تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835179683
گزيده سرمقاله روزنامههاي امروز ابراهيم اسماعيلت را قرباني كن
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: گزيده سرمقاله روزنامههاي امروز ابراهيم اسماعيلت را قرباني كن
جام جم آنلاين: روزنامههاي صبح امروز ايران در سرمقالههاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداختهاند از جمله «دانشجويان و تحولات سياسي»،«رابطه آمريكا با سلاح هاي كشتار جمعي»،«دو مجلس اصولگرا دو پرونده ميلياردي!»،«پنج سال پرماجرا»،«ابراهيم اسماعيلت را قرباني كن»، «روز عرفه، روز دعا» و... كه برخي از آنها در زير ميآيد.
كارگزاران
«دانشجويان و تحولات سياسي» عنوان سرمقاله ي روزنامهي كارگزاران به قلم عليرضا رجايي است كه در آن ميخوانيد؛ گرچه تاسيس دانشگاه تهران، در زمان استقرار ديكتاتوري رضاشاهي صورت گرفت اما دانشجويان اين دانشگاه پيوسته، سمتوسوي اجتماعي مشخصي داشتند كه در نوع خود پديدهاي جديد بود. در تقسيمبندي حركتهاي جنبش دانشجويي در ايران ميتوان به چند دوره اساسي اشاره كرد. دوره اول جنبش دانشجويي از سال 1313 تا 1320 بوده يعني از زمان تاسيس دانشگاه تهران تا سقوط دولت رضاشاه كه البته بيشتر فعاليتهاي دانشجويي اين دوره صنفي بوده است. دوره دوم، شامل فعاليتهاي جنبش دانشجويي از سال 1320 تا 1332 ميشود. در اين زمان يعني در فاصله سقوط رضاشاه تا كودتاي 28 مرداد رفتهرفته فعاليتهاي دانشجويان سمتوسوي سياسي بيشتري گرفت به خصوص از سال 1327 كه مباحث مربوط به ملي شدن صنعت نفت مطرح شد، اعتراض به قراردادهاي نفتي گذشته، تمايل جنبش دانشجويي به اين موضوع را موجب شد. در اين سالها نقطه اساسي حركت دانشجويي در دانشگاه بود و گرايش به عمل سياسي رفتهرفته در دانشگاهها شديدتر شد و در اين ميان دو گرايش عمده يعني حزب ايران و حزب توده به رقابت با يكديگر سرگرم بودند. البته از گزارشهايي كه از اين دوره زماني داده ميشود اينطور استنباط ميشود كه گرايش دانشجويان به حزب توده بيشتر و عميقتر بوده و حزب ايران و جبهه ملي اصولا در موقعيت ضعيفتري قرار داشتهاند. در خاطرات مهندس سحابي آمده كه گرايشهاي ملي و بعدا ملي- مذهبي به خصوص گرايش مذهبي در اين زمان در اقليت بوده و با وجود آنكه مرحوم بازرگان، رياست دانشكده فني دانشگاه تهران را هم برعهده داشته، حتي در اين دانشكده نيز گرايشهاي ملي- مذهبي مهمي وجود نداشته است. با اين همه سالهاي 32 تا 57 اوج باروري جنبش دانشجويي در ايران است، سال 32 نقطه تعيينكنندهاي در سياسي شدن دانشگاه است.
اين سياسي شدن به معناي آن است كه قشر نوگراي جامعه ايران و طبقات جديد و مدرن كه در نتيجه توسعه سرمايهداري دوره پهلوي به بعد به وجود آمده بودند، به شكل يك هسته اعتراضي در دانشگاهها نسبت به رويههاي موجود معترض بودند و نكته جالب آنكه اين گروهها از يك طرف خودشان زاييده برنامههاي حكومت پهلوي از جمله تشكيل طبقه متوسط جديد، تاسيس دانشگاهها و... بودند و قاعدتا بايد خود را مديون آن ميدانستند ولي از سوي ديگر آنان به عنوان نيرويي اعتراضي و رو به گسترش در دانشگاهها شكل يافتند و از نقطه صفر اعلام وجود جزء حركتي اعتراضي شدند كه اين امر حاكي از نوعي تناقض ايدئولوژيك در برنامههاي توسعه حكومت پهلوي است، تناقضي كه رژيم پهلوي هرگز موفق به فهم و حل آن نشد.
كودتاي 28 مرداد باعث شد تلاشهايي براي تشكيل جبهه ملي دوم و سوم صورت گيرد كه گروههاي دانشجويي نيز در آن مشاركت داشتند ولي ناكامي بازسازي جبهه ملي در آن زمان بهطور كلي فضاي دانشگاهها را به سوي راديكاليسم برد. اين راديكاليسم با راديكاليسمي كه در متن جامعه مدني ايران بعد از آن كودتا ايجاد شد، همسو بود و به تعبيري ميتوان گفت كه با وجود فروكش كردن قابلتوجه راديكاليسم در جامعه ايران، از سال 32 تا اين لحظه راديكاليسم حاصل از آن كودتا در جامعه ايراني فروكش نكرده و جامعه ايراني همچنان پسلرزههاي راديكاليسم دهه 30 را با خود حمل ميكند. در اين سالها دانشگاهها نقش پيشگام و پيشرويي داشتند كه در اين مورد ترديدي وجود ندارد ولي وضع سياسي دانشگاهها تابعي از وضع سياسي كل جامعه بوده بهگونهاي كه ميتوان مدعي بود كه در تاريخ جنبش دانشجويي سراغ نداريم كه نوع سياسي بودن دانشگاهها متفاوت از وضع مسلط جامعه مدني بوده باشد. حتي در دهه 40 و 50 كه گرايش به عمل مسلحانه در دانشگاهها به عنوان راهحلي براي مسائل ايران شكل ميگرفت، در سطح جامعه مدني ايران نيز گرايش به عمل مسلحانه قوي و نيرومند بود و اين مسئله البته تا حد زيادي تحت تاثير تحولات و انقلابهاي جهاني بوده ولي در اين زمان پيشگام بودن دانشگاه به اين معنا نبود كه در دانشگاه ايدهاي پرورش يافته و سپس اين ايده در متن جامعه مدني تسري پيدا كرده باشد بلكه نوعي مبادله وجود داشت كه در اين مبادله دانشگاه بيشتر متاثر از جامعه مدني بوده است. ميتوان نتيجه گرفت كه پيشگام بودن دانشگاهها در اين سالها به معناي رسيدن دانشگاه به نقطه باروري ايدئولوژيهاي سياسي امري قابل ترديد و تاملي است.
از دهه 40 به بعد هستههاي اصلي جنبش چريكي ايران چه در سطح چپ و بهطور مشخص سازمان چريكهاي فدايي خلق بود و چه در سطح مذهبي مانند سازمان مجاهدين خلق، نيروهاي عمده خود را از بدنه دانشگاهها جذب ميكردند. آن زمان كل بدنه دانشجويي بعد از كودتا ميل به حركت براندازانه پيدا كرد و تقريبا همه سازمانها، مورد سوال جنبش دانشجويي قرار گرفتند بهگونهاي كه جبهه ملي نيز مورد نقد گرايشهاي راديكال قرار گرفت و در ابتدا برشي از جبهه ملي با نام نهضت آزادي ايران تشكيل شد كه راديكالتر از جبهه ملي بود و در گام بعدي نيز از دل نهضت آزادي ايران، سازمان مجاهدين خلق شكل گرفت. از آن سو، از درون حزب توده كه بعد از كودتا مورد نقد جبهه ملي و شاخه جوانان حزب توده قرار داشت، سازمان انقلابي حزب توده متولد شد كه اين سازمان از نظر ايدئولوژي و خطمشي گسست كاملي از حزب توده محسوب ميشود. بزرگترين تلاطم جنبش دانشجويي بعد از كودتا به خصوص در دهههاي 40 و 50 قابل مشاهده است، و جالب آنكه با وجود فروكش كردن سنت مبارزه سياسي جنبش دانشجويي دهه 40 و 50، هنوز هم آنچه كه كادرهاي دانشجويي دهه 40 و 50 تاسيس كردند چه به لحاظ سازماني و تشكيلاتي و چه به لحاظ ايدئولوژيك همچنان باقي است و محل درگيريهاي فكري و تشكيلاتي است. نكته مشترك عملي و نظري اين سازمانها اين بود كه همگي آنها با نقد جريانهاي پيش از خود شكل گرفتند و سمتوسوي آنان به سمت هرچه راديكالتر شدن بود. در رژيم شاه سيستم سركوب در ساواك قويتر و پيچيدهتر شد و قدرت يافتن ساواك باعث شد راديكاليسم سازمانهاي چريكي كه به حركتهاي دانشجويي متكي بودند در دهه 50 مهار شود و به بياني با سركوبهاي شديدي منهدم شد.
در سالهاي پس از انقلاب اسلامي ايران، سازمانهاي چريكي و دانشجويان هوادار اين سازمانها به نماينده راديكالترين جناح طبقه متوسط ايران تبديل شدند كه علاقهمند بودند نظام سياسي بعد از انقلاب اسلامي را براساس همان ايدئولوژيهاي سياسي سامان دهند، اين اتفاق در سالهاي 59 و 60 ادامه پيدا كرد ولي وقوع انقلاب فرهنگي و اتفاقاتي كه در سال 59 و 60 رخ داد، پاياني بر سازمانهاي راديكال پس از انقلاب بود، گروههايي هم كه در خارج از كشور استمراري پيدا كردند به خصوص جناح غيرمذهبي و بهطور مشخص فدائيان، دائما ريزش كردند و گرايشهاي متفاوتي درونشان به وجود آمد بهگونهاي كه در حال حاضر و به تعبير خودشان از جنبش فدايي چيزي باقي نمانده است. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، حركتهاي دانشجويي كه پيوسته به صورت معترض در مقابل نظم موجود قرار داشتند، به نيروي حامي نظم موجود و حاكميت بعد از انقلاب اسلامي تبديل شدند يعني انجمنهاي اسلامي به گروههاي حامي حاكميت در متن دانشگاهها و حركتهاي دانشگاهي تبديل شدند چنان كه تشكيل دفتر تحكيم وحدت در آن سالها بر همين اساس بود اما رفتار دفتر تحكيم وحدت در ابتداي دهه 70 تغيير يافت. از سالهاي آغازين دهه 70 دفتر تحكيم وحدت از آن حالت اوليه فاصله گرفت و به تدريج به صورت يك نيروي منتقد جلوه پيدا كرد و تحت تاثير افكار افرادي چون دكتر سروش انديشه ايدئولوژيك خود را با ورود نسل جديدي از دانشجويان به تجديدنظر گذاشت. اين نقطه آغاز حركت جديدي بود كه از سال 76 بروز پيدا كرد؛ حركت دانشجويي ديگر نه به شكل چريكي بلكه به شكل اعتراض سياسي در حوزه ويژهاي از راديكاليسم قرار گرفت و بهخصوص در سالهاي آغازين دهه 80 تجديدنظري اساسي در مشي گذشته خود انجام داد بهگونهاي كه ديگر هيچيك از سازمانهاي موجود در ايران را پاسخگوي مسائل ايران نميديد و خود را به عنوان راهحلي مطرح كرد.
در مجموع دانشجويان ايراني پيوسته در متن تحولات ايران حاضر بودهاند ولي در نقطه آغاز و ايجاد تحولات سياسي قرار نداشتهاند يعني تابعي از فضاي كلي سياسي در جامعه ايران بودهاند و در لحظاتي به موثرترين كادرهاي يك جريان سياسي تبديل شدهاند. شايد در حال حاضر در هيچ كجاي دنيا جنبش دانشجويي به معناي دقيق آن وجود نداشته باشد و تقريبا همه سنتهاي مربوط به جنبش دانشجويي كه مشخصا جنبش 1368 اروپا بوده، به پايان خود رسيدهاند يا برخي از آنان به احزاب راديكال و حزب سبزها در كشورهاي اروپايي تبديل شده و به نوعي در نظم سياسي موجود قرار گرفتهاند. اما به نظر ميرسد سركوبهاي شديد جنبش دانشجويي ايران در سالهاي اخير به خصوص با وقايع بعد از 18 تير موجب شده كه جنبش دانشجويي در ايران همچنان استمرار داشته باشد. استمرار جنبش دانشجويي، نماد و سمبلي از يك واقعيت جديتر و عميقتر است كه همانا مطالبه اساسي طبقات و اقشار مدرن جامعه ايران به خصوص طبقه متوسط جديد طي بيش از نيم قرن است، مطالبهاي كه چون هنوز به نتيجه نرسيده، مبارزه براي دستيابي به آن همچنان ادامه دارد. جنبش دانشجويي نيز به عنوان نماد اين مطالبه اساسي و تاريخي طبقات شهري و ناپديد ايران به اين مطالبه اساسي خود دست پيدا نكرده و تا زماني كه اين مطالبه محقق نشود، شرايط جنبشي در جامعه ايران استمرار خواهد داشت و به طبع آن حركت دانشجويي نمودار خواهد بود. اين مطالبه اساسي همان دموكراسي است و دانشجويان نيز به عنوان بخشي اساسي از حركت اساسي دموكراتيزاسيون در جامعه ايراني هستند و تا زماني كه منحني دموكراتيزاسيون در جامعه ايران به پايان نرسد، حركت دانشجويي نيز به پايان نخواهد رسيد. نقطه پايان جنبش دانشجويي نقطه پايان نسبي تئوري توسعه سياسي در ايران است كه براي اين نقطه در حال حاضر نميتوان تاريخ مشخصي پيشبيني كرد ولي به جهت يك منطق اجتماعي ميتوان گفت كه يك جامعه تا ابد نميتواند در فضايي جنبشي باقي بماند.
جمهوري اسلامي
«رابطه آمريكا با سلاح هاي كشتار جمعي» عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛ مخالفت صريح آمريكا با انهدام سلاحهاي شيميائي يكبار ديگر در سيزدهمين كنفرانس كشورهاي عضو سازمان منع سلاحهاي شيميائي در « لاهه » تكرار شد و به شكست اين اجلاس انجاميد.آمريكا با در اختيار داشتن بيشترين ذخاير سلاحهاي شيميائي در جهان عليه تصميم كنفرانس براي انهدام اين سلاحها موضع گرفت و با نابودي سلاحهاي شيميائي در مهلت مقرر مخالفت ورزيد و مانع دستيابي به يك اجماع بين المللي در اين زمينه شد.
با آنكه واشنگتن در موارد متعددي تصريح كرده است مايل به نابودي سلاحهاي شيميائي خود نيست لكن در جلسه اجرائي سازمان منع سلاحهاي شيميائي در مهرماه سال جاري در زير فشار « گروه 4 » يعني سازمان كشورهاي عضو جنبش عدم تعهد به ناچار پذيرفته بود كه در اين مورد همكاري كند لكن در آخرين تصميم خود وعده هاي همكاري را پس گرفت و مانع تصويب گزارش نهائي كنفرانس شد.اين مخالفت صريح آمريكا نشانگر وجود تصميماتي است كه هدف اصلي آن تضعيف نهادهاي نظارتي بين المللي و به حاشيه راندن كنوانسيونهاي بين المللي خلع سلاح است و مشخصا درصدد دفع الوقت و جلوگيري از تصويب نهائي پروتكل راستي آزمائي كنوانسيون ميكربي و ايجاد بن بست در مسير مذاكرات كنفرانس خلع سلاح ژنو پيرامون خلع سلاح اتمي و همچنين ايجاد موانع جدي در مسير بازنگري در معاهده منع اشاعه سلاحهاي هسته اي و حتي به شكست كشاندن تلاشها در اين زمينه است .
در واقع واشنگتن در عين تلاش براي اعمال فشار بر ساير اعضا و بزرگنمائي مسائل كم اهميت تر و حتي تمركز بر روي موارد ادعائي كه قابل اثبات و پيگيري نيستند از سوي ديگر سعي دارد كه عملكرد خود را در هاله اي از ابهام قرار دهد و از شفاف سازي سياستها و عملكرد خود اجتناب كند.
اهميت و حساسيت اين رفتار نامتعادل آمريكا زماني بهتر قابل درك است كه به موافقت واشنگتن در مورد انهدام سلاحهاي شيميائي در « شوراي اجرائي » توجه كنيم و اين نكته را در نظر داشته باشيم كه آمريكا با تصميمات و عملكرد پرتناقض خود عملا مانع حصول اجماع در اين مقولات شده و زمينه هاي شكست كنفرانس را فراهم كرده است . موضوع مهم ديگر مخالفت تقريبا همزمان آمريكا با منع توليد و استفاده از بمب هاي خوشه اي است كه به بهانه حفظ منابع آمريكا و متحدان واشنگتن توجيه شده است . يكصد كشور جهان در نشست « اسلو » با توجه به اينكه بمب هاي خوشه اي موجب مرگ هزاران انسان غيرنظامي و قطع عضو آنها شده پيمان منع استفاده از بمب هاي خوشه اي را تاييد و امضا كردند.كنفرانس پيمان منع استفاده از بمب هاي خوشه اي با شركت 125 كشور تشكيل گرديد ولي 25 كشور از جمله قدرتهاي سلطه گر با اين پيمان مخالفت كردند و از پيوستن به آن طفره رفتند.
وزارت امورخارجه آمريكا رسما اعلام كرده است كه واشنگتن به اين پيمان ملحق نخواهد شد چون آنرا به زيان منافع خود و متحدانش ارزيابي مي كند و ممنوعيت آن جان نظاميان و متحدان آمريكا را به خطر مي اندازد. ميدانيم كه اسرائيل در تقريبا تمامي صحنه هاي جنگ عليه اعراب و بويژه عليه فلسطيني ها از بمب هاي خوشه اي استفاده كرده و طيف وسيعي از شهروندان غيرنظامي در لبنان و فلسطين را به خاك و خون كشيده است . در طول جنگ 33 روزه هم آمريكا با ايجاد يك پل هوائي از طريق لندن به ارسال جنگ افزارهاي پيشرفته و بمب هاي خوشه اي براي ماشين جنگي رژيم صهيونيستي پرداخته شود. اين بدان معني است كه در مرحله استفاده اسرائيل از بمب هاي خوشه اي هم آمريكا شريك جرم صهيونيستها بوده است . البته موافقت واشنگتن با ساير كنوانسيونهاي بين المللي نيز در برابر تصميمات و اقدامات ضدانساني واشنگتن و متحدانش كوچكترين تاثير يا نقشي ندارد و فاقد اثرات بازدارنده و مهار كننده است . بطوريكه واشنگتن طبق تعهدات خود در قبال كنوانسيونهاي بين المللي عمل نمي كند و عموما به راحتي آنها را زير پا مي گذارد و به « جنايت جنگي » متوسل مي گردد.
دقيقا به همين دليل است كه واشنگتن تلاش مي كند با ساير كشورها به تفاهمات متقابل دست پيدا كند و كشورها را در قبال « كمك هاي مشروط » خود متعهد سازد كه از دستورات دادگاههاي بين المللي و دادگاههاي صالحه در ساير كشورها در مورد استرداد مجرمين و جنايتكاران جنگي سرپيچي كنند و مجرمين نظامي و غيرنظامي آمريكائي را به محاكم قضائي در ساير كشورها تحويل ندهند.مسئله اينست كه واشنگتن در عين اصرار براي مهار عملكرد ساير كشورها اصرار دارد كه در جنايت و كشتار عليه بشريت در هر فرصت ممكن با دست هاي باز عمل كند و هيچ مانعي در برابر جناياتش وجود نداشته باشد. واشنگتن حتي درخصوص قوانين موجود بين المللي و كنوانسيونهاي رايج نيز سعي دارد به هر طريق ممكن و در چارچوب مطامع خود آنها را مورد تجديدنظر قرار دهد تا مطابق دلخواه خود و متحدانش در اين موارد تغييراتي به عمل آيد كه دربر گيرنده اهداف و برنامه هاي آمريكا و متحدانش باشد.
تلاش براي تجديدنظر در پيمان « ان پي تي » يكي از جدي ترين اهداف آمريكا است كه حقوق اعضا را از اصل كاهش دهد و با ايجاد محدوديتهاي بازدارنده آنها را « مهار » كند و درعين حال خود و متحدانش با زير پا گذاشتن مفاد « ان پي تي » هر تصميم و اقدام خود را در باب توليد تكثير انباشت و استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي به راحتي توجيه كنند حال آنكه ساير كشورها بويژه اعضاي جنبش عدم تعهد (گروه 4 ) معتقدند كه مفاد ان پي تي بايستي بدون تجزيه و تفكيك به طور كامل و درخصوص تمامي كشورها اعمال شود و مشخصا كشورهائي كه محتواي مربوط به خلع سلاح اتمي را زير پا گذاشته اند و اجرا نمي كنند در موقعيتي نيستند كه از ساير كشورها « بازخواست » كنند. در واقع مسئله اينست كه متهم نبايستي از موضع قاضي سخن بگويد و با ناديده گرفتن خطاهاي آشكار خود ديگران را متهم سازد تا بلكه بر عملكرد سئوال برانگيز خود و متحدينش سرپوش بگذارد.
دو اجلاسي كه اين روزها در « لاهه » و « اسلو » برپا شد و مراتب مخالفت صريح آمريكا با انهدام سلاحهاي شيميائي و توقف توليد و استفاده « بمب هاي خوشه اي » را به نمايش گذاشت در حقيقت رمز ناكامي مجامع بين المللي در مهار جنايات جنگي را به دنياي معاصر فهماند. طبعا تا قدرتهاي سلطه گر به محصول اراده جهاني تمكين نكنند دنيا روي صلح و آرامش را نخواهد ديد و مي بينيم كه جاي مجرم و قاضي همچنان غيرعادلانه عوض شده است ! و در اين مقوله آمريكا مانع اصلي انهدام سلاحهاي كشتار جمعي است .
آفتاب يزد
«دو مجلس اصولگرا دو پرونده ميلياردي!» عنوان سرمقالهي روزنامهي آفتاب يزد است كه در آن مي خوانيد؛ نگاهي به تحولات يك دهه اخير نشان ميدهد كه سياستمداران اصلاحطلب و اصولگرا در يك زمينه، بسيار به هم شبيه هستند. اين شباهت، توهّم آنها نسبت به فراموش كاري مردم است.
سياستمداراني كه مردم را فراموشكار ميدانند هر گاه لازم باشد يك بحث سياسي را با طرح ادعاهاي گوناگون در خصوص موفقيتهاي خويش يا از راه اتهام افكنيهاي مبهم نسبت به رقيب آغاز ميكنند؛ بدون آنكه به آينده اين برخورد سياسي بينديشند. در نقطه مقابل، همين سياستمداران بسياري از ابهامات مطرح شده را بدون پاسخ ميگذارند به اين اميد كه »مردم فراموشكار و گرفتار« پس از چندي موضوع را فراموش خواهند كرد! براي اثبات اين توهّم، نمونههاي متعددي ميتوان ارائه كرد: افشاگريهاي ناقص در مورد اسكلههاي غيرمجاز، تاكيد بر كارشكني و بحران آفرينيها در برابر دولت اصلاحات، پردهبرداري ناقص از مافياهاي نفتي و غيرنفتي، اشاره ناتمام به ليست مفسدان اقتصادي، تهديد به معرفي قلدرمابان رانت خوار كه در برابر دولت ضد رانت ايستادگي ميكنند و... نمونههايي است كه همه آنها را ميتوان ناشي از »توهم فراموش كاري مردم« دانست. اين مسئله قبلاً در تعامل جناحهاي رقيب با يكديگر خودنمايي ميكرد. اما در سه سال اخير، همين رويه به تعامل دروني اصولگرايان نيز راه يافته است كه اين مقاله به دو نمونه از آنها ميپردازد.
دو سال و چند ماه قبل، از درون شوراي اصولگراي شهر تهران خبري به بيرون درز كرد كه نشان ميداد سيصد و پنجاه ميليارد تومان از هزينههاي شهرداري تهران، فاقد سند بوده است. اين خبر به سرعت در سراسر كشور پخش شد و نمايندگاني در مجلس اصولگرا، تلاش كردند از اين اقدام بيسابقه، رمزگشايي كنند. آنها طرح تحقيق و تفحص از شهرداري تهران را مطرح نمودند اما ظاهراً بسياري از اصولگرايان تصور ميكردند كه »فراموشكاري مردم« به آنها كمك خواهد كرد تا اين موضوع قبل از رفع ابهامها به فراموشي سپرده شود. به هر حال با همين توهّم، مجلس هفتم به پايان رسيد قبل از آنكه با روشنگري در اين مسئله، شائبههاي ايجاد شده نسبت به بعضي مديران برطرف يا در صورت احراز تخلف، متخلفان به مردم معرفي شوند.
اكنون در ماههاي آغازين از فعاليت مجلس هشتم بار ديگر موضوعي مطرح شده است كه اهميت اقتصادي و سياسي آن، دهها بار مهمتر از موضوع 350 ميليارد تومان هزينه فاقد سند است. اين موضوع -كه نخستين بار توسط مشاور ارشد رئيس جمهور مطرح و سپس تلاش شد كه به نحوي رفع و رجوع شود- مرتبط با تبديل ذخاير ارزي كشور به طلا بود. خبرگزاري اصولگراي فارس روز 23 آبان اظهارات مجتبي ثمرههاشمي را منتشر نمود كه در بخشي از آن آمده بود:»با تدابير شايسته رياست جمهوري، در حال حاضر ذخاير پولي كشور به طلا تبديل شد تا در آينده با مشكل چنداني مواجه نشويم«* يك روز بعد، اين تعديل در خبر ايجاد شد كه »ذخاير ارزي كشور به طلا و ارزهاي معتبر تبديل شده است.« البته اين تعديل نتوانست برخي خبرنگاران سمج را قانع كند و نهايتاً در تاريخ ششم آذر ماه خبرگزاري »ايلنا« خبري منتشر نمود كه نشان ميداد »دلار در زمان ارزاني با طلاي گران معاوضه شده است«. البته با گذشت حدود دو هفته از انتشار اين خبر توسط خبرگزاري ايلنا، مسئولان دولتي هنوز براي تكذيب يا تصحيح اين خبر نگران كننده، گامي برنداشتهاند اما هفته گذشته در گفتگوي تلويزيوني دكتر احمدينژاد، بخشي از اين موضوع مورد پرسش قرار گرفت. رئيس جمهور با جزئي خواندن زيان ناشي از تبديل ذخاير ارزي كشور از دلار به يورو، اين اقدام دولت را موجب ضربه زدن به دلار و جلوگيري از تقويت دشمن اصلي ايران دانست. متاسفانه اطلاعات دقيقي در دست نيست تا نشان دهد اين »زيان جزئي« چقدر است و نشانه »ضربه ديدن دلار« در اثر اين اقدام ايران چيست. زيرا آنچه كه مردم مشاهده ميكنند افزايش ده درصدي قيمت دلار در برابر ريال ايران در ماههاي اخير است. البته انتظار ميرفت پس از افشاي موضوع در سخنراني مشاور اصولگراي رئيس جمهور و انعكاس آن توسط خبرگزاري اصولگرا، مجلس اصولگرا دست به كار شود و براي آشكارسازي ابعاد اين مسأله و آگاه نمودن مردم نسبت به دستاوردها و پيامدهاي تدبير رئيس جمهور، تلاش كند.
اين موضوع به تنهايي آنقدر اهميت دارد تا ابعاد آن براي مردم آشكار گردد اما رسيدگي به آن از يك زاويه ديگر نيز ميتواند كارساز باشد.در سه سال گذشته دولت نهم گاه تصميماتي گرفته كه قبلاً سابقه نداشته و مخالفتهاي شديدي را در جناحهاي مختلف برانگيخته است. همين تصميمات، معمولاً مجلس را به قانونگذاري در حوزههايي وادار ساخته است كه پيش از آن، در حوزه دستگاههاي اجرايي بود. البته قانونگذاري مجلس، هم موجب اتلاف وقت مجلس ميشد و هم اعتراض و مقاومت شديد دولتيها را به دنبال داشت. اما اكنون با گذشت بيش از سه سال از عمر دولت نهم، دلايل نمايندگان براي ورود به عرصه قانونگذاري، قابلقبولتر و مخالفت مسئولان اجرايي، غيرموجهتر به نظر ميرسد. به عبارت ديگر اتكاي برنامهريزيها و تصميمگيريهاي دولت نهم به حلقه كارشناسي نزديك به رئيسجمهور و خودداري از پذيرش نظرات ساير قوا و دستگاهها ، هماكنون بسياري از افراد را قانع كرده است كه جلوگيري از برخي تصميمگيريها و اقدامات بديع دولت، جز با دخالت موثر مجلس و محدودسازي دولت از راه قانونگذاري، امكانپذير نيست. نمونه اخير و ادعاهاي مطرح شده در خصوص زيان ناشي از تبديل ذخاير ارزي كشور نيز صحت ديدگاه كساني را آشكار ميسازد كه »دخالت حداكثري مجلس« را توصيه ميكنند.
البته ورود مجلس به بحث و رسيدگي به زواياي پنهان مانده برخي تصميمات دولت، ميتواند نتيجه ديگري برخلاف برداشت نگارنده داشته باشد و نهايتا بر هوشمندي فوقالعاده رئيسجمهور و مدبرانه بودن تصميمات او صحه بگذارد. اما كنار كشيدن مجلس تنها باعث خواهد شد كه ادعاهاي زيان چندميليارد دلاري كشور به خاطر تبديل ذخاير ارزي نيز در كنار ابهامات مربوط به هزينههاي فاقد سند، در ذهن بسياري از هموطنان بايگاني شود. عدم رسيدگي مجلس به اين موضوع همچنين ميتواند از دو مجلس اصولگرا دو خاطره ميلياردي در اذهان باقي بگذارد؛ درحالي كه تصميمگيري و اجرا، توسط ديگران انجام شده و مسئوليت ناكامي يا موفقيتها نيز به عهده ديگران ميباشد.
كيهان
«پنج سال پرماجرا» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن ميخوانيد؛ آن روز- اواخر شهريور 87- جرج بوش در مجمع عمومي سازمان ملل مشغول آخرين سخنراني خود بود. محمود احمدي نژاد رئيس جمهور اسلامي ايران كه در صحن عمومي حضور داشت، در حال گفت وگو با منوچهر متكي وزير امور خارجه، انگشت شست خود را بر حسب عادت به سمت پايين گرفت و عكاسان و تصويربرداران و خبرنگاران كه در سخنان تكراري و ملال آور بوش چيزي نمي يافتند، گويي كه سوژه اي را شكار كرده باشند، حركت دست احمدي نژاد را محور گزارش ها و تحليل هاي خود كردند. شست احمدي نژاد به لحاظ خبري و تحليلي براي آنها ارزش و اعتباري به مراتب بيشتر از تمام سخنان رئيس جمهور آمريكا يافته بود. خلاصه تحليل ها و تفسيرها درباره حركت شست(!) رئيس جمهور ايران همان بود كه روزنامه انگليسي تايمز نوشت: «ايران در حالي در ميانه ميدان ايستاده كه كابوي تنها (بوش) آماده خداحافظي است. بوش ايران را متهم به تروريسم و توليد سلاح هسته اي كرد اما اين احمدي نژاد بود كه پس از ورود به نيويورك، تمامي تيترهاي خبري رسانه هاي آمريكا را به خود اختصاص داد. او در طول سخنراني بوش لبخند مي زد و براي ديگر سران سر تكان مي داد و حتي يكبار در گفت وگو با منوچهر متكي وزير خارجه، شست خود را به سمت پايين گرفت، نشاني كه گلادياتورها براي تمام كردن كار فرد مغلوب به كار مي بردند.»
حركت احتمالا عادي شست احمدي نژاد براي نگاه كنجكاو دنيا به ويژه رسانه هاي غربي يك نماد و نشانه و يك سمبل بود، سمبلي از آنچه ايران با آمريكاي متكبر كرد و در برابر نگاه هاي حيرت زده، ترمز ابرقدرت افسارگسيخته 6-5 سال پيش را كشيد. داغي كه رئيس جمهور ايران به نمايندگي از ملت خود بر دل بوش گذاشت، بزرگتر از آن بود كه نهفته بماند. آه از نهاد بوش برخاسته بود كه همين پريروز در سخنراني خود در مركز بروكينز با تلخكامي تمام گفت «ما قبل از اينكه احمدي نژاد بر سر كار بيايد، داشتيم به نتايج دلگرم كننده اي در خصوص برنامه هسته اي ايران مي رسيديم، چون آنها پذيرفته بودند غني سازي را متوقف كنند. متاسفانه پس از انتخاب احمدي نژاد، ايران مسير برعكسي را برگزيد و غني سازي را از سر گرفت... ما در منطقه خاورميانه اميد زيادي به اصلاح طلبان و فعالان حقوق بشر داريم و از اصلاح طلبان، فعالان حقوق بشر و ناراضيان سياسي در سراسر منطقه حمايت مي كنيم و با آنها همراهيم.»
اين جملات حسرت آلود را كسي مي گويد كه 5 سال پيش، افغانستان و عراق را گويا فتح كرده بود و خيال مي كرد ترمز ايران را كشيده و جسارت و جرئت را در اين كشور كشته است. او آن روزها از وضع مجلس ايران خبر داشت كه جرياني متنفذ در آن حتي دولت همسو (اصلاح طلب) را گوشه رينگ كشيده و فشار مي آوردند تا كوتاه بيايد و چرخه فناوري هسته اي را تعطيل كند. بوش مي شنيد كه از پشت تريبون همين مجلس فلان آقاي نماينده همصدا با جريان تبليغاتي- اطلاعاتي غرب مي گويد درباره فناوري اتمي 19 سال به دنيا دروغ گفتيم و حال دم خروس بيرون زده است. يا آن يكي آقاي نماينده به جاي صداي آمريكا مي گويد ما كه نفت داريم، فناوري اتمي مي خواهيم چه كار. و بوش آن روزها را به خاطر مي آورد كه معاون وزارت خارجه ايران در نامه اي سري، از موضع ضعف خواستار مذاكره شد و طرف آمريكايي از موضع تبختر و تكبر بي اعتنايي كرد. به شيريني يك رويا بود آن روزها كه ناگهان به رنگ كابوس درآمد. احمدي نژاد، ضرب شست ملت ايران بود براي رژيم مستكبر آمريكا. و درست نوشته بودند رسانه هاي آمريكايي و انگليسي كه اگر بوش با ملت ايران درگير شود، آنها انگشت خود را در چشم آمريكا فرو خواهند كرد.اكنون حتي انگشت شست احمدي نژاد- اگر هم تصادفي و از سر عادت رو به پايين گرفته شد- براي اهل تحليل و خبر در غرب معنا پيدا مي كرد.
اين 5 سال اما به آساني نگذشت. بودند آدم هاي نشان شده اي در ايران كه در اين 5سال مدام افق كشور را تيره و تار و وضعيت مملكت را اورژانسي و فوق العاده و بحراني نشان دادند و هر لحظه رعب و هراس از حمله آمريكا را به افكار عمومي پمپاژ كردند، يا صداي دشمن بودند يا انسان هاي كم ظرفيتي كه به خاطر عقده هاي شخصي و محفلي و حزبي، خوشايند دشمن آهنگ شوم ياس و هراس سر دادند. اما آنها را نبايد- با همه صداكلفتي و معركه گيري- حتي اقليتي در ميان ملت ايران دانست. همان روز كه اكبر اعتماد رئيس سازمان انرژي اتمي در رژيم گذشته، جوانان ايران اسلامي را به خاطر دستيابي به قله هاي فناوري اتمي ستود و بسياري از عناصر مخالف جمهوري اسلامي (مقيم اروپا و آمريكا) اعلام كردند كه با همه مخالفت ها، جمهوري اسلامي را به خاطر ايستادگي بر سر حق ملي ستايش مي كنند، آمريكايي ها بايد مي فهميدند دچار خسران شده و زيان بزرگي كرده اند. آقاي البرادعي هم كه در اين معركه 5 ساله به عنوان يك شبه داور طرفدار جبهه ناحق عمل كرده امروز با تاسف، همين را به لس آنجلس تايمز مي گويد: «حتي يك اينچ هم در مهار و كنترل برنامه اتمي ايران پيشرفت حاصل نشد. من مدت زيادي است كه فكر مي كنم تلاش 5 ساله آمريكا شكست خورده است. ايران به رغم مجموعه تحريم ها، كماكان به كسب فناوري هسته اي مي پردازد و حتي بسياري از ايرانيان مخالف رژيم به خاطر همين مسئله دور جمهوري اسلامي جمع شده اند.»
جماعت ورشكسته به تقصيري كه به روال 5 سال گذشته وضعيت كشور را بحراني نشان مي دهند و مدعي اند با كنار زدن احمدي نژاد بايد دولت نجات تشكيل داد، از نجات چه كسي سخن مي گويند؟ آمريكا و رژيم صهيونيستي؟ نجات خود از ورشكستگي؟ يا هر دو؟! وگرنه احمدي نژاد كه براي ملت ايران- حتي برخي مخالفان سابق- نماد عزت و اقتدار و شجاعت و اعتبار ملي است. پاسخ به اين پرسش پيچيده نيست: چرا همان عنصر نفوذي در مجلس ششم كه در اوج معركه گيري گروهك منافقين و تبليغات منفي سنگين غرب عليه برنامه هسته اي ايران ادعا كرد 19سال به دنيا دروغ گفته ايم- و دروغ خود او با گزارش هاي آژانس عيان شد- در جمع برخي مدعيان اصلاح طلبي در كاشان گفته است «با رياست جمهوري احمدي نژاد اكيدا مخالفت مي كنيم، به هر شكل ممكن. يعني هر جور بتوانيم يك رأي هم از احمدي نژاد كم كنيم، دريغ نخواهيم كرد»! و نيز نبايد شگفت زده شويم از اينكه ببينيم عضو مركزيت فلان حزب دولت ساخته كه زماني روزنامه تحت نظر وي (شرق) نوشت «ما چون تقواي اتمي نداريم، آمريكا و غرب حق دارند به ما اجازه ندهند از فناوري هسته اي برخوردار باشيم»، حالا به دويچه وله بگويد «ما هركاري بتوانيم مي كنيم تا احمدي نژاد روي كار نماند». براستي اين جماعت چه سنخيتي با دولت ورشكسته آقاي بوش دارند كه به تجانس (هم جنسي) با او رسيده اند؟ مگر نه اينكه السنخيه علت التجانس؟!
مشكل البته شخص احمدي نژاد نيست. او هم مي توانست مانند بعضي ها كه تحت فشار تبليغاتي و رواني قرار گرفتند و قافيه را باختند و اگر هم همدل نشدند لااقل منفعل ماندند، همان رويه را پيشه كند تا مغضوب محافل قدرت در غرب و دنباله ها و موتلفان داخلي آنها واقع نشود. مشكل شخص او نيست. مسئله رنج آور براي دشمنان ايران اين است كه او به شعارهاي اصيل انقلاب كه گفته مي شد تاريخش گذشته و حتي برخي همراهان سابق انقلاب هم تصور مي كردند امكان سر دست گرفتن آن شعارها وجود ندارد- باور دارد و با افتخار و ايمان قلبي از آنها دم مي زند. او مغضوب دشمنان است، چون انقلاب، رهبري، امام(ره) و ملت ايران مغضوب است و او آماج حمله است براي اينكه دولت وي خط مقدم دفاع از كيان كشور و انقلاب است. و او محبوب ملت- با تمام تنوع سليقه ها- و مورد حمايت رهبري است، چون به ايمان و اراده ملت ايران شك نكرد و معامله بر سر آن را روا ندانست.
نقد جاي خود محترم و محفوظ! مي توان و بايد عملكرد احمدي نژاد و جزء به جزء دولت او را نقد كرد و اشكالات را متذكر شد و روند امور را اصلاح و تقويت كرد. مي توان حتي در عرصه سياست و انتخابات با او رقابت كرد. اما اين نقد لازم يا رقابت مجاز در عرصه سياست داخلي، نبايد بهانه يا پوششي براي تخريب «خط مقدم مقاومت»- ضربه ناجوانمردانه از پشت- شود، چندان كه دشمن پس از 5 سال سرگيجه، بدان اهتمام كرده و پروژه ساخته و پرداخته است. اين خط مقدم دفاع پيروز- اگر منصف باشيم و در عقده ها و لجاجت ها اسير نمانيم- سزاوار پشتيباني است و آنها كه به خاطر توقعات برآورده نشده- حتي مشروع- چشم يكسره بر دشمن مي بندند و تا مرز دشمني با دولت پيش مي روند، بي ترديد در زمين و پروژه دشمن ايفاي نقش مي كنند.
در اين ميان يك جمله هم بايد براي رئيس جمهور محترم نوشت. سرمايه حمايت ملت و رهبري فرزانه انقلاب، بار مسئوليت رئيس جمهور و دولت را سنگين تر مي كند. احمدي نژاد بماهو احمدي نژاد يك مسئوليت دارد و احمدي نژاد مورد اعتماد و حمايت ملت و رهبري، مسئوليتي دوچندان. اين سرمايه را به طور مضاعف بايد پاس داشت و حرمت نهاد و بر تحمل، سعه صدر، فروتني، نقدپذيري- به ويژه نقد دلسوزان- بيش از گذشته اهتمام داشت. احمدي نژاد در اين معركه، فرماندهي را مي ماند كه با وجود درگيري در نبردي سنگين، نبايد از سازمان و انسجام جبهه مقاومت غافل بماند، همچنان كه از ديگران پذيرفتني نيست به خاطر اختلاف نظر تاكتيكي يا مثلا به خاطر يك جفت پوتين، در جنگ اهمال كنند يا سر اسلحه را به سوي جبهه خودي رها سازند!آنچه راهگشاست، همان است كه امام خميني(ره) فرمود و خار چشم دشمن شده؛ پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به مملكت شما نرسد. اشاره هاي مقتداي انقلاب به شهادت تاريخ جايي براي جولان اختلاف سليقه ها و مجادلات فرصت سوز نمي گذارد.
اعتماد ملي
«در منزلت دانشگاهيان» عنوان سرمقاله روزنامهي اعتماد ملي است كه در آن مي خوانيد؛حضور مهدي كروبي دبيركل حزب اعتماد ملي به بهانه 16 آذر، در جمع دانشجويان دانشگاه شهيدبهشتي فرصتي فراهم آورد تا ايشان نظرات خود را صريح، شفاف و بدون واسطه با دانشجويان اين دانشگاه در ميان نهد. دانشگاه در تحولات سياسي كشور نقشي بيبديل و درخشان دارد. اين نهاد علمي و مدني كه همواره در تاريخ يك قرن گذشته در غياب نهادهاي موثر سياسي نقش پيشرو داشته در دوران حاضر نيز از اين موقعيت و منزلت ممتاز بهرهمند است.
بديهي است حضور دبيركل حزب اعتماد ملي در اين شرايط معنا و اعتباري خاص دارد. حزب اعتماد ملي براي ورود به عرصه سخت و نفسگير رقابتهاي انتخاباتي توجه و تكيه خود را بر گروهها و طبقات مختلف اجتماعي معطوف كرده است. دانشگاه و دانشجويان يكي از مهمترين گروههاي اجتماعي حامل پيام جنبش اصلاحي در كشور بوده و هستند. آنها در شكلگيري حماسه دوم خرداد حضور و نقش مثالزدني داشتند. اما متاسفانه در كوران تحولات سالهاي گذشته در تشكيل دولت اصلاحات و در زمان استقرار آن چنانچه از نهادهاي مسوول سياسي دولت انتظار ميرفت مورد حمايت يا رفتار مدبرانه قرار نگرفتند. اين امر موجب وارد شدن لطمات سنگيني بر پيكره دانشجويي كشور شد. يكي از مهمترين آثار آن عدم تدبير در تعامل با نقش دانشگاه، افزايش هزينههاي سياسي و از سويي غيرسياسي كردن نهادهاي فعال دانشجويي شد؛ تعبيري كه بارها از سوي مقام معظم رهبري مورد نقد قرار گرفته است. عملكرد نهادهاي دولتي و امنيتي در سالهاي اخير با جنبش دانشجويي و فضاهاي فرهنگي و علمي كشور موجد انتقادات جدي است. تمركز نگرش امنيتي با فعاليتهاي دانشجويي آفتي خطرناك و ضد منافع ملي است. كروبي با امنيتي كردن فضاي دانشگاه و احضارهاي گاه و بيگاه دانشجويان مخالف است. نفس دوران دانشجويي و اقتضائات مترتب بر آن بيانگر ضرورت حس تفاهم، همدلي، درك حساسيتها و فهم اين دوران گذار را ضروري ميسازد. عنصر دانشجويي به دليل پاكي، صداقت و شفافيت آيينه تمامنماي عملكرد مديريت سياسي، اقتصادي و اجتماعي - فرهنگي كشور است. مهم آن است كه با نگريستن در آيينه وضعيت نامناسب خويش را اصلاح كنيم نه آنكه به شكستن آيينه تمامنماي نقد اقدام و يا صداهاي از منظر دولت ناكوك را خفه كنيم.
از سوي ديگر نهاد دانشگاه و فعالان دانشجويي نيز بايد مراقبت و تدبير لازم را مرعي داشته، متوجه باشند كه از آنها سوءاستفاده نشود. مهمترين مساله آن است كه دانشجويان اجازه ندهند به اسم احزاب و گروههاي سياسي از آنها و صداقتشان نردباني ساخته شود و سياستمداران از آن بهره ببرند و در آخر زير پاي دانشجويان را خالي كنند. نفس استقلال فعاليت دانشجويي ضرورت پرهيز از فرو افتادن به چنين جايگاه لرزاني را ضروري ميسازد. از سوي ديگر به نظر ميرسد شبكههاي دشمن تمركز و علاقه خاصي بر ظرفيتهاي دانشجويي كشور از خود بروز ميدهند، دانشگاهيان بايد مرز بين انتقاد دلسوزانه و خردمندانه با فروافتادن به عمليات نرم و براندازانه را تفكيك كرده، از جاده منتهي به آرمانها و اصول انقلاب اسلامي و تحقق جمهوري اسلامي خارج نشوند. جمهوري اسلامي ميراث امام راحل و انديشهمتعالي معمار كبير انقلاب اسلامي قانون اساسي تضمينكننده اصول قانوني، سياسي و حقوقي اين نظام است. اما مهم آن است كه به تمام اصول قانون اساسي از جمله آزاديهاي مشروع، آزادي بيان، حقوق بشر و تفكيك قوا در كنار اصول نهادمند و مستحكم مربوط به امنيت و ماندگاري ثبات سياسي كشور توامان توجه شود. نبايد و نميتوان به بهانه اصولي، موادي ديگر از قانون اساسي را قرباني كرد. در اين ميان حق آزادي فعاليت نهادهاي مدني و دانشگاهي بايد به رسميت شناخته شود و حرمت اساتيد و حريم دانشگاه گرامي داشته شود.
ابتكار
«ابراهيم اسماعيلت را قرباني كن» عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار است كه در آن ميخوانيد؛..."ابراهيم! اسماعيلت را ذبح كن."!صريح تر و قاطع تر.كار "توجيه" سخت دشوار شد، روشني حقيقت و فشار مسئوليت صريح تر و سنگين تر از آن است كه بتوان گريخت..."ابراهيم! اسماعيلت را ذبح كن."! صريح تر و قاطع تر. كار "توجيه" سخت دشوار شد، روشني حقيقت و فشار مسئوليت صريح تر و سنگين تر از آن است كه بتوان گريخت. ابراهيم چنان در تنگنا افتاده است كه احساس مي كند ترديد در پيام، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز "رشد" و "غي" چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده است كه از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطه كاري، ديگر كاري ساخته نيست. ابراهيم احساس مي كند كه در انكار اين پيام، ابليس را اعتراف كرده است. بر لبه پرتگاه سقوط! سقوط ابراهيم! ابراهيم بت شكن، رسول اولوالعزم، بنيانگذار اسلام، راهبر خلق... از بلندترين قله "توحيد"، به پست ترين لجنزار "شرك"! و چه مي گويم! شرك؟ نه! شرك، چند خدايي است، پرستش ديگري يا ديگران، با خدا، و اكنون-به زباني كه قرآن از عبادت سخن مي گويد و از توحيد و شرك-ابراهيم، در پرتگاه پرستش ابليس است، به جاي خدا! كه اينك، به روشني ابليس-در جبهه مني-روياروي الله ايستاده است! باهيچ حيله اي، نمي توان با هر دو كنار آمد، و نمي توان از هر دو كنار كشيد. نه "همزيستي"، نه "بيطرفي"! آه! كه اين داستان چه دشوار و هراس انگيز است! و انسان، اين خدا گونه جهان، كه كائنات را به زير فرمان مي تواند آورد، چه ناتوان! روح خدا را در خود دارد و از "ضعف" سرشته است! در هيچ مقامي، از سقوط، مصون نيست! در زندگي، همچون طفل نوپا، بر پرتگاه، همواره بايد خود را مراقب بود! خاتم پيامبران توحيد نيز-كه معصوم نخستين است-اگر خود را نگاه ندارد، مي لغزد و هر چه كرده است به باد مي دهد و حتي از شرك معصوم نيست! ابراهيم، پدر پيامبران صاحب عزم، قاتل شرك و شكننده بت در تاريخ انسان، در آخرين مرحله عمر، در اوج قدرت انساني اش و عزت الهي اش، تنها "ميل فرزند"، او را تا لبه پرتگاه ابليس كشانده است! قدرتمندترين قهرمان توحيد، پدر پيامبران خدا، پس از يك قرن ابراهيم زيستن، در قامتي سراپا نشان خدايي افتخار و يقين، اكنون، بازيچه پريشان ابليس! ديگر هيچ راهي برايت نمانده است، خدا و شيطان در دو سويت ايستاده اند، كدام را انتخاب مي كني؟ ابراهيم! حجت بر ابراهيم تمام است.
شك ندارد كه پيام، پيام حق است، ترديد در پيام را شك ندارد كه ترديدي ابليسي است. مي تواند باز هم "دليل منطقي" آورد، دليل منطقي اش همچنان، هست اما، وجدانش او را به مسخره گرفته است. روشني و گرمي حقيقت را همچون پاره افروخته آتش، در عمق فطرتش، احساسش، تمامي وجودش، حس مي كند، مي يابد. "حقيقت"، قوي تر و صريح تر و نزديك تر از آن است كه به دلايل عقلي محتاج باشد، مرد حقيقت، آن را، همچون تابش خورشيد حس مي كند و همچنانكه وجود داشتن خويش را مي يابد، وجود حق را وجدان مي كند. انسان حق پرست، شامه اي حق ياب دارد، شامه اي قوي كه هرگز خطا نمي كند، همچنانكه زنبور عسل از فاصله صدها فرسنگ و با هزارها كوه و دشت و تاريكي و طوفان در ميانه حائل، از ميان بي شمار راه ها و بيراهه هاي كوهستاني و بري و بحري، راه نامرئي كندوي خويش را، به نيروي مرموز جهت ياب خويش، مي جويد و مي يابد. انسان حق شناس نيز اين چنين به حق پي مي برد، جهت آن را، در ميان شبها و طوفان ها و توطئه ها و هزارها وسوسه ها و شعبده بازي ها و چشم بندي هاي سرگيجه آور... تشخيص مي دهد و ابراهيم-سرخيل حق پرستان تاريخ-عمر دراز خويش را در حق پرستي به سر آورده و در حق روئيده و پخته و بار آمده و اكنون چگونه مي تواند پيام حق را باز نشناسد و وسوسه ابليس را در نيابد؟ هر چند، اكنون دوست، آتشي برايش برافروخته است، هولناك تر و سوزنده تر از حريقي كه دشمن برافروخته بود! و هر چند، دشمن، اكنون مي كوشد تا اين حريق را بر او سرد كند و گل سرخ نمايد! غم همچون گفتاري خشمگين بر جان ابراهيم افتاده و از درون مي خوردش، بوي غم ابليس را مست مي كند، شاد مي كند، غم، آدميزاد را لقمه چرب چنگ و دندان ابليس مي كند. ابليس باز اميدوار شد. در ابراهيم غمگين، طمع بست آنچنان كه باز به سراغش آمد و پنهاني در عمق "ناخودآگاه شعور" ش دويد و باز آنچه را در آن دوبار گفته بود، تكرار كرد. منطق ابليس هميشه يكي است، تكرار يك چيز است. هر چند به صدها رنگ و نيرنگ: -"اين پيام را من در خواب..."! اما نه، بس است، ديگر بس است ابراهيم! ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب كرد، پيداست كه "انتخاب" ابراهيم، كدام است؟ كدام؟ "آزادي مطلق بندگي خداوند"! ذبح اسماعيل! آخرين بندي كه او را به بندگي خود مي خواند! ابتدا تصميم گرفت كه داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد پسر پيش آمد، و پدر، در قامت والاي اين "قرباني خويش" مي نگريست! اسماعيل، اين ذبيح عظيم! اكنون، در مني، در خلوتگاه سنگي آن گوشه، گفتگوي پدري و پسري! پدري برف پيري بر سر و رويش نشسته، ساليان دراز بيش از يك قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسري، نوشكفته و نازك! آسمان شبه جزيره، چه مي گويم؟ آسمان جهان، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود، هرگز بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است. گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناك! پدر، گويي ياراي آن را ندارد كه داستان را نقل كند، كشاكش هاي دردناك روحش را بازگويد. حتي، قادر نيست بر زبان آرد كه: من مامورم تو را به دست خويش ذبح كنم. دل برخدا مي سپارد و دندان غفلت بر جگر مي نهد و مي گويد: -"اسماعيل، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم..."! اين كلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افكند كه خود نشنود، نفهمد. زود پايان گيرد و پايان گرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناك و نگاه هاي هراساني كه از ديدار اسماعيل وحشت داشتند اسماعيل دريافت، بر چهره رقت بار پدر دلش بسوخت، تسليتش داد: -"پدر! در انجام فرمان حق ترديد مكن، تسليم باش. مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد كه-ان شا» الله-از صابران خواهم بود"! ابراهيم اكنون، قدرتي شگفت انگيز يافته بود، با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد و جز آزادي مطلق نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاك كه ابليس را يكسره نوميد كرد و اسماعيل-جوانمرد توحيد-كه جز آزادي مطلق نبود و با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بود كه گويي، يك "قرباني آرام و صبور" است! پدر �
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]
-
گوناگون
پربازدیدترینها