محبوبترینها
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1825605892
سينما - بدن يك اسلحه است
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: سينما - بدن يك اسلحه است
سينما - بدن يك اسلحه است
ترجمه: پويان صدر:استيو مككويين: دوست دارم پرده سينما را به آيينه تبديل كنم. طوري كه وقتي مردم به آن نگاه ميكنند خودشان را ببينند. ميخواستم از كلمات بجا استفاده كنم تا قدرت ديالوگ بيشتر شود. نه اينكه يك سري كلمات اضافه به فيلم بچسبانم. ميخواستم ديالوگ طوري باشد كه انگار تمام لغات به حكم ضرورت آورده شدهاند. همين است كه وقتي 40 دقيقه بدون ديالوگ ميگذرد هر كلمهاي حكم رهايي را پيدا ميكند. انگار دوباره ميتوانيد آزادانه نفس بكشيد. درحاليكه كلمات استفاده شده به خودي خود اهميتي ندارند. در آن صحنه ميخواستم بيننده را دور نگه دارم و در عين حال او را در فضايي خودماني قرار دهم. ما صحنه را طوري چيديم كه اين دو نفر رو در روي هم پشت ميز نشسته باشند و از پشت سر فيلمبرداري شوند طوري كه صورتهايشان ديده نشود. بنابراين بيننده حس ميكند جايي حضور دارد كه قاعدتا نبايد داشته باشد و اين است كه بيشتر درگير داستان ميشود. پس هم فاصله وجود دارد و هم احساس نزديكي.
محتواي داستان باعث شد تصميم بگيرم بر اين اساس فيلم بسازم. ميخواستم حس و حال زنداني بودن را نشان دهم. ميخواستم استفاده از بدن خود براي اعتراض را كه موقعيتي سوررئاليستي است، به تصوير بكشم. مدفوع روي ديوارها و گرسنگي كشيدن زنداني، طرز برخورد نگهبانان زندان با اين مسئله و اينكه چطور بعد از پايان ساعات كار و سروكار داشتن با اين شرايط سوررئاليستي به خانه و خانواده خود برميگردند و چطور دوباره به شخصيتهايي عادي بدل ميشوند... اينها برايم جالب بود و باعث شد به فكر ساختن فيلم بيفتم.
اين اولين تجربه فيلمسازي من بود. قبلا سه ماه به دانشكده فيلمسازي رفته بودم و خيلي بدم آمده بود. آنجا پر از آدمهاي پولداري بود كه از عهده پرداخت مخارج برميآمدند. من بورسيه بودم و اين بود كه اشتياقم به ساختن فيلم در آمريكا به كلي كور شد. به هر حال فكر ميكنم براي ساختن فيلم آنقدرها هم به دانش نياز نيست. كافي است بدانيد چه ميخواهيد. هر كسي ميتواند فيلم بسازد. من از سال 1992 فيلم كوتاه ميسازم. پس اينطور نيست كه خيلي تازه كار باشم. ولي خب لازم هم نيست كه خيلي حرفهاي باشيد. مهم اين است كه ديد مناسبي از ايده و تصوير خوب داشته باشيد.
فيلمبرداري فقط سه هفتهونيم طول كشيد. در ابتدا دو هفته فيلمبرداري كرديم. بعد دو ماهونيم كار را تعطيل كرديم چون مايكل بايد وزن كم ميكرد. بعد دوباره يك هفته و نيم ديگر فيلمبرداري كرديم و تمام. روز اول ترور ريموند را فيلمبرداري كرديم. روز سختي بود. وقت اين نبود كه خودم را به عنوان يك كارگردان دست بالا بگيرم و همه براي كمك به من آماده بودند. همه اين حرفهايها دوست داشتند به من در ساختن اولين فيلمم كمك كنند. من ايده اصلي را ميدادم و بقيه كمك ميكردند كه اين ايدهها حتي بهتر شوند.
يكي از چيزهايي كه هنگام نوشتن پروژه به آن برخورديم اين بود كه آدمهاي اين داستان خيلي فصيح بودند و كلام را به حد غايي خود رسانده بودند. اين با آغاز فيلم در تضاد بود كه زندانيان بدنهايشان را به حد غايي نزديك كرده بودند. كل ماجرا براي ما خيلي حالت فيزيكي و آييني داشت بنابراين شكستن آن با ديالوگ برايم خيلي مهم بود. در خيلي از فيلمها اتفاقات زيادي ميافتد كه بيشتر حكم كاغذ رنگيهاي تزييني جشن را دارد؛ منظورم سر و صداها و شلوغيهاي بيمورد است كه اصلا نيازي به آنها نيست. دوست نداشتم فيلم من هم اينطور باشد. دوست دارم به ديالوگ و داستان متكي باشم تا همه چيز معناي خودش را داشته باشد و براي پردازش ساختار فيلم ضروري باشد. اين صحنه بلند مثل بهمن ناگهاني كلمات بود، آبشاري كه در آن لحظه به نظرم لازم ميآمد. در عمده زمان فيلم مغز شما در حالت استراحت است و ناگهان يك مكالمه پرحرارت ذهنتان را هشيار ميكند. البته مدل فيلمبرداري ما (در يك برداشت) به آن معني است كه شما در واقع داريد فقط گوش ميدهيد.
انگار دارند با ايدههايشان شطرنج بازي ميكنند. تبادل كلامي آنها در واقع قرار بود به نوعي مثل گفتوگوي كانرز و مكانرو باشد. دو نفر كه يك چيز را ميخواهند اما با رويكردي متفاوت.
دوست دارم فيلمم با موفقيت تجاري همراه باشد چون اگر اينطور باشد ميتوانم باز هم فيلم بسازم. متاسفانه در دنياي فيلمسازي موفقيت يعني پول. اما هنوز به فيلم بعديام فكر نكردهام. چون پنج سال گذشته را با ايده فيلم «گرسنگي» گذراندهام، بايد از فضاي آن خارج شوم.
چند سال پيش سعي كردم فيلمسازي را شروع كنم اما هيچ نقطه شروعي نداشتم. اما بالاخره داستان الهامبخش را پيدا كردم. 12-11 ساله بودم، سال 1981، و هر شب يك تصوير روي صفحه تلويزيون نقش ميبست. كنار تصوير شمارهاي بود كه هر شب بيشتر ميشد. يك شب 13 بود، شب بعد 14، بعد 15... و همينطور تا 40-30-20 اصلا نميدانستم ماجرا از چه قرار است. فكر ميكردم يك جور بازي است. اين بود كه از پدر و مادرم پرسيدم. آنها تمايلي نداشتند كه درست و كامل جوابم را بدهند. به من گفتند كه تصوير متعلق به مردي است كه بابي ساندز نام دارد و در زندان مِيز در شمال ايرلند اعتصاب غذا كرده است. اعداد كنار تصوير تعداد روزهاي اعتصاب را نشان ميداد. تصوير بابي ساندز، شورشهاي بريكستون و قهرماني تاتنهام، تيم محبوبم، در كاپ افاِي چيزهايي هستند كه از آن روزها در ذهنم ماندهاند. بنابراين وقتي كانال چهار پيشنهاد ساخت يك فيلم را به من داد تقريبا بلافاصله ميدانستم كه داستان فيلم چه خواهد بود. بابي ساندز در شصت و ششمين روز اعتصابش در مِيز در ماه مي از دنيا رفت. او تنها 27 سال داشت. اعتصاب غذا در اعتراض به سياست دولت بريتانيا در قبال زندانيان ارتش خلق ايرلند سرسختانه پيش رفت. از ماه مارس 1976 كه دولت بريتانيا قانون تمايز زندانيان سياسي از ساير مجرمين را لغو كرد، اعتراضها به اشكال گوناگون در جريان بود. ابتدا يك «اعتراض كثيف»، بعد «اعتراض پتو» كه طي آن زندانيان از پوشيدن يونيفرم مجرمين معمولي سر باز زدند و بالاخره اعتصاب غذا. تاريخ بدون شك خود را تكرار ميكند. حافظه خيليها ضعيف است. امروز با چه مسائلي روبهرو هستيم؟ زندان ابوغريب، هواپيمارباييها، خليج گوانتانامو و جنگ عراق. ميتوانستم يك فيلم بلند راجع به هر كدام از آنها بسازم اما اين موضوع را انتخاب كردم. اعتصاب غذا كه در واقع نوعي خودكشي بطئي است. وقتي كه يك بچه ميخواهد در برابر اقتدار والدينش در خانه يا معلمانش در مدرسه مقاومت كند از خوردن غذا سر باز ميزند. به شما گفته شده كه تا غذايت را تمام نكردي حق نداري از اتاق خارج شوي. همه اين جمله را شنيدهايم.
كليپهاي متعددي از سياستمداران وقت (مثلا مارگارت تاچر) در فيلم وجود دارد كه چون بارها به نمايش عموم درآمدهاند نيازي به رضايتنامه براي پخش آنها وجود نداشت. خوب يادم هست كه وقتي او روي صفحه تلويزيون ميآمد پدر و مادرم تلويزيون را خاموش ميكردند چون نميتوانستند تحملش كنند. اما اولين 12 دقيقه «گرسنگي» كاملا فاقد ديالوگ است. از صداهاي طبيعي استفاده كردم چون به نظرم ماهيت حقيقي سينماست. سينماي صامت اين خاصيت را دارد. از صداي موتور ماشين، سوختن توتون سيگار در هنگام پك زدن، شرشر آب و چكه كردن شير آب استفاده كردم. خيلي طول ميكشد تا اولين كلمات فيلم ادا شوند.
جلوتر در جريان فيلم، ديالوگي قوي بين بابي ساندز و كشيشي كاتوليك رد و بدل ميشود كه بابي در جريان آن هدفش را براي ملاقاتكنندهاش افشا ميكند. ميدانستم كه اينجا نقطه حساس است، چون فقط يك مكالمه بود و يك زاويه دوربين و دو بازيگر در حال مكالمه. وقتي بازيگرانتان مايكل فاسبندر (ساندز) و ليام كانينگام (پدر دومينيك موران) باشند اطمينان داريد كه ميتوانيد رويشان حساب كنيد. بيشتر آنها بايد به من اعتماد ميكردند. بالاخره من يك هنرمندم و نه فيلمساز حرفهاي. اين بود كه 22 را در يك برداشت كار كرديم. راستش اشتياق زيادي به ادامه فيلمسازي ندارم. دوست دارم داستاني پيدا كنم كه خيلي درگيرم كند و بتوانم از آن انرژي بگيرم. حالا من در هاليوود وكيل دارم ولي فكر نميكنم زياد از من بشنوند. بنابراين فعلا براي استوديوهاي بزرگ كار نخواهم كرد. مطمئن باشيد. مسئله پول نيست. دوست دارم نظر خودم را در فيلمم اعمال كنم. وگرنه فيلمسازي به چه دردي ميخورد؟
با مراجع مسوول هماهنگي شده بود اما باز اجازه نداشتيم در بلوك اچ فيلمبرداري كنيم. اما حس ميكردم كاملا ضروري است كه فيلم در ايرلندشمالي ساخته شود و با بازيگران و پرسنل ايرلندي. خيلي زود معلوم شد كه مردم خيلي خوب يادشان بود در روزهاي اعتصاب بابي مشغول چه كاري بودند و يادشان بود اعلان عمومي مرگ بابي با چه حوادثي توأم بود. داستانهاي زيادي – كه اكثرا خيلي تلخ بودند – در تلويزيون گفته شد.
ملاقاتي با خانواده ساندز نداشتم. فكر نميكنم كمكي هم ميكرد. اما حالا آنها فيلم را ديدهاند و فكر ميكنم با نمايش من از بابي موافق باشند. هيچ چيز نميتواند شما را براي بازديد از زندان آماده كند. زندان حال و هواي خاصي دارد، بوي خاصي دارد. سر و صداهايش يك جور ديگر است. و وقتي از آن بيرون ميآييد، احساس خوبي به شما دست ميدهد. خيلي افسردهكننده است و چند ساعتي طول ميكشد كه به آن خو بگيريد. زندانيان و زندانبانان شبانهروز با اين حس سروكار دارند.
صحنههاي خشن زيادي در فيلم وجود دارد. شورشها و نافرمانيهاي فيلم خيلي واقعي به نظر ميرسند. بدن بابي ساندز بهاي سنگيني بابت اعتصاب غذايش ميپردازد. كسي سر صحنهها زخمي نشد يا لااقل صدمه جدياي نديد. به هر حال وقتي چنين صحنههايي وجود دارد، بازيگرها واقعا خودشان را وقف آن ميكنند. تنها كاري كه از من برميآمد اين بود كه به آنها اطمينان بدهم از كارشان راضي هستم. گاهي از انرژي آنها متعجب ميشويد. مثل اسبهاي تعليم ديده مسابقات حرفهاي هستند. دقيقا ميدانند چكار كنند و كي آن را انجام دهند. مايكل واقعا رژيم گرفت. البته رژيمي كه كاملا كنترل شده بود و تحت نظر پزشك. كاري كه او انجام داد هيچ خطري نداشت ولي به هر حال هميشه مراقبش بوديم.
اين فيلم در دفاع از ارتش جمهوري ايرلند ساخته نشده است ولي مطمئنم كه برداشت خيليها همين است. فكر ميكنم عده قليلي در دنيا صددرصد بد هستند. مردم در موقعيتهاي غيرعادي كارهاي غيرعادي انجام ميدهند.
