تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت درباره معناى اين فرمايش س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816902663




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يك سال يعني چه ...


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: يك سال يعني چه ...
خونه من جايي بين بلوار پاسداران و بلوار معلم بود البته كمي متمايل به پاسداران ولي من معمولا از طرف معلم رفت و آمد مي كردم چون پاسداران تاكسي نداشت و اين براي آدمي كه مثل من هميشه دير مي كنه اصلا مناسب نبود در ضمن محل دفتر روزنامه آن وقت ها خيابون معلم بود!

خلاصه از خونه مي زنم بيرون، سر چهار راه توي مغازه اكبر آقا حتي بنزين سوپر هم پيدا مي شه چه برسه به گل نرگس كه روزهاي پاييزي توي همه جاي بيرجند پيدا مي شود! چند شاخه نرگس مي خرم، اگر آقاي فروشنده با اين كه مي دونه من مشتري بي بهونه اي هستم اما بازم بازار گرمي مي كنه .

توي تاكسي عطر نرگسم پيچيده، خانمي كه كنارم نشسته هي عطسه مي كنه و پيف پيف مي كنه انگاري توي دستم كيسه زباله گرفته باشم!

راننده تاكسي از توي آينه به نرگسام مشكوكانه نگاه مي كنه و مسافري كه تازه سوار شده با آن بچه مو فرفري اش هي نرگسامو ناز مي كنند مثل اين كه بچه گربه است! يك شاخه نرگس كه 3 تا گل و پنج تا غنچه داره به اون بچه مو فرفري مي دم تا اون خانمي كه هي عطسه مي زد حسابي حالش گرفته شه! بعد خودم سر معلم 4 پياده مي شم و عينهو قرقي خودمو از پله هاي دفتر مي كشم بالا و مث هميشه با سر و صداي اضافه در را باز مي كنم به قول منجگاني كه مي گفت: آمدنت از در باز كردنت معلومه!

روبه روي در آشپزخانه، آب سردكن قرار داره و معمولا يكي دو نفر از خبرنگاران محترم دفتر در اين قسمت مشغول مي باشند!

سمت چپ به حاج آقا سلام مي كنم چون احترام بزرگترها بر همه ما واجب است!

بعد اين طرف يك سيستم و دارو دسته اش قرار دارد كه معمولا يا منجگاني پشتشه يا عباس.

اما اصل تحريريه همون دو اتاقي كه وسطشون در چوبي گذاشتن و پر از ميز و صندلي هاي چوبي است.

آقاي عليزاده مثل هميشه داره با فكس ور ميره يا اين كه تند تند مطلب مي خونه بوي نرگس تا آن جا رفته است!

اين طرف تر خانم فرخ نژاد بغل دست تايپيست فلفل زبون نشسته و به او بيشتر از هر كسي كمك مي كنه انگار نه انگار مسئول چند صفحه است!

نرگسامو مي ذارم توي ليوان يك بار مصرفي كه پر از آب سرد كرده ام و ليوان پر از آب سرد و نرگسامو مي ذارم وسط ميز تحريريه!

با ديدن نرگسا رضاپور بيشتر از همه به وجد مياد! مير حسيني ياد گزارشي مي افته كه از يك توليد كننده گل نرگس در روستاي دستجرد نوشته بود كه مي گفت: نرگساشو به تهران و اصفهان صادر مي كنه!فكر مي كنم خانم محمديان به عطرش حساسه اما دختر بامزه خانم قاسمي ازشون خوشش اومده و مي خواد به باباش بگه براش از همين گلا بخره!

آقاي حسيني و آقاي قرباني را نديدم چه واكنشي نشان دادند اما آقاي آسيابان خيلي مراقب بود و يك قند انداخته بود توي آب ليوان چون مي گن اين طوري عمر گل ها طولاني تر مي شه!...

چند روز بعد گل ها از بين رفتند ... چند هفته بعد بعضي از همكاران هم از بيرجند رفتند و چند ماه بعد نوبت من شد!!

حالا اگر به خيابان معلم و معلم 10 مراجعه كنيد اثري از دفتر روزنامه نيست مثل اين كه همه نوستالژيك هايم ازبين رفته اند ولي من هنوز دارم براي صفحه ام مشق شب مي نويسم! مي نويسم و آن قدر مي نويسم تا ثابت كنم هنوز هستم! اما نمي دانم تا كي هستم و تا كي مي توانم باشم!هر روز كه بيدار مي شوم بدون آن كه باشم و مي بينم كه فردا صفحه دارم!!به همه مي گويم فردا صفحه دارم!نمي دانم توي صفحه فردايم چه بايد بنويسم؟! به همه مي گويم (فردا كه صفحه دارم چي بنويسم؟!) همه مي گويند: ول كن! بس كن تمامش كن! اين همه توي صفحه فردايت چيز نوشتي كافي است! همه مي پرسند تمام اين يك سالي كه براي صفحه فردايت چيز نوشتي حرص خوردي! بيدار ماندي! دعوا كردي! دلخور شدي! اخمو شدي! گريه كردي! قهر كردي! رفتي و بازگشتي! تشكر و سپاس اي كني! تشويق و تنبيه مي شوي!.... چرا؟؟؟ همه مي گويند: چرا اين طوري شدي؟ مي گويم نمي دانم، شايد خل شده باشم شايد ديوانه ام! شايد هم عاشق شده ام! يا شايد مجنونم!بعد به خودم مي آيم و مي پرسم يك سال؟ يك سال يعني چند روز؟ يعني چند ساعت؟ يعني چند ثانيه؟ يعني چند لحظه تكرار نشدني؟ يك سال يعني چند صفحه جوان؟
 شنبه 23 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن