واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مصاحبه جالب با سهراب سپهری... الو! سهراب خان!
- کفش هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟
بنده هستم ، خواب که نبودید؟
- نه خواب بودم نه بیدار
قبلاً هم زنگ زدم تشریف نداشتید
- رفته بودم تا وعده گاه کودکی و شن، پای درخت گلابی ... دیدم قدری گرفته ام
جناب سپهری اهل کاشان هستید؟
- اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست
پس کجاست؟
- شهر من گم شده است
روز و روزگارتان چطور است؟
- روزگارم بد نیست، تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
راضی که هستید؟
- دل خوش سیری چند؟
شغل تان چیست؟
- پیشه ام نقاشی است
چی نقاشی می کنید؟
- گه گاهی قفس می سازم با رنگ
چه کارش می کنید؟
- می فروشم به شما
به ما چرا؟
- تا به آواز شقایق که در آن زندانی است، دل تنهایی تان تازه شود
از خانواده تان بگویید
- مادری دارم بهتر از برگ درخت
پدرتان چی؟
- پدرم پشت زمان ها مرده است
کی؟
- پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود، پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
از خانواده گفتید، از دوستان هم بگویید. دوستانتان چطور هستند؟
- دوستانی بهتر از آب روان
به نظر شما یک دوست خوب برای انسان چه کاری انجام می دهد؟ و چه تاثیری روی دوست خودش می گذارد؟
- ساقه معنی را وزش دوست تکان خواهد داد
خب، این دوست را چطور باید پیدا کرد، با چه نشانی، اصلاً خانه دوست کجاست؟
- نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است، می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد، سپس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل ... کودکی می بینی، رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی، خانه دوست کجاست.
از دوستی بگذریم، حالا از عشق بگویید.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
اینکه نشد جواب، حالا که از عشق نگفتید، لااقل از ویژگی های عاشق بگویید؟
- همیشه عاشق تنهاست و دست عشق در دست سرد ثانیه هاست
خب، خود عشق را کجا باید پیدا کرد؟
- عشق را زیر باران باید جست
آقا سهراب با ما هستی یا حواستان جایی دیگر است؟ از عشق که به جایی نرسیدیم، حالا از زندگی بفرمایید.
- زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است.
واقعاً زندگی یعنی همین؟
- زندگی سیبی است، گاز باید زد با پوست
سیب؟
- یک سیب، در فرصت مشبک زنبیل می پوسد
از زندگی خسته نشده اید؟
- تا شقایق هست زندگی باید کرد
برای آدمهای بدبین و... چه توصیه ای دارید؟
- چشمها را باید شست، جوری دیگر باید دید
حالا از زندگی گفتید، از مرگ هم بگویید
- و نترسیم از مرگ، مرگ پایان کبوتر نیست
خاطره ای هم از مدرسه دارید؟
- کتاب من باز بود. چیزی نمیخواندم، نقاشی می کردم. یک مرتبه معلم بالای سرم آمد و با صدای بلند فریاد زد، کودن ، همه درسهایت خوب است عیب تو این است که نقاشی می کنی ... معلم نمی دانست که هنر عیب نیست
آقا سهراب، اگر خواستیم حضوری خدمتتان برسیم، کجا تشریف دارید؟
- پشت هیچستانم
پشت هیچستان دیگر کجاست؟
- پشت هیچستان، رگ های هوا، پر قاصدهایی است که خبر می آورند از گل وا شده دورترین بوته خاک
خب، چه جوری پیشتان بیاییم؟
- به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
این مصاحبه به پایان رسید، ولی من بعضی از حرفهای شما را نفهمیدم
- حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]