مگر چقدر فرصت هست؟ فكر ميكنم بايد توجه مردم را جلب كرد و آنها را خلع سلاح كرد. بايد ريسك كرد. چه چيزي براي از دست دادن وجود دارد؟ خيلي مهم است كه به اميد بهتر شدن تصميمگيري كنيد.
دوست دارم پرده سينما يك آيينه بزرگ باشد كه وقتي به آن نگاه ميكنيد خودتان را ببينيد. ميخواهم بيننده درك كند كه ما بهعنوان يك ملت چه هستيم و طي تاريخ چه كارهايي كردهايم. به نظرم ميرسد سينما قدرتي دارد كه وراي سرگرمي صرف است.
اگر فرصت فيلمسازي بهدست آوريد خيلي خوششانس هستيد. من ايده فيلم را دوست داشتم ولي بيشتر دوست داشتم فيلم بسازم. بنابراين وقتي يان يانگهازبند از كانال چهار پيشنهاد ساختن فيلم به من داد خيلي خوشحال شدم. وقتي دو هفته بعد به او گفتم ميخواهم درباره اعتصاب غذاي بابي ساندز فيلم بسازم خيلي سخاوتمندانه به من اجازه داد و بودجه كار را تامين كرد. بالاخره پروژه جالبي بود. به نظرم اين ماجرا يكي از مهمترين رويدادهاي تاريخي 27 سال گذشته است پس بايد آن را مرور كنيم. همه از اين ماجرا خبر دارند. ممكن است عدهاي از اين ماجرا ناراحت شوند ولي بالاخره نميشود كه از آن حرف نزد.
بچه كه بودم نميتوانستم بفهمم كه چطور ميشود با غذا نخوردن فرياد زد و شنيده شد. خيلي برايم عجيب بود.
فيلمنامه را با اندا والش نوشتم. نكته جالب ماجرا اين بود كه طي دو سال اولي كه اين ايده به ذهنم رسيد ميخواستم آن را صامت بسازم. بعد سر و كله اندا پيدا شد. ميخواستم با يك فيلمنامهنويس كار كنم، ترجيحا بكت، ولي او مرده است... ما با چند نويسنده مصاحبه كرديم و اين شد كه اندا را پيدا كرديم. حالت موزيسيني را داشتم كه نميداند چطور نت بنويسد ولي اركستر را دارد و ملودي در ذهنش هست و به كسي نياز دارد كه بتواند موسيقي بنويسد و احساس او را ترجمه كند. متن ولي هميشه حكم راهنما را دارد: بايد پيدايش كنيد. ساختار موقعيت دوربين را مشخص ميكند و محتوا به شما ديكته ميكند كه چطور از دوربينتان استفاده كنيد.
خيلي از مردم چيز زيادي از آن دوره تاريخ نميدانند. 90 ثانيه تصوير تلويزيوني وجود دارد از دو مرد كه خواستار حقوق زندانيان سياسي هستند. همين. جزئيات زيادي بود كه نميتوانستيم در فيلم بگنجانيم. ولي اين جزئيات به جلو رفتن فيلم كمك ميكردند. اصلا قصدمان نشان دادن تصويري زيبا نبود. مثلا در صحنهاي كه مرد، مگسي را روي توري فلزي به بازي ميگيرد. دو روز قبل او حتي دو بار هم به مگس نگاه نميكرد. اما وقتي زنداني شد مگس مثل آزادي خودش ميشود. اينجاست كه جزئيات اهميت پيدا ميكنند. همينطور خرده نانهاي روي زانوي ريموند كه به بار احساسي فيلم اضافه كرده است.
مايكل فاسبندر انتخاب اول من بود و نبود (ميخندد). ايدههاي متعددي در مورد آدمهاي مختلف داشتيم. آنچه در اين مورد جالب است اين است كه علاقه من به زندگي خيلي بيشتر از علاقهام به سينماست. منظورم اين است كه با ديدن افراد مختلف در مورد چيزي كه ميخواهيد به تصوير بكشيد بيشتر ايده ميگيريد. سينما و هنرپيشههاي معروف و سينماگران آنقدر تخيلي هستند كه ترجمه آن روي پرده خيلي عجيب خواهد بود. بايد تجربه دست اول داشته باشيد. در مورد مايكل ماجرا از اين قرار بود. ليام كانينگام هم بازيگر خوبي بود. تمام نقشهاي كوچك را هم بازيگران بزرگ بازي كردند.
