واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
بی شک، زمین هرگز امانتداری درست کردار نبوده است. پس ای همه کهکشان ها! گواه باشید که خاک، با عاریت افلاک چه کرده است؟ امانتی آنچنان بزرگ که زمین، بیش از سه سال، در خود نگاهداریش نتوانست.
سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم.های کوچک تو خلاصه شده است.
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه.السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم.هایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گام.هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده.ات.
سلام بر تو که آتش، کوتاه.تر از دامنت نیافت.
تو را خوب.تر از شام غریبان، زینب می.شناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.
شام غریبان، تو را خوب می.شناسد؛ تورا که آن.قدر پدر پدر کردی و یا عَمَّتِیَ و یا أُخْتَ أَبِی! أیْنَ أَبِی گفتی تا در روشنای حضور حسین علیه.السلام غوطه.ور شدی.
سلام بر تو؛ به آن زمان که در هیاهوی غبار و سوار، اشک و مشک و ستیغ و تیغ، حسین علیه.السلام را در خلسه و خون و خاکستر رها دیدی.
از اندوه و داغ و دلتنگی، بوی تو به مشامم می.رسد و هرگاه نام تو را می.نویسم، هیچ واژه.ای را توان توصیف اندوهت نیست.
از کنار شط تا وادی نخله، از مرشاد تا به حلب و از دید نصرانی تا به عسقلان، تو بودی همدم تنهایی بابا.
سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ! پس از گذشت قرن.ها آیا آبله پاهایت خوب شده.است؟
*****عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سیدالشهدا را دید، سر را برداشت و درآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین علیه السلام آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
- منبع: نفس المهموم
كرامات حضرت رقيه (ع)
به گزارش باشگاه خبرنگاران، از حضرت رقيه (ع) ومرقد مطهر آن حضرت،.در طول تاريخ، كرامات متعددي بروز كرده است . در این مطلب توجه شما را به یک كرامت شگفت جلب مي.كنيم:
بگو چند جمله از مصيبت دخترم( رقيه) رابخواند
مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده ( متوفاي محرم 1396 ه. ق)،. فرزند مرحوم محدث عالي مقام حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليها، از وعاظ وخطباي مشهور تهران بودند. ايشان مي.فرمود: يكسال به بيماري وناراحتي حنجره وگرفتگي صدا مبتلا شده بودم،.تا جايي كه منبر رفتن وسخنراني كردن براي من ممكن نبود . مسلم،. هر مريضي در چنين موقعي به فكر معالجه مي.افتد، من نيز به طبيبي متخصص و با تجربه مراجعه كردم.
پس از معاينه معلوم شد بيماري من آن قدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.
طبيب معالج در ضمن نسخه.اي كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد چند ماه ازمنبر رفتن خودداري كنم وحتي با كسي حرف نزنم واگر چيزي بخواهم و يا مطلبي از زن و بچه.ام انتظارداشته باشم آنها را بنويسم،.تا در نتيجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر درمقابل چنين بيماري وحرف نزدن با مردم حتي با زن وبچه، خيلي سخت وطاقتفرساست،.زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مي.شود چند ماه هيچ نگويم وحرفي نزنم وپيوسته در استراحت باشم ؟!
آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد.
برهمه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيماري خطرناكي،.چه حال اضطراري به بيماردست مي.دهد اضطرار مي.اندازد، اين حالت پريشاني است كه انسان اميدش از تمام چاره.هاي بشري قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهي مي.افتد تا به وسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده وا زدرياي بي.پايان لطف خداوند بهره.اي بگيرد.
من هم باچنين پيش آمدي،. چاره.اي جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين (ع) نداشتم . روزي بعد ازنماز ظهر وعصر،.حال توسل به دست آمد وخيلي اشك ريختم وسالار شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) راكه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرارداده گفتم : يا بن رسول الله، صبر درمقابل چنين بيماري براي من طاقتفرساست. علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم ازمن انتظاردارند برايشان منبربروم.
من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر رفته.ام و از نوكران شما اهل بيتم،. حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس براثر بيماري كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است،.دعوتها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما تا خدا شفايم دهد.
به دنبال اين توسل، طبق معمول كم كم خوابيدم. درعالم خواب،. خودم را در اطاق بزرگي ديدم كه نيمي ازآن منور وروشن بود وقسمت ديگر آن كمي تاريك.
درآن قسمت كه روشن بود حضرت مولي الكونين امام حسين (ع ) را ديدم كه نشسته است . خيلي خوشحال وخوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم در حال رويا نيز پيداكردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن،. ومخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده.ام،.ولي با اين حال حنجره ا زكارافتاده چطور مي.توانم منبر رفته وسخنراني نمايم وحال آنكه دكتر منع كرده كه حتي با بچه.هاي خود نيز حرفي نزنم.
چون خيلي الحال وتضرع وزاري داشتم،. حضرت اشاره به من كردو فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو اشك بريزيد،.ان شاءالله تعالي خوب مي.شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاي حاج آقا مصطفي طباطبائي قمي كه از علما وخطبا و از ائمه جماعت تهران مي.باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ايشان مي.خواست از ذكر مصيبت خودداري كند،.حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه (ع) شد و من هم گريه مي.كردم و اشك مي.ريختم،. اما متاسفانه بچه.هايم مرااز خواب بيدار كردند ومن هم با ناراحتي از خواب بيدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم كه چرا از آن مجلس پرفيض محروم مانده.ام،. ولي ديدن دوباره آن منظره عالي امكان نداشت.
هماه روز، و يا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي وبيماري قبلي در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود ازمن پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودي وسريع نتيجه گرفتيد؟!
من چگونگي توسل وخواب خودم رابيان كردم. دكتر قلم دردست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسل من بي اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر نام مولي الكونين امام حسين (ع) به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بررخسارش مي.ريخت . لختي گريه كرد وسپس گفت : آقا،.اين ناراحتي شما جز توسل وعنايت و امداد غيبي چاره وراه علاج ديگري نداشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 288]