستان بستري هستند و هيچ كس سراغشون رو نمي گيره؛ انگار همه يادشان رفته است كه همين شهدا و جانبازان و آزادگان بودند كه كشورما، ميهن عزيز ما ايران را نجات دادند و آنها جان ها و جسم هاي خود را دادند تا ما، در آرامش باشيم. اما ما چه داديم؟
الان ديگربعضي ها حتي به خانواده شهيد هم احترام نمي گذارند. مادر شهيد بايد در خانه اي زندگي كند كه از خشت و گل ساخته شده است اما انسانهايي كه بويي از شهيد و شهادت نبرده اند بايد درخانه هاي چندصد ميلياردي زندگي كنند اما اين انصاف نيست.
توي اين دور و زمونه همه چيز با پول است اگر پول داشته باشي آدم مهمي هستي ولي اگر نداشته باشي...
زندگي تو اين دور و زمونه سخته، معلم ديني ما هميشه مي گفت: زندگي وقتي خوبه كه آقامون مهدي(عج) باشن آقاجون با خود يه عهدي بستم كه اگر تو رو ببينم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون.
منتظر ديدنتون هستم.
زينب سادات حسن پور
كلاس ياس .3 قم
من مسافر اين جاده ام
اي امام زيبايي ها! سلام.
پائيز هم آمد، مي بيني؟ گويي او هم منتظر است. ابرهايش را بنگر،
براي دوري از تو اشك مي ريزند. برگ ريزان براي توست؛ او هر سال به اميد آمدنت زمين را فرش مي كند. چشم برگ ها به آسمان خيره مانده، بلكه منت نهي و بر سرشان قدم گذاري. درخت هم عريان مي شود تا وقتي تو مي رسي، لباس نو بر تن كند و سبز بپوشد.
ولي آقاي من؛ بين پائيز و بهار، تنها يك زمستان فاصله است. اما بين من و تو جاده اي بي انتها به نام انتظار. من مسافر اين جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشك، تنها دارايي ام. هر كجا تو باشي، مسير زندگي من از همان مي گذرد.
مولاي من؛ مي ترسم از خزان. نكند تو نيايي و قلب من در اين جمود يخ زده منجمد شود! و در اين راه، پيش از آنكه به تو برسم، چشمانم به راه سپيدت خيره بماند و تو را نديده بميرم!
راه به تو دور و بي نهايت شده است
اين فاصله مايه خجالت شده است
انگار كه خواندن دعاي فرجت
در وقت سحر ز روي عادت شده است
«اين السب المتصل بين الارض و السماء؟!»
زهرا قدوسي زاده: 14 ساله
سه شنبه 3 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]