فيلمبرداري مكالمه مايكل و ليام را چهار بار تكرار كرديم. تنش فوقالعادهاي بر صحنه حاكم بود. حتي دستيار صدابردار به زمين افتاد. آنقدر تمركز وجود داشت. مكالمه خيلي نزديكي بود در مورد دليل زندگي و مرگ و اين تنش بايد با نحوه خاص فيلمبرداري منعكس ميشد. اما صحنههاي پاك كردن ادرار فقط يك بار گرفته شدند. باورتان ميشود؟ ميخواستم مسئلهاي كاملا انساني را به تصوير بكشم. مسئله چپ و راست نيست يا درست و غلط. مسئله مربوط به من و شماست. زندانبانان همانقدر خشن بودند كه زندانيان. سياست اين موقعيتها را ميسازد و مردم بايد با آنها دست و پنجه نرم كنند. چه زنداني چه زندانبان.
مايكل فاسبندر(بازيگر نقش بابي ساندز): آن صحنه بايد خوب از آب درميآمد. چون اصل مطلب در آن ادا ميشد و بار حسي زيادي داشت. ديالوگ صحنه بسيار كم بود ولي 28 صفحه از فيلمنامه را به خود اختصاص ميداد. وقتي سر تمرين بوديم، ليام حرف جالبي زد. گفت «بعد از اينكه اين صحنه تمام شد، باقي فيلم را ميتواني روي سرت بايستي و بازي كني.» بايد وزن كم ميكردم. صحنه سختي بود. وقتي چيزي ميگفتيم در واقع منظورشان چيز ديگري بود. ريتم كلي صحنه هم فوقالعاده بود و خيلي خوب شد كه فقط در يك برداشت فيلمبرداري شد. چون اگر چند تكه ميشد، آهنگ و بافتش را از دست ميداد. چالش خوبي بود. همه هيجانزده بودند. انگار كه يك دريانورد، 23 دقيقه بادبانها را ثابت نگه دارد. در اين حين، فقط يك كات پنج دقيقهاي از كلوزآپ بابي گرفته شد. به فيلمبردار گفتم «اگر قرار باشد صحنه سه بار تكرار شود، مجبور ميشوي دستت را باندپيچي كني.» وقتي داشتيم براي بار سوم صحنه را كار ميكرديم، از گوشه چشم فيلمبردار را ديدم كه در حالي كه بازويش را گرفته بود روي زمين افتاد. معلوم نبود كه چند دقيقه است دارد درد ميكشد.
ليام كانينگام (بازيگر نقش كشيش): نميتواني تصوير كلي را بازي كني. فقط ميتواني آنرا باورپذير و صادقانه ارائه كني. خصوصا وقتي كه با مسئلهاي شخصي سر و كار داري. تمام تلاش ما هم همين بود. در مورد كليت صحنه خيلي صحبت ميشود ولي در عين حال بايد توجه داشت كه ماهيت اصلي اين صحنه در واقع بيان تحول يك انسان است و اينكه چطور يك انسان در شرايط مختلف از حالت انساني خود تهي ميشود. در ابتداي فيلم ميبينيم كه بابي در حال صبحانه خوردن است و همسر دوستداشتنياي دارد. او متعلق به طبقه متوسط است و در جريان فيلم به يك هيولا بدل ميشود. ارزش صحنه مذكور هم به همين است. اگر درست مطلب را بگيريد، ميتوانيد يك قدم به عقببرداريد و بپرسيد چه اتفاقي ميافتد كه انسانهاي نجيب به اين روز ميافتند و از بدن خود به عنوان يك سلاح استفاده ميكنند.
گرسنگي Hunger
كارگردان: استيو مككويين/ نويسندگان: استيو مككويين، اندا والش / ژانر: درام، تاريخي/ بازيگران: مايكل فاسبندر، استوارت گراهام، هلنا برين، لري كووان، ليام كانينگام، دنيس مككمبريج / زمان: 96دقيقه (در انگلستان 90 دقيقه) / زبان: انگليسي / مكان فيلمبرداري: ايرلند/ رنگي/ محصول 2008 انگلستان و ايرلند/ خلاصه داستان: فيلم «گرسنگي» ماجراي اعتصاب غذاي بابي ساندز، عضو ارتش موقت جمهوري ايرلند است كه در سال 1981 و در اعتراض به لغو قانون تمايز زندانيان سياسي توسط دولت وقت بريتانيا صورت گرفت. «گرسنگي» شش هفته آخر زندگي باب را در زندان مِيز به تصوير كشيده است.
يکشنبه 24 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]
-
گوناگون
پربازدیدترینها