تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849917245




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ناقوس گوش بریده! (داستان)


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ناقوس هم که خبر ریختن خون کودک و آغاز فاجعه بزرگ مردم را اعلام کرده بود از مجازات در امان نماند: از جایگاه خود فرو افتاد، نشان صلیبش را از دست داد، یک گوشش را بریدند و...   الگا فیودوروفنا برگولتس (1975- 1910) شاعر و نویسنده روس. او که دختر یک پزشک پترزبورگی بود از پانزده سالگی فعالیت ادبی داشت. در دهه 1930 چند مجموعه شعر منتشر کرد، ولی عمده شهرت او به واسطه دو اثر منثورش به نام‌های ستاره‌های روز و دفترچه لنینگراد است که خاطرات او را از زمان جنگ جهانی دوم و محاصره لنینگراد، به شکلی شاعرانه باز گو می‌کنند. ستاره‌های روز برگولتس از نخستین آثار دوره پس از جنگ است که سنت نکوهیده (از نظر کمونیست‌ها) و فراموش شده تکیه بر فردیت نویسنده را برای هنرمندان روس زنده کرد. نوشته زیر بخشی از همین کتاب است.   ناقوس از آن رو چنین نام گرفته بود که در زمان حکومت تزاری، به علت جنایتی، یکی از بر آمدگی‌های گوشه آن را بریده و رسوایش کرده بودند. در همان لحظه که ولیعهد دمیتری را کشتند، مردم این ناقوس را نواختند و ناقوس برای اعلام خطر به صدا درآمد. اهالی اوگلیچ با صدای آن دویدند و کودک را دیدند که با گلوی بریده در کوره راهی خاکی در خون غلتیده است … خودتان متوجهید وظیفه من نیست درباره آن بحث کنم که ولیعهد خود در حمله صرع به آن حال افتاده بود یا آن که مردم پابرهنه برای قتلش نقشه کشیده بودند. به نظر من،‌ آن چه برای مردم اهمیت داشت آن بود که به سبب برخی توطئه‌های درباری که برای مردم غیر قابل فهم بود، «کودکی را آزرده» و بدتر از آن، کشته بودند. این برای مردم روس، دردی همیشگی و قانونی تغییرناپذیر است که بعد‌ها به وسیله فیودور داستایوفسکی به صورت فرمول در آمد: «نباید کودکی گریه کند!» و حالا کودکی بی دفاع را آزرده و کشته بودند. اوگلیچی‌ها هم که به صدای ناقوس به آن جا دویده بودند خودشان دست به کار اجرای عدالت شدند و قاتلان را قطعه قطعه کردند.در آن روز، با قتل کودکی کاملا بی‌گناه، و با صدای ناقوسی که این خبر را اعلام می‌کرد، دوران آشوب شروع شد. در کتاب‌های کهن تاریخ آمده است: «ای اوگلیچ، ای شهر نجات یافته الهی! به خاطر خاک روسیه جام زهر نوشیدی…» تقریبا بیشتر تلخی این جام، بر آمده از ماجرایی بود که پس از آن محاکمه خودجوش آغاز شد. باریس گادونوف بی‌رحمانه با اهالی اوگلیچ تسویه حساب کرد. دویست نفر به عنوان خائن و قاتل اعدام شدند. زبان بسیاری دیگر را به علت سخنان جسورانه بریدند. شصت خانواده به تبعید به کرانه رود پلیم در سیبری محکوم شدند. ناقوس هم که خبر ریختن خون کودک و آغاز فاجعه بزرگ مردم را اعلام کرده بود از مجازات در امان نماند: از جایگاه خود فرو افتاد، نشان صلیبش را از دست داد، یک گوشش را بریدند و زبانش را بیرون کشیدند و در میدان شهر، در حضور مردم، صد و بیست ضربه شلاقش زدند. پس از آن، ناقوس گوش بریده (از آن زمان به همین نام خوانده شد) به تبعید محکوم شد، به همان جایی که شصت خانواده اوگلیچی تبعید می‌شدند، به سیبری. او گلیچی‌های تبعیدی می‌بایست آن را تا تبعیدگاهشان با خود حمل می‌کردند. آنان راهی سیبری شدند و ناقوس را روی وسیله خاصی شبیه سورتمه دنبال خود می‌کشیدند. یک سال تمام در راه بودند، تابستان و زمستان، بهار و پاییز. به نوبت سورتمه را می‌کشیدند و ناقوس سنگین را از باتلاق‌ها، از شاه‌راه‌ها و کوره‌راه‌ها، از کوه‌ها و جنگل‌ها عبور می‌دادند. ناقوس گوش بریده بار‌ها از روی سورتمه پایین افتاد، لبه‌هایش دندانه‌دار و رنگش تماما تیره شد. ولی ترک نخورد. بسیاری از اوگلیچی‌ها به پلیم نرسیدند و در راه مردند، چند نفری هنگام کشیدن سورتمه و زیر ناقوس. ولی هیچ یک از آنان به ناقوس بی‌احترامی نمی‌کرد. آنان پیام آور خود را به دنبال می‌کشیدند، نغمه خوان و شاعر خود را. بله، همین طور بود، هر چند مسلما هیچ یک از اوگلیچی‌ها به این مساله اعتراف نمی‌کرد و می‌‌بایست دویست و پنجاه سال تمام بگذرد تا لرمانتوف درباره مقام شاعر چنین بسراید:در روزگار غم و شادی ملت، همچو ناقوسی در برج میدان شهر به صدا در می‌آمد.   ….بالاخره ناقوس شورشی با نخستین گروه از تبعیدیان به توبولسک رسید. شاهزاده لابانوف راستوفسکی، سپهسالار آن زمان توبولسک، دستور داد آن را به یکی از کلبه‌های دولتی تحویل دهند. در آن جا نامش را به عنوان «نخستین تبعیدی بی جان از اوگلیچ» ثبت کردند. و ناقوس گوش بریده سیصد سال تمام در تبعید بود. بارها افرادی از تحصیل کردگان روس که به تاریخ سرزمین‌شان علاقه داشتند، از حکومت درخواست کردند تا ناقوس به زادگاهش، به اوگلیچ بر گردانده شود. تزارها یکی پس از دیگری از این کار خودداری می‌کردند، بیش از چند قرن خودداری کردند. و فقط در 1892، وقتی توانستند از طریق حقوقی ثابت کنند که «نخستین تبعیدی بی جان اوگلیچ» دوره محکومیت خود را به طور کامل سپری کرده است اجازه داده شد که ناقوس را به اوگلیچ باز گردانند.   ناقوس باشکوه و جلال بازگشت، بر قایقی که مخصوص او ساخته شده بود. روی ولگا شناور شد، در همان راه بازگشت، گوش و زبانش را به او بازگرداندند و با شکوه و جلال از او استقبال کردند: روحانیان ارشد کلیسا، مردم، روشنفکران. ناقوس در پایان شب به اوگلیچ رسید. آن جا در نزدیکی عمارت بزرگ شهر، چیزی شبیه به ناقوس گاهی کم ارتفاع برایش ساخته بودند و شبانه آن را در آن جا آویختند و قراولان ویژه تمام شب در کنار ناقوس شورشی کشیک دادند. هنگام صبح نیز با حضور جمعیت عظیمی از مردم مراسم دعای باشکوهی بر گزار شد و پس از آن، به جای مراسم پیمودن صلیب، همه اوگلیچی‌ها از زیر ناقوس رد شدند و هر یک از آنان طنابی را که به زبان ناقوس بسته شده بود می‌کشید و زبان ناقوس، بی وقفه به کناره‌های دندانه دار آن می‌خورد و ناقوس همانند سیصد و یک سال پیش می‌خواند و می‌نواخت، فقط این بار ساعت‌های متمادی…   ولی گوش بریده در جایگاه ناقوس کلیسا افراشته نشد: حتی روحانیان کلیسا فهمیده بودند که ناقوس نه به سبب خصلت مذهبی، بلکه به علت وجهه شورشی و مردمی خود، بازگشته و با استقبال رو به رو شده است. مقامات کلیسا و حکومت ناچار شده بودند ناقوس را به زادگاهش بازگردانند و با احترام از او استقبال کنند، ‌ولی این ناقوس نمی‌توانست مردم را به عبادت فرا خواند، نمی‌شد در این مورد به او اعتماد کرد! به همین علت، ناقوس در عمارت و موزه دمیتری آویخته شد، ولی باز به گونه‌ای که بتوان از زیر آن عبور کرد. من هم به یاد دارم زمانی که هنوز با مادرم در اوگلیچ زندگی می‌کردیم و من هنوز ایمان داشتم،‌ هر سال در پانزدهم مه – روز ولیعهد دمیتری- برای مراسم نیایش صبح گاهی به کلیسای «دمیتری غرقه به خون» می‌رفتیم و پس از مراسم، همانند همه اوگلیچی‌ها، در موزه از زیر ناقوس رد می‌شدیم و آن را می‌نواختیم و درست بالای سرمان، آوایی تاریک طنین انداز می‌شد که از دور دست‌ها می‌آمد. از گذشته ای بی آغاز و در عین حال، گویی از سینه ات بر می‌خاست. هنگامی که به شهر دوران کودکی ام باز گشتم، بسیاری چیز‌ها در آن نبود. سرپرست جوان موزه، که صورتی گرد و بی ‌فاوت داشت و چندان به کارش وارد نبود، بی‌تفاوت مرا در موزه گرداند و تقریبا درباره هیچ چیز نمی‌توانست توضیحی بدهد. من فقط یک آرزو داشتم: که او سکوت کند و بگذارد که من به صداها، بوها، و خاطراتی که از کودکی سخت و عزیزمان سرازیر می‌شد گوش فرا دهم. هنگامی که وارد تالار دمیتری شدیم و من ناقوس را سرجای خودش دیدم، در درون خود، صدای آن را شنیدم… ولی دلم می‌خواست خودم امتحان کنم: آیا واقعا پس از چنین سال‌هایی که از زندگی ام، پس از جنگ جهانی دوم، پس از محاصره لینگراد، باز هم این صدا را به گوش خواهم شنید؟ می‌دانستم که رسم رد شدن از زیر ناقوس مدت‌هاست که وجود ندارد و به فراموشی سپرده شده است… و ناگهان خواسته ای عجیب و اجتناب نا پذیر مرا فرا گرفت.فقط سرپرست موزه و من در تالار بودیم.از او پرسیدم: «ممکن است من این ناقوس را بنوازم؟»نگاهی به من انداخت که انگار مزاحمتی برایش فراهم کرده ام. از آن رسم کهن، اطلاعی نداشت، همان طور که احتمالا از تاریخچه ناقوس نیز آگاه نبود.با تردید گفت: «بفرمائید.»   زیر ناقوس ایستادم و طناب را با قدرت کشیدم. ناقوس بالای سرم شروع به خواندن و نواختن کرد، درست مثل آن موقع، ولی به هر حال این صدا، اینک برای من سرشار از نیرویی تازه و معنایی تازه بود: صدایی بود که به همه کسانی که باز در فکر آزردن بچه‌ها با جنگ و گرسنگی و یتیمی بودند هشدار می‌داد که مکافاتی در کمین است، هشدار می‌داد که پیش از همه، ناقوس شاعر در مقابل او به پا می‌خیزد.  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن